سید عبدالله بهبهانی: تفاوت میان نسخه‌ها

محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۵۴:
 
== زندگی ==
ویسید عبدالله بهبهانی در ''نجف'' زاده شده‌است. پدر او [سیداسماعیل] از روحانیان [[تهران]] بود. مادرش زرافشان جاریه‌ای بود که سرتیپ احمدخان کبابی (پدر [[سدیدالسلطنه کبابی|سدیدالسلطنه]]) به او داد. نیاکان وی از ساکنین جزیره [[بحرین]] بودند که به دلیل قدرت گرفتن وهابیون، بحرین را ترک کرده و در [[بهبهان]] ساکن گشته و به بهبهانی معروف شده بودند. پدر سید از علمای بزرگ تهران و با اصالتی ابتدا بهبهانی و سپس همدانی بود و علامه سید اسماعیل بهبهانی نام داشت.
 
== پدر ==
پدر سید از علمای بزرگ تهران و با اصلتی ابتدا بهبهانی و سپس همدانی بود و علامه [[سید اسماعیل بهبهانی]] نام داشت.
 
== تحصیلات ==
سیدعبدالله در نجف نزد [[شیخ مرتضی انصاری]]، حاج میرزا محمدحسن شیرازی و حاج سید حسین کوه کمره‌ای و دیگران تحصیل کرد و درجه اجتهاد گرفت. در سال ۱۲۵۶ به تهران آمد و به جای پدر به امور دینی و اجتماعی پرداخت.
 
آیت الله میر [[سید محمد بهبهانی]] فرزند سید عبدالله بهبهانی بود. وی در نجف درس خوانده بود و از شاگردان [[آخوند خراسانی]] به شمار می‌رفت و خود در [[مشروطه]] نقش داست و در زمان محمدرضا شاه از علمای مرتبط با دربار بود ولی در قضیه [[تظاهرات ۱۵ خرداد|خرداد ۱۳۴۲]] به مخالفت با دربار دست زد.
 
== در مشروطه اول ==
سطر ۷۴ ⟵ ۷۲:
در معامله‌های متوالی و متتابع این زمین، به هیچ وجه پای جناب حاج شیخ فضل [الله] در کار نبوده است. معامله‌ها نزد مرحوم «آقا سیدعلی اکبر (تفرشی) طاب ثراه» شده، اقرار بر وقوع و اعتراف بر آن [را] جمعی از علمای اعلام از قبیل جناب «آقا سید عبدالله» [بهبهانی]، جناب «حاجی شیخ مرتضی»، جناب «صدرالعلما» و جناب آقای «شیخ محمدرضا قمی» و ... نوشتهاند و خود مرحوم آقای سیدعلی اکبر طاب ثراه وقوع معامله را تسجیل کردهاند. فقط آنچه جناب شیخ [فضلالله] تصدی نمودهاند همان معاملهی احتیاطیه‌ای است که تبدیل به احسن نمودهاند و آن، قبل ازاین معامله بوده است. باری، نسبتی دادند از روی کذب به جناب شیخ، ولی خطا بود و پایغیر در میان...»<ref>دربارهٔ فروش زمین چال به بانک استقراضی، و بی پایگی اتهامات مورخین به شیخ، مطالعه مقالات زیر توصیه می‌شود: شیخ فضل‌الله نوری از پندار تا واقعیت، لطف‌الله اجدانی، مندرج در: نگاه نو، ش20، خرداد- تیر 1373، صص 30-50؛ افسانه فروش مدرسه و قبرستان چال، محمد ترکمان، مندرج در: همان، ش 38، صص 7-25. همچنین مرحوم سیدحسن امین در مستدرکات اعیان الشیعه، دار التعارف المطبوعات، بیروت 1412 ق/ 1992 م، ج 4، ص 139، بحث خوبی در این باره دارد.</ref>
 
نکتهٔ مورد تأمل دیگر در گزارش مورخان آن است که گزارشگران به طور کلی از مخالفان سرسخت شیخ بوده و چه بسا نگارش تاریخ را فرصتی برای تصفیه حساب شخصی و خطی خویش با شیخ انگاشتهاند. توجه به این نکته نیز دیوار بی‌اعتمادی را بین خواننده و آنها ضخیمتر ساخته و پژوهشگران را وامی‌دارد که برای درک «واقعیّت» ماجرا به جستوجوی اسناد و مدارک دست اول تاریخی برخیزند. برای نمونه، می‌توان به «[[ناظم‌الاسلام کرمانی|ناظم الاسلام کرمانی»]] اشاره کرد که شیخ‌فضل‌الله نوری او را به علت درج مقالات کفرآمیزدر روزنامهی «کوکب دری»۱۸ تکفیر کرده و کرمانی نیز از این امر بسیار ناراحت بود. ۱۹بدیهی است که شرط اول هر قضاوت «منصفانه»، «بیطرفی» قاضی است و دریغ که این افراد، فاقد این شرط اولی و اساسیاند.<ref>تاریخ بیداری ایرانیان، بخش دوم، 4/169-170.</ref>
ناظم الاسلام کرمانی (و به دنبال وی کسروی و ملکزاده) در گزارش خویش از واقعه به هیچ وجه اشاره‌ای به اقوال دیگر رایج درمیان مردم راجع به واقعهی یاد شده ندارند و به گونه‌ای از ماجرا سخن گفتهاند که خوانندهی بی‌اطلاع، فکر می‌کند که نسبت فروش بانک به شیخ شهید، مسلم بوده و کسی دراین امر شک نداشته است! حال آنکه با مروری بر جراید آن ایام، در می‌یابیم که قضیه چنین نبوده و قول دیگری نیز دربارهی چگونگی واقعه بر سر زبانها بوده است.
 
سطر ۸۶ ⟵ ۸۴:
 
== متن گفتگوی سید عبدالله بهبهانی، [[سید محمد طباطبایی]] و [[شیخ فضل‌الله نوری]] ==
از طرف مجلس، مقرّر شد که آقایان سیّد عبداللّه و آقامیرزا سیّدمحمّد طباطبایی به حضرت عبدالعظیم بروند و به هر طریقی که صلاح می‌دانند، همراهانش را به شهر برگردانند. ... شیخ و سایر عُلما، نهایت پذیرایی را برای ورود عُلما به جا آوردند و با نهایت احترام حضرات را وارد باغ (محلّ سکونت شیخ) کردند. ... سیدعبداللّه مجتهد، شروع به مطلب نمود که سبب این حرکت ناگهانی [=(تحصّن) [شما در این مکان چه بود؟ ... شیخ شروع کرد به بیان تلاش‌هایی که جمعاً برای نهضت انجام دادند و هزینه‌هایی که پرداختند و قضیه انتخاب وکلا و تدوین قوانین و ... می‌گوید: کراراً گفتم ما طبقه مسلمانان که دارای قانون و کتاب آسمانی هستیم، چرا از روی قانون قرآن رفتار نکنیم و از روی قانون آلمان و انگلیس وضع قانون نماییم. کسی به این حرف‌های من اعتنایی نکرد؛ بلکه در روزنامه‌ها مرا توهین کردند و در این وقت، جماعتی از این مردم، زبان بدگویی و بدنویسی بر ما گشودند تا آن اندازه که مرا از اظهارش شرم می‌آید. ... تکلیف خود را در آن دیدم که در گوشه خانه نشینم و از مردم کناره گرفتم؛ چندی در خانه مقیم شدم. شما دو بزرگوار چند بار مرا به اصرار به مجلس بردید. در مجلس غیر از جمع اضداد و اختلاف آرا از وکلا ندیدم و جمعی را چنان با خود طرف قهر و غضب دیدم که از چهره ایشان آثار قهر پدید بود که مرا از ملاقات با ایشان اندیشه بود. همان قدر که از مجلس بازگشتم در خانه نشستم و در بر خلق بستم. ... آن وقت، ملّت غیور، خانه نشینی مرا گمان اسباب چینی کردند؛ در مجالس متعدّد در دفع من سخن می‌گفتند؛ آخرالامر، جماعتی مخصوص، کمر قتل مرا سخت بستند و اصلاح امور مملکت اسلامی را در اعدام و افنای من دیدند ... .
 
آقای طباطبایی رو به شیخ کرد و گفت: مقاصد شما چه چیز است و مستدعیات شما چه؟ بفرمایید ما هم بدانیم. شیخ خواسته‌ها و مقاصد خود را در سه چیز خلاصه کرد: اوّلاً فعلاً در موضوع مشروطیت و مجلس و وکلا و حدود و عرف، ابداً حرفی نداشتم و ندارم. در حدّ سلطنت و حدود وزرا و دوایر دولتی حرفی نیست و این مجلس برای امروزه ما خیلی لازم است؛ امّا چه نوع وکیل برای مجلس لازم است؟ دارای چه صفاتی باید باشد؟ ... وکیل مسلمان، باید مسلمان باشد و وکیل خارج از ملّت اسلامی به درد ما نمی‌خورد و امور ما را برصلاح نمی‌کند. هفت الی هشت نفر هستند که از متّهمی گذشته، مسلمان نیستند. خود شما هم آن‌ها را می‌شناسید. خلاصه این چند نفر از مجلس باید خارج شوند. مطلب دوم: مجلس برای ما خیلی خوب است. مشروطیت خیلی به جا است؛ امّا مشروطه باید قوانین و احکامش سر مویی از طریقه شرع مقدّس نبوی خارج نشود؛ پس ما را در موضوع مشروطیت ابداً حرفی نیست؛ امّا آزادی که جزو مشروطیت نیست. آزادی زبان یک چیز (تجربه و وجدان) است؛ امّا نه تا اندازه‌ای باید آزاد باشد که بتواند توهین از کسی بکند، آزادی قلم و زبان، برای این است که جراید آزاد نسبت به ائمّه اطهار هر چه خواهند بنویسند و بگویند؟ «کوکب دری» را بخوانید تا بدانید من از چه راه است که این طور می‌شوم ... ؛اما مسئله سیمین: شما را به خدا و به مسلمانی شما و وجدان شما، ببینید سزاوار است که پیشوایان و مجتهدین دین شریف اسلامی در پای منبر حاضر باشند و یک نفر واعظِ متّهمِ بابیة العقیده، در بالای منبر هزاران ناسزا نسبت به علما و پیشوایان و نسبت به بزرگان دین و نسبت به وزرا و اعیان و اشراف و غیرها بگوید. ...این مردم گیج (تحریکات فتنه) ملّت ما، به شما راه نمی‌برند، امروزه چون محتاج شما هستند، این است که آنها (سکرت فراماسونها) شما را با لفظ، به مراتب عالیه رسانده‌اند؛ برای این است که قوّه و قدرتی به دست بیاورند. آن وقت شما را از درجات علیا به مرتبه سفلا برمی‌گردانند. اوّلین علامتش این است که میانه شما را با من چنان برهم زده‌اند که هیچ وقت اصلاح نشود. امروز نوبت من است، چند روز دیگر نوبت شما می‌رسد. ... آیا شنیده‌اید که همین واعظین، از ترس عمّال امور دیوانی و اولیای امور، دربه در ولایات بودند؛ امروز با خوشوقتی بازگشت کرده، می‌خواهند ما را به ترقّی و سعادت راهنمایی نمایند؟ به هر تقدیر این چند نفر واعظ که قبح اعمال و نیت فاسد ایشان به همه کس مکشوف است، یا باید از تهران مهاجرت نمایند یا قدغن شوند و قدم بر منبر نگذارند.
سطر ۱۲۱ ⟵ ۱۱۹:
بهبهانی در یکشنبه ۲۵ تیر ۱۲۸۹ در منزل خود به دست سه نفر کشته شد. [[احمد کسروی|کسروی]] قاتل او را از دسته [[حیدرعمواوغلی]] می‌داند که «به دستور [[حسن تقی‌زاده]]» این کار را کرد.
 
در این رابطه هیچ گروهی مسئولیت این سوء قصد را به عهده نگرفت ولی از طرف [[اعتدالیون]] این سوء قصد به دمکرات‌ها و گروه حیدر خان عمواوغلی و علی محمد تربیت نسبت داده شد. اعتدالیون برای تلافی در صدد انتقام جویی برآمدند. در نتیجه چند مورد سوء قصد به سرکردگان حزب دمکرات انجام شد. در این میان حیدر خان عمواوغلی توانست جان سالم به در ببرد... در لیست متهمین به ترور بهبهانی، اسم علی محمد خان تربیت نیز وجود داشت. وی در غروب ۲۴ رجب (۹ امرداد ۱۲۸۹) دو هفته پس از ترور بهبهانی، هنگامی که به همراه سید عبدالرزّاق خان، یکی دیگر از مجاهدین، از خیابان سعدی فعلی به میدان مخبر الدوله نزدیک می‌شد، به وسیله چند نفر به سرکردگی حسین بیگ نوروزاف ترور شد و به قتل رسید...<ref>مسعود کوهستانی نژاد، پرونده یک ترور، گنجینه اسناد، تابستان ۱۳۷۰ شماره ۲، برگ ۵۱</ref><ref>http://www.ensani.ir/storage/Files/20120325115015-1012-10.pdf</ref> بهبهانی در [[نجف اشرف]] دفن شد.
 
== مدفن ==
بهبهانی در [[نجف اشرف]] دفن شد.
 
== فرزند ==
آیت الله میر [[سید محمد بهبهانی]] فرزند سید عبدالله بهبهانی بود. وی در نجف درس خوانده بود و از شاگردان [[آخوند خراسانی]] به شمار می‌رفت و خود در [[مشروطه]] نقش داست و در زمان محمدرضا شاه از علمای مرتبط با دربار بود ولی در قضیه [[تظاهرات ۱۵ خرداد|خرداد ۱۳۴۲]] به مخالفت با دربار دست زد.
 
== جستارهای وابسته ==