بالدر: تفاوت میان نسخه‌ها

محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
Caligula (بحث | مشارکت‌ها)
Caligula (بحث | مشارکت‌ها)
خط ۱۴:
[[لوکی]] با عجله به سراغ داروش رفت و آنرا یافت و از آن یک دارت ساخت. سپس به محل ضیافت خدایان بازگشت و دید که [[هودر]] برادر دوقلوی بالدر که نابینا بود در گوشه‌ای از محفل نشسته است. به سراغ [[هودر]] رفت و از او پرسید که چرا در بازی شرکت نمی‌کند. [[هودر]] جواب داد که اولا چون کور است و ثانیا چیزی برای پرتاب به سمت بالدر ندارد. [[لوکی]] دارت را به [[هودر]] داد و از او خواست که با راهنمایی او در بازی شرکت کند. هودر دارت را با راهنمایی [[لوکی]] پرتاب کرد و دارت مستقیما به قلب بالدر خورد و او بیجان بر زمین افتاد.
 
در حالی که خدایان مشغول عزاداری برای بالدر بودند، [[اودین]] فرزند دیگرش، [[هرمود (اساطیر)|هرمود]] دلاور را سوار بر [[سلیپنیر]] به سوی [[هل (اساطیر)|هل]]، الهه دنیای مردگان فرستاد تا به التماس از او بخواهد که بالدر را به دنیای زندگان بازگرداند. [[هل (اساطیر)|هل]] تقاضای خدایان را تحت یک شرط پذیرفت: هرآنچه که در دنیا وجود دارد، زنده یا مرده باید برای بالدر عزاداری و شیون نمایند. با توجه به محبوبیت بالدر کار ساده به نظر می‌رسید و همه در جهان با کمال میل برای او گریستند. همه جز یک تن که گریه تمام جهان را بی اثر نمود: [[لوکی]] خود را به صورت ماده غولی درآورد و از گریه کردن برای بالدر سرباز زد و لذا بالدر در دنیای مردگان باقی ماند.
 
خدایان جنازه خدای مرده را لباس سراسر قرمز پوشاندند و او را بر روی تل هیزم مرده سوزی بر عرشه کشتی خودش، [[رینگهورن]] قرار دادند. در کنار او همسرش، [[نانا]] آرمید که پس از مرگ بالدر از شدت اندوه قلبش شکست و او نیز در پس همسرش مرد. اسب بالدر و گنجینه‌هایش نیز در کنار او قرار گرفتند و پس از آتش زدن تل هیزم، کشتی توسط ماده غولی به نام [[هیروکین]] به دریا فرستاده شد.