یعقوب لیث
یعقوب لیث صفاری، با نام اصلی رادمان پور ماهک یا به شکل رایج در پارسی میانه، رادمان ماهکان (رادمان پسر ماهک) یک پادشاه ایرانی و بنیانگذار دودمان صفاریان در سیستان بود. او شهر زرنج را به پایتختی برگزید. وی با موفقیت بخشهای بزرگی از جهان ایرانی، شامل کشورهای امروز ایران، افغانستان، ترکمنستان، ازبکستان و تاجیکستان و غرب پاکستان را فتح نمود. پس از یعقوب، برادرش عمرو لیث جانشین او شد.[۱]
یعقوب لیث | |
---|---|
امیر صفاری | |
![]() تندیس یعقوب لیث صفاری در ورودی شهر زابل | |
دوران | ۲۴۷-۲۶۵ (قمری) |
زادروز | ۲۲۵ (قمری) |
زادگاه | قریه قرنین، سیستان |
درگذشت | شوال ۲۶۵ (قمری) |
محل درگذشت | گندی شاپور در اثر قولنج |
پیش از | عمرو لیث |
دودمان | دودمان صفاری |
پدر | لیث |
دین | اسلام |
زندگینامهویرایش
یعقوب پسر لیث در روستای قرنین در سیستان به دنیا آمد. لیث پدر یعقوب در سیستان شغل رویگری داشت. او چهار پسر به نامهای یعقوب و عمرو و علی و طاهر داشت. از بین ایشان عمرو بعد از یعقوب برای مدتی حکومت کرد، اما دورهٔ حکومت او زیاد طول نکشید. یعقوب نیز در آغاز مانند پدر رویگری میکرد و هر چه به دست میآورد، به دوستانش ضیافت میکرد. چون به سن رشد رسید، عدهای از عیّاران او را به سرداری خود برگزیدند.
در سال ۲۳۷ که طاهر بن عبدالله در خراسان حکومت میکرد، مردی از اهل بُست به نام صالح بن نصر کنانی بر سیستان مسلط شد و یعقوب به خدمت وی درآمد. طاهر که مردی با تدبیر بود، صالح بن نصر را از سیستان بیرون کرد و پس از وی درهم بن نصر خروج کرد و سیستان را تصرف نمود و سپاهیان طاهر را از سیستان بیرون کرد. درهم که نتوانست از عهدهٔ سپاهیان بر آید، یعقوب را سردار سپاه خویش کرد. سپاهیان چون ضعف فرماندهی درهم را دیدند، از فرماندهی یعقوب استقبال نمودند.
پس از چندی والی خراسان با تدبیر درهم را اسیر کرد و به بغداد فرستاد، او مدتی در بغداد زندانی بود، بعد آزاد گردید و به خدمت خلیفه درآمد. در این زمان است که کار یعقوب نیز بالا میگیرد او به دفع خوارج میپردازد. یعقوب چون مردی با تدبیر و عیار بود، تمام یارانش از وی چنان فرمانبرداری میکردند که بیرون از تصور بود. یعقوب بعد ار ضبط سیستان رو به خراسان نهاد، ولی چیزی نصیبش نشد. باز بار دیگر در سال ۲۵۳ رو به خراسان نهاد. این بار شهرهای هرات و پوشنگ را گرفت و از آن جا رو به کرمان نهاد و گماشته حاکم شیراز در کرمان را گرفت. پس از آن رو به شیراز نهاد و با حاکم فارس جنگید و آنجا را نیز به دست آورد. یعقوب بعد از واقعه، چند نفر از طرفداران خود را با پیشکشهای گرانبها نزد خلیفه بغداد فرستاد و خود را مطیع خلیفه اعلام کرد.
یعقوب در سال ۲۵۷ باز به فارس لشکر کشید و خلیفه المعتمد به وی پیغام داد که ما ملک فارس را به تو ندادهایم که تو به آنجا لشکرکشی کنی. موفق بالله برادر خلیفه که صاحب اختیار مملکت بود، پیامی نزد یعقوب فرستاد مبنی بر این که ولایت بلخ و تخارستان و سیستان مربوط به یعقوب است. یعقوب نیز بلخ را تصرف نمود و متوجه کابل شد، والی کابل را اسیر کرد و شهر را تصرف نمود. پس از آن به هرات رفت و از آنجا به نیشاپور و محمد بن طاهر حاکم خراسان را با اتباعش اسیر کرد و به سیستان فرستاد و از آنجا روانهٔ طبرستان شد تا در آنجا با حسن بن زید علوی بجنگد. حسن در این جنگ شکست خورد و فرار کرد و به سرزمین دیلمان رفت. یعقوب از ساری به آمل رفت و خراج یکساله را جمع کرد و روانه دیلمان شد. در راه در اثر بارش باران، عدهٔ زیادی از سپاهیانش کشته شدند و خودش هم مدت چهل روز سرگردان میگشت. یعقوب پیامی نزد خلیفه فرستاد، مبنی بر این که طبرستان را فتح کرده و حسن را منزوی ساختهاست، به امید این که مورد نظر خلیفه واقع گردد. اما خلیفه حکمی را توسط حاجیان به خراسان فرستاد که چون وی از حکم ما تمرد کرد و به حکومت سیستان بسنده نکرد، او را در همه جا لعن کنند.
در جنگ با عباسیانویرایش
محمد بن واصل تمیمی بر فارس چیره شده بود. معتمد عباسی فارس را به موسی بن بغا داد، موسی نیز عبدالرحمان بن مفلح را به جنگ محمد بن واصل فرستاد، عبدالرحمان شکست خورد و اسیر شد. چون یعقوب در سیستان خبر بالا گرفتن کار ابن واصل را شنید، طمع در ولایت فارس بست. در حالی که محمد بن واصل در اهواز بود، وی رو به فارس نهاد و فارس را تصرف کرد. در سال ۲۶۲ یعقوب از فارس رو به خوزستان نهاد. چون خبر به خلیفه المعتمد رسید، فرمان حکومت خراسان، گرگان، طبرستان، ری و فارس را در حضور حاجیان به شمول شرطگی بغداد به وی داد. اما یعقوب راضی نشد و به خلیفه پیغام داد که به چیزی راضی نیست جز رسیدن به بغداد. یعقوب لیث جهت تصرف بغداد و جنگ با خلیفه نخست به خوزستان لشکر کشید. در آن جا پیشنهاد یاری، صاحب الزنج، رهبر بردگان بغداد، را که جهت همکاری و جنگ با خلیفه به وی عرضه گشته بود، نپذیرفت. شاید به علت وجود خوارج که در لشکر صاحب الزنج بود. این رفتار بخاطر جنگهای او با خوارج که سیستان را دچار ناامنی کرده بودند بود. سپس وی از طریق اهواز عازم بغداد گشت و تا نزدیکی واسط پیش راند. در ناحیهای به نام دیر العاقول با سپاهی به فرماندهی برادر خلیفه، موفق بالله، رو به رو شد و شکست در سپاه خلیفه افتاد. بار دیگر عباسیان به خدعه متوسل گشتند و آب دجله را در لشکرگاه وی انداختند و سپاه وی به ناچار عقب نشست.
در این میان یعقوب لیث بیمار گشت و در انتظار بهبود و از سرگیری جنگ به گندیشاپور در خوزستان بازگشت. عزم وی برای جنگ با خلیفه خدعهگر و حکومت ایرانی ستیز عباسیان چنان جدی بود که پیشنهاد صلح خلیفه را حتی در هنگام بیماری نپذیرفت و به قول خویش در مورد عباسیان: "هرگز مباد که کسی بر ایشان اعتماد کند"، همواره پابرجا ماند.
به روایتی دیگر یعقوب لیث در سال ۲۶۰ ه.ق / ۸۷۹ م متوجه شد عبدالله بن محمد بن صالح سگزی نزد حسین بن زید علوی در گرگان پناهنده شدهاست؛ پس به همراه ۹۰ تن از طاهریان که در واقع اسیر او بودند، به سمت گرگان حرکت کرد. در واقع یعقوب به جانب گرگان رفت که رضایت و خرسندی خلیفه را جلب کند؛ چراکه حسین بن زید علوی دشمن خلیفه بود؛ در همین حال، برادر خلیفه، موفق به فرستادگان یعقوب گفت که خلیفه از اسارت طاهریان ناراضی است و بهتر است یعقوب به سرزمین خود بازگردد و آنها هم آزاد کند. یعقوب از لشکرکشی به گرگان موفقیت چندانی به دست نیاورد؛ چراکه ۴۰ هزار نفر از نیروهای خود را از دست داد و موجب نارضایتی بسیار خلیفه شد. معتمد به عبیدالله بن عبدالله بن طاهر که حاکم وقت بغداد بود فرمان داد یعقوب را در جمع حجاج گرگان، طبرستان و خراسان نفرین کنند و او را حاکم عزل شدهٔ خراسان بخوانند.[۲]
در پی این وقایع و تصرف خراسان به دست یعقوب، او دیگر واهمهای از خلیفه نداشت و در سال ۲۶۱ ه.ق / ۸۷۵ م به سرعت به جانب فارس و اهواز حرکت کرد تا دشمنی خود با خلیفه را آشکار سازد. این دشمنی باعث شد دیرالعاقول در یکشنبه ۱۰ رجب سال ۲۶۲ ه.ق / ۱۰ آوریل ۸۷۶ م شکل گیرد. یعقوب در این نبرد شکست خورد.[۳]
درگذشتویرایش
یعقوب در سال ۲۶۵ در گندیشاپور در اثر قولنج درگذشت. یعقوب را مردی باخرد و استوار توصیف کردهاند. حسن بن زید علوی که یکی از دشمنانش بود، او را از جهت استقامت و پایداریش سندان لقب داده بود. آرامگاه یعقوب لیث اکنون در ۱۰ کیلومتری جنوب شرقی دزفول در روستایی به نام اسلام آباد (دزفول) قرار دارد. قدمت آرامگاه یعقوب لیث صفاری، به دوره سلجوقی تا قاجار میرسد. آرامگاه با گنبد مضرس ساخته شده و با توجه به مرمتهای مختلف، قدیمیترین قسمت آن مربوط به دورهٔ سلجوقی است.
احیای زبان فارسیویرایش
یعقوب لیث را نخستین شهریار ایرانیِ احیاگر زبان پارسی، پس از فروپاشی شاهنشاهی ساسانیان میدانند. وقتی شاعری بنا بر رسم زمان قصیدهای به عربی در مدح او سرود، وی او را ملامت کرد که چرا به زبانی که نمیفهمد برایش شعر سرودهاست که «چیزی که من اندر نیابم چرا باید گفت». با شنیدن این سخن، محمد بن وصیف که ادارهٔ امور دیوان یعقوب را بر عهده داشت، قصیدهای به فارسی در مدحش سرود و این قصیده (براساس روایت مؤلف ناشناس تاریخ سیستان که قصیده را نقل نموده) آغاز سرودن شعر درباری به این زبان گردید.[۴]
این نظریه که نخستین شعر فارسی در زمان صفّاریان سروده شدهاست، درست نیست. نمونههایی از اشعار فارسی که در زمان طاهریان سروده شده مانند دو قطعه از حنظلهٔ بادغیسی در دست است و احتمالاً زودتر از آن هم کوششهایی برای سرودن شعر به اوزان محلی یا در قالب شعر عربی بهطور پراکنده صورت گرفته باشد، اما از آنها چیزی به دست ما نرسیدهاست. اقدام یعقوب محرّکی در سرودن شعر فارسی شد و آغاز سنتی گردید که سامانیان، پیشروان راستین رستاخیز ادبی ایران، آن را برگرفته و گسترش دادند.[۴]
او تنها شاه بعد از دوره ساسانیان بود که صحبت کردن به زبان تازی را ننگ میدانست و صحبت کردن به زبان عربی را در دربار خودش ممنوع اعلام کرد.
ایدئولوژیویرایش
اندیشمندان امروزی درباره انگیزه جنبش صفاریان توافق نظر ندارند. برخی از آنان معتقدند که یعقوب به دنبال احیای شکوه گذشته ایرانِ ساسانی بوده و هویت ایرانی انگیزه اصلی خیزش او بوده است. حتی در منابع تاریخی شعری به یعقوب منسوب است که او خود را وارث پادشاهان ایران و از نسل جمشید معرفی میکند [یادداشت ۱] و به اعراب پیام میدهد که به بیابانهایتان بازگردید. با این حال، گروهی دیگر از اندیشمندان این دیدگاه را به چالش کشیدهاند. آنها با استناد به اینکه بخش بزرگی از سپاه یعقوب را اعراب تشکیل میدادند، معتقدند که هدف یعقوب تنها احیای شکل اصلی اسلام بوده است که در آن دوران به کلی فراموش شده بوده. در کنار اینها، گروه سومی از اندیشمندان بر این باورند که تنها آدرنالین و وسوسه شهرت و فتوحات بزرگ محرک یعقوب برای خیزش علیه دولت بغداد بوده است.[۵][۶][۷]
با همه اینها، سیاست ضدخلیفه او بسیار آشکار است. کتاب تاریخ سیستان نقل میکند که یعقوب عباسیان را «دروغگو» خطاب کرده است. در ادامه این نقل قول آمده است:
آیا ندیدید که آنان با ابوسلمه، ابومسلم، برمکیان و فضل ابن سهل، باوجود همه کارهایی که آن مردان برای این سلسله انجام دادند چه کردند؟ نباید گذاشت دیگر کسی به آنان اعتماد کند!
— یعقوب لیث، برگرفته از کتاب تاریخ سیستان
نگارخانه و آسیب بناویرایش
جستارهای وابستهویرایش
یادداشتهاویرایش
منابعویرایش
- ↑ "Ya'qub ibn al-Layth al-Saffar". Wikipedia. 2018-03-17.
- ↑ اکبری، تاریخ حکومت طاهریان از آغاز تا انجام، ۲۳۰.
- ↑ اکبری، تاریخ حکومت طاهریان از آغاز تا انجام، ۲۳۰.
- ↑ ۴٫۰ ۴٫۱ یارشاطر، احسان (تابستان ۱۳۸۰). «رستاخیز ایران و ظهور زبان و ادبیات ملی». ایرانشناسی. بنیاد مطالعات ایران (۵۰): ۲۷۳ تا ۲۸۸. دریافتشده در ۲۰۱۲-۱۲-۲۷.
- ↑ Bosworth 1975, p. 125.
- ↑ Tor, D.G. (2007). Violent Order: Religious Warfare, Chivalry, and the ʻAyyār Phenomenon in the Medieval Islamic World. Orient-Institut-Istanbul.
- ↑ Bosworth, C.E. (1994). The History of the Saffarids of Sistan and the Maliks of Nimruz (247/861 to 949/1542-3). Costa Mesa, CA: Mazda Publishers.
- گزارش تصویری مقبره یعقوب لیث صفاری در دزفول
- الهام ملکزاده (۱۳۸۲)، سرگذشت صفاریان، موسسه فرهنگی اهل قلم
- «: یعقوب لیث صفاری». دانشنامه رشد.
- مقاله یعقوب لیث صفاری در ایرانیکا
پیوند به بیرونویرایش
در ویکیانبار پروندههایی دربارهٔ یعقوب لیث موجود است. |