سگ‌کشی: تفاوت میان نسخه‌ها

[نسخهٔ بررسی‌شده][نسخهٔ بررسی‌نشده]
محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
Aliy2jbest2023 (بحث | مشارکت‌ها)
برچسب‌ها: برگردانده‌شده ویرایش کاربر تازه‌وارد در مقالهٔ خوب یا برگزیده ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
خط ۳۵:
ماجرای فیلم از اواخرِ پاییزِ ۱۳۶۷ تا اندکی پس از آن – کمابیش یک سال – در [[تهران]] و [[باغستان (تهران)|باغستان]] می‌گذرد.
 
یک نویسندهٔ فارسی‌زبان به نامِ گلرخ کمالی، که سالِ گذشته شوهرش را به حالِ قهر و به گمانِ رابطه‌ای با منشیِ شرکتش ترک کرده بوده، با پایانِ [[جنگ ایران و عراق|جنگ]] به تهران برمی‌گردد و شوهرش، ناصر معاصر، را می‌بیند که ورشکسته شده و در حالِ رفتن به زندان است. ظاهراً شریکِ ناصر، جواد مقدّم، با صحنه‌سازی تمامِ سرمایهٔ شرکت را برداشته و به‌طورِ غیرقانونی از مرز خارج شده و ناصر مانده با همهٔ بدهی‌های شرکت و فشارِ طلبکاران. گلرخ بر خود می‌داند که در جبرانِ بدگمانیِ بیجایش، حالا به نجاتِ شوهرش بشتابد و با کوشش برای خریدِ [[چک (سند)|چک]]‌ها و اثباتِ بی‌گناهیِ او، و گرفتنِ رضایتِ شاکیان از شوهرش، برای آزادیش از زندان بکوشد. کم‌کم گلرخ با ساده‌دلی در حرفه و دنیایی وارد می‌شود که از اندیشه‌هایش فرسنگ‌ها دور است؛ دنیای داد و ستدِ بازار. او با یک‌یکِ طلبکاران و شاکیان واردِ بده‌بستان و معامله می‌شود تا رضایتشان از ناصر را جلب کند؛ و در این کار تا جایی پیش می‌رود که دیگر راهِ بازگشت ندارد و می‌فهمد که در جنگی وارد شده که دیگر نباید شکست بخورد. او همه را تاب می‌آورد، از تحقیر و توهین تا آزار و تجاوز؛ در یکی از سکانسهای جنجالی چند مرد او را دزدیده و به شرکت افرندی و شرکا که از طلبکاران شوهر گلرخ میباشد برده و یکی از مردان با پنجه بوکس چند ضربه به کمر گلرخ میزند و سپس او را به صندلی بسته و سیلیهای شدیدی به گلرخ میزند که صورت او تمامن کبود شده و خون از بینی و دهانش جاری میشود. بعد از تمام این اتفاقات گلرخ با همه ی طلبکاران تسویه حساب میکند و سرانجام شوهرش را آزاد می‌کند؛ و ناصر، تشکّر را، چیزی به او می‌دهد: طلاق‌نامه‌اش. گلرخ تازه درمی‌یابد که همهٔ این بازی صحنه‌سازیِ ناصر بوده که با ترساندن و گریزاندنِ شریکش سرمایهٔ شرکت را تصاحب کند، و حالا با داشتنِ رضایتِ شاکیان – که گلرخ گرفته – عملاً صاحبِ قانونیِ همهٔ سرمایه است و اینک می‌خواهد با منشیِ شرکت [[ماه عسل]] به خارج از مملکت برود. گلرخ ضربه را با وقار و سختی متحمّل می‌شود؛ ولی نقشهٔ ناصر معاصر نمی‌گیرد، زیرا شریکِ بازگشته‌اش و دیگرانی که گلرخ را در همهٔ دوندگی‌هایش دنبال می‌کردند نیز به اندازهٔ او هشیار و چشم به راه بوده‌اند و اینک از راه می‌رسند، و ناصر معاصر از دستِ ایشان خلاصی ندارد.
 
«گلرخ آب در خوابگه مورچگان ریخته و بخشی از زشتی‌های جامعه را عیان کرده و دوباره می‌رود که به دنیای داستان‌هایش بازگردد.»<ref>{{پک|عشقی|۱۴۰۱|ف=راه بی‌بازگشت|ص=۵۵}}</ref>