این فیلم ترکیب چهار داستان است که به طور موازی با هم روایت میشوند. تاج السلطنه دختر [[ناصرالدین شاه]] که از دسیسههای اندرونی دربار و بی وفایی شوهرش به تنگ آمده، خاطراتش را برای پسرخاله و معلمش سلیمان بازگو میکند. در حالی که سلیمان مدام از گفتن آنچه در دل دارد طفره میرود. فوژان رهایی طراح لباس است قرار است با پسرعمه اش فرزان ازدواج کند اما پس از آشنایی با بابک زندگی اش تغییر میکند. مرجان با وجود شکست در ازدواج اولش با فرهاد و بیماری مادرش تلاش میکند دوباره روی پاهای خود بایستد و با توسل به عشق همسر دومش، فرخ، که اکثر اوقات در سفر است، زندگی اش را از نو بسازد. سیاوش کسرایی نقاشی[[نقاش]]ی است که زندگی آرامی را در کنار همسرش بهار دارد تا آنکه مرگ بهار آرامش او را در هم میریزد. او افسرده میشود و در یکی ازیک شب گردیهایش پیکر بی هوشبیهوش دختری را در خیابان پیدا میکند. حال جسمی دختر بهتر میشود اما حتی نام خود را به یاد نمیآورد. فوژان در روز عروسی اش با بابک برآشفته میشود و از آرایشگاه میگریزد. در همان روز صدای زنگ تلفن همراه در دربار قاجاری صحنه فیلمبرداری را به هم میزند و در مییابیم آنچه از زندگی تاج السلطنه دیدهایم، فیلم بوده است. تلفن همراه حورا شیوا (بازیگر نقش تاج السلطنه) دوباره زنگ میزند و به او خبر میرسد که برای پسرش در مدرسه اتفاقی افتاده و او را به بیمارستان بردهاند. سیاوش همچنان از دختر مراقبت میکند و حضور این مهمان ناخوانده دوباره زندگی را به خانه او باز میگرداند. دختر کمکمدل بسته سیاوش میشود و یک شب اعتراف میکند که نامش رعناست. او در این این مدت دروغ می گفته، با دوست جوانش از خانه فرار کرده بود و حافظه اش ایرادی ندارد. حورا به دنبال همسرش میگردد و او را نمییابد. خود را به بیمارستان میرساند و شهرام منزلت بازیگر نقش سلیمان به کمک او میآید...