تهمینه: تفاوت میان نسخه‌ها

محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
جز اصلاح نویسه‌های عربی، اصلاح فاصلهٔ مجازی، اصلاح ارقام، اصلاح سجاوندی، اصلاح املا
خط ۱:
[[پرونده:Tahminah.jpg|بندانگشتی|250px|آمدن تهمینه دختر شاه سمنگان به دیدار رستم]]
 
در ''[[شاهنامه]]''، '''تَهمینه''' دختر شاه سمنگان (از سرزمین‌های توران)، همسر [[جهان پهلوان]] [[رستم]] و مادر [[سهراب]] است. حکیم حماسه سرا، [[فردوسی]]، دربارۀدربارهٔ این بانو چنین می سراید،می‌سراید، که روزی رستم برای نخجیر و شکار به نزدیک شهر سمنگان به صید می پردازدمی‌پردازد و چند گورخر شکار و کباب می نمایدمی‌نماید و پس از صرف و تناول آن، برای رفع خستگی زین از پشت [[رخش]] گرفته و رخش را به چرا در صحرا رها می کندمی‌کند و در همان شکارگاه به خواب می رودمی‌رود. عده ایعده‌ای از سربازان و مردم شهر سمنگان که در آن حوالی بودند برای آن که از رخش رستم کره ایکره‌ای به دست آورند، رخش را به هر زحمتی با کمند می گیرندمی‌گیرند و می برندمی‌برند. رستم که از خواب بر می خیزدمی‌خیزد به اطراف نظر می افکند،می‌افکند، رخش را نمی‌بیند و از این رو بسیار دلگیر می شودمی‌شود. به ناچار از جای برخاسته، زین اسب بر پشت خود گذاشته و خود را به نزدیک شهر سمنگان می رساندمی‌رساند. در اینجا حکیم [[فردوسی]] می فرمایدمی‌فرماید:
 
{{پایان شعر}}
چند تن از بزرگان سمنگان ورود [[تهمتن]] دوران، رستم دستان را به شاه سمنگان خبر می دهندمی‌دهند. پادشاه سمنگان به محض آگهی با چند تن از خاصان و بزرگان به استقبال رستم می شتابدمی‌شتابد و رستم را با عزت و احترام تمام به کاخ خود می بردمی‌برد و بزم شاهانه برپا می کندمی‌کند. رستم از گم شدن رخش اظهار نگرانی می کندمی‌کند. پادشاه سمنگان و اعیان آن شهرستان به رستم وعده یافتن رخش را اطمینان می دهندمی‌دهند. تهمتن شاد گردیده، به می خوردن می نشیندمی‌نشیند تا پاسی از شب می گذردمی‌گذرد و رستم آماده خواب می شودمی‌شود و در مکانی مناسب به خواب می رودمی‌رود:
{{شعر}}
{{ب|سزاوار او جای آرام و خواب|بیاراست بنهاد مشک و گلاب}}
خط ۱۲:
{{ب|یکی بنده شمعی معنبر به دست|خرامان بیامد به بالین مست}}
{{پایان شعر}}
در تعریف '''تهمینه''' حکیم چنین می سرایدمی‌سراید:
{{شعر}}
{{ب|پس بنده اندر یکی ماهروی|چو خورشید تابان پر از رنگ و بوی}}
{{ب|دو ابرو کمانابروکمان و دو گیسو کمند|به بالا به کردار سرو بلند}}
{{ب|دو برگ گلش سوسن می سرشتمی‌سرشت|دو شمشاد عنبرفروش از بهشت}}
{{ب|بناگوش تابنده خورشیدوار|فروهشته زو حلقۀحلقهٔ گوشوار}}
{{ب|لبان از طبرزد، زبان از شکر|دهانش مکلّل به درّ و گهر}}
{{ب|ستاره نهان کرده زیر عقیق| تو گفتی ورا زهره آمد رفیق}}
خط ۲۳:
{{ب|روانش خرد بود و تن جانِ پاک|تو گفتی که بهره ندارد ز خاک}}
{{پایان شعر}}
رستم چون چنین دید خود را به خواب زد و آن ماهروی آرام به بالین رستم آمد. رستم که از زیبایی آن نازنین صنم خیره شده بود، نام یزدان و جهان آفرین برخواند و آن نکوروی آهسته پهلوی رستم نشست. در آن هنگام رستم چشم گشود. به حال سؤال از او پرسید: کیستی و در این وقت شب مراد و مقصود تو چیست؟ تهمینه پاسخ می دهدمی‌دهد:
{{شعر}}
{{ب|چنین داد پاسخ که '''تهمینه''' ام|تو گویی که از غم به دو نیمه امنیمه‌ام}}
{{ب|یکی دخت شاه سمنگان منم|ز پشت هژبر و پلنگان منم}}
{{پایان شعر}}
خط ۳۱:
{{شعر}}
{{ب|به گیتی ز شاهان مرا جفت نیست|چو من زیر چرخ کبود اندکی است}}
{{از کس هیچکسهیچ‌کس نکرده مرا مرا|نه هرگز کس آوا شنیده مرا}}
{{ب|ترا ام کنون گر بخواهی مرا|نبیند همی مرغ و ماهی مرا}}
{{پایان شعر}}
سپس می گویدمی‌گوید از هر کسی وصف پهلوانی تو را شنیده امشنیده‌ام و ندیده عاشق تو گشته امگشته‌ام و بدان که من عقل را فدای عشق تو کرده امکرده‌ام و از خدای جهان آرزو دارم که از تو فرزندی به من عطا فرماید که مانند تو باشد، از این گذشته من آمده امآمده‌ام که مژده یافتن رخش را به تو بدهم. تهمتن چون داستان '''تهمینه''' را شنید، همان شب او را از پدرش خواستگاری نمود. در آن شب شادی آفرین و وصل آن نازنین نطفه [[سهراب]] یل بسته شد:
{{شعر}}
{{ب|ز شبنم شد آن غنچۀغنچهٔ تازه پر|و یا حلقۀحلقهٔ لعل شد پر ز در}}
{{ب|به کام صدف قطره اندر چکید|میانش یکی گوهر آمد پدید}}
{{پایان شعر}}
خط ۴۳:
{{ب|بدانست رستم که او برگرفت|وتهمتن به دل مهرش اندر گرفت}}
{{پایان شعر}}
این ازدواج از روی عشق و شهوت و افتخار انجام گرفت و [[غیر منتظرهغیرمنتظره]] بود و '''تهمینه''' زنی عاشق پیشهعاشق‌پیشه و فرزند دوست بود.
 
== جستارهای وابسته ==