'''دانائه''' {{به یونانی|Δανάη}} در اساطیر یونان، تنها فرزند [[آکریسیوس]] پادشاه [[آرگوس]] و همسرش [[اوریدیسه]] بود. بر طبق اساطیر، وی را مادر [[پرسئوس]]، قهرمان اسطورهای یونان به حساب میآورند.<ref>از ویکیپدیای انگلیسی اخذ شده استشدهاست.</ref>
== شروع در آرگوس ==
[[پرونده:Danae gold shower Louvre CA925.jpg|بندانگشتی|دانائه و زئوس در حمامی از طلا بر روی یک گلدان، ۴۲۵-۴۵۰ قبل از میلاد]]
''دانائه''، از زیباترین دختران سرزمین خود بود، اما شاه آکریسیوس از این که فرزند ذکوری نداشت، خرسندناخرسند نمینمودمینمود. روزی شاه به معبد [[دلفی]] رفت تا از [[آپولو]] سوال کند که آیا ممکن است وی روزی صاحب پسر شود یا خیر. کاهنهی معبد به او گفت که هرگز چنین چیزی ممکن نیست و در ادامه یادامهی سخن چیزی به او گفت اندوهبارتر و ناگوارتر از سخن پیشین: این که دخترش پسری از [[زئوس]] به دنیا میآورد که روزی جد خود را خواهد کشت.
یک راه خلاص شدن از این مشکل، کشتن دخترش بودبود، ولی آکریسیوس قصد نداشت این کار را بکند. دانائه بچه نداشت و شاه برای این که وی را همچنان بدون فرزند نگه دارد، در دخمهای برنزی (مفرغی)دردر حیاط قصرش زندانی کرد و محافظانی برای مراقبت گماشت.
این اتاق در زمین فرورفته بود، ولی بخشی از سقف آن بازمانده بودبازماندهبود و نور از همان جاهمانجا به درون اتاق راه مییافتراهمییافت. زئوس از آن جا به شکل بارانی از طلا بر دانائه نزول کرد و او را حامله نمود و اتاق از طلا پر شد. بعد از اندک زمانی، فرزند آنها یعنی پرسئوس به دنیا آمد. البته در هیچ داستانی گفته نشده استنشدهاست که دانائه چگونه فهمید که این باران طلا زئوس است که اینگونه به دیدارش آمده.
دانائه دیربازی زاده شدن این پسر را از پادشاه پنهان داشت. پادشاه فقط از یک چیز مطمئن بود و آن این که زنده ماندن این پسر برای او خطرناک خواهد بود.
به هر حال شاه تصمیم نداشت که کودک را بکشد، مخصوصاً این که نوهاش فرزند زئوس شمرده میشد و با خدایان چنین رفتاری ممکن نبود و عواقب هولناک در پی میداشت. سرانجام پادشاه تصمیم گرفت که به طریقی دیگر عمل کند: وی دستور داد صندوقی بزرگ از چوب ساختند و آن دو را در آن جا دادند و صندوق را به دریا بردند و بر سینهی امواج رها ساختند (چیزی شبیه به اتفاقی که در زندگینامه هایزندگینامههای موسی پیامبر و سارگون کبیر هم شاهد هستیم). هنگامی که صندوق در دل تاریکی دریا ره میپیمود، دانائه دعا و نیایش مینمود. سرانجام دریا به ارادهی پوزئیدون آرام گرفت و امواج دریا بنا به خواسته ی زئوس، مادر و فرزند را به ساحل جزیره یجزیرهی سریفوس<ref>Seriphos,Serifos</ref> آوردند، در آنجا ماهیگیری به نام دیکتیس (به معنای"تور ماهیگیری")آن دو را پیدا کردپیداکرد و پذیرایشان شد. دیکتیس برادر پولیدکتس پادشاه جزیره بود (پولودکتس به معنی "کسی که بسیاری را دریافت میکند/پذیرا میشود").
== پولیدکتس و دانائه ==
وقتی که پرسئوس به سن بلوغ رسید، پولیدکتس عاشق مادر وی دانائه شد. روایتهای متفاوتی در این خصوص وجود دارد، یکی از آنها چنین میگوید: آکریسیوس رد دختر و نوهاش را دنبال کرد و فهمید که آنها در جزیره یجزیرهی سریفوس هستند، بنابراین از پولیدکتس خواست که آن دو را به او تحویل دهد، ولی پولیدکتس از این کار امتناع کرد، یعنی به طوری که شاهد هستیم، در این روایت پولیدکتس نه تنها به آن دو آسیبی نمیرساند، بلکه از آنها حمایت هم میکند.
بنا به یک روایت دیگر، پرسئوس پادشاه جزیره را فرد محترم و شرافتمندی نمیدانست و به همین علت در صدد برآمد از مادرش در برابر وی محافظت کند، ضمن این که مادرش هم علاقه و تمایلی نسبت به پادشاه از خود نشان نمیداد. در نتیجه پولیدکتس با بیمهری توطئه کرد تا پرسئوس را از خود و مادرش دور سازد و بدین ترتیب بتواند به غایت خود برسد. وی ضیافت بزرگی ترتیب داد و همه یهمهی ساکنان جزیره را دعوت کرد، انتظار می رفتمیرفت که هر یک از مهمانان هدیهای با خود بیاورد. پولیدکتس از مهمانان خواست که اسب برای او بیاورند، به این بهانه که میخواهد با هیپودامیا (رام کننده ی اسبان)ازدواج کند. همه اسب آوردند، به غیر از پرسئوس که اسبی در اختیار نداشت. پس پرسئوس از پولیدکتس خواست که هدیهای دیگر از وی طلب کند و گفت که این بار پولیدکتس هرچه تمنا کند، برایش مهیا خواهد ساخت. پادشاه هم این قول شتابزده و عجولانه ی پرسئوس را آلت دست قرار داد و سر تنها [[گورگون]] فانی، یعنی [[مدوسا]] را طلب کرد.
== بازگشت پرسئوس و نجات دانائه ==
پرسئوس پس از مشقت هایمشقتهای بسیار و طی نمودن مراحل مختلف، سرانجام موفق شد سر مدوسا را به دست آوردبهدستآورد. ▼
بعد به هنگام بازگشت، در سرزمین [[اتیوپیا]]، [[آندرومدا]] را نجات داد و سپس به جزیره یجزیرهی [[سریفوس]] و پیش مادرش بازگشت. ▼
هنگامی که وی به سریفوس رسید،متوجهرسید، متوجه شد که در غیاب او،مادرشاو، مادرش مورد آزار و اذیت هایاذیتهای گستاخانه و حتی [[تجاوز به عنف]] از سوی پولیدکتس قرار گرفتهقرارگرفته و مجبور شده که به معبدی پناهنده شود. پرسئوس که با شنیدن این خبر از کوره دررفتهدررفتهبود، بود،به سرعتبهسرعت به دربار پولیدکتس رفت،پولیدکتسرفت، پولیدکتس و درباریان در آن هنگام جلسه تشکیل داده بودند،دادهبودند، پولیدکتس با دیدن قهرمان ماجرا بسیار تعجب کرد و از پذیرفتن این که پرسئوس توانسته استتوانستهاست مأموریتش را با موفقیت به پایان برساند،امتناعبرساند، امتناع نمود. پرسئوس اذعان کرد که به راستیبهراستی گورگون مدوسا را به قتل رسانده استرساندهاست و سر را برای ثابت نمودن ادعای خود به همه نشان داد. شاه و درباریانش با حیرت به سر خیره شدند و به سنگ تبدیل گشتند. ▼
▲پرسئوس پس از مشقت های بسیار و طی نمودن مراحل مختلف، سرانجام موفق شد سر مدوسا را به دست آورد.
▲بعد به هنگام بازگشت، در سرزمین [[اتیوپیا]]، [[آندرومدا]] را نجات داد و سپس به جزیره ی [[سریفوس]] و پیش مادرش بازگشت.
در تفسیراتروایتهای دیگر از داستان مزبور، پولیدکتس به علت واهمهای که از شهامت پرسئوس دارد، سعی میکند وی را خائنانه به قتلبهقتل برساند، ولی پرسئوس به موقعبهموقع سر مدوسا را بیرون میآورد و از آن در مقابل دشمن استفاده میکند. (البته روایت دیگری هم وجود دارد که میگوید پولیدکتس نه تنها آسیبی به مادر و فرزند وارد نکرد، بلکه از آنها در برابر آکریسیوس محافظت هم کرد.) ▼
▲هنگامی که وی به سریفوس رسید،متوجه شد که در غیاب او،مادرش مورد آزار و اذیت های گستاخانه و حتی [[تجاوز به عنف]] از سوی پولیدکتس قرار گرفته و مجبور شده که به معبدی پناهنده شود.پرسئوس که با شنیدن این خبر از کوره دررفته بود،به سرعت به دربار پولیدکتس رفت،پولیدکتس و درباریان در آن هنگام جلسه تشکیل داده بودند، پولیدکتس با دیدن قهرمان ماجرا بسیار تعجب کرد و از پذیرفتن این که پرسئوس توانسته است مأموریتش را با موفقیت به پایان برساند،امتناع نمود.پرسئوس اذعان کرد که به راستی گورگون مدوسا را به قتل رسانده است و سر را برای ثابت نمودن ادعای خود به همه نشان داد. شاه و درباریانش با حیرت به سر خیره شدند و به سنگ تبدیل گشتند.
سپس پرسئوس پادشاهی را به [[دیکتیس]] ، ،برادربرادر پولیدکتسپولیدکتس- کهکه پرسئوس را او بزرگ کردهکردهاست است- میسپارد. ▼
▲در تفسیرات دیگر داستان پولیدکتس به علت واهمهای که از شهامت پرسئوس دارد، سعی میکند وی را خائنانه به قتل برساند، ولی پرسئوس به موقع سر مدوسا را بیرون میآورد و از آن در مقابل دشمن استفاده میکند. (البته روایت دیگری هم وجود دارد که میگوید پولیدکتس نه تنها آسیبی به مادر و فرزند وارد نکرد، بلکه از آنها در برابر آکریسیوس محافظت هم کرد.)
▲سپس پرسئوس پادشاهی را به [[دیکتیس]] ،برادر پولیدکتس-که پرسئوس را او بزرگ کرده است میسپارد.
== پانویس ==
== منابع ==
* ویکیپدیای انگلیسی
* همیلتون، ادیت، سیری در [[اساطیر یونان]] و روم، ترجمه یترجمهی [[عبدالحسین شریفیان]]، تهران، اساطیر، چاپ سوم، 1387 ه.ش.
[[رده:اسطورهشناسی آرگوس]]
|