آگاهی: تفاوت میان نسخه‌ها

محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
جز ربات: واگردانی خرابکاری محتمل 0.953,H71 ebrahim,0.1.1a
ZxxZxxZ (بحث | مشارکت‌ها)
خط ۱۲:
مسائل مختلفی دربارهٔ آگاهی وجود دارد: (الف) مسئلهٔ توصیفی که به مفهوم آگاهی مربوط است (ب) مسئلهٔ کارکردی یعنی اینکه چرا آگاهی وجود دارد و چه نقشی در سایر حالات ذهنی یا رفتارهای ما ایفا می‌کند،(ج) مسئلهٔ تبیینی آگاهی: آگاهی چه جایگاهی در طبیعت دارد؟ آیا آگاهی یک ویژگی بنیادین است که مستقل از هر چیز دیگر و در عرض سایر امور طبیعی وجود دارد یا وابسته به سایر امور ناآگاه (فیزیکی، زیستی، عصبی یا محاسباتی) است؟ در صورت دوم، یک امر ناآگاه چگونه می‌تواند آگاهی را به وجود آورد؟ گزینهٔ اول دوگانه‌انگاری است که بیشتر فیلسوفان از آن اجتناب می‌کنند، هرچند تقریر حداقلی آن (یعنی دوگانگی ویژگی‌ها نه دوگانه‌انگاری جوهری) در حال حاضر طرفدارانی دارد.
 
=== مشکلاتمسئله‌های آسان و دشوار ===
[[دیوید چالمرز]] برای نخستین بار میان مشکلاتمسئلهٔء آسانآگاهی ورا به دو [[مسئله دشوار آگاهی|مسئلهٔ دشوار]] و مسئلهٔ آسان تفکیک کرد. او در مقالهٔ «رویارویی با مسئلهٔ آگاهی» (Chalmers 1995) درصدد است تا دشوارترین بخش از مسئلهٔ آگاهی را بیابد؛ برخی از مسائل آگاهی یا با پیشرفت‌های اخیر علمی حل شده‌اند یا دست‌کم در مقام نظر مانعی برای حل‌شان وجود ندارد. معیار کلی برای تشخیص مسائل آسان و دشوار این است: مسائل آسان مسائلی هستند که به راحتی با روش‌های رایج علوم شناختی (مانند تبیین محاسباتی یا عصب‌شناختی) قابل حل‌اند، اما مسئلهٔ دشوار مسئله‌ای است که ظاهراً در برابر این روش‌های مرسوم مقاومت می‌کند. چالمرز پدیده‌های زیر را در زمرهٔ مسائل آسان آگاهی به حساب می‌آورد:
# توانایی تشخیص، طبقه‌بندی و واکنش به محرک‌های محیطی
# دسترسی یک دستگاه شناختی به اطلاعات
خط ۲۳:
همهٔ این پدیده‌ها با مفهوم آگاهی مرتبط‌اند؛ گاهی یک حالت ذهنی را به این خاطر آگاه می‌نامیم که دسترسی درونی به آن ممکن است یا می‌توانیم از آن گزارش دهیم. گاهی به این دلیل که یک دستگاه می‌تواند بر اطلاعات دریافتی از محیط واکنشی از خود نشان دهد یا به آن اطلاعات توجه کند یا از آن اطلاعات برای کنترل رفتار استفاده کند، آن دستگاه را آگاه می‌دانیم و گاهی یک موجود را در حال بیداری آگاه می‌نامیم. پس آگاهی با همهٔ این مفاهیم مرتبط است.
 
با وجود این، دربارهٔ تبیین علمی این پدیده‌ها مشکلی وجود ندارد؛ همهٔ آنها را می‌توان به صورت محاسباتی یا [[عصب‌شناختی]] تبیین کرد؛ برای مثال، برای تبیین گزارش‌پذیری حالات ذهنی همین اندازه کافی است که سازوکار دریافت اطلاعات مربوط به حالات درونی و عرضهٔ آن برای گزارش زبانی را مشخص کنیم یا برای تبیین خواب و بیداری، تبیین عصب ـ فیزیولوژیک از فرایندی که منشأ رفتارهای متقابل اندام‌واره در این دو حالت است، کفایت می‌کند.
 
اگر آگاهی فقط همین پدیده‌ها بود، هیچ مشکلی در تبیین آن نداشتیم؛ درست است که در حال حاضر تبیین کاملی از این پدیده‌ها نداریم و شاید تبیین تفصیلی برخی از آنها یکی دو قرن طول بکشد، اما می‌دانیم که چگونه باید آنها را تبیین کنیم. به همین خاطر این مسائل را «مسائل آسان» می‌نامیم.
 
چالمرز مشکل واقعاًمسئلهٔ دشوار آگاهی را مشکلمسئلهٔ «تجربه» می‌نامد. به نظر او، وقتی فکر یا ادراک می‌کنیم، اطلاعاتی در ما پردازش می‌شوند، اما فکر یا ادراک به همین مقدار محدود نیست، بلکه علاوه بر آن، از یک جنبهٔ سابجکتیو هم برخوردار است؛ به تعبیر نیگل (Nagel 1974) کیفیت خاصی برای آگاه بودن وجود دارد. این جنبهٔ سابجکتیو یا کیفی همان تجربه‌است؛ همان چیزی که احساس می‌شود مانند رنگی که از شیء در تجربهٔ بصری احساس می‌کنیم، بویی که از شیء در تجربهٔ بویایی احساس می‌کنیم و همین‌طور. این احساسات بسیار متفاوت‌اند؛ برخی از آنها کاملاً ذهنی‌اند مانند صورت‌های خیالی و برخی بدنی‌اند مانند درد و لذت‌های جسمانی. جهت اشتراک همهٔ این حالات این است که قرار داشتن در هر یک از این حالات، کیفیت یا احساس خاصی به همراه دارد.
 
مسئلهٔ دشوار آگاهی این است: اگر تجربه پایه‌های فیزیکی داشته باشد، چگونه و چرا از این امور فیزیکی که به کلی ناآگاهانه‌اند به وجود می‌آید؟ چرا فرایندهای فیزیکی موجب پیدایش یک حیات درونی کاملاً پیچیده و غنی می‌شوند؟ ارتباط مفهومی میان فرایندهای عصبی و آگاهی پدیداری چیست؟ این همان مسئله‌ای است که در متون فلسفهٔ ذهن «شکاف تبیینی» نامیده می‌شود که در این جملهٔ معروف هاکسلی به آن اشاره شده‌است: «چگونگی ظهور چیز چشمگیری مثل حالت آگاهی در نتیجهٔ انگیزش بافت‌های عصبی درست به اندازهٔ ظهور غول از مالش چراغ علاءالدین تبیین‌ناپذیر است» (Huxley 1866).