شاه اسماعیل یکم: تفاوت میان نسخه‌ها

محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
بدون خلاصۀ ویرایش
برچسب‌ها: واگردانی دستی ویرایشگر دیداری ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
شنیده ام یعنی چه؟
برچسب: خنثی‌سازی
خط ۱:
{{Infobox royalty
| name =شاه اسماعیل یکم
| title = '''[[شاهنشاهپادشاه ایران]]'''{{سخ}}[[صوفی]]{{سخ}}[[مرشد کامل]]
| succession = [[فهرست شاهان صفوی|نخستین پادشاه صفوی]]
| image = Portrait of Shah Ismail I. Inscribed "Ismael Sophy Rex Pers". Painted by Cristofano dell'Altissimo, dated 1552-1568.jpg
خط ۱۰۷:
 
[[گیوسافات باربارو]] [[جهانگرد]] اروپایی می‌نویسد:
{{نقل قول|«این [[تصوف|صوفی]] مورد پرستش مردم است و همچون خداوند در نظرشان است. سربازانش به عشق او بدون اینکه زرهی بر تن کنند، به میدان جنگ می‌روند به این امید که مرشد و آقایشان از آن‌ها حمایت خواهد کرد. آن‌ها تمنی شهادت به‌خاطر او را دارند و سینه‌چاک و هراسان به پیش می‌تازند، درحالی که نام او را به‌جای نام خدا بر زبان دارند. وقتی که یکی از آنها بر زمین می‌افتد، نام شیخ را بر زبان می‌آورد و این دو معنی دارد: یکی اینکه معنی خدا برای آنها دارد و دوم اینکه او را به‌عنوان پیامبر خدا می‌پرستند. همان‌طوری که مسلمانان می‌گویند: لا اله الا الله، قزلباشان می‌گویند: لا اله الا اسماعیل ولی‌الله. از این گذشته همه مردم به خصوص سپاهیان اسماعیل او را جاوید می‌دانند. اما شنیده‌ام که اسماعیل از اینکه او را خدا یا پیغمبر بخوانند خشنود نیست.»<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان=سفرنامه باربارو-چاپ ۱۳۸۱ ص ۴۵۶}}</ref>}}
 
{{نقل قول|«این [[تصوف|صوفی]] مورد پرستش مردم است و همچون خداوند در نظرشان است. سربازانش به عشق او بدون اینکه زرهی بر تن کنند، به میدان جنگ می‌روند به این امید که مرشد و آقایشان از آن‌ها حمایت خواهد کرد. آن‌ها تمنی شهادت به‌خاطر او را دارند و سینه‌چاک و هراسان به پیش می‌تازند، درحالی که نام او را به‌جای نام خدا بر زبان دارند. وقتی که یکی از آنها بر زمین می‌افتد، نام شیخ را بر زبان می‌آورد و این دو معنی دارد: یکی اینکه معنی خدا برای آنها دارد و دوم اینکه او را به‌عنوان پیامبر خدا می‌پرستند. همان‌طوری که مسلمانان می‌گویند: لا اله الا الله، قزلباشان می‌گویند: لا اله الا اسماعیل ولی‌الله. از این گذشته همه مردم به خصوص سپاهیان اسماعیل او را جاوید می‌دانند. اما شنیده‌ام که اسماعیل از اینکه او را خدا یا پیغمبر بخوانند خشنود نیست.»<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان=سفرنامه باربارو-چاپ ۱۳۸۱ ص ۴۵۶}}</ref>}}
 
[[پرونده:"Shah Ismail holds an audience", from Bijan’s Tarikh-i Jahangusha-yi Khaqan Sahibqiran, Iran, Isfahan; end of the 1680s.jpg|بندانگشتی|301x301px|[[نگارگری ایرانی|مینیاتوری]] از شاه اسماعیل یکم در حضور قزلباشان که پس از پیروزی بر [[فرخ یسار]] [[شروان‌شاهان|شروان‌شاه]] مورد [[تکریم]] و [[سجده]] آنان قرار می‌گیرد؛ اثر [[معین مصور]] در ''تاریخ [[جهانگشای خاقان]]''، [[اصفهان]]، اواخر دهه ۱۶۸۰ میلادی.]]
سطر ۱۸۶ ⟵ ۱۸۵:
 
=== با عثمانیان ===
هنگام جلوس شاه اسماعیل، سلطان [[بایزید دوم]] در کشور عثمانی سلطنت می‌کرد. این سلطان همواره به پادشاه صفوی که برای ترویج مذهب شیعه و تحصیل قدرت و سلطنت مبارزه می‌کرد به چشم بدگمانی و خصومت می‌نگریست و امیران [[آق‌قویونلو]] را که دشمنان سیاسی و مذهبی وی بودند علیه او تحریک و تشویق می‌کرد. پس از شکست [[سلطان الوند|الوند بیگ]] در [[شرور (شهر)|شرور]]، باز هم بایزید دست از روابط دوستانه‌اش با خانواده سنی مذهب آق قویونلو برنداشت و همچنان آنان را به جنگ دیگری با شاه اسماعیل تشویق می‌نمود و حتی سپاهی در اختیار الوند بیگ گذاشت تا متصرفات از دست رفته‌اش را پس بگیرد. اما وقتی شاه اسماعیل توانست در سال ۱۵۰۳ برای دومین بار الوند بیگ را در همدان و سلطان مراد را در شیراز شکست دهد، سلطان عثمانی دریافت که سلطنت شاه اسماعیل تزلزل ناپذیر بوده و او ناچار است این واقعیت را بپذیرد؛ لذا به ظاهر از در دوستی درآمد و در سال ۱۵۰۴ سفیری به نام محمد چاوش بالابان را با هدایایی به تبریز فرستاد و شاه اسماعیل را برای فتح عراق و اصفهان و فارس تهنیت گفت. ضمناً طی نامه مفصلی به شاه اسماعیل نصیحت کرد که از ظلم و ستم نسبت به پیروان مذهب تسنن دست بردارد و به پیروی از تعصب خون بی‌گناهان را نریزد. شاه اسماعیل نیز به ظاهر با سلطان اظهار دوستی کرد و سفیر عثمانی را با نامه‌ای دوستانه و هدایای شایسته بازگردانید؛ ولی در عمل به نصایح او اعتنایی نکرد و سیاست خود را ادامه داد. پس از چندی بایزید ملاحظه کرد که شاه اسماعیل و صوفیان قزلباش عملاً اعتنایی به نظرات او ننموده و نسبت به سنی مذهبان شدت عمل زیادی به کار می‌برند؛ از اینرو به حکمرانان ایالات عثمانی فرمان داد از مسافرت شیعیان آناتولی به ایران ممانعت کنند و سرحدات دو کشور بسته شود. شاه اسماعیل که از این عمل سلطان ناراحت شده بود، در سال ۱۵۰۶ سفیری به نام محمد بیگ را به دربار عثمانی فرستاد و دوستانه از بایزید تقاضا کرد تا دستورش را لغو کند و مانع مسافرت شیعیان و مریدان خاندان صفوی که منظورشان زیارت آرامگاه شیخ صفی الدین اردبیلی می‌باشد نگردد. بایزید با این تقاضا موافقت کرد و پس از آن هم چند نامه دوستانه بین آن‌ها مبادله شد. سال بعد که شاه اسماعیل به [[ذوالقدریان|امیرنشین ذوالقدر]] لشکر کشید بایزید این اقدام او را نیز نادیده گرفت و واکنشی نشان نداد؛ اما وقتی پادشاه صفوی شیبک خان ازبک را در مرو به قتل رسانید و پوست سرش را پر از کاه کرد و نزد او فرستاد این امر به بایزید که به سبب اشتراک مذهب روابط دوستانه‌ای با شیبک خان داشت گران تمام شد و به شدت از عمل پادشاه ایران خشمگین و رنجیده خاطر گردید.<ref>{{یادکرد وب|نشانی=https://archive.org/details/abu-abdurahman-kurdi-f_barid_20180104_2229/page/n40/mode/1up?view=theater|عنوان=تاریخ روابط خارجی ایران، عبدالرضا هوشنگ مهدوی، ص ۱۷و۱۶}}</ref> [[سلیم یکم|سلیم]] فرزند سوم سلطان بایزید دوم از مشاهده سر شیبک خان به قدری متأثر و اندوهگین گشت که کینه شاه اسماعیل را بیش از پیش در دل گرفت و بسیاری از مورخان ترک این امر را از علل اساسی [[جنگ چالدران]] برشمرده‌اند. در همان حال شاه اسماعیل صوفیان و مریدان شیعی مذهب خاندان صفوی را در ولایات عثمانی به تاخت و تاز و کشتار تحریک می‌کرد، چنان‌که به دستور وی در سال ۹۱۷ قمری [[شاهقلی|شاه‌قلی بابا]] از سران صوفیه [[تکلو]] ولایات [[تکه (بیگ‌نشین آناتولی)|تکه]] و [[قرامان]] و [[سیواس]] را غارت کرد و جمعی از سرداران و سربازان عثمانی را کشت. سلطان بایزید دوم به علت آنکه در آن زمان پیر و فرسوده و در داخل کشور گرفتار عصیان پسر کوچک خود سلیم بود از دشمنی آشکار و اقدام به جنگ با شاه اسماعیل دوری می‌کرد و ناگریز در برابر تهدیدات و تحریکات او بردباری و ملایمت می‌نمود. به همین سبب نیز چون از تاخت و تاز شاه‌قلی بابا و غارت و کشتار او در ولایات عثمانی خبر یافت، به نوشتن نامه‌ای انتقادی به شاه اسماعیل قناعت کرد.<ref>{{یادکرد وب|نشانی=https://ensani.ir/fa/article/233832/جنگ-چالدران-1-روابط-ایران-و-عثمانی-در-آغاز-دولت-صفوی|عنوان=روابط ایران و عثمانی در آغاز دولت صفوی، نصرالله فلسفی، ص ۵۸}}</ref> در آوریل ۱۵۱۲ میلادی، سلیم فرزند سلطان بایزید دوم به کمک سربازان [[ینی‌چری]] علیه پدرش قیام کرد و قسطنطنیه (استانبول) را تسخیر نمود. بایزید به ناچار از سلطنت کناره‌گیری کرد و آن را به سلیم سپرد و خودش یک ماه بعد به طرز مرموزی درگذشت. سلطان سلیم در آغاز سلطنت به کشتن برادران و برادرزادگان خود که مدعیان سلطنت بودند پرداخت و فقط یکی از برادرزادگان وی به نام [[شاهزاده مراد (پسر شاهزاده احمد)|شاهزاده مراد]] موفق شد با ده هزار نفر قشون سوار و پیاده به ایران پناهنده گردد. شاه اسماعیل او را مورد محبت قرار داد و حکومت قسمتی از ایالت فارس را به او سپرد. در این هنگام سلیم یکی از سرداران خود به نام [[عزت چاپین]] را به ایران فرستاد تا ضمن اینکه طبق مرسوم آن زمان پادشاه ایران را از جلوس خود رسماً آگاه سازد، استرداد شاهزاده مراد را خواستار شود. شاه اسماعیل چون سلیم را غاصب تخت و تاج می‌دانست به تقاضای وی اعتنایی نکرد و سفیر وی را به سردی پذیرفت. شاه اسماعیل دو نفر از سرداران قزلباش به نام ''[[نورعلی خلیفه|نورعلی خلیفه روملو]]'' و ''[[محمدخان استاجلو]]'' را برای عنوان جمع‌آوری شیعیان آناتولی و آوردن آنان به ایران در رأس سپاهی به خاک عثمانی فرستاد. این دو سردار شهرهای [[افیون قره‌حصار|قره حصار]] و [[ملطیه|ملاطیه]] را تصرف کردند و در آن دو شهر به نام پادشاه ایران خطبه خواندند. محمدخان استاجلو نامه تهدیدآمیزی به سلیم نوشت و او را به جنگ طلبید و حتی کار را به جایی رسانید که برای سلطان چادر و جامه زنانه فرستاد و وی را نامرد و ترسو نامید! به این ترتیب آشوب عظیمی در ایالات شرقی امپراتوری عثمانی به وجود آمد و نظم داخلی آن کشور به کلی به هم خورد.<ref>{{یادکرد وب|نشانی=https://archive.org/details/abu-abdurahman-kurdi-f_barid_20180104_2229/page/n40/mode/1up?view=theater|عنوان=تاریخ روابط خارجی ایران، عبدالرضا هوشنگ مهدوی، ص ۱۸و۱۷}}</ref> سلطان سلیم که قصد انتقام‌جویی داشت برای اینکه از بروز هرگونه خطری در شمال و غرب امپراتوری‌اش جلوگیری کند ابتدا با دولت‌های مسیحی که در اروپا همسایه وی بودند معاهدات صلح منعقد کرد و آن‌گاه برای اینکه در داخل نیز از جانب شیعیان و مریدان شاه اسماعیل آسوده‌خاطر شود، به اشاره وی شیخ‌الاسلام استانبول که عالی‌ترین مقام مذهبی آن کشور بود، فتوی داد که قتل یک نفر شیعه بیش از قتل هفتاد کافر حربی و مسیحی ثواب دارد! در نتیجه این فتوی کشتار وحشتناکی در سراسر خاک عثمانی صورت گرفت و بیش از چهل هزار تن از شیعیان به قتل رسیدند. به دستور سلطان پیشانی بقیه شیعیان را هم با آهن گداخته داغ کردند تا در همه جا شناخته شوند. پس کشتارهای هولناک، وقوع جنگ بین دو کشور اجتناب ناپذیر بود. سلطان سلیم در ۱۹ مارس ۱۵۱۴ با سپاهی عظیم از شهر [[ادرنه]] عازم جنگ با ایران شد. در عرض راه نامه‌ای برای عبیدالله خان ازبک فرستاد و او را تشویق کرد که به انتقام خون عمویش شیبک خان قیام کند و از سمت شرق به ایران حمله کند تا به این ترتیب شاه اسماعیل را از دو طرف در میان گرفته از پا درآورند. سلطان عثمانی در ۲۱ آوریل نامه تهدیدآمیزی به زبان فارسی برای شاه اسماعیل فرستاد و در آن از شاه دعوت کرد از [[زندیق|زندقه]] (کفر و الحاد) و اعمال گناه‌کارانه و اهانت نسبت به [[خلفای راشدین]] دست بردارد و الا به ایران حمله خواهد کرد. از [[سیواس]] هم نامه دیگری جهت وی فرستاد و طی آن ادعای خلافت و جانشینی پیغمبر اسلام را نمود و شاه اسماعیل و خاندان او را به کفر و ارتداد متهم ساخت و از او دعوت کرد توبه نموده و راضی شود ایران جزو متصرفات عثمانی باشد. در این هنگام به سلطان سلیم خبر دادند شاه اسماعیل درصدد مقابله و جنگ با او نبوده و قصد دارد معبر قشون وی را نابود و ویران کند و آنان را به داخله ایران بکشاند تا فصل زمستان فرا رسد و سربازان ترک از گرسنگی و سرما تلف شوند؛ لذا نامه سوم خود را با لحنی دشنام‌آمیز به زبان ترکی برای شاه اسماعیل فرستاد که در آن وی را فقط اسماعیل بهادر خطاب کرد و یک دست خرقه و عصا و کشکول درویشی نیز همراه آن فرستاد تا تلویحاً به پادشاه ایران بفهماند که بهتر است به جای جنگ و کشورگشایی مانند اجداد خود به [[درویش]]ی و [[تصوف|صوفی‌گری]] بپردازد. شاه اسماعیل هم در پاسخ نامه‌های سلیم نامه‌ای ملایم و توأم با ادب و احترام جهت وی فرستاد و طی آن با زیرکی و خونسردی به سلطان عثمانی نیش‌هایی زد که با طبع بی‌حوصله و آتشین او سازگار نبود؛ به علاوه یک قوطی [[تریاک]] هم همراه نامه به وسیله یکی از درباریان خود به نام ''شاه‌قلی‌آقا'' فرستاد تا به کنایه به سلطان بفهماند که تسخیر ایران و برانداختن حکومت او امید پوچی است که جز در نعشه تریاک و عالم خیال نمی‌تواند به حقیقت بپیوندد. سلیم از وصول این نامه و هدیه شاه به‌قدری در خشم و عذاب شد که بی‌درنگ دستور داد سفیر ایران را به قتل رساندند. آنگاه چهارمین نامه خود را که اعلان جنگ رسمی بود همراه با یک دست لباس زنانه برای شاه اسماعیل فرستاد و به سرعت به سوی تبریز عزیمت کرد و در سال ۱۵۱۴ میلادی (۹۲۰ قمری) جنگی بین سپاهیان دو کشور رخ داد که به [[جنگ چالدران]] مشهور شد و توانست شاه اسماعیل و سپاه او را شکست دهد.<ref>{{یادکرد وب|نشانی=https://archive.org/details/abu-abdurahman-kurdi-f_barid_20180104_2229/page/n43/mode/1up?view=theater|عنوان=تاریخ روابط خارجی ایران، عبدالرضا هوشنگ مهدوی، ص ۲۰ و ۱۹.}}</ref> پس از شکست ایرانیان، قشون عثمانی تبریز را که بی‌دفاع بود به آسانی فتح کردند و خزائن و حرمسرای شاه اسماعیل به دست عثمانی افتاد و پس از هشت روز اقامت در تبریز سلطان سلیم به عثمانی بازگشت و در راه مراجعت [[نخجوان]]، [[ایروان]]، [[قارص]] و [[ارزروم]] را هم تصرف کرد و به اردوگاه [[آماسیه]] رسید. در میان اسیران جنگی بهروزه خانم همسر مورد علاقه شاه اسماعیل بود که اسارتش به دست دشمن بی‌اندازه وی را ناراحت کرد (روایت اسارت بهروزه خانم فقط در منابع عثمانی آمده است) به این جهت شاه اسماعیل ناچار شد برخلاف میل خود هیئت سفارتی به ریاست [[عبدالوهاب تبریزی]] از بزرگان تبریز را همراه با نامه‌ای نزد سلطان به آماسیه بفرستد و تقاضای استرداد همسرش را بنماید. سلطان سلیم پاسخ داد چنانچه شاه اسماعیل از ترویج مذهب شیعه و لعن خلفای سه‌گانه دست بردارد و دستور دهد به نام آنان در مساجد خطبه بخوانند و رود ارس را به عنوان سرحد بین دو کشور بگیرد، حاضر به صلح و استرداد حرمسرای شاهی خواهد بود. چون شاه اسماعیل این شرایط را نپذیرفت سلطان سلیم به منظور تحقیر و آزار وی دستور داد ازدواج بهروزه خانم را باطل اعلام نموده و او را به عقد ''قاضی عسکر آناتولی'' درآوردند. شاه اسماعیل سال بعد مجدداً سفیرانی به نام کمال الدین حسین بیگ و بهرام آغا به دربار عثمانی فرستاد و سلیم را در مورد عمل زشتی که کرده بود مورد ملامت قرار داد و یک‌بار دیگر تقاضای استرداد همسرش را کرد. این‌بار سلیم دستور داد سفیران شاه را به زندان افکندند و به تقاضای او اصلاً پاسخی نداد. تصرف امیرنشین ذوالقدر در ژوئن ۱۵۱۵ و فتح [[دیاربکر]] و سراسر آناتولی شرقی در آوریل ۱۵۱۶ به دست سپاهیان عثمانی امید هرگونه صلح و آشتی بین دو کشور را مبدل به یأس کرد.<ref>{{یادکرد وب|نشانی=https://archive.org/details/abu-abdurahman-kurdi-f_barid_20180104_2229/page/n45/mode/1up?view=theater|عنوان=تاریخ روابط خارجی ایران، عبدالرضا هوشنگ مهدوی، ص ۲۲و۲۱}}</ref> بعد از وفات سلطان سلیم در سال ۱۵۲۰ (۹۲۶ قمری) شاه اسماعیل، امیر عبدالوهاب را جهت ارسال پیام تسلیت و تبریک سلطنت [[سلیمان یکم|سلطان سلیمان قانونی]] به [[استانبول]] فرستاد ولیکه امیر عبدالوهاب نیز در آنجا زندانی شد و وفات یافت.<ref>{{یادکرد وب|نشانی=https://tarikh.inoor.ir/fa/event/page/5M71L/فرستادن_امیر_عبد_الوهاب_نزد_سلطان_سلیمان_قانونی|عنوان=خلاصة التواریخ، ج ۱، ص ۱۴۲}}</ref> شاهدو اسماعیلسال باربعد دیگرشاه اسماعیل در سال ۱۵۲۲ میلادی به مناسبت تصرف [[رودس]] توسط عثمانی، هیئتی را به منظور ابراز تسلیت و تبریک سلطنت سلطان سلیمان به دربار عثمانی اعزام کرد. از هیئت پانصد نفری که به ریاست تاج‌الدین حسن‌خلیفه به دربار عثمانی اعزام شده بود فقط بیست نفر اجازه ورود به استانبول را یافتند و بقیه در [[اسکدار]] تحت نظر گرفته شدند. سلطان سلیمان در پاسخ نامه در ۲۴ محرم سال ۹۳۰ (۱۵۲۴ میلادی) نامه‌ای تشکر آمیزی ارسال کرد و شاه اسماعیل در همان سال وفات یافت. وقتی که شاه تهماسب به سلطنت رسید هیچ‌گونه علایم و اشارات دوستی میان دو حکومت مشاهده نشد و سلطان سلیمان نیز، نامه‌ای حاوی مطالب حقارت‌آمیز و تهدیدآمیز برای وی ارسال کرد.<ref>{{یادکرد وب|نشانی=https://tarikh.inoor.ir/fa/event/page/3H7HI/نامه_سلطان_سلیمان_قانونی_به_شاه_اسماعیل_صفوی|عنوان=تاریخ عثمانی، ج ۲، ص ۴۸۳}}</ref>
 
=== پیشنهاد اتحاد به سلطان مصر و دولت‌های اروپایی ===