یعقوب لیث: تفاوت میان نسخهها
محتوای حذفشده محتوای افزودهشده
ImanFakhri (بحث | مشارکتها) + بخشبندی مقاله |
جز Arash صفحهٔ کاربر:ImanFakhri/برنامه آموزشی ۱ را بدون برجایگذاشتن تغییرمسیر به یعقوب لیث منتقل کرد: ادغام. مقاله از برنامهٔ آموزشی بهشتی، تابستان ۱۴۰۰ برچسب: پیوندهای ابهامزدایی |
||
(۲۵۸ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۴۱ کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۱:
{{جعبه اطلاعات شخص سلطنتی
|name = یعقوب لیث
|title =
|image = مجسمه یعقوب لیث در زابل.jpg
|image_size = 300پیکسل
|caption = تندیس یعقوب لیث صفاری در ورودی شهر [[زابل]]
|reign = ۲۴۷ – ۲۶۵ قمری {{سخ}} ۸۶۱ – ۸۷۹ میلادی
|coronation =
|full name =
|birth_date = ۲۲۵ قمری {{سخ}} ۸۴۰ میلادی
|birth_place = روستای [[قرنین]]، [[سیستان]]
|death_date = شوال ۲۶۵ قمری {{سخ}} ژوئن ۸۷۹ میلادی
|death_place = [[جندی شاپور]]
|successor = [[عمرو لیث]]
|predecessor =
|regent =
|spouse = راحیله
|dynasty = [[صفاریان]]
|burial_place = [[جندی شاپور]]{{سخ}}([[آرامگاه یعقوب لیث]])
|father = لیث
|mother =
|issue =
|religion = [[اسلام]]
|succession = [[فهرست امیران صفاری|نخستین امیر سلسله صفاری]]
}}
'''یعقوب لیث صفاری'''
== پیشزمینه ==
=== جغرافیای تاریخی سیستان ===
به لحاظ جغرافیایی سیستان ولایتی حاصلخیز و پرنعمت بهشمار میرفت و در قرن ۳ هجری، از دورهٔ فتوح اسلامی تا اوایل خلافت عباسی همواره به لحاظ سیاسی تابع عراق بود و پس از تشکیل حکومت طاهریان در خراسان، حاکم و والی سیستان از سوی فرمانروایان خراسان تعیین میشد و این شیوه تا زمان به قدرترسیدن خاندان صفاری در این ناحیه ادامه داشت به طوری که سیستان از این جهت شهرت پیدا کرد که پادشاهان صفاری از آنجا برخاستند و در قسمت عمدهٔ جنوب و خاور ایران استقلال پیدا میکنند. چهره سرزمین سیستان در سده ۴ ق. این چنین تصویر شدهاست:<ref>{{پک|بجنوردی|۱۳۹۳|ک=تاریخ جامع ایران|ص=۳۶۶}}</ref><ref>{{پک|لسترنج|۱۳۳۷|ک=جغرافیای تاریخی سرزمینهای خلافت شرقی|ص=۳۵۸–۳۵۹}}</ref><ref>{{پک|ترکمنیآذر|پرگاری|زمانی|۱۳۹۳|ک=تاریخ تحولات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی ایران در دوره طاهریان، صفاریان و علویان|ص=۴۱–۴۲}}</ref><ref>{{پک|بارتلد|۱۳۹۹|ک=جغرافیای تاریخ ایران|ص=۱۱۵}}</ref>
{{quote|از شرق به مکران و سرزمین هند و بخشی از مولتان، یعنی مغرب خراسان و بخشی از هند، از شمال به هند و از جنوب به بیابانی که میان سیستان و فارس و کرمان است، محدود میشود.}}
==== وضعیت اجتماعی و سیاسی سیستان ====
فتح ایران بهدست مسلمانان عرب باعث دگرگونی وضعیت سیاسی و اجتماعی این سرزمین گردید. هنوز دوران خلفای راشدین به پایان نرسیده بود که سیستان فتح و حکومت آن تابع دستگاه خلافت شد. اما در طول ۲۰۰ سال بعد، سیستان همواره یکی از ولایات شورشخیز و محل تجمع خلافتهای اموی و عباسی بود. جغرافیای سیستان که سرزمین پرآب و آباد بود، از همان ابتدا در معرض تجمع حملهٔ عربها و مخالفان حکومتهای دمشق و بغداد بود. سیستان در مرز ایران و شبهقاره هند و دور بودنش از مرکز خلافت، موقعیت ویژهای به این سرزمین بخشید. این سرمین به عنوان یکی از جایگاههای ثابت و سکونت و تجمع و خلافت برگزیده بودند، در عین حال جمعیت سیستان در طی ۲۰۰ سال پس از اسلام علاوه بر بومیان شامل گروههایی از عربها میشد که از خراسان تا سیستان پراکنده بودند.<ref>{{پک|بجنوردی|۱۳۹۳|ک=تاریخ جامع ایران|ص=۳۶۸}}</ref>
===== عیاران =====
{{اصلی|عیاران}}
در شهرها و مناطق اطراف زرنگ و بست گروههای برای مقابله با خوارج تشکیل شد که آنها را در برخی منابع، مطوعه (جنگاوران داوطلب در راه عقیده) مینامیدند اما بیشتر به آنان، عیاران و غارتگران میگفتند، چرا که عیاران همان قدر که مایه آزار خارجیان بود، برای مقامات رسمی و افراد مطیع قانون نیز مزاحمت ایجاد میکرد.<ref>{{پک|یغمایی|۱۳۷۰|ک=تاریخ دولت صفاریان|ص=۷۱}}</ref> این افراد که که پیرو آیین پهلوانی به شمار میرفتند، از عناصر فعال در خراسان و سیستان بودند، ضربهٔ دست عیاران طوری بود که ارباب دولت و وزرا از آنها استمداد میکردند. عیاران طبقهٔ سلحشور از عوام مردم بودند که تشکیلاتی خاص و اتحادیههایی داشتند. در هر شهر به تشکیلات اصناف تا حدودی مرتبط بودند و گاهی از راهزنی و دزدی معیشت خود را میگذراندند. عیاران در جنگها به سراهای ثروتنمدان دستبرد میزدند و پول و ثروت آنان را به تاراج میبردند. یعقوب لیث از صفار هم از سرهنگان این طایفه بودهاست. آنان در شهرهای بغداد، نیشابور، سمرقند و سیستان در هنگام ضعف حکومت، خودنمایی میکردند.<ref>{{پک|یغمایی|۱۳۷۰|ک=تاریخ دوبت صفاریان|ص=۷۲-۷۳-۷۴}}</ref><ref>{{پک|ترکمنی آذر|پرگاری|زمانی|۱۳۹۳|ک=تاریخ تحولات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی ایران در دوره طاهریان، صفاریان و علویان|ص=۵۴–۵۵ و ۵۷}}</ref> همین عیاران شهر زرنج در سال ۲۳۱ یا ۲۳۲ ق. به سرکردگی یعقوب لیث صفاری به کمک صالح بن نصر برخاستند و او را در نبرد بشیر یا بشار نامی که بر بست غلبه کرده بود، یاری داده بودند. سیستان در ۳ دهه نخستین قرن ۳ ق. دائم در جنگ و ناآرامی میان این سه نیرو درگیر بود:
# سپاه حکومت خراسان و شبه نظامیان؛
# خوارج و مخالفان حکومت؛
# عیاران در پارهای در مواقع.<ref>{{پک|بجنوردی|۱۳۹۳|ک=تاریخ جامع ایران|ص=۳۶۹}}</ref> سال ۲۲۰ ق. اوضاع سیستان سخت در هم آشفته بود، اما در شهرهای بزرگ آن مثل زرنج، بست و جنگ و شورش در همین وضعیت در میان سرداران ادامه یافت. در همین زمان به بعد در جریان همین شورشها اندکاندک یعقوب پا به عرصهٔ حیات سیاسی منطقه گذاشت.<ref>{{پک|بجنوردی|۱۳۹۳|ک=تاریخ جامع ایران|ص=۳۷۰–۳۷۱}}</ref>
== نسب و تبار ==
پدر یعقوب، لیث، رویگری ساده بود و دارای ۴ پسر (یعقوب، عمرو، علی و طاهر) بود که نسب خود را ابتدا به [[خسرو انوشیروان]] ساسانی و از انوشیروان به طهمورث میرساندند.<ref group="یادداشت">به [[عربی]]: انا ابن الکارم من نسل جم/ و حائز ارث ملوک العجم</ref> علاوه بر صفاریان خاندانهای دیگری مثل سامانیان و آل بویه نیز نسب خود را به شاهان قدیم ایران میرساندند. به عقیده باستانی پاریزی علت این نسبها اعتقاد به فره ایزدی پادشاهان قدیم ایران بود.<ref>{{پک|یغمایی|۱۳۷۰|ک= تاریخ دولت صفاریان|ص= ۹۰}}</ref><ref>{{پک|بجنوردی|۱۳۹۳|ک=تاریخ جامع ایران|ص=۳۷۴}}</ref><ref>{{پک|فرای|۱۳۸۵|ک=تاریخ ایران کمبریج|ص=۹۶}}</ref> به روایت ''تاریخ سیستان'' در باب نسب یعقوب چنین ذکر شده که:<ref>{{پک|ملکزاده|۱۳۸۱|ک=سرگذشت صفاریان|ص=۲۴}}</ref><ref>{{پک|باسورث|۱۳۷۷|ک=تاریخ سیستان از آمدن تازیان تا برآمدن دولت صفاریان|ص=۲۲۸}}</ref><ref>{{پک|ترکمنیآذر|پرگار|زمانی|۱۳۹۳|ک=تاریخ تحولات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی ایران در دوره طاهریان، صفاریان و علویان|ص=۵۸–۵۹}}</ref>
{{quote|یعقوب بن لیث معدل بن حاتم ماهان بن کیخسرو بن اردشیر بن قباد بن خسرو پرویز بن هرمز بن خسرو بن انوشیروان بن قباد بن فیروز بن یزدجرد بن بهرام جور بن یزدجرد بن شاپور بن شاپور ذوالاکتاف بن هرمز بن نرسی بن بهرام بن بهرام بن هرمز البطل بن شاپور بن اردشیر بن بابک بن ساسان بن بابک بن ساسان بن بهمن بن اسفندیار بن یستاسف بن لهراسب بن سیاوش بن لهراسب بن آهو جنگ بن کیقباد بن کی فشین بن کی ابیکه بن کی منوش بن نوذر بن منوش بن منوشرود بن منوشجهر بن نسروسنج بن ایرج بن افریدون بن اتبین بن جمشید بن بحوجهان بن اینکهد بن اوشهنج بن فراوک بن سیامک بن میشی بن کیومرث|{{پک|ملکزاده|۱۳۸۱|ک=سرگذشت صفاریان|ص=۲۴}}}}
== سالهای ابتدایی ==
یعقوب در قریه قرنین یا «کارنین» در حاشیه کویر در شمال شرقی شهر خاش در روستای نیشت در یک منزلی بر سر راه فراه متولد شدهاست، آن شهرکی بوده که نهری از میان آن میگذشته و مسلماً او در خانوادهای رویگر به دنیا آمدهاست. تاریخ تولد یعقوب لیث معلوم نیست اما به گفته برخی محققین چون تاریخ وفات آن در شوال ۲۶۵ بودهاست و در این هنگام در کمال صحت و قدرت بوده زیرا که سه سال قبل از آن به سوی بغداد و به سوی خلیفه لشکر کشیدهاست و بعد از پیغام تهدیدآمیزی که برای خلیفه فرستاده به نظر نمیآید که وی در آن هنگام فردی فرتوت و سالخورده باشد و اگر حداکثر عمر او را به هنگام مرگ ۶۵ سال به حساب آوریم باید به سال ۲۰۰ ه.ق متولد شده باشد. مؤلف ''تاریخ سیستان'' ضمن حوادثی که قبل از الواثق خلیفهٔ عباسی و نزدیک به فوت او آورده چنین میگوید: «یعقوب لیث و عیاران سیستان (صالح بن نصر را قوت کردند) چون مرگ واثق در سال ۲۳۲ ه.ق بود این عبارت مربوط به سالهای ۲۳۰ یا ۲۳۱ است و چنین معلوم است که یعقوب در سال جوانی صاحب عنوان سرهنگی از عیاران بوده که به کمک صالح رفتهاست و کار او در تاریخ ثبت شدهاست و برای رسیدن به این مقام باید ۲۵ سال داشته باشد و اگر سن او را در این زمان چنین حساب کنیم تاریخ تولد او باید در سال ۲۰۶ یا ۲۰۷ ه.ق باشد. با حدس و گمان و به احتمال قوی تاریخ تولد یعقوب بین سالهای ۲۰۰ تا ۲۰۷ یعنی در اواخر قرن سوم هجری است معروف بود که قرنین آخور رخش رستم بوده و این خود افتخاری برای یعقوب بود.<ref>{{پک|یغمایی|۱۳۷۰|ک=تاریخ دولت صفاریان|ص=۹۰–۹۱}}</ref>
هر کدام از پسران لیث، به سوی حرفهای رفتند. یعقوب اول به شاگردی رویگری روی آورد<ref>{{پک|فرای|۱۳۸۵|ک=تاریخ ایران کمبریج|ص=۹۶}}</ref> و سپس از رویگری، به عیاری و دزدی و راهزنی کشیده شد و به دلیل وجود ویژگیهای رهبری در شخصیتش، از دیگران جلو افتاد و مورد حمایت عامه مردم قرار گرفت و رپیس عیاران شهر زرنگ شد.<ref>{{پک|بجنوردی|۱۳۹۳|ک=تاریخ جامع ایران|ص=۳۷۵}}</ref> یعقوب لیث در آغاز نیمه سدهٔ ۳ ق. پس از چند سال عیاری و سربازی و سرداری جنگ، سراسر سیستان را به دست آورده بود؛ از این رو آغاز فرمانروایی رسمی او را باید سال ۲۵۱ ق. بهشمار آورد. البته تعیین آغاز سال فرمانروایی یعقوب دشواراست، زیرا از همان سال ۲۴۷ ق. که او به عنوان امیر سیستان انتخاب شد نشان داد که او به امیری یک ولایت قانع نیست به علاوه در همان هنگام هم ده سالی میشد که درگیر کار سیستان شده بود اما اگر بخواهیم رسم تاریخنویسان سنتی را ادامه بدهیم میتوانیم بگوییم زمانی که محمد بن طاهر مغلوب یعقوب شد آغاز حکومت مستقل دولت اوست البته یعقوب همان زمانی که طاهریان هنوز در خراسان بر سر کار بودند به کارهای بزرگ دست زده بود و در حال استحکام پایههای قدرت خود بود.<ref>{{پک|بجنوردی|۱۳۹۳|ک=تاریخ جامع ایران|ص=۳۸۰}}</ref>
== حیات سیاسی ==
=== صالح بن نصر ===
در پی نبردی که بین سپاهیان احمد، پسر ابراهیم، و طرفداران غسان بن نصر بن مالک روی داد، غسان شکست خورد و او را دار زدند. مرگ غسان باعث شورش مردمی شد، برادر غسان به نام صالح بن نصر به خونخواهی برادرش در بُست شورش کرد و گروه زیادی از مردم بست و سیستان به همراه عیاران سیستان که از ان میان میتوان یعقوب بن لیث را نام برد با او همراه شدند و به این ترتیب شهر بست و پیرامونش به دست صالح بن نصر افتاد، این اولین باری بود که اسم یعقوب لیث برده میشود، یعقوب لیث فرماندهی لشکر نظامی صالح را دراختیار داشت که این ابتدای کار او بود.<ref>{{پک|اشپولر|۱۳۴۹|ک=تاریخ ایران در قرون نخستین اسلامی|ص=۱۱۹}}</ref> رقابت قدیمی میان بست و زرنج موقعیت صالح را در شهر تضعیف کرد و او نیز بر خلاف عهدو پیمان خود با مطوعه و عیاران، داعیهٔ غارتگری و تجاوز و نارضایتی یاران خود را فراهم ساخت تا آنجا که عیاران سیستان به رهبری یعقوب، از غارتگری و تجاوز صالح خسته شدند و کارهای او را خلاف غیرت و مردانگی دانستند و با او مخالفت کردند واو را که گریخته بود، تعقیب کرده و پس از نبردی سخت شکست دادند.<ref>{{پک|خضری|۱۳۸۴|ک=تاریخ خلافت عباسی|ص=۱۲۹}}</ref> درهم بن نصر که پس از صالح بن نصر به حکومت رسیده بود، از ترس اعتبار یعقوب به بهانه بیماری خود را در خانه حبس نمود، یعقوب طی پیامی به او خاطر نشان کرد که بیرون بیاید، درهم نیز به سپاهیانش دستور قتل یعقوب را داد اما یعقوب زودتر از این نیرنگ اطلاع یافت و ابتکار عمل را بهدست گرفت و به خانه او (درهم) حمله کرد و او را اسیر و زندانی کرد، پس از این واقعه مردم سیستان ۵ روز مانده از محرم سال ۲۴۷ ق. در روز شنبه با یعقوب بیعت کردند. یعقوب از اموالی که بهدست آورده بود به هر یک از اسرا مالی بخشید، پس از آن وقتی یعقوب به بزرگی مشهور شد، ازهر که با خوارج روابط دوستانه داشت، یعقوب را حمایت کرد و بزرگیاش را قوت بخشید.<ref>{{پک|ملکزاده|۱۳۸۱|ک=سرگذشت صفاریان|ص=۱۷–۱۸}}</ref><ref>{{پک|ملکزاده|۱۳۸۱|ک=سرگذشت صفاریان|ص=۲۳-۲۴-۲۷}}</ref><ref>{{پک|فرای|۱۳۸۵|ک=تاریخ ایران کمبریج|ص=۹۶}}</ref>
=== ماجرای ازهر ===
ازهر، نسب خود را به خسرو پرویز پادشاه ساسانی میرساند، برای بزرگان و روسای خوارج نامههایی فرستاد و آنها را به نیکی و اقدامات خیرخواهانه تشویق نمود و از آنها خواست تا به سپاه یعقوب ورود پیدا کنند؛ در نتیجه حدوداً عدهای تقریب هزار نفر به سپاه یعقوب پیوستند. یعقوب به بزرگان آنان خلعت داد و مژده داد که هر کدام از آنها که سرهنگ است به مقام امیری ارتقا پیدا میکند و هر که سوارهنظام ساده است، به سرهنگی و هر که از پیادهنظام است به سوارهنظام ارتقا پیدا میکند و هرکس هم که هنری در او دیده شود به قدر و مرتبهای دست پیدا میکند، پس از ان جماعت با او همراه شدند و مدتی در سیستان باقی ماندند.<ref>{{پک|ملکزاده|۱۳۸۱|ک= سرگذشت صفاریان|ص=۲۷}}</ref>
مقارن با قدرتگرفتن یعقوب در سیستان، در روز دوشنبه هشت روز باقی مانده از رجب ۲۴۸ ق. طاهر بن عبدالله در نیشابور درگذشت و خلیفهٔ عباسی المستعین بالله، محمد را به جانشینی پدر، مأمور حکومت خراسان کرد و این باعث نزدیکی خوارج به یعقوب شد، در همین زمان نیز یعقوب، عزیز بن عبدالله را به عنوان جانشین خود در سیستان انتخاب کرد تا خود و دو هزار سپاهی آماده کرده بود، برای نبرد با صالح به بست حمله نماید. صالح با اطلاع از حمله یعقوب، به زنبیل گریخت. یعقوب نیز اموال او را مصادره کرد و در ششم رمضان ۲۴۹ ق. به سیستان بازگشت، همان سال یکی از فرماندهان خوارج به نام اسدویه خارجی، به جنگ یعقوب آمد، ولی در طی نبرد از او شکست خورد. بار دیگر، یعقوب خود را به بست رسانید و با لشکر انبوه صالح که در صدد فرار بودند روبهرو شده و در نزدیکی رخد با او جنگ سختی کرد که تا آن زمان سابقه نداشت. زنبیل هم با فیلها و سپاهیان بسیار به کمک صالح آمد، یعقوب که در شرایط سختی قرار داشت، با ۵۰ سوار برگزیدهٔ خود از میانهٔ لشکر به زنبیل حمله میکند و او را میکشد و همین امر باعث فرار بقیه سپاهیان او شد، یعقوب هم با یاران خود سپاهیان را از دم تیغ گذراند و حدود شش هزار نفر کشته و سی هزار نفر را اسیر گرفتند و همینطور چهار هزار اسب گران قیمت و درهم و دینار و فیلهایی بدست آورد و جزو غنایم بهدست یعقوب افتاد.<ref>{{پک|ملکزاده|۱۳۸۱|ک=سرگذشت صفاریان|ص=۲۸}}</ref>
خیرک، غلام و دربان صالح بن نصر نیز به اسارت گرفته شد، اما برادر زنبیل نزد یعقوب پناه گرفت، در حالی که صالح با ۵ هزار تن از یاران خود فرار کردند، یعقوب نیز تمامی نزدیکان برادر زنبیل به همراه تخت نقرهای او و خزائن و اموالش و اسلحه و مالهای فراوان با کشتی را به سیستان فرستاد و فردی به نام شاهین بن روشن را مسئول پیدا کردن صالح کرد، او صالح را در نزدیکیهای پلی در سرحد والشتان منطقهای میان غزنه، مکران و سیستان، در منطقه سند صالح را دستگیر کرد و نزد یعقوب برد، یعقوب نیز او را با دیگر اسرا به سیستان آورد، در حالی که فیلها را به دلیل خوش یمن نبودنشان باقی گذاشت.<ref>{{پک|ملکزاده|۱۳۸۱|ک=سرگذشت صفاریان|ص=۲۹}}</ref>
=== جنگ با عمار خارجی ===
زمانی که یعقوب در اوج پیشروی بود، به سوی عمار که در نیشک (از شهرهای سیستان) بود، رهسپار شد و سپاه خود را به ناحیه بتو رساند، اما سپاهیان عمار آمادگی نبرد نداشتند لذا روحیه خود را از دست دادند و خود را از معرکه دور کردند، اما گروهی از جمله عمار در نبرد با سپاهیان یعقوب کشته شدند. با کشتهشدن عمار، خوارج که مأیوس و سرخورده شده بودند به کوههای سفزار و سرزمین هندیجانان فرار کردند.<ref>{{پک|ملکزاده|۱۳۸۱|ک=سرگذشت صفاریان|ص=۳۰}}</ref><ref>{{پک|یغمایی|۱۳۷۰|ک=تاریخ دولت صفاریان|ص=۹۸}}</ref>
یعقوب که در جنگ با خوارج پیروز شده بود، با شورشی در نواحی فراه و جوین روبرو شد اما وی را دستگیر کرد و به قتل رساند، پس از این یعقوب مدتی در سیستان ماند اما صالح بن حجر شورش کرد بنابراین یعقوب عزیز بن عبدالله را به حای خود در حکومت سیستان نشاند و خود به جنگ با صالح بن حجر رفت.<ref>{{پک|ملکزاده|۱۳۸۱|ک=سرگذشت صفاریان|ص=۳۱}}</ref>
=== جنگ با صالح بن حجر ===
یعقوب بس از اطلاع از شورش و طغیان صالح، با سپاهیان خود جهت سرکوب او روانه شد. در این زمان صالح، در قلعهای به نام کوهژ در غزنین بر سر راه بست اقامت داشت و از حرکت یعقوب و سپاهیانش اطلاعی نداشت و هنگامی متوجه شد که سپاهیان یعقوب قلعه را محاصره کرده بودند، پس از گذشت چند روز از جنگ، صالح که توان مقاومت نداشت و اطمینان داشت که یعقوب عقبنشینی نمیکند، خودکشی کرد و سپاهیانش جسدش را از قلعه پایین انداخته و تسلیم شدند، سپس یعقوب فرد معتمدی را جهت نگاهداری از قلعه گماشت و دستور داد جسد صالح را به بست ببرند و خاک کنند و خود نیز به سیستان بازگشت. یعقوب پس از این ماجرا، کارگزارانی را مأمور نواحی والشتان و زمین داور و بست کرد.<ref>{{پک|ملکزاده|۱۳۸۱|ک=سرگذشت صفاریان|ص=۳۱}}</ref>
=== لشکرکشی به هرات و اشغال آن ===
در این زمان ولایت خراسان و ناحیه هرات در اختیار حاکمان طاهری از جمله حسین بن عبدالله طاهری در هرات و محمد بن طاهر در خراسان بود، یعقوب پیش از اینکه عازم هرات شود، داود بن عبدالله نامی را به جای خود به حکومت سیستان منصوب کرد. حسین بن عبدالله پس از آگاهی در هرات سنگر گرفت ولی پس از نبردی طولانی به ناچار هرات را تسلیم کرد و خود نیز اسیر شد. محمد بن طاهر، ابراهیم بن الیاس سپاه سالار خراسان رامامور جنگ با یعقوب کرد و خود نیز به پوشنگ رفت و یعقوب که از این موضوع باخبر شده بود، برادر خود علی بن لیث را با اسرا و غنائم در هرات گذاشت و به مردم هرات امان داد و راهی پوشنگ شد. در جنگ با ابراهیم، عدهٔ زیادی از سپاهیان إبراهیم را به قتل رساند، ابراهیم نیز پس از شکست فرار کرد و به سوی محمد بن طاهر بازگشت و از شکستناپذیری یعقوب را چنین توصیف کرد:<ref>{{پک|ملکزاده|۱۳۸۱|ک=سرگذشت صفاریان|ص=۳۲-۳۳-۳۵}}</ref>
{{quote|با این مرد به حرب هیچ نیاید، که سپاهی هولناک دارد، و از کشتن هیچ باک نمیدارد، و بیتکلف و بینگرش همی حرب کنند و دون شمشیر زدن هیچ کاری ندارند، گوئی که از مادر حرب را زادهاند و خوارج با او همه یکی شدهاند و به فرمان اویند. صواب ان است که او را به استمالت کرده آید تا شر او و ان خوارج بدو دفع باشد، و مردی جدّست و شاه فتن و غازی طبع. ...|{{پک|ملکزاده|۱۳۸۱|ک=سرگذشت صفاریان|ص=۳۲-۳۳-۳۵}}}}
با این توصیف، محمد بن طاهر در صدد برآمد که فرمان حکومت سیستان، کابل، کرمان و فارس را همراه با نامه و هدایا و خلعت به سوی یعقوب گسیل کند، همچنین نامهای به عثمان بن عفان نوشت و از او خواست تا در خطبهها و نماز نام او را بیاورد. یعقوب نیز که به مقصود خود رسیده بود آرام شد و به سیستان بازگشت، هنگامی که به سیستان رسید باقیمانده خوارج را کشت و أموال آنان را مصادره کرد. در این زمان شعرا به عربی برای او شعر سرودند که دارای چنین مضمونی است:<ref>{{پک|ملکزاده|۱۳۸۱|ک=سرگذشت صفاریان|ص=۳۲-۳۳-۳۵}}</ref>
{{quote|خداوند بر مردم سیستان منت نهاده که یعقوب را با تعدادی زیاد بر آنها حاکم کرده. مردم با او امنیت یافته و به او مغرور شدند، یعقوب پوشش بود که از سوی خدا در ان منطقه حاکم شد. ...|{{پک|ملکزاده|۱۳۸۱|ک=سرگذشت صفاریان|ص=۳۲-۳۳-۳۵}}}}
اما یعقوب عربی نمیدانست و معنای اشعار را نمیفهمید لذا محمد بن وصیف دبیر رسائل، بلا فاصله شروع به سرودن شعر به زبان پارسی نمود و در حقیقت اولین فرد بزرگی که برای او شعر گفتند، یعقوب بود. محمد بن وصیف چنین سرود:<ref>{{پک|ملکزاده|۱۳۸۱|ک=سرگذشت صفاریان|ص=۳۴}}</ref>
{{شروع شعر|نستعلیق}}
{{ب|ای امیری که امیران جهان خاصه و عام|بنده و چاکر و مولای و سگانند و غلام}}
{{ب|ازلی خطی ور لوح که ملکی بدهید|بیآبی یوسف یعقوب بن اللیث همام}}
{{ب|بلتام آمد زنبیل و لتی خور به لِنگ|لتره شد لشکر زنبیل و هبا گشت کنام}}
{{ب|لمن الملک بخواندی تو امیرا به یقین|با قلیل الفیه کت داد بران لشکر کام}}
{{ب|عمر عمار تو را خواست و زو گشت بری|تیغ تو کرد میانجی به میان دد و دام}}
{{ب|عمر او نزد تو آمد که تو چون نوح بزی|در اکار تن او، سر او باب طعام}}
{{پایان شعر}}
یعقوب پس از آن که زنبیل و عمار خارجی را کشت، هرات را تصرف کرد و به حکومت سیستان و کرمان و فارس دست یافت.<ref>{{پک|ملکزاده|۱۳۸۱|ک=سرگذشت صفاریان|ص=۳۲–۳۳ و ۳۵}}</ref>
=== رفتن یعقوب به سوی کرمان ===
یعقوب در اواخر ذیحجه سال ۲۵۴ ق. عزیز بن عبدالله را به جای خودش در سیستان حکومت داد و خود او راهی کرمان شد، در بم به جنگ با اسماعیل بن موسی نامی که از حامیان خوارج بهشمار میرفت، پرداخت و او را به اسارت درآورد و یاران او در طول جنگ یا کشته یا در بند سپاهیان یعقوب گرفتار شدند.<ref>{{پک|ملکزاده|۱۳۸۱|ک=سرگذشت صفاریان|ص=۳۵}}</ref>
در ادامهٔ راه به سمت کرمان، طوق بن المغس از سوی علی بن حسین حاکم کرمان مأمور جنگ با یعقوب شد، بعد از نبرد سنگین ازهر از فرماندهان یعقوب توانست طوق را به اسارت در بیاورد و سپاهیان او را مجبور به فرار کرد. علی بن حسین با شنیدن خبر شکست سپاهیانش به شیراز گریخت و با وجود آنکه لشکری فراهم آورده و طائفه کفجان را هم با خود همراه کرده بود ولی در حوالی شیراز در نبرد شدیدی یا یعقوب سربازانش فرار کردند و او هم به اسارت درآمد در نتیجهٔ این نبرد که در جمادی الاولی ۲۵۵ ق. به وقوع پیوست غنایم و ثروت زیادی به دست یعقوب افتاد، یعقوب به دنبال این پیروزی برای معتز بالله خلیفه عباسی، هدایای زیبا فرستاد و خود نیز به سیستان در رجب ۲۵۵ ق. وارد شد، در واقع همان ماه که معتز بالله به قتل رسید و سپس یعقوب به سوی فارس حرکت کرد.<ref>{{پک|ملکزاده|۱۳۸۱|ک=تاریخ سرگذشت صفاریان|ص=۳۶}}</ref><ref>{{پک|بجنوردی|۱۳۹۳|ک=تاریخ جامع ایران|ص=}}</ref>
=== رفتن یعقوب به سوی فارس ===
یعقوب در طول این مدت (یعنی پس از کشته شدن معتز و روی کارآمدن المهتدی بالله) توانسته بود علاوه بر دسترسی به قدرت و ثروتهای فارس، علی بن حسین و طوق بن مفلس را هم به اسارت دربیاورد.<ref>{{پک|ملکزاده|۱۳۸۱|ک=تاریخ سرگذشت صفاریان|ص=۳۶}}</ref> در غره شوال ۲۵۵ ق. پس از مرگ عثمان بن عفان، عالم و فقیه مشهور، پسر زنبیل که در قلعهٔ بست زندانی بود از فرصت استفاده کرده و فرار کرد و سپاه بزرگی ایجاد کرد و وارد رخد شد. یعقوب پس از اطلاع از این واقعه، حمدان بن عبدالله نامی را به جای خود در سیستان گذاشت و در اواخر ذی حجه ۲۵۵ ق. راهی رخد شد.<ref>{{پک|ملکزاده|۱۳۸۱|ک=تاریخ سرگذشت صفاریان|ص=۳۶}}</ref> خلیفه پس از معامله و منصرف کردن یعقوب از شیراز برای سرکوبی محمد بن واصل و حاکمیت مجدد فارس که عبدالرحمان بن مفلح را به جنگ محمد بن واصل فرستاد و در این جنگ محمد بن واصل پیروز شد. یعقوب پس از شنیدن خبر پیروزی محمد بن واصل برای تسلط بر فارس و جاه طلبی به آنجا لشکرکشی کرد. ابوبلال، دایی ابن واصل، او صلاح را در پیروزی از یعقوب دید، ولی ابن واصل فرستادگان یعقوب را زندانی کرد و قصد داشت او را غافلگیر کند که یعقوب از نیت او با خبر شد و بر حریف خود چیره شد و در سال ۲۶۱ ق. در فارس مسلط شد و غنایم فراوانی کسب کرد. یعقوب پس از تسلط بر فارس از طرف خود حاکم انتخاب کرد. خلیفه عباسی، معتمد ۲۶۲ ق. که فرمان حکومت خراسان، طبرستان، گرگان، فارس، کرمان، سند و هند را به او سپرد. عزیز بن عبدالله، از یاران یعقوب، به تعقیب محمد بن واصل که در جنگ با یعقوب فرار کرده بود، پرداخت و سرانجام به او دست پیدا کرد و نزد یعقوب در سال ۲۶۳ ق. آورد، پس از آن یعقوب، اموال محمد بن واصل را غارت میکند و او را زندانی میکند. بعد از سالها، محمد بن واصل پس از شکست از یعقوب، قصد تصرف مجدد فارس را داشت اما یعقوب سپاهی برای تعقیب او فرستاد و او را به قتل رساند.<ref>{{پک|ترکمنیآذر|پرگاری|زمانی|۱۳۹۳|ک=تاریخ تحولات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی ایران در دوره طاهریان، صفاریان و علویان|ص=۷۸-۷۹}}</ref>
=== جنگ با زنبیل در رخد ===
هنگام نزدیکشدن یعقوب به رخد، پسر زنبیل به کابل گریخت، یعقوب به دنبال او تا حدود ماساب رفت اما به دلیل بارش زیاد برف و بستهشدن راه به ناچار به سیستان بازگشت و در طول راه نیز عدهای از خلج و ترکان (باقی مانده هیاطله) را کشت و بقیه را به عنوان برده با خود به سیستان برد که یکی از آن بردگان فردی به نام سُبکَری بود<ref>{{پک|ملکزاده|۱۳۸۱|ک=سرگذشت صفاریان|ص=۳۷}}</ref>
یعقوب پس از اقامت کوتاه در سیستان، به هرات رفت و حکومت آنجا را به حسین بن عبدالله داد، چندی بعد یعنی در محرم همان سال، مجدداً به کرمان سفر کرد. در رجب سال ۲۵۷ ق. المهتدی بالله کشته شد و احمد بن جعفر ملقب به المعتمد علی الله به خلافت منصوب شد. معتمد نیز به محمد بن عبدالله طاهری حکومت خراسان و وعدهٔ حکومت سیستان را داد، یعقوب که در راه کرمان بود، با آگاهی از این موضوع حمدان بن عبدالله مرزبان را به جای خود نشاند و فضل بن یوسف نامی را سپاه سالار لشکر خود کرد و نیز برای برپایی نماز و خطبه و امورات بیتالمال هم افرادی را انتخاب و سپس وارد کرمان شد. در این حال محمد بن واصل هدایای بسیاری تقدیم او کرد و مورد استقبال قرار گرفت و در پاداش این تمکین نیز یعقوب حکومت فارس را بدو داد، ضمناً علاوه بر اینکه قصد داشت وارد فارس شود، سفیری نزد معتمد خلیفه به همراه هدایا که از کابل آورده بود، فرستاد و خلیفه نیز برادر خود طلحه ملقب به أبو احمد موفق را نزد یعقوب فرستاد تا منشور حکومت بلخ، تخارستان، پارس، کرمان، سجستان و سند را به او بدهد، یعقوب نیز فرستادگان خلیفه را مورد لطف قرار داد و با کمال احترام آنها را بازگرداند و سپس خود به سیستان رفت.<ref>{{پک|ملکزاده|۱۳۸۱|ک=سرگذشت صفاریان|ص=۳۸}}</ref>
یعقوب پس از مدتی به قصد سرکوبی پسر زنبیل در اواخر ربیع الاول سال ۲۵۸ ق. راهی کابل شد و در حوالی زابلستان در قلعهای به نام لامان جنگ سختی روی داد و نهایتاً یعقوب او را شکست داد و به اسارت دراورد، از آنجا هم ابتدا بامیان را تصرف کرد و به سوی بلخ حرکت کرد، در آن زمان حاکم آنجا داود بن عباس بود که با شنیدن خبر ورود یعقوب فرار کرد و یعقوب نیز بلخ را به تصرفات خود اضافه کرد و عدهای را به قتل رساند و یعقوب محمد بن بشیر را حاکم بلخ کرد.<ref>{{پک|ملکزاده|۱۳۸۱|ک=سرگذشت صفاریان|ص=۳۹}}</ref>
=== شورش عبدالرحیم خارجی ===
عبدالرحیم از خوارجی از کوره کروخ (مسیلی به نام کروخ در غرب شهر هرات) بود با ادعای آنکه امیرالمؤمنین است و به خود لقب المتوکل علی الله داده بود، او با سپاهی چند هزار نفره طغیان کرده و قسمتهایی از خراسان را تصرف کرد. یعقوب هنگامی که ضعف حکام خراسان را دید، خود را به قصد سرکوبی عبدالرحیم به کوهستانهای هرات رساند، در نهایت عبدالرحیم از او امان خواست و سر به اطاعت او نهاد، یعقوب هم او را امان داد و حکومتهای سفزار و بیابانهای آن نواحی را به او سپرد و خود به هرات بازگشت، اما کمتر از یکسال خوارج بر عبدالرحیم شوریدند و او را کشتند و ابراهیم بن اخضر را به رهبری برگزیدند، ابراهیم نیز بلافاصله برای عرض بندگی نزد یعقوب رفت و یعقوب نیز حکومت همان نواحی که دست عبدالرحیم بود را ابقا کرد.<ref>{{پک|ملکزاده|۱۳۸۱|ک=سرگذشت صفاریان|ص=۴۰}}</ref> و به امر یعقوب، نام تمامی سپاهیان ابراهیم در دیوان عرض ثبت شد و بر آنان جیش الشراة نام نهاد و خود به سیستان بازگشت. سه ماه بعد یعقوب به قصد حرکت به سمت خراسان، حفص بن زونک نامی را به جانشینی خود در سیستان نهاد و به دلیل دستگیر کردن عبدالله سگزی که نزد محمد بن طاهر پناه برده بود، به سوی نیشابور روانه شد. یعقوب در ورود به شهر نیشابور فرستادهای نزد محمد بن طاهر فرستاد که «برای سلام تو خواهم آمد» اما عبدالله سگزی به حاکم طاهری گفت: «درآمدن او و سلام او صواب نیست، سپاه جمع کن تا حرب کنیم<ref>{{پک|باسورث|۱۳۷۰|ک=تاریخ سیستان|ص=۲۱۹}}</ref>» اما محمد بن طاهر جنگ با یعقوب را نپذیرفت و معتقد بود یعقوب پیروز خواهد شد و ممکن است جان آنها به خطر بیفتد<ref>{{پک|ملکزاده|۱۳۸۱|ک=سرگذشت صفاریان|ص=۴۱}}</ref> عبدالله که اوضاع را چنین دید، از نیشابور خارج شد و به دامغان رفت. محمد بن طاهر هم در زمان رسیدن به یعقوب به دروازه شهر وزیران خود را نزد یعقوب فرستاد و خود نیز روز بعد به حضور وی رفت.<ref>{{پک|ملکزاده|۱۳۸۱|ک=سرگذشت صفاریان|ص=۴۲}}</ref>
=== فتح خراسان ===
==== وضعیت خاندان طاهری ====
طاهریان امیران زیردستان خود را به همراه سپاه به حکومت سیستان میفرستادند ولی آنان نفوذ چندانی در بیرون شهرها مخصوصاً زرنج که پایتخت آنها بود، نداشتند و امنیت در این استان نابسامان بود.<ref>{{پک|فرای|۱۳۹۳|ک=عصر زرین فرهنگ ایران|ص=۲۱۱}}</ref>
زمانی که یعقوب به قصد جنگ با زنبیل به بست رفت، در اطراف شهر به همراه یکی از دبیران خود وارد ویرانهٔ منزلی که صالح بن نصر در آن زندگی میکرد، شد. دبیر، روی دیوار ادبیاتی به عربی نوشته شده بود را دید و ترجمه کرد: «چون ندای شوم سر نگونی برامکه بلند شد آنها را به ذلت و خواری افتادند. خاندان طاهر هم صدای شوم نابودیشان روی برخواهد خاست و خداوند هم برای آن نکبت و بدبختی را خواهد فرستاد». یعقوب این نوشته را معجزهای برای سرنگونی خاندان طاهریان دانست و به دبیر خود فرمود که این ادبیات را نزد خود نگه دارد، روزی که محمد بن طاهر اسیر شد، یعقوب آن ادبیات را برای طاهر خواند. محمد بن طاهر به زندانی در سیستان فرستاده شد و بعد از گذشت چند سال، در آنجا درگذشت و به امر یعقوب در حجرهای که فوت کرده بود، به خاک سپرده شد.<ref>{{پک|ملکزاده|۱۳۸۱|ک=سرگذشت صفاریان|ص=۴۲–۴۳}}</ref> بعد دستور داد هر کس از طاهریان که در جمع مردم است، دستگیر و به کوه اسپهبد در طبرستان فرستاده شود.<ref>{{پک|ملکزاده|۱۳۸۱|ک=سرگذشت صفاریان|ص=۴۵}}</ref><ref>{{پک|ترکمنیآذر|پرگار|زمانی|۱۳۹۳|ک=تاریخ تحولات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی ایران در دوره طاهریان، صفاریان و علویان|ص=۷۲–۷۶}}</ref>
==== درگیری با طاهریان ====
محمد طاهری حاکم خراسان در اداره امور ضعیف بود و طبرستان و ری از تصرف او خارج شده بود و ماورالنهر از وی اطاعت نمیکرد لذا یعقوب موقعیت را برای گرفتن خراسان و جنگ مستقیم با امیر طاهری مناسب دید و بعد از پیغام اول به سوی خراسان حرکت کرد<ref>{{پک|یغمایی|۱۳۷۰|ک=تاریخ دولت صفاریان|ص=۱۰۱}}</ref> بهانه یعقوب، پناهدادن محمد بن طاهر به عبدالله السجزی یا عبدالله بن محمد بن صالح که به نیشابور گریخته، بود. عبدالله با شنیدن این خبر، به دامغان در ناحیه جنوبی دریای خزر فرار کرد و محمد بن طاهر را تنها گذاشت. به هر حال پس از آنکه یعقوب نیشابور را تسخیر کرد و به سلطهٔ ۵۰ ساله طاهریان پایان داد، مردم او را خارجی خواندند، او هم دستور داد جار بزنند و فردا مردم را احضار کنند، فردای آن روز یعقوب چون شاهان به تخت نشست و به مردم دستور داد روبرویش بایستند و به وزیر دستور داد شمشیر یمانی را از غلاف خارج کند و به یعقوب بدهد و یعقوب شمشیر را گرفت و چرخاند و به دیگران گفت: «من برای دادخواهی مردم برخاستهام و برای گرفتن فسق و فجور اگر این چنین نبود خداوند تعالی مرا تا به حال این چنین نصرت و پیروزی نمیداد شما نمیتوانید از این کارها انجام دهید به راه من بازگردید.» پس از آن خبر اتحاد عبدالله بن محمد با حسن بن زید علوی را دادند که برای جمعآوری سپاه برای جنگ از دامغان به گرگان رفتهاست، یعقوب هم سپاه خود را آماده و راهی گرگان شد.<ref>{{پک|ملکزاده|۱۳۸۱|ک=سرگذشت صفاریان|ص=۴۴–۴۵}}</ref><ref>{{پک|خضری|۱۳۸۴|ک=تاریخ خلافت عباسی|ص=۱۳۰}}</ref>
=== جنگ با علویان ===
وقتی که یعقوب به گرگان رسید، عبدالله و حسن بن زید به طبرستان گریختند. یعقوب هم گروهی برای محافظت از آذوقه و سپاه باقی گذاشت و خود با سرعت به تعقیب آنها به ساری رفت. با دیدن یعقوب آن دو بدون هیچ جنگی فرار کردند که حسن بن زید یه سمت کوههای دیلمان و عبدالله به سمت دریا فرار کرد. مرزبان طبرستان عبدالله را دستگیر کردند که در راه به قصد تحویل او به یعقوب، عبدالله را به یکی از یاران یعقوب، عزیز بن عبدالله، سپرد و خود بازگشت تا اقدامی برای جلوگیری از حسن بن زید بنماید. عبدالله سگی را نزد یعقوب بردند و چون مشخص شد که بر ضد یعقوب سخنان بسیاری گفته، به دستور یعقوب گردن او را زدند و یعقوب با خیال راحت به نیشابور بازگشت.<ref>{{پک|ملکزاده|۱۳۸۱|ک=سرگذشت صفاریان|ص=۴۵–۴۶}}</ref><ref>{{پک|یغمایی|۱۳۹۳|ک=تاریخ دولت صفاریان|ص=۱۰۲}}</ref>
=== درگیری با محمد بن واصل و محمد زیدویه ===
محمد بن زیدویه با نزدیک شدن یعقوب به محمد بن واصل گفت: «الان که یعقوب قوی شده و بعد از من اوضاع تغییر کرده صلاح نیست که با او بجنگیم.» محمد بن واصل حرف او را نپذیرفت و محمد زیدویه از او جدا شد و به دهی در فارس رفت و در آنجا با سپاهیان خود اقامت گزید. محمد بن واصل هم برای جنگ با یعقوب به محلی به نام نوبندجان (شهری در فارس) حرکت کرد و فرستادهای به نام بشیر بن احمد را نزد یعقوب فرستاد. با رسیدن سفیر، یعقوب از او استقبال خوبی کرد. سفیر که از این وضعیت خوشحال شده بود و هر آنچه که دیده بود به اطلاع محمد بن واصل رساند، و گفت: «اگر همین الان بر او بتازی یک ساعته او را از بین میبری که بلکه هیچکس نگوید یعقوب بن لیث بود و غلام اندکی دارد.»<ref>{{پک|ملکزاده|۱۳۸۱|ک=سرگذشت صفاریان|ص=۴۸–۴۹}}</ref>
محمد واصل به قصد مقابله با یعقوب در ناحیه بیضا به او میرسد و جنگی سخت بین آنها رخ میدهد، در حالی که محمود بن واصل از سپاه ۱۰ هزار نفره یعقوب بیخبر بود، که باعث شد محمد بن واصل مجبور به عقبنشینی شود. یعقوب او را تعقیب کرد و به اسارت یعقوب درآمد. یعقوب بعد از این ماجرا، به رامهرمز رفته و با فرستادگانی از سوی معتمد خلیفه روبهرو شد. خلیفه در همین سال یعنی ۲۶۲ ق. برای جلوگیری از قدرت یافتن بیشتر یعقوب، حکومت مأورالنهر را به نصر بن احمد بن اسد از خاندان سامانی سپرد. برادرش، ابو محمد، موفق را مأمور جمع کردن تجار و حجاج خراسان کرد و بعد از ملاقات با آنها پیام خلیفه را به ایشان رساند، به این مضمون که فرستادهای از طرف خلیفه نزد یعقوب رفته تا به او حکومت خراسان و طبرستان و گرگان و فارس کرمان و سند هند و ریاست مدینه که همراه با اعطای خلعت و لوا، تفویض کند.<ref>{{پک|ملکزاده|۱۳۸۱|ک=سرگذشت صفاریان|ص=۵۰}}</ref>
بعد از بازگشت فرستاده خلیفه، محمد بن زیدویه از فارس به خراسان و بعد به قهرمان رفت. یعقوب فردی به نام عمر بن عبدالله را با ۲ هزار سرباز به تعقیب او فرستاد و ضمن آن، یکی دیگر از یارانش به نام عزیز بن عبدالله به دنبال محمد بن واصل در کشتیها مستقر شده، به دریا زد و با یاری فردی به نام غانم سبکری از سرهنگان خوارج، محمد بن واصل رااسیر و در محرم ۲۶۳ ق. نزد یعقوب آوردند. یعقوب به محمد بن واصل دستور داد تا به اطرافیان خود فرمان دهد در قلعه را باز کنند. با قبول این خواسته، محمد بن واصل به همراه خلف بن لیث به پای قلعهای در سر کوهی که دسترسی به آن ممکن نبود، واقع شد. محمد بن واصل به نگهبانی دستور داد که در قلعه را باز کند، اما نگاهبان در ابتدا خواستار قتل محمد بن واصل شد اما خلف بن لیث او را برگرداند، تا این که بعد از مدتی در قلعه باز شد و به مدت ۳۰ روز، هر روز ۵۰۰ استر و ۵۰۰ شتر و درهم و دینار و سلاح قیمتی و ظروف زرین و سیمین بیرون پی آوردند، یعقوب بعد از در اختیار گرفتن قلعه و اموال، محمد بن واصل را زندانی کرد.<ref>{{پک|ملکزاده|۱۳۸۱|ک=سرگذشت صفاریان|ص=۵۱–۵۲}}</ref>
== واپسین سالها و مرگ ==
=== رابطه با عباسیان ===
صفاریان نسبت به طاهریان در راه جدایی از دستگاه خلافت عباسی پیش رفتند با آنکه آنها نخستین خاندانی بودند که در شرق قلمرو اسلام که با ادعای عباسیان برای حکومت سیاسی بر سراسر سرزمین اسلام به مخالفت برخاستند.<ref>{{پک|فرای|۱۳۹۳|ک=عصر زرین فرهنگ ایران|ص=۲۱۱}}</ref>
روابط عباسیان و یعقوب آشکار نیست. اما حکومت او را در شرق شناخته بودند و بر سیستان و کرمان و هرات و قلمرو اسلام در هند به نام خلیفه حکومت میکرد.<ref>{{پک|فرای|۱۳۹۳|ک=عصر زرین فرهنگ ایران|ص=۲۱۳}}</ref> از ابتدا تسلط و پیشروی یعقوب بر قدرت خود و سپاهیانش بود و بدون اجازه دستور خلیفه انجام میگرفت و خلفا سعی میکردند با دادن امتیازات به یعقوب جلوی پیشرویهای بعقوب را بگیرند، یعقوب هم بارها هدایایی نزد خلیفه میفرستاد اما هدف او اظهار اطاعت نبوده بلکه میخواسته قدرت خودش را به رخ بکشد.<ref>{{پک|ترکمنی آذر|پرگاری|زمانی|۱۳۹۳|ک=تاریخ تحولات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی ایران در دوره طاهریان، صفاریان و علویان|ص=۸۱}}</ref> در سال ۲۵۹ ق. یعقوب بر طاهریان مسلط میشود و سر عبدالرحمان خارجی، که قبلاً بر او غلبه کرده بود را نزد خلیفه معتمد میفرستد. با اینکه خلیفه از لشکرکشی یعقوب به طبرستان و سرکوبی علویان خوشحال میشود اما از غلبهٔ او بر طاهریان خشنود نمیشود و آن را شورش تلقی میکند، به همین دلیل در جمع حاجیان خراسان و طبرستان، یعقوب را یاغی و اقدامات او را خود سر میخواند. خلیفه نسبت به یعقوب بیاعتماد بود اما چون کسی را در کارزار با او نمیدید، رفتاری مسالمتآمیز با او داشت و از ترسش، فرمان حکومت خراسان، طبرستان، فارس، کرمان، سند و هنر را به یعقوب سپرد و برای جلب حمایت پیروان یعقوب، محمد بن طاهر را از زندان آزاد میکند.<ref>{{پک|ترکمنی آذر|پرگاری|زمانی|۱۳۹۳|ک=تاریخ تحولات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی ایران در دوره طاهریان، صفاریان و علویان|ص=۸۲}}</ref>
==== دیرالعاقول ====
{{اصلی|نبرد دیرالعاقول}}
یعقوب بعد از ضبط اموال و اسلحههای بسیاری که از قلعه محمد بن واصل به دست آورده بود، همه را نزد ابوالسّاج برد و به سوی شیراز حرکت کرد که در پی این حرکت برادرش به سختی با او برخورد کرد و به سیستان بازگشت چراکه از نیت او با خبر بود، یعقوب نیز در ۲۷۴ ق. سپاهی به عنوان مقدمه لشکر خود به جندی شاپور فرستاد و خود نیز راهی اهواز شد. در این فاصله گروهی به قصد نیرنگ به یعقوب نزدیک شدند که جاسوسان یعقوب متوجه شدند و همه را کشتند<ref>{{پک|ملکزاده|۱۳۸۱|ک=سرگذشت صفاریان|ص=۵۲}}</ref> همچنین سفرایی از ترکستان و هند و سند و چین و روم و شام و ... با نامهها و هدایا نزد وی آمدند، یعقوب هم پس از بازگرداندن تمام این فرستادگان بهواسطه دستیافتن بر حکومت نواحی، ملکالدنیا لقب گرفت. ابواحمد موفق که از اطاعت مردم از یعقوب آگاهی یافت از ترس جان خود نامهای به او نوشت و از او خواست بزرگ منشی نموده و برای ملاقات با وی نزدش برود، معتمد خلیفه عباسی که از حرکت یعقوب آگاه شده بود، با سپاهی از بغداد خارج شد و پس از رسیدن دو سپاه به هم در هفتم شوال ۲۶۵ ق. جنگ سختی روی داد و فردی به نام ابراهیم بن سیما که شبیه معتمد بود، در بین سپاهیان میگشت و آنها را به جنگ تشویق میکرد. جاسوسان یعقوب متوجه شدند و به یعقوب اطلاع دادند لذا یعقوب شخصاً به سپاه بغداد حمله برد و عده بسیاری را کشت و لشکر معتمد پا به فرار گذاشتند، اما کمی نگذشت که با باز کردن آب دجله بر روی سپاه یعقوب، علاوه بر کشتهشدن بزرگان لشکر همچون یعقوب بن اسماعیل، یعقوب ناچار به عقبنشینی به سمت جندی شاپور شد، بدین ترتیب در نبرد دیرالعاقول یعقوب از خلیفه شکست خورد و همچنین محمد بن طاهر که در اسارت وی بود فرار کرده و به موفق پیوست.
یعقوب پس از شکست دیرالعاقول، از جندی شاپور به نیت جنگ با کفار در مرزهای روم راهی آن سرزمین شد و به برادر خود عمرو بن لیث در سیستان نامه نوشت که بدو بپیوندد اما عمرو زمانی به یعقوب رسید که او به سختی بیمار شده بود.<ref>{{پک|ملکزاده|۱۳۸۱|ک=سرگذشت صفاریان|ص=۵۳}}</ref><ref>{{پک|ترکمنیآذر|پرگاری|زمانی|۱۳۹۳|ک=تاریخ تحولات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی ایران در دوره طاهریان، صفاریان و علویان|ص=۸۵–۸۹}}</ref>
=== مرگ ===
یعقوب پس از شکست در دیرالعاقول، در راه بازگشت به برادر خود (عمرو) نامه نوشت که خود را به او برساند اما زمانی که یعقوب به جندی شاپور رسید، سخت بیمار شد. عمرو با بیمار شدن برادرش یعقوب خود را به او رساند تا از او پرستاری کند تا آن که ۱۰ روز مانده از شوال سال ۲۶۵ ق. به معرض قلنج از دنیا رفت. او به مدت ۱۷ سال و ۹ ماه در خراسان، کابل، سند و هند و سیستان و فارس و کرمان حکومت کرد و به مدت ۷ سال در حرمین به نام او خطبه میخواندند. یعقوب لیث در ماه شوال سال ۲۶۵ ق. در جندی شاپور خوزستان درگذشت. دربارهٔ روز مرگ یعقوب بین مورخین اختلاف نظر است به طوری که گردریزی دربارهٔ اواخر زندگی او نوشتهاست: «یعقوب به فارس رفت و فارس و اهواز را گرفت و قصد رفتن به بغداد را داشت که معتمد را از خلافت بر کنار کند و موفق را بنشاند، یعقوب به دیرالعاقول در نزدیکی بغداد رسید و موفق دستور داد تا آب دجله را بر او ببندند و لشکر یعقوب هلاک شد و او شکست خورد و بازگشت و هنگامی که به جندی شاپور رسید درگذشت و روز مرگش چهارشنبه چهاردهم شوال ۲۶۵ ه.ق بود.»، مؤلف ''تاریخ سیستان'' روز مرگ او را شنبه میداند، مسعودی در ''مروج الذهب''، تاریخ مرگ او را دوشنبه ۲۳ شوال ۲۶۵ ه.ق میداند.<ref>{{پک|یغمایی|۱۳۷۰|ک=تاریخ دولت صفاریان|ص=۱۰۷}}</ref><ref>{{پک|فرای|۱۳۹۳|ک=عصر زرین فرهنگ ایران|ص=۲۱۴}}</ref><ref>{{پک|ملکزاده|۱۳۸۱|ک=سرگذشت صفاریان|ص=۵۴–۵۵}}</ref><ref>{{پک|ترکمنی آذر|پرگاری|زمانی|۱۳۹۳|ک=تاریخ تحولات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی ایران در دوره طاهریان، صفاریان و علویان|ص=۹۰–۹۱}}</ref>
ابن خلکان به نقل از از ابوالفای دو بیت فارسی (همراه با ترجمه عربی آن) را در رابطه با مرگ یعقوب لیث بیان کردهاست:
{{شعر|نستعلیق}}
{{ب|خراسان احوبها واکناف فارس|و مالیت بمن ملک عراق بایسن}}
{{ب|سلام علی الدنیا وطیب نسیمها|کان لم بکن یعقوب فیها یجالسن}}
{{ب|بگرفتم این خراسان با ملک فارس یکسان|ملک عراق بکسر از من نبود رسته}}
{{ب|بدورد باد گیتی با بوی نوبهاران|یعقوب لیث گویی دروی نبد نشسته}}
{{پایان شعر}}
بعد از یعقوب سپاهیان او برادرش، عمرو بن لیث را به جانشینی برگزیدند.<ref>{{پک|خضری|۱۳۸۴|ک=تاریخ خلافت عباسی|ص=۱۳۲}}</ref>
== صفاریان پس از یعقوب ==
پس از مرگ یعقوب، سپاه او وضعیت نابسامانی پیدا کرد.<ref>{{پک|بجنوردی|۱۳۹۳|ک=تاریخ جامع ایران|ص=۴۰۳}}</ref> یعقوب بعد از شکست از خلیفه، نامهای به برادرش عمرو نوشت و از او در خواست کرد که به جندی شاپور برود. در مدت غیبت عمرو، بین او و اطرافیان و نزدیکان و سپاهیان یعقوب وقفهای افتاده بود. در حالی که علی، برادر دیگر یعقوب، با آنان نزدیکی داشت و مورد اعتماد بود به همین دلیل بعد از یعقوب تمایل بیشتری به او نشان دادند که علی را به جانشینی یعقوب برگزیدند. بر سر جانشینی چندین روز بحث شد ولی درنهایت عمرو پیروز شد. حیله و تدبیر عمرو و بیتجربگی علی، از عوامل چنین تصمیمی بود. بعد از قطعیت حکومت عمرو، علی اقداماتی علیه برادرش انجام داد که باعث دستگیری او را فراهم کرد. اولین اقدامی که عمرو در جندی شاپور، بعد از رسیدن به حکومت از خلیفه اطاعت کرد. عمرو احتمالاً یعقوب را به خاطره مخالفت با خلیفه ترک کرده بود که او برخلاف یعقوب حکومت استکفاء را ترجیح میداد. او برای مشروعیت بخشیدن به حکومت خودش نیازمند خلیفه بود. بیشتر مسلمانان به حقانیت خلافت عباسی اعتقاد داشتند. عمرو چارهای جز اطاعت نداشت. خلیفه در پاسخ به عمرو از او درخواست تا به نیشابور برود و در آنجا منتظر فرمان خلیفه باشد.<ref>{{پک|پرگاری|زمانی|ترکمنی آذر|۱۳۹۳|ک=تحول سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی اسلام در دورهٔ طاهریان، صفاریان و علویان|ص=۱۰۳–۱۰۴}}</ref>
== میراث ==
صفاریان مانند سامانیان به سبب فراهمساختن زمینهٔ مناسبی برای پیشرفت ادبیات فارسی جدید سزاوار تقدیر میباشد ولی گرفتاری یعقوب و عمرو در پیکارهای پیدرپی فرصت پرداختن به امور فرهنگی را از ایشان ربوده بود.<ref>{{پک|فرای|۱۳۹۳|ک=عصر زرین فرهنگ ایران|ص=۲۱۶}}</ref> یعقوب لیث کسی بود که به فکر ایجاد یک دولت مستقل ایرانی افتاد و همینطور برانداختن یا ضعیف کردن حکومت بغداد، کار خود را شروع کرد. شعری از المتوکل هست که از قول یعقوب برای خلیفه معتمد فرستاده شدهاست، از این شعر بر میآید که یعقوب در سایه و درفش کاویان بر همه امم سیادت جدید و بر سریر ملوک عجم بر میآید و رسم کهن را تجدید میکند، در نتیجه به زبان عربی آشنایی نداشته و به شعر و ادب عرب توجهی نمیکرده و شاعران عرب زبان را نمیپذیرفت، بلکه علاقمند بوده زبانی را که خود میفهمیده و بدان سخن میگوید را زبان ادبی قرار دهد.<ref>{{پک|یغمایی|۱۳۷۰|ک=تاریخ دولت صفاریان|ص=۲۶۵}}</ref>
سپاه یعقوب از افراد مختلفی تشکیل شده بود از لحاظ عقاید سیاسی و مذهبی و بیشتر آنها از گروه عیاران و خوارج و مطوعه بودند، البته فقط همینها نبودند از گروه صعلوک و امرا و بزرگان خراسان هم حضور داشتند. برای ورود به سپاه یعقوب باید مراحلی طی میشد و یعقوب در انتخاب لشکریان دخالت میکرده و مهارت آنها را در شمشیرزنی و تیراندازی و اسبسواری میآزمود و بعد اطلاع از اصل و نسب و گذشتهٔ آن فرد چنانکه تأیید میشد استخدامش میکردند. برای اینکه جان یعقوب در امان باشد سپاه خاصه تشکیل شده بود و آنها در پس خیمهٔ یعقوب بودند و خیمه نصب میکردند که غلامان خاصه او در آنجا به سر میبردند، هرگاه که او کاری داشت یکی از غلامان آن سپاه خاص را صدا میزد. تعداد ۲ هزار نفر از سپاهیان یعقوب برای جشنها و اعیاد و مراسم رسمی تربیت یافته بودند و آنها افراد قدرتمند بودند و آنها هر کدام چماقی زرین یا سیمین داشتند و در مراسم رسمی در دو طرف بارگاه به صف میایستادند.<ref>{{پک|پرگاری|زمانی|ترکمنی آذر|۱۳۹۳|ک=تاریخ تحولات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی ایران در دورهٔ طاهریان، صفاریان و علویان|ص=۱۰۰}}</ref>
در سپاه یعقوب بیشتر اسبان متعلق یعقوب بودهاست و هزینه و آذوقه و علوفهٔ آنها از اموال یعقوب تأمین میشده، از شتران و خران سپیده استفاده میکردند که به خران صفاری شهرت داشتند و به علت مشکل چرا کردن از استر کمتر استفاده میشده است.<ref>{{پک|پرگاری|زمانی|ترکمنی آذر|۱۳۹۳|ک=تاریخ تحولات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی ایران در دورهٔ طاهریان و صفاریان و علویان|ص=۱۰۰}}</ref>
با توجه به دوران کوتاه حکومت یعقوب مسلماً فرصتی برای ایجاد و سازمانهای اداری منظم و مرتب وجود نداشته روش یعقوب در زمینه کشورداری براساس انتخاب حکام مورداعتماد در مناطق مشترک بود و در کل یعقوب سعی میکرده با مردم خوب برخورد کند و قلبهای مردم را به خود جلب میکرده است. سرزمینها را پاسداری میکرد. یعقوب وقتی به نیت جنگ یا رسیدگی به امور شهری از سیستان خارج شد برای اداره امور داخلی فردی را جانشین میکرد. در زمان یعقوب (دیوان رسایل) را محمدبن وصیف اداره میکرد که در زبان فارسی مهارت داشت. هرچندکه در آن دوره نامهها به زبان عربی بود.<ref>{{پک|پرگاری|زمانی|ترکمنی آذر|۱۳۹۳|ک=تاریخ تحولات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی ایران در دورهٔ طاعریان و صفاریان و علویان|ص=۱۰۱}}</ref>
== ایدئولوژی ==
اندیشمندان امروزی دربارهٔ انگیزه جنبش صفاریان توافق نظر ندارند. برخی از آنان معتقدند که یعقوب به دنبال احیای شکوه گذشته ایرانِ ساسانی بوده و هویت ایرانی انگیزه اصلی خیزش او بودهاست. حتی در منابع تاریخی شعری به یعقوب منسوب است که او خود را وارث [[پادشاهان ایران]] و از نسل جمشید معرفی میکند<ref group="یادداشت">به [[عربی]]: انا ابن الکارم من نسل جم/ و حائز ارث ملوک العجم</ref> و به اعراب پیام میدهد که به بیابانهایتان بازگردید. با این حال، گروهی دیگر از اندیشمندان این دیدگاه را به چالش کشیدهاند. آنها با استناد به اینکه بخش بزرگی از سپاه یعقوب را عربها تشکیل میدادند، معتقدند که هدف یعقوب تنها احیای شکل اصلی اسلام بودهاست که در آن دوران به کلی فراموش شده بود. در کنار اینها، گروه سومی از اندیشمندان بر این باورند که تنها آدرنالین و وسوسهٔ شهرت و فتوحات بزرگ محرک یعقوب برای خیزش علیه دولت بغداد بودهاست.{{sfn|Bosworth|1975|p=125}}<ref>{{cite book|last=Tor|first=D.G.|title=Violent Order: Religious Warfare, Chivalry, and the ʻAyyār Phenomenon in the Medieval Islamic World|year=2007|publisher=Orient-Institut-Istanbul}}</ref><ref>{{cite book|last=Bosworth|first=C.E.|title=The History of the Saffarids of Sistan and the Maliks of Nimruz (247/861 to 949/1542-3)|year=1994|publisher=Mazda Publishers|location=Costa Mesa, CA}}</ref>
با همه اینها، سیاست ضدخلیفه او بسیار آشکار است. کتاب [[تاریخ سیستان]] نقل میکند که یعقوب عباسیان را «دروغگو» خطاب کردهاست. در ادامه این نقل قول آمدهاست:
{{گفتاورد|آیا ندیدید که آنان با ابوسلمه، ابومسلم، برمکیان و فضل ابن سهل، باوجود همه کارهایی که آن مردان برای این سلسله انجام دادند چه کردند؟ نباید گذاشت دیگر کسی به آنان اعتماد کند!|یعقوب لیث|برگرفته از [[تاریخ سیستان|کتاب تاریخ سیستان]]}}
=== احیای زبان فارسی ===
یعقوب لیث را نخستین شهریار ایرانیِ احیاگر [[زبان پارسی]]، پس از فروپاشی [[شاهنشاهی ساسانیان]] میدانند. وقتی شاعری بنا بر رسم زمان قصیدهای به عربی در مدح او سرود، وی او را ملامت کرد که چرا به زبانی که نمیفهمد برایش شعر سرودهاست که «چیزی که من اندر نیابم چرا باید گفت». با شنیدن این سخن، [[محمد بن وصیف]] که ادارهٔ امور دیوان یعقوب را بر عهده داشت، قصیدهای به فارسی در مدحش سرود و این قصیده (براساس روایت مؤلف ناشناس تاریخ سیستان که قصیده را نقل نموده) آغاز سرودن شعر درباری به این زبان گردید.<ref name="yarshater1">{{یادکرد ژورنال | نام خانوادگی =یارشاطر | نام =احسان | پیوند نویسنده=احسان یارشاطر | عنوان =رستاخیز ایران و ظهور زبان و ادبیات ملی | ژورنال =ایرانشناسی | مکان = | ناشر =بنیاد مطالعات ایران | دوره = | شماره =۵۰ | سال =تابستان ۱۳۸۰ | صفحه =۲۷۳ تا ۲۸۸ | پیوند =http://www.noormags.ir/view/fa/articlepage/531087 | تاریخ بازبینی =۲۰۱۲-۱۲-۲۷ | doi =}}</ref>
این نظریه که نخستین شعر فارسی در زمان صفّاریان سروده شدهاست، درست نیست. نمونههایی از اشعار فارسی که در زمان طاهریان سروده شده مانند دو قطعه از [[حنظلهٔ بادغیسی]] در دست است و احتمالاً زودتر از آن هم کوششهایی برای سرودن شعر به اوزان محلی یا در قالب شعر عربی بهطور پراکنده صورت گرفته باشد، اما از آنها چیزی به دست ما نرسیدهاست. اقدام یعقوب محرّکی در سرودن شعر فارسی شد و آغاز سنتی گردید که سامانیان، پیشروان راستین رستاخیز ادبی ایران، آن را برگرفته و گسترش دادند.<ref name="yarshater1"/>
== سکهشناسی ==
[[پرونده:Ya'qub al-Layth's Silver Dirham.jpg|بندانگشتی|[[درهم]] نقره یعقوب لیث صفاری.]]
سکهای از یعقوب لیث در سال ۲۶۵–۲۵۴ه-ق وجود دارد، که نوع سکه از سیم و درهم است و قطر سکه ۲۲ میلیمتر و وزن ۱/۶۵گرم میباشد، نقش روی سکه «لا اله الا الله وحده لاشریک له یعقوب» و دور سکه «بسم الله ضرب هذا الدار به فارس سنه ۲۵۳ ثلث خمسین ماتین» دور دوم سکه «لله الامر من قبل و من بعد و یومئذ یفرح المومنون» «فرمان از خداست از گذشته و آینده در چنین روزی مؤمنان شاد میشوند» پشت سکهها «لا الله محمد رسولالله المعز» و دور سکهها «محمد هوالذی ارسل و رسوله باالهدی و دین الحق لیظهر علی الدین کله ولو کره المشرکون» «اوست آنکه فرستاد رسولش را برای هدایت به دین درست تا آشکار کند ان را برهمه دینها اگرچه مشرکان اکره دارند.»<ref>{{پک|حسن یغمایی|۱۳۷۰|ک=تاریخ دولت صفاریان|ص=۲۵۵}}</ref>
== منش و حیات فردی ==
همه شواهد نشان میدهد که یعقوب به دین دلبستگی نداشتهاست به طوری که ذکر نشده که پیرو کدام مذهب و فرقهای است و آن را در خدمت سیاسی میگرفت.<ref>{{پک|فرای|۱۳۹۳|ک=عصر زرین فرهنگ ایران|ص=۲۱۳}}</ref><ref>{{پک|ترکمنی آذر|پرگاری|زمانی|۱۳۹۳|ک=تاریخ تحولات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی ایران در دوره طاهریان، صفاریان و علویان|ص=۹۷}}</ref>
طبق کتاب ''سرگذشت صفاریان'' نوشتهٔ ملکزاده، یعقوب در انجام هر کاری با مشورت و تدبیر دیگران پیش میرفت و میگفت: «توکل باید بخدا باشد تا چه خواهد شد». او در شبانه روز بیش از ۱۷۰ رکعت نماز، چه مستحب و چه واجب میخواند و در روز هزار دینار صدقه میداد. بر هوای نفس خود غلبه داشت و هیچگاه به زن یا غلامی شهوتآلود نگاه نمیکرد. شخصیت عادل و منصفی داشت و در صورت نیاز، بر اساس شریعت و مقررات، خواستهٔ دیگران را انجام میداد.<ref>{{پک|ملکزاده|۱۳۸۱|ک=سرگذشت صفاریان|ص=۷۸–۷۹}}</ref> در رسیدگی به امور بسیار جستوجوگر و باهوش بود و هیچگاه بر روی کسی که اهل تهلیل بود، شمشیر نکشید و قبل از حمله به کسی حجت را بر او تمام کرده و خدا را گواه میگرفت چنانکه در کتاب ''سرگذشت صفاریان'' ذکر شده است.<ref>{{پک|ملکزاده|۱۳۸۱|ک=سرگذشت صفاریان|ص=۸۰–۸۱}}</ref>
{{quote|یک بار مردی به خضرا رفت و از غم سر بر زانو گذاشته و یعقوب علتش را پرسید مورد پس از رفتن گفت که یک افسر شبها بدون اجازه او و دخترش از راه پشت بام وارد خانه آنها میشود و دخترش را اذیت میکند یعقوب دستور داد مردی با شمشیر به خانه او برود و فرد که آمد او را بکشد بعد از دوروز آن مرد آمد و فردی که شمشیر داشت او را زد و به دو نیم تقسیم کرد پس فردی که شمشیر داشت طلب آب و غذا کرد و دیدند که او خود یعقوب است گفت من دو روز آب و غذا نخوردم تا مشکل حل شود.|{{پک|ملکزاده|۱۳۸۱|ک=سرگذشت صفاریان|ص=۸۰–۸۱}}}}
یعقوب ابتدا در نزد رویگری به شاگردی پرداخت، از حمیت و صداقت و راستی و درستی برخوردار بود. با متجاوزان به سختی برخورد میکرد علاوه بر آن در سیاستمداری کارکشته بود و خدمتگذاران را پاداش میداد و خودش و لشکرش را خدمتگذار مردم میدانست. مثل مردم معمولی غذا میخورد، کاخ و تجملاتی نداشت، بسیار بخشنده، شجاع، نجیب و درونگرا بود. دربارهٔ مالیات نوشتهاند که یعقوب، درگرفتن مالیات نسبت به مردم سخت نمیگرفت به جز در طبرستان که به خاطر جنگ با داعی دستور داد که خراج دو ساله را از مردم بگیرند.<ref>{{پک|یغمایی|۱۳۷۰|ک=تاریخ دولت صفاریان|ص=۱۱۲-۱۱۳-۱۱۴}}</ref><ref>{{پک|بجنوردی|۱۳۹۳|ک=تاریخ جامع ایران|ص=۳۸۰}}</ref><ref>{{پک|ترکمنی آذر|پرگاری|زمانی|۱۳۹۳|ک=تاریخ تحولات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی ایران در دوره طاهریان، صفاریان و علویان|ص=۹۴–۹۵}}</ref><ref>{{پک|بجنوردی|۱۳۹۳|ک=تاریخ جامع ایران|ص=۴۰۰}}</ref>
یعقوب در دین خود استوار بوده و همینطور نماز میخوانده و سعی میکرده که با خداپرستان جنگ نکند و همچنین در جنگ با کفار اول اسلام را عرضه میکرده، در صورت پذیرفتن اسلام از سوی آنها از گرفتن مال و اسیر خودداری میکرده بلکه پاداش نیز میداده و این گونه بود که سالها پیش از حملات غزنویان به هند مردم بسیاری در میانهٔ سیستان و هند به دست او مسلمان شدندو یعقوب نسبت به خلفای عباسی سخت بدبین بود و همیشه میگفت که عباسیان دولت غدر نباشد، ولی باز هم حاضر نشد که با خوارج و زنگیان بر ضد آنها متحد شود.<ref>{{پک|بجنوردی|۱۳۹۳|ک=تاریخ جامع ایران|ص=۴۰۲}}</ref>
== تبارنامه ==
{{تبارنامه صفاریان}}
== یادداشتها ==
{{پانویس|گروه=یادداشت|۱|اندازه=ریز}}
== پانویس ==
{{پانویس|
== منابع ==
* {{یادکرد کتاب |نام خانوادگی=ملکزاده|نام=الهام|کتاب=سرگذشت صفاریان| ناشر=موسسه فرهنگی اهل قلم|سال=۱۳۸۱|مکان=تهران|شابک=}}
* {{یادکرد کتاب |نام خانوادگی=باسورث|نام=ادموند کلیفورد|کتاب=تاریخ سیستان از آمدن تازیان تا برآمدن دولت صفاریان|ناشر=امیر کبیر|سال=۱۳۷۷|مکان=تهران|شابک=}}
* {{یادکرد کتاب |نام خانوادگی=یغمایی|نام=حسن|کتاب=تاریخ دولت صفاریان|ناشر=دنیای کتاب|سال=۱۳۷۰|مکان=تهران|شابک=}}
* {{یادکرد کتاب |نام خانوادگی=لسترنج|نام= |کتاب=جغرافیای تاریخی سرزمینهای خلاف شرقی|ناشر=شرکت انتشارات علمی و فرهنگی|سال=۱۳۳۷|مکان= |شابک=}}
* {{یادکرد کتاب |نام خانوادگی=فرای|نام=ریچارد نیلسون|کتاب=عصر زرین فرهنگ ایران|ناشر=سروش|سال=۱۳۹۳|مکان=تهران|شابک=}}
* {{یادکرد کتاب |نام خانوادگی= بارتلد|نام=ویلهلم|کتاب=جغرافیای تاریخی ایران|ناشر=دکتر محمود افشار|سال=۱۳۷۷|مکان=تهران|شابک=}}
* {{یادکرد کتاب |نام خانوادگی=ترکمیآذر|پرگاری|زمانی|نام=پروین|صالح|حسین|کتاب=تاریخ تحولات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی ایران در دوره طاهریان، صفاریان و علویان| ناشر=سمت|سال=۱۳۹۳|مکان=تهران|شابک=}}
* {{یادکرد کتاب |نام خانوادگی=اشپولر|نام=برتولد|کتاب=تاریخ ایران در قرون نخستین اسلامی|ناشر=نشر کتاب|سال=۱۳۴۹|مکان=تهران|شابک=}}
* {{یادکرد کتاب |نام خانوادگی=بجنوردی|نام=کاظم موسوی|کتاب=تاریخ جامع ایران|ناشر=مرکز دایرةالمعارف بزرگ اسلامی|سال=۱۳۹۳|مکان=تهران|شابک=}}
* {{یادکرد کتاب |نام خانوادگی=رضایی باغبیدی|نام=حسن|کتاب=سکههای ایران در دورهٔ اسلامی از آغاز تا برآمدن سلجوقیان|ناشر=سمت|سال=۱۳۹۳|مکان=تهران|شابک=}}
* {{یادکرد کتاب |نام خانوادگی=هولت|نام=پی. ام|کتاب=تاریخ اسلام کمبریج|ناشر=امیر کبیر|سال=۱۳۸۳|مکان=تهران|شابک=}}
{{امیران صفاری}}
<nowiki>
[[رده:اهالی ایران در سده ۹ (میلادی)]]
[[رده:درگذشتگان ۲۶۵ (قمری)]]
[[رده:درگذشتگان ۸۷۹ (میلادی)]]
[[رده:زادگان ۸۴۰ (میلادی)]]
[[رده:شورشیان در برابر خلفای عباسی]]
[[رده:صفاریان]]
[[رده:فارسیزبانان]]
[[رده:فرمانروایان خاندان صفاری]]
[[رده:ملیگرایی ایرانی]]</nowiki>
|