خدا مرده‌است: تفاوت میان نسخه‌ها

محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
اصلاح ارقام
خط ۱۶:
 
نیچه معتقد است اکثریت مردم این مرگ را به دور از عمیق‌ترین ترس‌ها و اضطراب‌ها به رسمیت نمی‌شناسند. بدین‌گونه وقتی این مرگ به طوری گسترده می‌خواهد تشخیص داده شود و مورد تایید همگانی قرار بگیرد، مردم دچار یاس می‌شوند و [[نیهیلیسم]] به طور فزاینده‌ای گسترش پیدا می‌کند. تا حدودی به همین دلیل است که نیچه مسیحیت را پوچگرایانه می‌داند.
 
== صدای نیچه ==
هر چند نیچه عبارت «خدا مرده است» را در کتاب «دانش طربناک» از دهان یک «دیوانه» بیان می‌کند، اما از زبان خود نیز این عبارت را در بخش‌های ۱۰۸ و ۳۴۳ همان کتاب به کار می‌گیرد. در بخش دیوانه، مردی توصیف می‌شود که به سوی بازار می‌دود ، در حالی که فریاد می‌زد: «من خدا را جستجو می‌کنم! من خدا را جستجو می‌کنم!» اما او تنها باعث خنده و سرگرمی دیگران می‌شود و کسی به او توجه نمی‌کند. دیگران به استهزاء پاسخ می دهند که شاید به سفرِ دریا رفته باشد، و راه خویش را همچون یک کودک گم کرده؟ شاید از ما (بی‌اعتقادها) می‌ترسد و خود را پنهان می‌کند؟ - خنده‌های بیشتر. دیوانه، عاجر و ناتوان، فانوس خود را بر زمین می‌زند و فریاد می‌کشد: «خدا مرده است، و ما او را کشته ایم، من و شما!» «اما من خیلی زود آمده‌ام» او فورا متوجه می‌شود کسانی که تا یک دقیقه پیش به طعن و استهزاء او مشغول بودند، با شگفتی به او خیره شده‌اند: مردم هنوز نمی توانند بفهمند که خدا را کشته‌اند. او ادامه می‌دهد:
 
<blockquote>این واقعه بهت‌آور هنوز فرا نرسیده است، هنوز در حرکت است، هنور به گوش انسان‌ها نرسیده است. رعد و برق بیازمند زمان است، نور ستارگان نیازمند زمان است، اعمالی که گر چه انجام گرفته‌اند، اما هنوز نیازمند زمان‌اند تا دیده و شنیده شوند. این عمل هنوز از آنان دور از دورترین ستارگان است – اما با وجود این، آنان خود انجامش داده‌اند.<ref> Trans. Walter Kaufman, The Gay science, sect.125</ref></blockquote>
 
پیش از آن، در همان کتاب (بخش ۱۰۸)، نیچه می‌نویسد:
 
<blockquote>خدا مرده است؛ اما با توجه به مرام بشر، ممکن است برای هزاران سال غارهایی وجود داشته باشد که سایه او در آنها نمایش داده شود و ما- ما هنوز باید سایه او را نیز محو کنیم.</blockquote>
 
شخصیت اول کتاب «[[چنین گفت زرتشت]]» نیز این عبارت را پس از دیدار با قلندری که هر روز نغمه سرایی می‌کند و زندگانی را در بزرگداشت و تحمید خدای خویش به سر می‌برد، با خود بیان می‌کند:
 
<blockquote>«و این قدیس در این جنگل چه می‌کند؟» زرتشت پرسید. قدیس پاسخ داد «من نغمه‌ها می‌سازم و آنها را می‌سرایم؛ و آنگاه که نغمه‌ها می‌سرایم، می‌خندم و می‌گریم و زمزمه می‌کنم: و بدین‌گونه خدا را ستایش می‌کنم. با نغمه‌سرایی، خندیدن، گریستن و زمزمه کردن خداوند را که خدای من است، ستایش می‌کنم. اما تو برای ما چه رهاورد آورده‌ای؟» آنگاه که زرتشت این سخنان را شنید، با قدیس وداع کرد و گفت «چه می‌توانم بهر تو آورده باشم؟ لیک اجازه بده هر چه زودتر بروم، مبادا چیزی از تو بگیرم!» و بدین‌گونه آنان از یکدیگر جدا شدند، آن سالخورده و آن مرد، در حالی که همچون دو پسربچه می‌خندیدند. اما آنگاه که زرتشت تنها شد، اینگونه با خویش گفت که «مگر می شود؟ این قدیس در این جنگل چیزی از این نشنیده که خدا مرده است.»<ref> چنین گفت زرتشت، مقدمه، بخش 2</ref></blockquote>
 
افزون بر این، زرتشت بعدا نه تنها به مرگ خدا اشاره می‌کند، بلکه می‌گوید «همه خدایان مرده‌اند». تنها یک سیستم اخلاقی نیست که مرده است، بلکه تمام آنها چنین گشته‌اند تا «ابرمرد»<ref>Ubermensch</ref>، انسان جدید، جایگزین آنها شود.
<blockquote>
همه خدایان مرده‌اند؛ ما هم‌اکنون خواهان زیستن ابرمرد هستیم.<ref> چنین گفت زرتشت، فصل1، بخش ۲۲</ref></blockquote>
 
== نیچه و هایدگر ==