سلطان علی دل در گرو دختری به نام آزیتا دارد و هدفش ازدواج با او ست. سلطان علی در توافقی با ناصر دایی او، قول داده اگر این ازدواج سر بگیرد، در عوض زمین هایش را در روستا به ناصر می فروشد. از طرفی آزیتا كهکه دختر ثروتمندی است، مردی به نام سعید را دوست دارد. وقتی كهکه سلطان علی پی به این مسئله میبرد، به ناصر اصرار می كندکند تا درباره سعید تحقیق كندکند و مراسم خواستگاری را به هم بزند. ناصر پی میبرد كهکه سعید قبلاً ازدواج كردهکرده و باعث مرگ فرزندش شده و از نظر اخلاقی هم آدم درستی نیست. اصرار ناصر به خواهرش و آزیتا درباره هویت سعید سودی ندارد. البته او به واسطه پول هایی كهکه سعید به او میدهد از او حمایت می كندکند. سلطان علی كهکه پی به اهداف ناصر برده، تصمیم میگیرد خود راز سعید را پیش آزیتا برملا كندکند. او به ترفندی پی به زندگی گذشته سعید میبرد و روزی كهکه سعید و همسر قبلی اش در پاركپارک پیش هم نشسته اند و صحبت می كنند،کنند، به هوای مصاحبه با خبرنگاری غربی از آنها فیلم تهیه می كندکند. سعید نیز كهکه سماجت های سلطان علی را می بیند در صدد است هرچه زودتر آزیتا را به عقد خود درآورد و زمین های او را به نام خود كندکند. سلطان علی فیلم سعید و همسرش را به آزیتا نشان میدهد. اما ناصر میگوید كهکه این فیلم ساختگی است و زن از سلطان علی پول گرفته تا نقش بازی كندکند. آزیتا كهکه دچار عذاب وجدان شده قبول می كندکند تا به عقد سعید دربیاید و زمین ها را به اسم او كند،کند، اما در لحظه آخر ناصر و سلطان علی و همسر سابق سعید میرسند. آنها راز سعید را برملا می كنندکنند و مراسم عقد به هم میخورد. سرانجام آزیتا رضایت میدهد كهکه با سلطان علی ازدواج كند،کند، در حالی كهکه ناصر هم رضایت سلطان علی را برای فروش زمین هایش به او جلب كردهکرده است.