طالب آملی: تفاوت میان نسخهها
محتوای حذفشده محتوای افزودهشده
جز ویرایش 31.59.65.44 (بحث) به آخرین تغییری که Modern Sciences انجام داده بود واگردانده شد |
Yamaha5Bot (بحث | مشارکتها) جز ربات:اصلاح مقاله با استفاده از AWB |
||
خط ۳۷:
|گفتاورد =دیده سازند خلایق به تماشای تو باز{{سخ}}منِ حیرتزده از شوق، دهن باز کنم}}
'''محمد طالب آملی''' {{تتم||۹۹۴|[[شهرستان آمل]]||۱۰۳۶|[[لاهور]]|ق}} از شاعران بزرگ پارسیگوی سدهٔ یازدهم قمری است.
او در ریاضیات، نجوم، حکمت و عرفان دستی قوی داشته یکی از تواناترین شاعران سبک هندی است. طالب آملی پس از شاعرانی چون [[فردوسی]] و [[خیام]]، سومین شاعر از نظر تعداد ابیات شعری در میان شاعران ایرانی لقب گرفته است.<ref>طالب آملی پس از شاعرانی چون فردوسی و خیام، سومین شاعر از نظر تعداد ابیات شعری در میان شاعران ایرانی لقب گرفته است http://www.mehrnews.com/fa/NewsDetail.aspx?NewsID=1314113</ref>
سطر ۴۳ ⟵ ۴۲:
== زندگی ==
محمد آملی متخلص به طالب در سال ۹۹۴ قمری در [[آمل]] به دنیا آمد. در شعرش بارها اشاره کردهاست که روستازادهاست. بعضی میگویند زادگاه وی روستای [[کرچک لاریجانی]] است و عدهای به این موضوع به دیدهٔ تردید مینگرند. طالب یکی از دردمندترین شاعران سبک هندی است.<ref name="ReferenceA">{{پک|فلاح|۱۳۹۱|ک=انسانشناسی و فرهنگ|ف=طالب آملی؛ از واقعیت تا افسانه}}</ref>
پدر طالب از نظر وضع مادی دارای شأن و شوکتی بود بنا به منظومه طالبا، پدر طالب صاحب املاک و اموال فراوانی بود و از نظر مادی در جایگاه بالایی قرار داشت. پدر طالب از همسر اول خود دارای دو فرزند بنامهای ستی النساء بیگم و [[سید محمد]] بوده که در همان اوان جوانی همسرش دارفانی را وداع کرده است واز همسر دوم خود نیز فرزندی بنام سید علی یا سبز علی داشته است.<ref>(مثنوی طالب و زهره طالب طالبا، ص ۸۵)</ref>
طالب آملی در طول چهار سال تحصیل در مکتب علاوه بر حفظ قرآن، در علوم متداول آن زمان مانند سیاق و هندسه، فقه، هئیت، عروض، [[ادبیات عرب]]، شعر و حکمت را یاد میگیرد. او همچنین استادی مسلم در نوشتن انواع خطوط ایرانی شد که او را سرآمد اقران میکند.
سطر ۵۰ ⟵ ۴۹:
{{ب|پا بر دومین پایهٔ اوج عشراتم|و اینک عدد فنم از آلاف زیاد است}}
{{ب|بر [[هندسه]] و [[منطق]] و بر [[هیأت]] و [[فلسفه|حکمت]]|دستی است مرا کَش [[ید بیضا]] ز عباد است}}
{{ب|در سلسلهٔ وصف خط این پس که ز کلکم|هر نقطه سویدای دل اهل سواد است<ref name="ReferenceB">{{پک|سدارنگانی|۱۳۴۵|ک=پارسیگویان هند و سند|ص=}}</ref>}}
{{پایان شعر}}
طالب خیلی زود و در آغاز جوانی به شهرت رسید. در سال ۱۰۱۰ از [[مازندران]] [[کوچ]] کرد و به [[کاشان]] و [[اصفهان]] سفر نمود و از آنجا به [[مشهد]] رفت و آنگاه به [[قندهار]] کوچ کرد و در سال ۱۰۱۷ از آنجا راه [[هندوستان]] در پیش گرفت و برای همیشه ترک وطن نمود.<ref
در هندوستان به شاگردی [[میرزا غازی بیک وقاری]] پرداخت.<ref name="ReferenceB">{{پک|سدارنگانی|۱۳۴۵|ک=پارسیگویان هند و سند|ص=}}</ref> پس از ورود به دربار [[گورکانیان]]، در مدح [[جهانگیرشاه]] و اعتمادالدولهٔ وزیر و [[نورجهان بیگم]] و [[میرزا غازی بیگ]] قصاید غرایی میسرود.<ref name="ReferenceB">{{پک|سدارنگانی|۱۳۴۵|ک=پارسیگویان هند و سند|ص=}}</ref> از آنجایی که طالب در انواع شعر استاد بود و از طرفی علوم زمانش را خوب میدانست در سال ۱۰۲۸ به مرتبهٔ [[ملکالشعرا|ملکالشعرایی]] دربار [[گورکانیان]] ارتقا یافت.<ref
هنگامی که عزم سفر از هند به [[قندهار]] کرده سرودهاست:<ref name="ReferenceB">{{پک|سدارنگانی|۱۳۴۵|ک=پارسیگویان هند و سند|ص=}}</ref>
{{شعر|نستعلیق}}
سطر ۶۹ ⟵ ۶۸:
{{پایان شعر}}
وقتی طالب را حکم ریش تراشیدن شد وی قطعهای گفته به عرض رسانید و ریش خود را محفوظ داشت:<ref name="ReferenceB">{{پک|سدارنگانی|۱۳۴۵|ک=پارسیگویان هند و سند|ص=}}</ref>
{{شعر|نستعلیق}}
سطر ۷۹ ⟵ ۷۸:
{{پایان شعر}}
پس از هشت سال در کمال عزت و احترام — ظاهراً بر اثر مصرف [[افیون]] — دچار اختلال حواس گردید.<ref
طالب در هندوستان ازدواج کرد که حاصل این ازدواجش دو دختر بود که بعد از مرگش خواهر او، ستی نسا،<ref
== سرگذشت و سفرها ==
سطر ۱۱۴ ⟵ ۱۱۳:
== شعر ==
طالب آملی یکی از شاعران مشهور پارسی در سدهٔ یازدهم هجری در [[سبک هندی]] بود. ابتدا در شعر «آشوب» تخلص میکرد ولی بعداً تخلصش را به «طالب» تغییر داد.<ref
== در گفتارها ==
سطر ۱۴۱ ⟵ ۱۴۰:
== آثار ==
مجموعه اشعار طالب به گفتهٔ [[محمد طاهری شهاب]] شامل ۲۲۹۸۸ بیت شعر در قالبهای [[قصیده]]، [[ترکیببند]]، [[ترجیعبند]]، [[مثنوی]]، [[قطعه]]، [[غزل]]، [[رباعی]] و [[مفردات]] میشود. او یکی از شاعران تأثیرگذار و صاحبسبک زمان خود بود که به گفتهٔ خودش به روش تازه شعر میگفت.<ref
کلیات اشعار طالب آملی تاکنون یک بار در ایران منتشر شدهاست:
سطر ۲۲۷ ⟵ ۲۲۶:
;روایت اول:
دکتر فرامرزی در کتاب [[طالب و زهره]] یا [[طالب طالبا]] داستان این عاشق و معشوق را اینگونه نقل کردهاست: در حدود سال ۱۰۰۵ هجری پسری از اعیان طایفهٔ آمل را به مکتب میسپارند. او با اشتیاق فراوان علوم رایج زمانه را فرامیگیرد. پس از چندی در همان [[مکتبخانه]] عاشق دختری به نام زهره میشود که همشاگردیش بود. پس از مدتی بین آن دو مراوده و دوستی برقرار میگردد. از آنجایی که با هم همسایه بودند، طالب هر روز از دیوار خانهاش بالا میرفت و زهره هم به بهانهٔ یافتن چیزی کنار پنجره میآمد و این دو با هم ارتباط برقرار میکردند. از طرفی در مکتبخانه هم وقتی درنبود «ملا قربان» جانشین او «مشهدی علی مردان» ادارهٔ مکتب را به عهده میگرفت، طالب و زهره از فرصت استفاده نموده در کنار هم مینشستند و به این احساس عاشقانه ادامه میدادند. در این دلبستگیها و مراودات بود که طالب [[گردنبند]] موروثی مادرش را به یادگار به زهره میدهد.<ref
طولی نکشید که ماجرای عشق آنها برملا شد و زهرهٔ عاقل به طالب هشدار میدهد که تا دیر نشده به [[خواستگاری|خواستگاریاش]] بیاید؛ چرا که برای او خواستگار دیگری به نام «قادر» پیدا شدهاست، در این بین [[نامادری]] طالب بهانه میآورد و میخواهد خواهرزادهاش را به طالب بدهد. این نامادری به بهانهای او را به [[گالش|گالشی]] میفرستد، بالآخره بعد از کشمکش زیاد طالب به خواستگاری زهره میرود اما قادر راه را بر او میبندد. برادر زهره هم با [[تبرزین]] طالب را مجروح میکند. زهره که بعداً متوجه میشود، سخت ناراحت شده و به شکل [[درویش|درویشی]] درمیآید و از حال طالب خبر میگیرد، بالآخره درمییابد طالب از مرگ نجات یافت.<ref
از طرف دیگر، نامادری زهره هم که مرتب از خواستگار زهره یعنی قادر پول و هدایا میگیرد، برای دور کردن طالب از زهره در ماهی آزادی که طالب برای زهره صید کرد و هدیه آورده بود، داروی بیهوشی ریخته، به دست زهره میدهد. زهره که از این ماجرا بیخبر است این غذا را به طالب میدهد و او هم با خوردن آن بیهوش شده و برای مدتی عقلش را از دست میدهد. طالب که فکر میکرد زهره دانسته دست به چنین کاری زده، او را به بیوفایی و [[خیانت]] متهم کرده، با ناراحتی از [[آمل]] گریخته، به [[کاشان]] میرود اما زهرهٔ بیقرار هرچه مویه میکند و میگردد او را نمییابد و وقتی میفهمد طالب به شهری دوردست رفتهاست با گردنبندی که از او به یادگار گرفتهاست خود را خفه میکند تا بمیرد که در این کار موفق نمیشود. زهره پس از نجات از مرگ ازدواج میکند.<ref
طالب که به [[هند]] رفته و در آنجا به افتخار رسیده در سال ۱۰۳۶ درمیگذرد. وقتی خبر مرگ او به زهره میرسد، از داغ و فراق و مرگ طالب آشفته شده، کنار رودخانهای میرود و از ماهی سراغ طالب را میگیرد؛ چرا که قبلاً چند بار طالب و زهره به آنجا رفته بودند. زهره که در عالم خیال و رؤیا و به یاد دوران گذشته با ماهیان صحبت میکند، دیگر به خانه برنمیگردد و برای همیشه ناپدید میشود (گودرزی، ۱۳۷۶: ۲۴-۲۱)<ref
;روایت دوم:
طالب [[گالش|گالشی]] است زهرهٔ زرنگار، دختر پادشاه، که در یک میدان [[کشتی (ورزش)|کشتی]] عاشقش میشود. زهره اناری را در دستمال میپیچد و به طالب میدد و میگوید آن را باز نکن که اگر چنین کنی دیوانه میشوی. اما طالب دستمال را باز میکند و دیوانه میشود و از همانجا شاعر میشود. عشق و عاشقی طالب و زهره عالمگیر میشود تا اینکه طالب با رقیبی کجخلق به نام «قادر» رو به رو میشود و در نهایت «[[ورزا|جونکا]]» ی قادر را از پای درمیآورد. گاوهای طالب آنقدر زیاد بودند که قابل شمارش نبود. وقتی طالب داروی بیهوشی خورد، پَر آبی را آتش زد و آبی حاضر شد و یکشبه طالب و برادرش را به [[هندوستان]] برد و به قدرت الهی طالب بهسرعت [[زبان هندی]] را آموخت.<ref
طالب پس از سختیهای فراوان به قدرت الهی دوباره در هندوستان صاحب گاو زیادی میشود. او حدود چهل سال در هند میماند و ریشش بسیار بلند میشد. قلی پس از سالها به دنبال طالب میرود و به او میگوید بیا که ما گرفتار دست حاکم شدهایم و او میخواهد زهره را بگیرد. بالآخره طالب به سمت پامال حرکت میکند ولی وقتی میرسد که شب عروسی زهرهاست. طالب به عروسی میرود و شروع میکند به «[[للهوا|لله وازدن]]». زهره وقتی صدای «لله وا» را میشنود غش میکند. طالب بعداً خوابنما میشود که اگر در چشمهٔ [[رودبار]] آبتنی کند دوباره جوان میشود. او هم وارد چشمه میشود و دوباره جوان هجدهساله شده و با زهره ازدواج میکند و چندین سال پادشاه [[آمل]] میشود. (یزدان یزدانی)<ref
;روایت سوم:
طالب و زهره عاشق و معشوق هم بودند. طالب معجزه کرده بود، برادر زهره طالب را به قصد کشتن میزند و طالب همهٔ مال و اموالش را رها میکند و به «جزیرهٔ هند» میرود؛ زهره هم مسؤول گاو و مال و اموال طالب میشد. طالب زمانی که قصد کوچ از آمل را داشت، مقداری از آبدهان خویش را در دهان پسربچهای ریخت که مواظب گوسالهها بود. وقتی آن پسربچه آبدهان طالب را قورت داد، قادر شد صدای تمام حیوانات را بشنود. زهره هم این پسر بچه را مختاباد کرد. پس از مدتی سبزعلی به دنبالش برادرش طالب راه میافتد و با سؤالکردن از درختان و کبوتران و ماهیها متوجه میشود که او در هندوستان است. طالب هفت سال در هندوستان بود و در این هفت سال از اندوه نامزدش هرگز ریش خود را کوتاه نکرد.<ref
بالآخره پادشاه به خواستگاری زهره آمد و وقتی زهره تن به ازدواج نداد گفت تو را برای پسرم میخواهم. پادشاه به هر ترفندی بود زهره را راضی کرد و او را به عقد پسرش درآورد. طالب همانجا خواب دید که زهره دارد ازدواج میکند. طالب از هندوستان آمد و خودش را به «تلار سر» رساند ولی کسی او را نمیشناخت. او شروع کرد به [[للهوا|للهوازدن]]. از صدای [[لله وا]] تمام گاوها جمع شدند. بالآخره آن پسربچه از [[خانهٔ ارباب]] آمد و فهمید که طالب برگشتهاست.<ref
طالب که به عروسی رفت، زهره را دید که روی تخت نشستهاست و عروس شدهاست. از آن طرف هم زهره که از برگشت طالب بو برده بود، با شنیدن «لله وا» اطمینان یافت که طالب برگشتهاست و به همین دلیل هم لباس عروسی و زیورآلاتش را از تنش درآورد و گفت طالب من آمد. طالب را به حمام بردند، لباسش را عوض کردند و ریشش را زدند. طالب برای زهره پیغام داد من با همین لباس میروم «تلارسر» و از او خواست صبح فردا به آنجا بیاید چون عمرشان تمام است. صبح فردا زهره نزد طالب رفت و به محض اینکه به هم رسیدند، همدیگر را در آغوش گرفتند و «دل هر دو پاره شد» و همان دم مردند. (علیمحمد نعمتی)<ref
== مرگ زهره ==
|