[[pt:Al-Qalam]]
[[tr:Kalem Suresi]]
بعضی از مقالات چاپ شده از آقای مهندس عبدالعلی بازرگان
تفسير سوره قلم
سوره 68
سوره قلم در سال سوم بعثت نازل شده است ، يعني در دوران ده سالهي اقامت پيامبر در مكه. طبق گفتهي مفسرين، اين دوران همزمان با علني شدن دعوت بوده است. پيامبر در ابتدا دعوت را به نزديكان خود مثل حضرت خديجه (ص) و حضرت علي (ع) اعلام كرد. خداوند فرمود «وَأَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ» (۱) يعني ابتدا اقوام و خويشاوندان نزديك خودت را دعوت كن ؛ يعني ابتدا بايد در حلقههاي كوچك و وابسته مطرح شود تا مدافع و پشتيباني براي ادامه آن پيدا شود. از همان سالهاي سوم و چهارم دعوت علني ميشود و پيامبر مأموريت پيدا ميكند كه مردم مكه (اهل القربي) را با دعوت الهي آشنا كند.
معروف است كه ميگويند، پيامبر مردم را در حاشيهي بيرون شهر جمع كرد و از آنها پرسيد، شما مرا چگونه آدمي ميشناسيد ؟ همه گفتند، آدمي خوبي هستي و از تو تاكنون خلافي نديدهايم. پيامبر ميفرمايد : آيا هر چه بگويم باور ميكنيد؟ مثلاً اگر بگويم پشت اين كوه دشمن كمين كرده است آيا باور ميكنيد؟ گفتند چرا باور نكنيم؟ از تو تاكنون دروغي نشنيدهايم. پيامبر ميفرمايد ، پس به شما ميگويم كه دشمن بسيار بزرگتري در كمين شماست ، و آن شرك و گمراهي و بتپرستي شماست. با اين هشدار همه شروع به خنديدن و مسخره كردن پيامبر كردند و او را ترك نمودند. از آن پس اتهامات به پيامبر آغاز ميشود. ميگويند او شاعر است (چون آيات اوليهي قرآن با سجع و قافيه همراه بوده و از طرفي شعر و ادبيات در آن زمان هنر رايج عربستان بوده است). اتهام كاهن بودن و ساحر بودن هم به پيامبر ميزدند. ولي از نظر شخصيتي بيشتر اتهام مجنون بودن به پيامبر ميزدند ؛ مجنون يعني ديوانه (جنزده) ، يعني حرفهايي كه ميزند پريشان گويي است. مجنون از كلمه جن ميآيد. در آن زمان هر چيزي را كه علتش را نميدانستند يك نوع پريشانگويي ذهني ميدانستند و آن را به جن نسبت ميدادند ، چون نميتوانستند علت اين مشكلات رواني را پيدا كنند.
اين سوره ابتدا اتهامي را كه به پيامبر زده شده مطرح ميكند و با سوگندهايي ميخواهد نشان بدهد كه او نه تنها ديوانه نيست، بلكه انساني فرهيخته و حكيم و عاقل است و از نظر قواي روحي و رواني در سطح بالايي قرار دارد. ما وقتي ميخواهيم مطلبي را به كسي بفهمانيم قسم ميخوريم. خدا هم در قرآن قسمهاي زيادي خورده است. ولي قسمهاي خدا براي اين است كه ما را متوجه امور مهمي بكند كه از آن غافل هستيم و هميشه قسم با مقسومعليه يك ارتباطي دارد. مثلاً وقتي ميگوئيم «وَالتِّينِ وَالزَّيْتُونِ» (۲) و ... ما را متوجه ميسازد به عالم گياهان كه چطور انجير در شرايط سخت و كم آبي و زيتون چگونه در كوهستانها و در دل صخرهها رشد ميكنند. انسان هم در شرايط سخت است كه رشد ميكند. يعني به موضوعات سختي در طبيعت قسم ميخورد و بعد برميگردد به انسان. قسمهايي كه در قرآن هست همواره رابطهاي با نتيجه قسم دارد.
آيه ۱) اينجا كه قسم به «ن وَالْقَلَمِ وَمَا يَسْطُرُونَ» ميخورد نتيجهي قسم اين است «مَا أَنتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِمَجْنُونٍ» ؛ يعني تو در بيان اين نعمتي كه خدا به تو عطا كرده ، ديوانه نيستي، اينها پريشاني ذهني و جنزدگي نيست. اول بايد به ارتباط اين سوگندها با نتيجهي آن توجه كرد. نون در هيچ جاي ديگري از قرآن نيامده تا بتواند فهميد منظور از آن چه بوده است، ولي از ادامهي آيه شايد بتوان حدس زد. در قرآن از ذَالنّون هم صحبت شده است كه همان حضرت يونس (ع) است. نون يك نوع نهنگ است كه از آن مركب ميگرفتند. بهنظر ميآيد اينجا منظور از نون مركب باشد. بعضي ميگويند يعني دوات ، ولي دوات هم ظرف مركب است.
سوگند به قلم و ما يسطرون ، يعني آنچه كه مينويسند. هر چيزي كه از اين طريق نوشته خواهد شد. اينها ميگويند تو ديوانهاي ولي به مركب و قلم و كتاب سوگند كه تو ديوانه نيستي. اين قسم در جامعهاي گفته ميشود كه نه قلم و نه كتاب و نه مركب بوده است. تعداد كساني كه سواد خواندن و نوشتن اسم خود را داشتند شايد ده نفر هم نميشد ؛ همه بيسواد بودند. اين قسمها در جامعهاي گفته شده كه اصلاً اهل مركب و قلم و كتاب نبودند. پس واضح است كه اين آيات محدود به مردم آن زمان نبوده است. براي آنكه آنها نميفهميدند و با قلم و كتاب آشنايي نداشتند؛ حتي به خود پيامبر ميگويد : «ما كُنتَ تَدري ما الكتاب و الايمان» ؛ تو نميدانستي كتاب و يا ايمان چيست. نشان ميدهد زماني كه كتابت و نوشتن رواج پيدا كند بشر ميفهمد كه پيامبر نه تنها مجنون و ديوانه نبوده بلكه عاقلترين انسانها بوده است و با گسترش علم مشخص ميشود كه او چه انسان عظيمي بوده است.
گذشته دو بخش دارد ؛ يكي ماقبل تاريخ، يكي هم از زماني كه تاريخ آغاز شد. تاريخ از زماني كه خط اختراع شد شكل گرفت پس قرآن با گواهي گرفتن مركب و قلم و كتاب گواهي ميدهد بر عقل و هوش و درك و فرهيختگي پيامبر.
آيه ۲) آيه دوم تو مجنون نيستي. اولين آيهاي كه به پيامبر وحي شد دعوت به خواندن بود. «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ» (۳) اولين ارتباط خدا و رسول در باره خواندن و علم و قلم است.
اين حرفها در جامعهاي دارد مطرح ميشود كه مطلقاً بيسوادند ؛ اصلاً علم ارزشي ندارد.
آدم فرصت طلب به چيزهايي قسم ميخورد كه براي مردم اهميت داشته باشند. پس اين نشان ميدهد كه اين سخنان فوق امور مادي زمانه بوده است ؛ و پيامبر اگر انسان فرصتطلبي بود حرفهايي ميزد كه خريدار داشته باشد و مردم بفهمند نه چيزهايي كه مربوط به آينده (قيامت) است.
آيه ۳) همانا براي توست اجر عظيمي كه بيحساب و لاينقطع است. لاَ اجراً : لام تأكيد است. «غير ممنون» ، ممنون يعني قطع شدن و «غير ممنون» يعني لاينقطع ، بيحساب ، چيزي كه هيچ وقت قطع نميشود يعني نه تنها تو ديوانه نيستي ، اين نعمتي كه خدا به تو داده و اين وحي و آگاهي كه تو پيدا كردي و زحمتي كه براي اين كار ميكشي قطعاً و مسلماً اجر عظيمي براي تو خواهد داشت. اين همه تأكيد براي چيست؟ در آغاز دعوت پيامبر را مورد اتهام قرار ميدادند و تكذيب ميكردند پس لازم بوده است روحيه پيدا كند و تقويت شود، اين است كه پروردگار او را تشويق ميكند.
آيه ۴) (نه تنها مجنون نيستي) همانا تو ، اِلي = بر ؛خُلقٍ اعظيم = تو بر يك خُلق عظيم هستي.
ما معمولاً خيلي غلوّ و زيادهروي ميكنيم، به خصوص در اشعار و ادبيات . آيا خداوند هم غلوّ ميكند؟ خُلق از همان خَلْق است. خلق : ساختار فيزيكي ماست ؛ ولي خُلُق : ساختار روحي و رواني ماست. اخلاقيات و شخصيت تو عظيم است، اين حرف خداست ؛ حتماً هم چنين بوده است. امام حسين (ع) از حضرت علي (ع) نقل كرده است كه پيامبر هميشه خوشرو و خندان و ملايم بود. هرگز خشن، سنگدل، پرخاشگر ، بد زبان و عيب جو نبود. او مديحهگر نبود (بيخود كسي را بزرگ نميكرد و تملق كسي را نميگفت). قرآن هم ميفرمايد : «فَبِمَا رَحْمَةٍ مِّنَ اللّهِ لِنتَ لَهُمْ» (۴) لنت يعني ملايمت ، تحت تأثير آن رحمت الهي تو يك انسان ملايمي شدي و
«وَلَوْ كُنتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ» و اگر تو انسان خشن و بد زبان بودي مردم از گرد تو پراكنده ميشدند. هيچ كس از خانهي او نااميد برنميگشت و كسي را كه به او اميدوار بود مأيوس نميكرد. بارها در سخنان بزرگان آمده است كه : هر كس تصور خوبي نسبت به شما داشت و از شما تقاضاي كمك كرد او را نااميد نكنيد و مشكل او را حل كنيد. سه چيز را ترك كرده بود :
۱- مجادله در سخن ۲- پرحرفي ۳- دخالت در كاري كه به او مربوط نبود.
سه چيز را در مورد مردم ترك كرده بود ؛ هرگز مزمّت و ملامت نميكرد ؛ شخصيت كسي را به خاطر خطايي كه از او سر زده بود پايين نميآورد ؛ و از لغزش و عيوب مردم جستجو نميكرد، تجسس نميكرد.
جز در ضرورت سخن نميگفت ولي وقتي به سخن ميآمد همه سكوت ميكردند ؛ حرف و سخنش به قدري جالب و جاذب بود كه همه را تحت تأثير قرار ميداد. شخصيت او ديگران را به رعايت احترامش وادار ميكرد و نزد او با يكديگر ستيزه نميكردند. سخن خشن ديگران را تحمل ميكرد و هرگز سخن كسي را تا حرفش تمام نشده بود قطع نميكرد.
خود پيامبر فرمودهاند : «اني بعثت لاتمم مكارم الاخلاق» ؛ من مبعوث شدهام تا اخلاق را به كمال برسانم ؛ همچنين ميفرمايد : مؤمن با اخلاق خوبش به درجهي كساني ميرسد كه در نيمه شب نماز شب خوانده و روزها روزه گرفتهاند. و در جاي ديگر فرمودهاند : بيشترين كساني كه وارد بهشت ميشوند دو گروه هستند، يكي كساني كه تقواي خدا را دارند و ديگر كساني كه اخلاق خوبي دارند. همچنين فرمودهاند: محبوبترين شما نزد خدا كسي است كه اخلاق خوبي داشته باشد و بدترين شما كسي است كه عيبجويي ميكند و اختلاف و تفرقه بين مردم مياندازد و لغزشهاي مردم را پي جويي ميكند. و كساني كه «يألَقون و يؤلَفون» هستند يعني با مردم ميجوشند و مردم نيز با آنها ميجوشند آنها سعادتمند هستند.
آيه ۵) به زودي تو ميبيني و آنها ميبينند ، زمان همه چيز را مشخص ميكند.
آيه ۶) كه كدام يك به فتنه افتادهايد ؟ معلوم ميشود كه تو راه خطا رفتهاي و در فتنهاي يا آنها در فتنهاند ؟
آيه ۷) همانا پروردگار تو اوست كه بهتر ميداند چه كسي از راهش گمراه شده و داناتر است به مهتدين . «إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ» ؛ چرا در اينجا «هُوَ» آورده شده است؟ اگر اين «هو» را حذف كنيم چه اشكالي پيش ميآيد؟ چرا در اينجا گفته نشده «اِن رَبَّكَ يَعْلَم» يعني پروردگارت ميداند؟ بلكه گفته «هُوَ» يعني او، خودش ميداند. اگر كسي در كار شما دخالت كند، شما ميگوييد من خودم بهتر ميدانم؛ يعني در كار من دخالت نكن. پس خدا هم بهتر ميداند؛ نه اينكه خدا نداند، بلكه ميداند و به اينها آزادي داده است . مشيت خدا ميدان داده است. حالا پيامبر چه بايد بكند؟
آيه ۸) تو از مكذّبين اطاعت مكن. نميگويد آنها را به اطاعت خودت مجبور كن، يا به هر وسيلهاي كه شده جلوي تبليغ آنها را بگير؛ بلكه ميگويد تو دنبال آنها نرو. كساني كه تو را تكذيب ميكنند و اين حرفها را قبول ندارند به حال خود بگذار. ويژگيها و اخلاقيات آنها را در آيات بعد با ده صفت توضيح ميدهد. در واقع اين سوره مقايسهي دو اخلاق است، يكي اخلاق پيامبر كه عظيم است و ديگري اخلاق دشمنان او كه او را تكذيب ميكنند.
آيه ۹) دوست دارند تو كنار بيايي ، آنها هم كنار بيايند. دُهن يعني روغن ؛ مداهنه يعني سازشكاري و درگير نشدن و معامله كردن و كنار آمدن . بارها به پيامبر ميگفتند كه تو با بُتهاي ما كاري نداشته باش، ما هم حاضريم با تو كنار بياييم . انسان اگر به يك اصولي پايبند باشد حاضر نيست به خاطر اين اصول با كسي سازش كند. سازش در مسائل ديگر خوبست ولي در مسائل اساسي نميشود سازش كرد. كسي كه محور زندگياش خودش است حاضر است از اعتقادات خود بگذرد، پس اين خودخواهي است. اين انسانها به هيچ اصولي پايبند نيستند، به راحتي معامله ميكنند و كوتاه ميآيند.
آيه ۱۰) تو اطاعت مكن از كسي كه خيلي سوگند ميخورد. «حَلَفَ» يعني سوگند و حَلاّف مبالغهي حَلَف است . حلاّف كسي است كه براي منافع مادي خود خيلي قسم ميخورد. اگر كسي شخصيتي دارد و معتقد است كه حرف درستي ميزند و راهش درست است اينقدر برايش مهم نيست كه حتماً مردم حرفش را باور كنند، براي او اهميتي ندارد كه مردم او را تحويل نگيرند. به طور كلي كسي كه راهش درست باشد نيازي ندارد كه سوگند بخورد. آنهايي كه زياد قسم ميخورند كه نياز دارند مردم باورشان كنند. ميگويند در آنچه گفتي ترديد داشتم، تا قسم خوردي شك كردم، چند بار قسم خوردي فهميدم دروغ ميگويي. يكي از ويژگيهاي روحي و رواني انسانهاي منحرف اين است كه زياد قسم ميخورند تا مردم آنها را تأييد كرده و باورشان كنند. «مُهين» يعني توهين و اهانت و پستي. توهين ميكنند يعني او را پَستَاش ميكنند. مهين يعني كسي كه شخصيت پستي دارد و صاحب عزت نفس و غرور انساني نيست.
آيه ۱۱) همّاز : يعني انسان عيبجو ، كسي كه دنبال ايراد ديگران است در سوره «همزه» ميگويد: «وَيْلٌ لِّكُلِّ هُمَزَةٍ لُّمَزَةٍ » (۵) ؛ واي بر انسانهاي عيبجو. عيبجويي يك بيماريست. آنها دوست دارند كه دنبال ايراد ديگران باشند. چرا همه دوست دارند غيبت كنند؟ چون ميخواهند با پايين آوردن ديگران خود را بالا ببرند. «هماز» مبالغهي «همزه» است، يعني بسيار عيبجو ؛ كسي كه معايب ديگران را ميبيند ولي معايب خود را نميبيند.
«مَشّآء» از مشي است، يعني كسي كه خيلي حركت ميكند. «نميم» يعني كسي كه دوست دارد عيب كسي را همه جا پراكنده كند. مثل يك بذري كه ميخواهد به همه جا بپاشد و عيب و ايرادي را به همه جا پخش كند و به همه جا ميرساند. «مشَّاء بِنَمِيمٍ» يعني پوينده به سخنچيني . درگذشته رسانههاي گروهي وجود نداشتند ولي امروز آنها اين كار را به سادگي انجام ميدهند.
آيه ۱۲) «مَنَّاعٍ لِّلْخَيْرِ» ؛ نه تنها خودش خيري به ديگران نميرساند ـ مَنّاع مبالغه است، مانع خير نيست مناع للخير است يعني به شدت مانع خير است ـ نه تنها خودش كار خيري نميكند بلكه همه را از خير كردن باز ميدارد و مانع از رسيدن خير به ديگران ميشوند. «مُعْتَدٍ أَثِيمٍ» ؛ معتد يعني تعدي و تجاوز كننده. يك وقت هست كه انسان به كسي كمكي نميكند ولي بدتر از آن اين است كه به حقوق او نيز تجاوز ميكند. «اثيم» را گناهكار ترجمه ميكنند ولي مترجمين قرآن هم «ذنب» و هم «جرم» و هم «اثم» را گناه ميدانند. «اثم» گناهاني را ميگويند كه ريشهي آن خودپرستي و خودخواهي باشد. با همهي اين صفات زبانش نيز دراز است. انساني كه خودپرست و محور باشد نه تنها به ديگران كمكي نميكند بلكه به حقوق آنها تجاوز هم ميكند، زيرا فقط خودش مطرح است.
آيه ۱۳) علاوه بر آن بداخلاق و فحاش و توهين كننده و بياصل و نسب هم هست. «عُتُلٍّ» : بعضي ميگويند يعني كسي كه همواره به دنبال خوردن و لذات شهواتي باشد، و بعضي ميگويند انسان خشن، بد زبان و فحاش.
«زَنِيمٍ» يعني بيتبار، بياصل و نسب، قسمتي از گوش گوسفند كه آويزان و وابسته به گوش است را زنيم گويند. به نظر ميآيد يك نوع سرباري جامعه است، به معني انسان بيخانواده ، بيتربيت ، بيشخصيت و بيپدر و مادر. يعني ريشه و دنبالهاش چيزي نيست و وابسته است و به طور كلي فاقد يك پيشينهي اصيل خانوادگي است. در واقع خداوند با اين آيات اخلاق دشمنان پيامبر را كه او را تكذيب ميكنند شرح ميدهد آنها چرا چنين شخصيتي دارند ؟
آيه ۱۴) به اتكاي مال و پسران خود اينكارها را ميكنند. آن زمان به پسر اهميت ميدادند نه اينكه علاقه داشته باشند، چون كمكي بود براي آنها در جنگ و دفاع و همچنين نان آور بود. ولي دختر را دوست نداشتند چون برايشان دردسر بود. اينها دنبال قدرت و ثروت هستند، به اين خاطر چنين صفاتي دارند .
آيه ۱۵) وقتي كه آيات ما برايش تلاوت ميشود ميگويد، اينها قصههاي قديمي است. اساطير جمع اسطوره است و اسطوره يعني داستانهاي قديمي. «اولين» نيز يعني تاريخ گذشته و قديمي. هميشه ميگفتند اين حرفها قديمي است و بوي كهنگي ميدهد.
آيه ۱۶) «سَنَسِمُهُ» يعني علامتگذاري كردن. سَ = به زودي. «سَنَسِمُهُ عَلَى الْخُرْطُومِ» يعني به زودي ما بر خرطومش علامتگذاري ميكنيم. اين يك اصطلاح است. خرطوم همان بيني (دماغ) است كه در فارسي نيز مورد ضربالمثل قرار گرفته است مثل دماغ كسي را به خاك ماليدن و... نشانهي تكبر و خودبيني است و سمبل شاخ و شانه كشيدن و منيّتهاست. ميگويند فلاني خيلي شاخ و شانه ميكشد بايد شاخش را شكست. «سَنَسِمُهُ» يعني علامتگذاري كردن ؛ در خصوص قوم لوط هم گفته ميشود كه سرنوشت قوم لوط يك نشانه است براي كساني كه دنبال علامت هستند، يعني از آثار و نشانههايش . مثالهاي ديگري مثل صدام و رضاشاه همينطور هستند. آيا علامتي از آنها نمانده و خداوند بر خرطومشان علامت نگذاشته است؟ آثار اين تكبرها در تاريخ باقي ميماند. يعني نشانههاي خرطومشان در تاريخ باقي ميماند، نشانههاي منيتها و تكبرهايشان .
آيه ۱۷) «إِنَّا بَلَوْنَاهُمْ» ؛ ما اينها را امتحان كرديم ؛ يعني آزمايش.
«بَلَوْنَا أَصْحَابَ الْجَنَّةِ» ؛ همانطوري كه اصحاب الجنه را امتحان كرديم «جَنَّةِ» يعني باغ ؛ اصحاب الجنه يعني كساني كه باغدار بودند. مصاحبت با هر چيزي يعني ملازمت با آن. كسانيكه كارشان باغداري بود ما آنها را امتحان كرديم، همانطوري كه باغداران را امتحان ميكنيم . از اين به بعد داستان باغداران آغاز ميشود كه در واقع يك داستان است ولي بسيار آموزنده است.
«إِذْ أَقْسَمُوا» : وقتي كه اين باغدارها قسم خوردند كه : «لَيَصْرِمُنَّهَا» ؛ «ل» و «ن» هر دو تأكيد هستند ؛ صد در صد قطع ميكنيم و ميبريم. «مُصْبِحِينَ» يعني صبح زود. يعني يك عدهاي با هم قسم خوردند كه صبح زود همهي ميوهها را ميچينيم. حالا براي چه قسم خوردند؟ «وَلَا يَسْتَثْنُونَ»
آيه ۱۸) ؛ استثنا هم نكردند. داستان نشان خواهد داد كه چه چيزي را استثناء نكردند. ظاهرش اين است كه نگفتند انشاءالله صبح ميرويم. آن چنان و صد درصد گفتند كه گويي تمام امور دنيا درست اينهاست.
آيه ۱۹) «فَطَافَ عَلَيْهَا طَائِفٌ مِّن رَّبِّكَ» ؛ طوفان به گردش شديد باد گفته ميشود. طائف چيز است كه فراگيرنده باشد. « فَطَافَ عَلَيْهَا» بر آن باغ...
«طَائِفٌ مِّن رَّبِّكَ وَهُمْ نَائِمُونَ» در حالي كه آنها در (نوم) خواب بودند يك حادثهاي از جانب پروردگار بر آن باغ نازل شد. نميگويند چه حادثهاي ؟ مهم هم نيست ، ممكن است يك مرتبه طوفان سختي آمده كه باعث ريختن همهي ميوهها شده است. درختها شكستهاند، داربستها ريخته شده و يا صاعقهاي زده كه باغ سوخته است و يا سيلي آمده و همه چيز را برده است. پيام اين است كه امور دنيا در دست آنها نبود. وقتي كه خواب بودند چنين اتفاقي افتاد. يعني خواب مثالي است و نشانهاي كه ما اختيار مطلق امور خودمان رانداريم در حالي كه خداوند همواره زنده و بيدار است.
آيه ۲۰) صبح اين باغ صاف شد، هيچ چيزي از اين باغ نماند. «اصْبَحَتْ» يعني صبح شد. «صَّرِيمِ» يعني چيزي كه كنده شده و صاف شده
آيه ۲۱) از طرف ديگر، اينها صبح بيدار ميشوند. «فَتَنَادَوا مُصْبِحِينَ» ؛ «تنادو» باب تفاعل نداست. يكديگر را صدا ميكنند در حالي كه صبح شده بود.
آيه ۲۲) «أَنِ اغْدُوا عَلَى حَرْثِكُمْ إِن كُنتُمْ صَارِمِينَ» ؛ «غُدُو» يعني صبح زود ؛ «حَرَثَ» يعني كشت ، باغ. هنگام صبح به سراغ محصول باغ برويم. «إِن كُنتُمْ صَارِمِينَ» اگر اهل كندن ميوه هستيد. اگر تصميم به رفتن و چيدن ميوهها داريد بلند شويد تا دير نشده برويم.
آيه ۲۳) «فَانطَلَقُوا» ؛ طلاق يعني جدا شدن؛ پستو و خانه را ترككردند در حالي كه «يَتَخَافَتُونَ» يعني آهسته صحبت كردن، با هم درگوشي صحبت ميكردند؛ چرا؟
آيه ۲۴) براي اينكه فقيري بيدار نشود. نشان ميدهد قسمي كه خورده بودند صبح زود بروند براي اين بوده است كه فقيري سراغ آنها نيايد تا مجبور شوند چيزي به او بدهند . تمام تلاش آنها انحصارگري بود اين يك نوع بيماريست كه عدهاي بخواهند نم پس ندهند؛ حتي به فقير و يتيم هم كمك نكنند.
آيه ۲۵) «غَدَوْا» صبح را آغاز كردند؛ اما چگونه ؟ «عَلَى حَرْدٍ قَادِرِينَ» با دست در به سينه مردم زدن. «حَرْدٍ» يعني بازداشتن ، نگه داشتن ؛ «قَادِرِينَ» با قدرت. صبح را اينگونه آغازكردند. از حضرت علي(ع) سوالكردند كه صبح را چگونه آغازكردي فرمود «اَصَبحتُ عَبْداً مَمْلوكاً» صبح را در موقعيت و مقام يك بنده آغاز كردم ، بندهاي كه مملوك است يعني كس ديگري مالك است. «لاَ اَسْتَطيعُ اِلاّ ما اعطَيتَي» ؛ هيچ كاري نميتوانم بكنم مگر اينكه تو موجبات آن را فراهم كرده باشي. «و لاَ اتقّي اِلاّ ما وقَيّتَني» ؛ و جلو هيچ شر و ضرري را نميتوان بگيرم مگر اينكه تو گرفته باشي.
آيه ۲۶) «فَلَمَّا رَأَوْهَا» ؛ وقتي باغ را ديدند ؛ «قَالُوا إِنَّا لَضَالُّونَ» ؛ گفتند ما اشتباه آمدهايم چون باغ مثل روز اولش نبود.
آيه ۲۷) بلكه نه ، مثل اينكه ما از دست داديم و محروم شدهايم
آيه ۲۸) يكي از آنها كه انسان متعادلتري بود، گفت: نگفتم كه چرا تسبيح نميكنيد؟ در اينجا معني تسبيح را ميتوان فهميد. اينها همه چيز را براي خودشان مصرف كرده بودند و هيچ كمبود و نقصي را از جامعه رفع نميكردند. نقص اين است كه يك عده فقير و محروم هستند و تسبيح و تزكيه يعني يك چيزي را پاك كرده و اصلاح كردن. اينجا درس تسبيح به ما ميدهد، يعني هر كسي بايد يك كار تسبيحي در جامعه داشته باشد. آيات فراواني در قرآن است كه ميگويد همهي جهان خدا را تسبيح ميكنند. پس عمل تسبيح و تسبيحي يعني اينكه انسان يك عيب و نقس و مشكلي را از جامعه بردارد و حل كند يعني يك نقش مثبت در جامعه داشته باشد. در واقع ميگويد كه نگفتم چرا كار خير نميكنيد و به داد ديگران نميرسيد. قرآن عمل آنها را تسبيح نكردن مينامد.
حضرت موسي وقتي از جانب خدا به سوي فرعون فرستاده ميشود (از خدا ميخواهد كه برادرش هارون را هم با او بفرستد تا بتوانند او را بسيار تسبيح كنند) تسبيح در اينجا يعني پاك كردن جامعه از ظلم وجور فرعون. تسبيح به معناي متعارفاش چيزي نيست كه احتياج بهكمك داشته باشد تا موسي بهكمك هارون آن را انجام بدهد. ميگويد او را كمك من قرار ده تا بتوانيم تو را بسيار تسبيح و ذكر كنيم. يعني ذكر تو را ، ياد تو را به جاي ياد فرعون جايگزين كنيم. اين كار نيرو و توانايي ميخواهد. يكي از آنها كه فرد متعادلي بود ميگويد، من به شماها ميگفتم كه اين شيوهي انحصارطلبي و كمك نكردن به فقيران خلاف خواست خداست.
آيه ۲۹) گفتند، پروردگار ما منزه است از اين شيوهها (يعني اين خودخواهيها در نظام خدا نيست). «إِنَّا كُنَّا ظَالِمِينَ» ؛ ما ظالم بوديم. بسياري از مردم ميگويند مال من مال خودم است، خودم زحمتاش را كشيدهام، حق كسي را كه نخوردهام، دلم نميخواهد به كسي كمك كنم؛ ولي وقتي انسان درست و منطقي فكر كند ميفهمد كه آنچه به دست آورده بخش عمدهاش نتيجهي تلاش ديگران است يا از طبيعت است. مواد آلي و آب و خورشيد و هر چه در طبيعت هست از آن خداست و بندگان خدا هم روي زمين كار كردهاند، پس چگونه ميتوان ادعا كرد ما مالك مطلق اموال خود هستيم؟ اگر انسان همهي محصول را براي خود بخواهد در واقع ظلم كرده است و حقوق ديگران را پايمال كرده است. اينها هم ميگويند ما ظالم بوديم. در اينجا معني ظلم را هم ميتوان فهميد. ظلم مال مردم خوردن است مصرف مطلق مال نيز مال مردم خوردن است.
آيه ۳۰) بعضي از اينها به يكديگر رو كردند. اقبال كردن، يعني روي آوردن. «يَتَلَاوَمُونَ» ؛ در حاليكه ملامت ميكردند در اين موارد همه سعي ميكنند به جاي پيدا كردن راه حل و چارهي كار، تقصير را گردن ديگري بيندازند.
آيه ۳۱) گفتند : واي برما ؛ «إِنَّا كُنَّا طَاغِينَ» ما طغيان كرده بوديم. اينكه آدم انحصارطلب باشد و هم چيز را براي خودش بخواهد، يك نوع بيماريست. بعضيها ميخواهند هر امتياز و هر ثروتي كه هست براي خودشان باشد. اصولاً بشر حد نميشناسد و سعي ميكند بگيرد تا جايي كه محرومان را هم نميبيند. رودخانه كه از حد و مرز خود بالاتر بيايد ميگويند طغيان كرده است؛ انسان هم وقتي از مرزها و محدودههاي مجاز خود تجاوز كند در حقيقت طغيان كرده است.
آيه ۳۲) اميد است پروردگارمان بهتر از اين ، به ما بدهد. چرا كه اينك ما به سوي پروردگارمان راغب شدهايم. (عَسي) يعني چه بسا ، اميد است ؛ «أَن يُبْدِلَنَا» تبديل كند براي ما ؛ خَيراً منها = بهتر از اين. چرا ؟ «إِنَّا إِلَى رَبِّنَا رَاغِبُونَ» ؛ ما به سوي پروردگارمان راغب شدهايم. از اين تجربه اينها درس گرفتند.
آيه ۳۳) عذاب اينست (معناي عذاب اينست) . عذاب آخرت از اين بزرگتر است، اگر علم داشتيد. يعني آيا ميخواهيد بفهميد عذاب چيست؟ انسان سالها زحمت ميكشد و تلاش ميكند ولي چون راه او راه خلاف و خطا بوده در نهايت ميبيند همه چيز از دستش رفته است. اگر انسان در دنيا هم راهش راه درستي نباشد محصول عمرش از بين ميرود و دچار عذاب ميشود. آنها دچار غم و غصه شدند براي اينكه تمام دستاوردشان از دست رفت. عذاب هم يعني رنج و غصّه. آخرت هم عذابش مثل همين است ولي بزرگتر است. اگر علم داشتيد و رابطهي عملتان را با آينده و سرنوشتتان ميفهميديد درك ميكرديد كه چگونه محروميت بزرگترين عذاب است . اينها محروم شدند چون طغيان و ظلم كردند و همچنين چون تسبيح نميكردند. اين آيات، زندگي و اشتغالي را كه آن زمان معمول بوده يعني باغداري را مطرح ميكند. امروز هر كسي ميتواند شغل و كار خود را در نظر بگيرد. آيا درآمد خودش را براي جمع گستردهاي مصرف ميكند و يا فكر ميكند هم چيز مال خودش است؟ همهي ما از محصول تلاشها و دستاوردهاي علمي بشريت استفاده ميكنيم، ولي مردم همواره عذاب را به خدا نسبت ميدهند؛ ميپندارند خدا همچون جلادي آن بالا نشسته و از هر كس بدش بيايد او را عذاب ميكند. به يكي آب جوش ميدهد، به ديگري گرز آهنين ميزند. خدا را خالق جلادي كه بسيار خشن است و با كساني كه ايمان نميآورند و يا گناهكارند بيرحم و انتقامگير است، تصور ميكنند چرا مؤمنين ميگويند، خداوند مهربان است و بندگانش را دوست دارد. اين آياتي كه راجع به عذاب انسانها آمده با رحمت و مهرباني خداوند جور در نميآيد. در واقع آنچه از قرآن ميشود فهميد اين است كه خدا عذاب نميكند بلكه عذاب نتيجهي عمل خود انسان است. اگر عذاب به خدا نسبت داده ميشود براي اين است كه همهي قوانين ناشي از خداست. قانوني نيست به جز اينكه از جانب خدا وضع شده باشد. درست مثل مدرسه كه معلوم است كه قبول يا رد ميكند؛ كسيكه رد ميشود البته ناراحت ميشود و عذاب ميكشد ، چرا كه عمر و سرمايهاش (شهريهاش) تلف شده است. آيا معلم كينه و نفرتي به شاگرد داشته كه او را رد كرده است يا اينكه قوانين مدرسه ايجاب ميكند؟ عدالت معلم ايجاب ميكند بههر كسي نمرهي خودش را بدهد. پس اين خود فرد است كه مردود شده و دچار عذاب وجدان و غصه گشته است. خداوند نيز در قرآن ميفرمايد كه اين عذاب نتيجهي عمل خودت است. هم بهشت نتيجهي عمل انسان است و هم جهنم؛ البته ممكن است كه ما دوست داشته باشيم هر كاري كردهايم به فراموشي سپرده شده باشد و هيچ اتفاقي نيفتد، مثل دانشآموز كه ترجيح ميدهد درس نخوانده به كلاس بالاتر رود. اگر معلمي او را رد كند با او دشمن ميشود و ميگويد اين معلم بدجنسي است. عدالت ايجاب ميكند هر كسي در جايگاه خودش قرار بگيرد. آيات بهشت و جهنم از آيات متشابهات است و به زبان ما و در حد درك و فهم ما بيان ميشود ؛ نه بهشتاش عيناً آن است كه ما ميفهميم و نه جهنماش . مهم اين است كه نتيجه اين داستان ميگويد اين عذاب است ؛ از اين مدل ميشود عذاب آخرت را فهميد. مثل انسان كه تمام تلاشهايي كه در عمرش كرده ميتواند عين اين مثال نقش بر آب و بيحاصل و پوچ شود.
«وَلَعَذَابُ الْآخِرَةِ أَكْبَرُ» ؛ عذاب آخرت نيز چنين است ولي خيلي بزرگتر. اگر آنها علم ميداشتند ، ميفهميدند كه عذاب دنيا يك نمونه و مدلي از عذاب آخرت است.
آيه ۳۴) اِنَّ : حرف تأكيد است يعني حتماً ، صد درصد ، مسلماً ؛ لِـ : براي ؛ للمتقين : براي متقين ؛ عند ربهم : نزد پروردگارشان ؛ جنت النعيم : باغهاي سرشار از نعمت است.
آيه ۳۵) «أَفَنَجْعَلُ الْمُسْلِمِينَ كَالْمُجْرِمِينَ» اَ : ايا ؛ فَـ : پس ؛ نجعل : قرار ميدهيم ؛ مسلمين كالمجرمين : مسلمين را مثل مجرمين ؟ آيا منظور از مسلمين ما مسلمانها هستيم؟ مسلمين يعني تسليم شدهها. تسليم شدهها در اين داستان چه كساني بودند؟ متقين. در اين داستان متقين كساني هستند كه خودخواهي و دنياپرستي خود را مهار كردند. تقوا يعني نيروي كنترل ، يعني جلوي خود را ميگيرند. بشر هميشه همه چيز را براي خودش ميخواهد. هر كس دوست دارد همهي منافع را براي خودش جمع كند . پس تقوا كنترل كردن خود است.
پس در آيه 34 آن گروه خوب را متقين معرفي كرده است و در آيه 35 آنها را مسلم معرفي ميكند. يعني تسليم قوانين هستند. تسليم قوانين از يك وجه ديگر همان تقواست. چون اراده دارند اسمشان متقين است و چون تسليم نظامات جهان هستند و طغيان نميكنند مسلم ناميده ميشوند. مجرم از ريشهي «جرم» ميآيد؛ يعني بريدن و قطع كردن جرم، يعني قطع رابطه با خدا . مسلم كسي است كه تسليم خداست. آيا ممكن است كساني كه تسليم نظامات جهان هستند با كساني كه با خدا كاري ندارند با هم مساوي باشند؟ چرا عذاب ؟ جهان حساب و كتاب دارد. كسي كه مطابق نظامات جهان زندگي ميكند، خيرش به ديگران ميرسد و ظلم و ستم نميكند. آيا ميتواند با كسيكه همهي كارهاي خطا و خلاف (دزدي ، خيانتكاري ، حقهبازي، دروغگويي، پشت سر هم اندازي) و... را انجام ميدهد مساوي باشد و آخرت يكساني داشته باشند؟ پس خدا عذاب نميكند، و از طرفي هم امكان ندارد دو گروه از انسانها با دو عملكرد متفاوت، سرنوشت مساوي پيدا كنند.
آيه ۳۶) «مَا لَكُمْ» : چيست براي شما ؛ «كَيْفَ تَحْكُمُونَ» : اين چه حكمي است كه ميكنيد؟ اين چه قضاوتي است كه شما ميكنيد كه هركس، هركاري كرد و خوش باشد و هيچ اتفاقي هم نميافتد ؛ چطور قوانين را رعايت نميكنيد و نظامات را نميدانيد؟
آيه ۳۸) «اَنّ» : همانا ؛ «لكم» : براي شما ؛ «فيه» : در آن ؛ «لما تحيرون» : هر چه اختيار كنيد . همانا براي شما هر چه اختيار كنيد . آيا در كتاب گفته شده كه همه چيز در اختيار خودت است ؟ هر كاري ميخواهي بكن هيچ مشكلي هم نيست؟ خيالت هم راحت باشد ؟
آيه ۳۹) يا اينكه براي شماست «ايمان» : پيمان و قرارداد، قراردادي عليه ما؛ يعني با ما قراردادي بستهايد. «بَالِغَةٌ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ» تا روز قيامت كه ؛ «إِنَّ لَكُمْ لَمَا تَحْكُمُونَ» ؛ هر چه شما نظر بدهيد همان خواهد شد.
آيه ۴۰) سئوال كن (اي پيامبر) كه چه كسي حاضر است «زعيم» : گارانتي كند ، اين را تضمين كند. مگر به خيال آدمي است كه هر كس هر جورش خواست زندگي كند. اين مسائل مربوط به گذشته نيست بلكه بحث امروز است. وقتي سرنوشت انسان با عملش رابطه دارد پس شما چگونه فكر ميكنيد؟ اين چه حكمي است ؟ يعني اصلاً انسانها هركاري را كه بكنند اهميتي ندارد؟
آيه ۴۱) «أَمْ لَهُمْ شُرَكَاء» : يا اينكه شريكاني داريد ؟ «فَلْيَأْتُوا بِشُرَكَائِهِمْ إِن كَانُوا صَادِقِينَ» ؛ خوب اگر راست ميگوييد شريكانتان را بياوريد. پس سه حالت را مطرح ميكند: يا انسان به يك منبع علمي و كتابي متكي است، يا با خدا قرارداد بسته ، و يا اينكه مطمئن است كه يك كساني او را تضمين و شفاعت ميكنند. پس اين سوالات نتيجه ميدهند كه اينجا دو نوع رفتار و زندگي و دو نوع عملكرد وجود دارد كه سرنوشت هر كدام متفاوت است. پردهي بعد در بارهي روز قيامت است.
آيه ۴۲) «يوم» : روزي كه «يُكْشَفُ عَن سَاقٍ» ؛ اين جمله اصطلاحي در فرهنگ اعراب است كه از زمان جاهليت بوده است ، اين معني كه وقتي شرايط سخت ميشود و كار به مشكل برميخورد «گويي ساق پا بالا زده ميشود» ؛معادل اين اصطلاح در فارسي» كارد به استخوان رسيدن» است. منظور روز قيامت است، روز امتحان. بعضي هم ميگويند يعني پردهها كنار ميرود به شكلي كه مسائلي آشكار ميشود. «يُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ» : و دعوت ميشوند بهسجود؛ «فَلَا يَسْتَطِيعُونَ» : ولي توانايي و استطاعت ندارند. منظور چيست؟ يعني به آنها ميگويند سجده كنيد و آنها نميتوانند؛ چرانميتوانند؟ آيا شكستگي در دست و پاهايشان پيدا شده كه نميتوانند سجده كنند؟ تازه براي چه سجده كنند؟ يعني ميخواهد بگويد در روز قيامت به سجده فراخوانده ميشوند، ولي نميتوانند سجده كنند؟ تمام واژههاي اين سوره قابل تدبر است.
منظور از سجده كردن چيست؟ روز قيامت كه ديگر جاي عمل نيست كه از آنها خواسته ميشود كه سجده كنند. اينجا معني سجده مهم است. سجده كردن هر چيز، يعني در خدمت آن بودن، وقتي خداوند به فرشتگان امر كرد به آدم سجده كنيد، فرشتگان كه حجم مادي نيستند كه سجده كنند. سجده فرشتگان به آدم به اين معني است كه در خدمت او باشيد. چون سجده موجودات به اين معني است كه آنها در خدمت سيستم هستند. حالا از انسان هم خواسته ميشود كه كاري براي سيستم كند ولي ديگر نميتواند، مثل محصلي كه از او در آخر سال خواسته شود درس بخواند.
درس بخوان يعني سجده كن. ديگر زمان گذشته است و فايدهاي ندارد.
آيه ۴۳) «خَاشِعَةً أَبْصَارُهُمْ» چشمهايشان فرو افتاده. «تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ» تمام وجودشان را ذلت گرفته (مثل دانشآموزي كه آخر سال نتيجه بدي گرفته و نميتواند سرش را بالا بگيرد و خجالت زده است). «ارهاق» يعني مسلط شدن به چيزي. فرا گرفتن
«وَقَدْ كَانُوا يُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ» : در دنيا دعوت ميشوند به سجده درحالي كه سالم بودند. اين آيات در بارهي كل انسانهاست ، نه تنها مسلمانان نماز مسلمانان ركوع و سجود دارد، نماز اديان ديگر كه ركوع و سجود ندارد. وقتي در دنيا بودي و سالم ، از تو خواسته ميشد كه كاري در راه خدا انجام بدهي، كاري كه در خدمت حق باشي. در نهجالبلاغه بسيار آمده است كه حالا عمل بكنيد كه زبانتان در اختيارتان است. ميدان گسترده است ، دست و پايتان در خدمت خودتان است، چشمتان هنوز ميبيند و بدنتان هنوز انرژي دارد. هنوز درِ توبه بسته نشده و ميتواني توبه كني و جبران كني. وقتي مُردي ، ديگر كاري از دستت برنميآيد. همه اينها را ميشود در زمان سلامت انجام داد. حالا تكليف پيامبر با اين آدمها چيست؟
آيه ۴۴) «فَذَرْنِي» پس رهايش كن (به من بسپار) ؛ «ذر» يعني چيزي را به حال خود آزاد گذاشتن . تو وظيفه نداري با كسي بجنگي و سركوب كني. «وَمَن يُكَذِّبُ بِهَذَا الْحَدِيثِ» منظور از حديث مطالب نور و جديد است. بسپار به من ؛ يعني طبق قوانين رها كن. آن كسي كه اين حديث (اين مطالب نو و جديد) را تكذيب ميكند، به من بسپار ؛ يعني من طبق قوانين با او رفتار ميكنم .
«سَنَسْتَدْرِجُهُم» : درجه در باب استفعال است، استدراج از درجه ميآيد. «ملك»: يعني به زودي ؛ «ك» : يعني ما ؛ به زودي ما اينها را درجه درجه ميگيريم.
«مِّنْ حَيْثُ لَا يَعْلَمُونَ» مدير ميگويد شاگرد را به من بسپار ؛ من درجه درجه به او امتياز ميدهم بهطوريكه دانشآموز متوجه نيست: نه ماه تحصيلي ، ماهي سي روز، ۲۷۰ روز است، روزي ۵ ساعت بگيريم درجه درجه هر روزي كه او نيامد يا درس نخواند دارد امتياز از دست ميدهد يعني رد شدن ناگهان انجام نميشود. درجه درجه آدم بالا ميرود و يا پايين ميرود. زندگي انسان تابع بينهايت كوچكهاست. از صبح تا شب صدها كار بد يا خوب انجام ميدهيم كه اينها به نظر نميآيد. ولي همهي اين بينهايت كوچكهاست كه سرنوشت ما را رقم ميزند. سرنوشت هر كس مثل آبي است كه زير آن را روشن كنند تا بجوشد ؛ آب كه ناگهان به جوش نميآيد ؛
اينها هم درجه درجه گرفتار ميشوند . چگونه ؟ به گونهاي كه علم ندارند.
آيه ۴۵) «وَأُمْلِي لَهُمْ» : املاء يعني بهچيزي مهلت دادن. من بهآنها مهلت ميدهم. «إِنَّ كَيْدِي مَتِين» : كيدً يعني نقشهها ، طرحها ، و متين نيز يعني محكم. نقشهي من محكم است. خداوند به بندگانش مهلت و ميدان عمل ميدهد چون نقشهي او متين است. آدم وقتي ضعيف باشد ميخواهد ديگري را تنبيه كند چون مسلط نيست و ميترسد از دستش فرار كند، ولي وقتي همه چيز در اختيار خداست پس انسان كجا ميتواند برود؟ هر جا برود در اين سيستم و نظام حساب شده قرار دارد. چيزي فراموش نميشود و از قلم نميافتد؛ هر كس هر كاري كرده نتيجهاش را ميبيند.
پس اينجا بحث آزادي است. يعني خدا آزادي داده تا هر كسي به نتيجه كار خود برسد.
آيه ۴۶) «أَمْ تَسْأَلُهُمْ أَجْرًا» مگر تو از آنها اجري خواستهاي؟ «فَهُم مِّن مَّغْرَمٍ مُّثْقَلُونَ» كه اينها برايشان اين غرامتي سخت است. هيچ پيامبري اجري نخواسته و همهي آنها اين مطالب را رايگان گفتهاند ؛ پس چرا اينها اجساس سنگيني ميكنند؟
آيه ۴۷) آيا اينها غيب ميدانند و مينويسند؟ يعني غيب ميدانند و از يك جايي خبر دارند كه انگار هيچ خبري نيست. اين (؟) براي اين است كه مردم بفهمند كه به چه دليل به حقايق پشت كردهاند. تنها كاري كه پيامبر ميتواند بكند صبر است.
آيه ۴۸) «فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ» : تحمل كن براي حكم پروردگارت. حكم يعني قضاوت در آخر سال كه مدير كارنامه را ميدهد.
«وَلَا تَكُن كَصَاحِبِ الْحُوتِ» : مثل صاحب الحوت نباش. حوت يعني ماهي. «صاحب الحوت» = مالك ماهي ، ولي منظور مالك ماهي نيست. آدم وقتي با چيزي ارتباط داشته باشد اسمش با آن ملازمه ميشود مثل «اصحابُ الجنّه» يعني باغداران ، نه صاحبان بهشت. صاحب ماهي يعني كسي كه داستانش با ماهي پيوند خورده كه منظور همان حضرت يونس است. اينجا اسم يونس را نميآورد چون جنبهي انتقادي دارد.
در سورهي يونس آمده است كه چرا مردم شهرها ايمان نميآورند تا ايمان به دردشان بخورد؟ بهاستثناي قوم يونس؛ آنگاه كه توبه كردند و بهسوي خدا بازگشتند سرنوشت سعادتمندي پيدا كردند. آنجا كه ميخواهد امتيازي به حضرت يونس بدهد اسمش را ميآورد. ميگويد تنها قومي كه از كفر و شرك به خداپرستي برگشتند قوم حضرت يونس بود. اگر اسم يونس در اين آيه آورده ميشد تصوير بدي از او در ذهن خواننده برجاي ميگذاشت در حالي كه او گناهي مرتكب نشده بود، بلكه يك ترك اولي صورت گرفته بود. حضرت يونس پيامبر قومي بود و سالها براي آنها تبليغ كرده بود ولي قومش اصلاً اعتنايي نميكردند. حضرت يونس به قومش ميگويد كه من آثار عذاب را ميبينم، ولي قومش اهميتي نميدهند. او عصباني ميشود و قومش را ترك ميكند و ميرود . «وَذَا النُّونِ إِذ ذَّهَبَ مُغَاضِبًا» (۶) : ذالنون ، عصباني شد و خشم او را فرا گرفت، ذَهَب ، رفت . قرآن ميفرمايد كه : «فَظَنَّ أَن لَّن نَّقْدِرَ عَلَيْهِ» فكر كرد قدرت بر او نداريم. وقتي خودش گرفتار شد ؛ «فَنَادَى فِي الظُّلُمَاتِ» ؛ در آن تاريكيها خدا را صدا زد كه «لاَّ إِلَهَ إِلاَّ أَنتَ» ؛ در آنجا به توحيد واقعي پيبرد.
«سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنتُ مِنَ الظَّالِمِينَ» : تسبيح كرد خدا را و فهميد كه ترك پُست ، ترك تربيت مردم ، كار تسبيحي و درستي نبوده است ؛ ميگويد، من ظلم كردهام. «اسْتَجَبْنَا لَهُ» (۷) : ما دعاي او را اجابت كرديم و نجاتش داديم . البته او گناهي نكرده بود ولي چون احساس كرده كه ديگر كاري نميتواند بكند و عذاب نيز در راه است عصباني شده و پُستاش را ترك ميكند. خداوند ميفرمايد اگر او از بندگان مُسّبَح نبود تا روز قيامت در ته دريا باقي مانده بود.
خيلي جاها از يونس تجليل كرده است ؛ او توبه ميكند و برميگردد. در اينجا اين درس را قرآن به ما ميدهد كه هيچ پيامبر و هيچ مربي حق ندارد نوميد شود و پست خود را ترك كند.
جالب اينجاست كه ملتي كه پيامبرشان از آنها نااميد شده و آنها را ترك كرده است، از كفر برميگردند. پس به پيامبر ميگويد كه تو مثل يونس نباش كه : «» : در حالي كه خشم او را گرفته بود ندايي در داد.
آيه ۴۹) «لَوْلَا أَن تَدَارَكَهُ نِعْمَةٌ مِّن رَّبِّهِ» : اگر نعمت ربوبي او را درك نكرده بود؛ «لَنُبِذَ بِالْعَرَاء» : پرتاب ميشد بهساحل ؛
«وَهُوَ مَذْمُومٌ» : آن وقت ملامت شده بود. خداوند يونس را به خاطر سوابق گذشته و ايمان و اخلاص و مسبّح بودنش نجات داد.
آيه ۵۰) خدا او را اجتبا كرد و او را از صالحين قرار داد. سرنوشت خودش و قوماش تغيير يافت و او را جزء صالحين قرار داد. اين در واقع يك تجربه تاريخي براي پيامبر است كه مبادا تو هم عصباني شوي و مثل او، قومات راترك كني ؛ پس هر چه آنها تهمت ميزنند تو تحمل كني.
آيه ۵۱) «وَإِن يَكَادُ الَّذِينَ كَفَرُوا» : يَكاد يعني نزديك است ،آن كساني كه كافر شدند، «لَيُزْلِقُونَكَ بِأَبْصَارِهِمْ» : با چشمهايشان تو را ميخواهند بخوردند (بكشند).
زَلَقهُ = هل دادن ، هلاك كردن. در فارسي نيز يك مثالي هست كه ميگويد:
با چشماش ميخواهد آدم را بكشد ؛ نوعي نگاه ميكند كه انگار ميخواهد به آدم تير بزند. ميگويد با چشمانشان ميخواهند تو را ترور كنند.
«لَمَّا سَمِعُوا الذِّكْرَ» : وقتي كه ذكر يعني قرآن را ميشنوند ؛ «وَيَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ» : و ميگويند او حتماً و بيشك ديوانه است.
آيه ۵۲) (در حالي كه نه تنها ديوانه نيست) ، بلكه «مَا هُوَ» : نيست آن (قرآن)، «إِلَّا ذِكْرٌ لِّلْعَالَمِينَ» : مگر ذكري ، يعني وسيلهاي براي بيداري عالميان ، مگر ذكري براي مردم جهان. اين كتاب فقط بيدار باش و آگاهي بخش است ، نه تنها براي اعراب و مسلمانان ،
بلكه براي تمام مردم جهان.
۱) . شعراء (۲۶) / ۲۱۴
۲) . تين (۹۵) / ۱
۳) . علق (۹۶) / ۱
۴) . آلعمران (۳) / ۱۵۹
۵) . همزه (۱۰۴) / ۱
۶) . انبياء (۲۱) / ۸۷
۷) . انبياء (۲۱) / ۸۸
برگشت
|