درگاه:ادبیات فارسی/داستانها/۸
خرگوش پیامبر ماه
گلهای از فیلان گاه گاه بر سر چشمه زلالی جمع میشدند و آنجا میخوابیدند. حیوانات دیگر از ترس فرار میکردند و مدتها تشنه میماندند. روزی خرگوش زیرکی چاره اندیشی کرد و حیلهای بکار بست. برخاست و پیش فیلها رفت. فریاد کشید که: ای شاه فیلان! من فرستاده و پیامبر ماه تابانم. ماه به شما پیغام داد که این چشمه مال من است و شما حق ندارید بر سر چشمه جمع شوید. اگر از این به بعد کنار چشمه جمع شوید شما را به مجازات سختی گرفتار خواهم کرد. نشان راستی گفتارم این است که اگر خرطوم خود را در آب چشمه بزنید ماه آشفته خواهد شد. و بدانید که این نشانه درست در شب چهاردهم ماه پدیدار خواهد شد.
پادشاه فیلان در شب چهاردهم ماه با گروه زیادی از فیلان بر سر چشمه حاضر شدند تا ببینند حرف خرگوش درست است یا نه؟ همین که پادشاه خرطوم خود را به آب زد تصویر ماه در آب به لرزش در آمد و آشفته شد. شاه پیلان فهمید که حرفهای خرگوش درست است. از ترس پا پس کشید و بقیه فیلها به دنبال او از چشمه دور شدند.
— داستانهای مثنوی معنوی/دفتر چهارم