تاریخ گیلان در دوره صفویه: تفاوت میان نسخهها
محتوای حذفشده محتوای افزودهشده
Yamaha5Bot (بحث | مشارکتها) جز تمیزکاری زیربخشها، + ماژول اصلاح زیربخش با استفاده از AWB |
|||
خط ۳۰:
سدید به شیخ نجم الدین وقتی برای حکمیت آمد، از پیمان خود با حسام الدین اطلاع داد. شیخ نجم الدین، که اهل بیه پس بود و بنا بر گفته لاهیجی، به خاطر جان خودش میترسید، تسلیم همه خواستههای حسام الدین شد، و حتی قول لشت نشا، زادبوم سنتی سلطان احمد را به او داد. احمد خان چارهای جز پذیرفتن نداشت زیرا پیمان صلح تصریح میکرد که سدید تنها نماینده دربار در صورت هر نوع عدم توافق بین او و سدید بود. سلطان احمد در نهایت موفق شد در سال ۹۱۲ سدید را وقتی او در حال خواب بود بکشد. مرگ سدید خصومت نجم الدین، که تصمیم گرفته بود سلطان احمد را با تقاضای خراج، فرستادن او به بارگاه و تلاش برای مخالف ساختن شاه اسماعیل با او، مجازات کند، را بر انگیخت. موارد متعددی فرمانهای سلطنتی به دست دو طرف رسید که یکی یا دیگری را به حکومت لشت نشا تعیین میکرد، و در همین زمان، لشت نشا توسط حسام الدین ویران شد. مرگ شیخ نجم الدین در سال ۹۱۵ حسام الدین را از متحد قدرتمندش محروم کرد. سال بعد، سلطان احمد با هدایایی گرانقیمت برای شاه اسماعیل، به بارگاه رفت که در نتیجه او را به عنوان فرماندار کل ناحیه خزر از آستارا تا استرآباد منصوب کرد.<ref name="EIrsaf"/>
امیره دباج، جانشین پدرش حسام الدین شد. او احتمالاً در واکنش به روابط خوب سلطان احمد خان، ولی به احتمال بیشتر چون در توافق مخفیانه با دربار عثمانی بود، خود را آن قدر قوی مییافت که ملزومات وفاداری به شاه اسماعیل را به جا نیاورد. (دم از استعداد و استقلال میزد و لوازم اطاعت و انقیاد به عمل نمیآورد، اینالچیک به گیلان به عنوان یک ایالت مرزی خودمختار در [[امپراطوری عثمانی]] اشاره میکند). در ۹۲۵، شاه اسماعیل به احمد خان و برخی از حکام محلی مازندران و [[رستم دار]]، از جمله دورمش خان، و زینال خان شاملو، دستور داد بیه پس را فتح کنند. امیره دباج، تصمیم گرفت به جای مواجهه به تنهایی با سپاه صفوی، هدایایی به دربار بفرستد، و تقاضای بخشایندگی کند و در همان زمان از احمد خان که در آن زمان در اردوگاه سلطنتی بود خواهش کند، تا پادرمیانی کند. شاه اسماعیل که هیچگاه از شکست در [[چالدران]] بهبود نیافت، و احتمالاً از روابط دباج با [[سلیم یکم|سلطان سلیم]] آگاه نبود، او را بخشید. امیره دباج سکههایی به نام شاه اسماعیل زد و یک سال بعد از دربار بازدید کرد، که در آن موقع لقب ''مظفر سلطان'' را دریافت کرد و دختر شاه اسماعیل به همسری او در آمد.<ref name="EIrsaf"/>
خط ۳۷:
در [[جنگ داخلی]] پس از مرگ شاه اسماعیل اول بین گروههای رقیب قزلباش، مظفر سلطان که با وجود ازدواج با خواهر شاه رابطه دوستانهای با دربار نداشت، از [[استاجلو|استاجلوها]] شورشی علیه قوای دیوسلطان، امیرالمرا که به نام شاه جدید طهماسب جوان عمل میکرد حمایت کرد. پس از سرکوب شورش مظفر سلطان هراسان از انتثام [[شاه تهماسب]] به خاطر حمایتش از امرای شورشی، و یحتمل ارتباط با دربار عثمانی که به گیلان، منبع تولید ماده خام برای صنعت پررونق ابریشم عثمانی [[چشم داشت]]، مصمم به براندازی قدرت صفوی شد. بنا به گفته قاضی احمد تماسهایی با دیکر دشمن شدید صفویان به نام عبیدالله خان حاکم ازبک بخارا هم برقرار کرده بود. او پس از مرگ همسرش در ۹۳۸ کاملاً از دربار صفوی جدا شد و در جریان اشغال آذربایجان توسط [[سلطان سلیمان عثمانی]] در ۹۴۰، به امید این که سلیمان به زودی بر سلطنت صفوی پایان دهد، در راس ارتشی ۸۰۰۰ نفری به او پیوست. [[سیاست زمین سوخته]] شاه تهماسب که نمیخواست نبرد مخرب چالدران را تکرار کند، علاوه بر سرمای زودرس شدید آن سال، قشون عثمانی را مجبور به عقب نشینی کرد. مظفر سلطان هراسان و در نا امیدی به گیلان برگشت، ولی پیش از رسیدن به رشت، تختگاه حکومت، مورد حمله یکی از همراهانش، امیره حاتم [[کهدم]] قرار گرفت و شکست خورد. او گیلان را ترک کرد و به سلطان خلیل حاکم وقت شیروان پناه برد که او هم با یک دختر شاه اسماعیل ازدواج کرده بود. سلطان خلیل به زودی در جمادیالاول ۹۴۲ در گذشت و مظفرسلطان به تبریز برده و ۷ ربیعالثانی ۹۴۷/۱۷ فوریه ۱۵۳۷ در ملا عام زنده زنده به دستور شاه تهماسب سوزانده شد. اندکی بعد رستم فومنی، یکی از امرای سابق عالی رتبه مظفرسلطان به امیره حاتم حمله و او را که خود را در بیه پس مستقر کرده و به نام خود سکه ضرب کرده بود اسیر کرد. امیره حاتم در زنجیر به دربار فرستاده شد، ولی نهایتاً از او عذرخواهی شد و به کرمان فرستاده شد.<ref name="EIrsaf"/>
[[پرونده:Chahar Padeshah.jpg|بندانگشتی|400px|[[مسجد چهار پادشاهان]] در لاهیجان بقعه چهار تن از شاهان کیایی بیه پیش است.]]
پس از مرگ کارکیا حسن در ۹۴۴، کیا خور کیای طالقانی وکیل سابق او شاه تهماسب را متقاعد کرد برادرش [[بهرام میرزا]] را در راس ارتشی بزرگ به حکومت گیلان بفرستد. بهرام میرزا در دیلمان استقرار یافت و جندماه بعد کیا خور کیا را، که بسیار مورد احترام مردم گیلان بود زندانی کرد. مردم شوریدند و شاهزاده را شکست دادند و او به قزوین فرار کرد. در ۹۴۵ [[خان احمد خان]] فرمانروای خردسال بیه پیش، فرمانی سلطنتی دریافت کرد که بیه پس را هم به قلمرو اش ضمیمه میکرد، نتیجتاً او را تنها فرمانروای گیلان میکرد. قساوتهای سپاه بیه پیش و وضع بحرانی پیش آمده در پی اشغالگری آنان منجر به دعوت مردم بیه پس از امیره شاهرخ، [[فامیل دور]] مظفرسلطان مقیم در خلخال برای به دست گیری حکومت بیه پس شد. او در شوال ۹۵۰ وارد گیلان شد و به نام شاه تهماسب سکه ضرب کرد. او قبلاً هفت سال حکومت کرده به که به دلیل شکایتهای خان احمد خان به دربار فرستاده شده بود. امیره شاهرخ که با توطئههای خان احمد خان که میخواست باز حکومت بیه پس را بر عهده بگیرد مواجه بود و یارای برآوری نیازهای مالی قزلباشان را نداشت به طور سری گیلان را ترک کرد. ولی توسط قشون تعقیب کننده اش دستگیر و در به همراه همه دلالانش اعدام شد. سپس در بیه پس آشوب کامل حکمفرما شد و کودکان دزدیده میشدند و به بردگی فروخته میشدند. نهایتاً شاه تهماسب حکومت بیه پس را به [[سلطان محمود]] یک پسر مقیم خلخال مظفرسلطان و کارکیا سلطان به عنوان وکیلش سپرد. آنها در ۹۶۵ به رشت رسیدند ولی اندکی بعد کارکیا احمد با امید تضمین کردن حکومت بیه پس برای خود به دربار شکایت برد که سلطان محمود مناسب حکومت نیست. شاه تهماسب هر دو را به دادگاه فرستاد؛ محمود به تبعید به شیراز فرستاده شد که به تحریک خان احمد خان توسط محمد بن غیاث الدین منصور شیرازی که به عنوان مربی اش گماشته شده بود مسموم شد.<ref name="EIrsaf"/>
خط ۵۱:
در همین حین، شیرزاد ماکلوانی که ارتش بزرگی را حول مرد جوانی (قلندر پسر به گفته اسکندر بیگ) که به او محمود خان میگفت و مدعی بود پسر جمشیدخان فقید است جمع کرده بود میرزا کامران را از رشت بیرون رانده بود. شیرزاد با شاهزاده دروغین به رشت وارد شد ولی پس از این که دریافت سلمان خان در راس ارتشی رهسپار گیلان است وفاداری اش را به خان احمدخان اعلام کرد. درست در خارج رشت کشمکشی درگرفت که در آن شیرزاد اسیر شد و چند روز بعد کشته شد. امرای قزلباش که فاتحانه وارد رشت شدند ولی خود را بین جمعیتی بسیار متخاصم که آنان و سربازانشان را شب و روز مورد آزار قرار میدادند کاملاً جدا یافتند، پریشان و بی سامان به قزوین برگشتند. آنان ابراهیم خان، پسر جوانتر جمشید خان را با خود بردند و رشت را به [[محمد امین]] خان برادر بزرگش سپردند. مدتی بیه پس توانست از از یک دوره مختصر صلح برخوردار شود تا این که علی بیگ خان فومن، پسر وکیل سابق جمشید خان از قزوین برای تصاحب قدرت به عنوان امین محمد امین خان بازگشت. نزاعها دوباره با شرکت قوای گسکر و تالش بالا گرفت و برای مدتی بیه پس بین دو مرکز رشت و فومن تقسیم شد (به ترتیب تحت نفوذ محمد امین و ابراهیم خان). پس از آن که منازعات نهایتاً تمام شد [[ابراهیم خان]] حکمران صوری و وکیلش علی بیگ حاکم واقعی بیه پس بودند در حالی که محمد امین خان که توسط خان احمد ربوده شده و برای مدت کوتاهی تحت حفاظتش حاکم رشت بود، در لشت نشا تحت حفاظت خان احمد پناهنده بود.<ref name="EIrsaf"/>
شاه بعدی [[شاه عباس یکم|عباس یکم]] که مصمم به تشکیل یک دولت مرکزی قوی برای همه ایران بود منتظر فرصت مناسب برای مقهور کردن خان احمد مستقل اندیش بود که با خواهر شاه ازدواج کرده بود. وقتی خان احمد از تسلیم کردن امرای خائن قزلباش که در گیلان به او پناه آورده بودند سرباز زد و در عوض ۱۵۰ تومان پول نقد فرستاد که خشم [[شاه عباس]] را برانگیخت فرصت مناسب فراهم آمد. مشغولیت قبلی شاه عباس با [[عثمانی]] و [[ازبکان]] در آن زمان موقتاً او را از برکنار کردن خان احمد بازداشت. عثمانیها که آذربایجان و بخش بزرگی از [[ساحل غربی]] [[دریای خزر]] را در کنترل داشتند، ناوگان بزرگی در آنجا سازمان داده بودند که بهشان امکان برقراری یک خط ارتباطی مستقیم با خان احمد و حاکم ازبک بخارا را که به اشغال خراسان تشویقش میکردند، میداد. خان احمد هنگام رد پیشنهاد شاه عباس برای یک اتحاد جدید مبتنی بر ازدواج نمیتوانسته بی خبر از حضور عثمانی در آن نزدیکی بوده باشد. پس از این که سلطان عثمانی که با جنگی با [[هابسبورگ|هابسبورگها]] مواجه بود پیمان صلحی با شاه عباس منعقد کرد (خان احمد از شاه بابت این پیمان در نامهای که به او فرستاد انتقاد کرد) این وضعیت پایدار نماند ولی آذربایجان همچنان در دست عثمانیان بود و ازبکان به خراسان یورش میبردند. در ۹۹۹ شاه عباس پیشنهاد جدیدی برای اتحاد مبتنی بر ازدواج با خواستگاری از دختر جوان او برای پسرش [[شاه صفی|صفی میرزا]] ارائه کرد که خان احمد ردش کرد. در سال بعد، وقتی شاه عباس فهمید خان احمد وزیرش را برای سازماندهی یک حمله مشترک همزمان علیه خود به دربار عثمانی فرستاده تصمیم گرفت کار بنده سابقش را یک بار و برای همیشه یکسره کند. خان احمد در نومیدی، از [[تزار]] [[روسیه]] تقاضای حفاظت کرد، ولی پاسخ تزار نتوانست به موقع برسد و [[فرهاد خان قهرمانلو]] فرمانده سپاه آذربایجان دستور یافت گیلان را فتح کند. فرهاد خان از راه گسکر و آستارا وارد گیلان شد و به پشتیبانی قوای گسکر و بیه پس در ۵ شوال ۱۰۰۰/ ۱۵ ژوئیه ۱۵۹۲ قوای خان احمد را تار و مار کرد. سپاه صفوی در نمایش عادی بی رحمی اش زیاده روی کرد. بنا به روایت شاهد عینی [[اروج بیگ بیات]] حدود ۱۰۰۰۰ نفر که نصف آنها زنان و کودکان بودند در یک شهر قتلعام شدند و همسر حاکم شهر زنده زنده سوزانده شد.<ref name="EIrsaf"/>
خط ۶۳:
پایان این سلسله محلی موجب نشد مردم محلی مستقل-اندیش آن که اینک دیگر با خواستههای روزافزون مسؤولین غیربومی فرستاده شده از دولت مرکزی مواجه بودند به طور کامل فرمانبردار شوند. اقدامات نمایشی گاهوبیگاه شاه عباس برای کاهش فشار مالیات و التیام اشتباهات چندان موفق نمیشد قلب مردم گیلان را به دست بیاورد. قیامهای مردمی به فاصله چند سال پس از فتح گیلان دوباره ظهور کردند و با وحشیگری معمول قزلباشان سرکوب شدند. [[قیام حمزه خان تالشی]] در [[قلعه شیندان]] در ۱۰۰۲، با قیام علی بیگ فومنی، فرماندار بیه پس و [[قیام طالشه کولی|طالشه کولی]] در همان سال پی گرفته شد. در یک رخداد شاه عباس دستور قتلعام تمامی جمعیت لشت نشا را داد و در مورد دیگر او برای کشتن یکسره زنان و مردان دهات شورشی جلاد اعزام کرد. خطرناکترین شورش در ۱۰۳۸ در لشت نشا کوتاه مدتی پس از مرگ شاه عباس در همان سال رخ داد. با حکمرانی ظالمانه اصلان خان، وزیر گیلان مردم صبر از کف دادند و پیرامون یک کالنجار سلطان که از کوهها ظهور کرده و مدعی پسر امیره جمشید خان فقید بیه پس بود جمع شدند. سپاه بزرگی (ده هزار نفر به گفته فومنی)از اجامره از او پیروی کرده او را به عنوان [[عادل شاه]] و غریبشاه، شاه اعلام کردند. خانهها، مغازهها، کاروانسراها، بازارها و اقامتگاه کلانتر لاهیجان و دفاتر دولتی غارت و تخریب شدند. عادلشاه نهایتاً از [[سارو تقی خان]] وزیر گیلان و مازندران که از تالش پیشروی کرد و لشت نشا را ویران کرد شکست خود. او به هنگام ترک، دختران و زنانی را که سپاهش اسیر کرده بود با خود برد. عادلشاه دستگیر و به دربار فرستاده شد و آنجا اعدام شد.<ref name="EIrsaf"/>
[[حمدالله مستوفی]] در نیمهٔ نخست سدهٔ ۸ ه. ق دربارهٔ [[مردم تالش]] مینویسد: «مردم آنجا جنگی و مردانه باشند... و از مذاهب فراغتی دارند، اما به قوم شیعه و [[باطنیه|بواطنه]] نزدیکترند». بدینسبب، از آغاز برآمدن شیوخ صفویه، مردم تالش نقش مهمی در به قدرت رسیدن آنان ایفا نمودند.<ref name = "عبدلی">{{یادکرد دانشنامه|نویسنده= فریدون شایسته |مقاله =تالش|نشانی=http://www.cgie.org.ir/shavad.asp?id=130&avaid=5725|دانشنامه=[[دائرةالمعارف بزرگ اسلامی]]|ناشر=مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی|شابک=|جلد=۱۴|سال=|تاریخ بازبینی= ۶ آذر ۱۳۹۱}}</ref>[[شیخ صفی]]، سرسلسلهٔ این طایفه از جانب امرای تالش حمایت میشد و در حلقهٔ مریدان او شمار بسیاری از مردم تالش حضور داشتند. [[شیخ صدرالدین موسی]] فرزند و جانشین شیخ صفی که از [[چوپانیان|ملک اشرف چوپانی]] بیمناک بود، نزد هواخواهان تالش خود پناه جست. در ۸۰۶ ه. ق/۱۴۰۳م [[تیمور]] پس از ملاقات با [[خواجه علی سیاهپوش|خواجه علی]] در اردبیل بسیاری از مزارع و روستاهای منطقهٔ تالش، از آن میان، آستارا و کرگانرود را در تیول خاندان او قرار داد. یکی از پسران خواجه علی به نام عبدالرحمان با خانوادهٔ خود در منطقهٔ تالشنشین [[گسکر]] اقامت دائمی گزید و در همانجا نیز درگذشت.<ref name = "عبدلی"/> در نخستین لشکرکشی شیخ حیدر به [[داغستان]]، بخش مهمی از سپاه او را تالشان تشکیل میدادند. در منابع از آنان با عنوان «آبی جامه» یاد شده است.<ref name = "عبدلی"/> پس از کشته شدن [[شیخ حیدر]]، پسرش [[شاه اسماعیل یکم|اسماعیل]] که نوجوانی بیش نبود، جانشین او شد. در این زمان اسماعیل که در اردبیل بهسر میبرد، از بیم جان در خفا رهسپار گیلان شد. در این سفر دده بیگِ تالش از همراهان او بود و مردم تالش در سراسر مسیر اردبیل به لاهیجان، از او به گرمی استقبال و پذیرایی کردند.<ref name = "عبدلی"/> یکی از علل گرایش مردم تالش به شاه اسماعیل و صفویان، ضدیت آنان با [[شروانشاهان]] بود. تالشها با آگاهی از دشمنی میان صفویان و شروانشاهان، رهایی خود را از استیلای آنان در قدرت گرفتن صفویان میدیدند.<ref name = "عبدلی"/> همراهی و پشتیبانی [[مردم تالش|تالشها]] از حکومت صفویه موجب جلب اعتماد شاهان صفوی به آنان شده بود؛ این اعتماد به حدی بود که پس از سرکوب شورش غریبشاه در گیلان، همهٔ مردم گیلکنشین مناطق گیلان خلع سلاح شدند و از حمل هرگونه [[جنگ افزار]] منع گردیدند و فقط اجازه داشتند برای کارهای کشاورزی از داس استفاده کنند؛ اما تالشان مجاز به حمل هر نوع جنگافزاری بودند.<ref name = "عبدلی"/>
|