تد باندی: تفاوت میان نسخهها
محتوای حذفشده محتوای افزودهشده
SerendiPity (بحث | مشارکتها) جز ←جایگزینی با [[وپ:اشتباه|اشتباهیاب]]: واشنگتن⟸واشینگتن |
Wikimostafa (بحث | مشارکتها) |
||
خط ۳۳:
== سالهای آغازین ==
===
باندی با نام ''تئودور رابرت کاول'' (به انگلیسی: <small>Theodore Robert Cowell</small>) در ۲۴ نوامبر ۱۹۴۶ در
پدربزرگ و مادربزرگ مادری باندی، در خانهشان در [[فیلادلفیا]] او را به عنوان پسر خودشان بزرگ کردند تا ننگ اجتماعی نامشروع بودن گریبان او را نگیرد. دوستان و حتی خود تد در آغاز لوییز، مادرش، را خواهر بزرگتر باندی میدانستند. باندی در نهایت دریافت که لوییز مادر اوست و هویت پدرش دقیقاً آشکار نیست. چگونگی این امر مشخص نیست، باندی به دوست دخترش گفته بود یکی از بچههای فامیل گواهی تولد او را نشانش داده و گفته که او حرامزادهاست. او به دو نفر از [[زندگی نامه]] نویسانش گفته بود، خودش گواهی تولد را پیدا کرده بود. هر چند زندگی نامه نویس دیگر آن رول معتقد است باندی سند غیرقابل انکار وضعیت تولد خود را تا پیش از ۱۹۶۹ به دست نیاورده بود، در این سال او در جستجوی اسناد اصلی تولدش به ورمونت رفت. باندی تمام عمر از مادرش به خاطر این دروغ بزرگ آزرده بود. او انتظار نداشت مادرش کشف این جریان را به عهده فرزندش بگذارد.
در حالیکه باندی به گرمی از پدربزرگ و مادربزرگش یاد میکند، سایر اعضای خانواده ساموئل کاول را فردی مستبد و خرافاتی معرفی میکنند که از پیروان سایر مذاهب و اقلیتهای نژادی متنفر بود. او همسرش را میزد و یکبار خالهٔ تد، جولیا را از پلهها به پایین پرتاب کرده بود چون دخترک خواب مانده بود. ساموئل با صدای بلند با افرادی حرف میزد که دیده نمیشدند. او حداقل یکبار هنگامی که مسئله هویت پدر تد مطرح شده بود دچار حملههای جنون آمیز و خشن شده بود. باندی مادربزرگش را شخصیتی کمرنگ، بی اثر و تحت سلطه معرفی میکند که برای غلبه بر افسردگی به صورت مرتب [[شوک الکتریکی]] دریافت میکرد. مادربزرگ تا پایان عمر [[هراس از مکانهای باز|آگورافوبیا]] داشت. تد باندی در سالهای آغازین کودکی در چند مورد معدود رفتارهای
در ۱۹۵۰، مادر تد نامش را از النور لوییز کاول به لوییز نلسون تغییر داد. لوییز تحت فشار اعضای خانواده، خانه را به همراه تد ترک کرد تا نزد اقوام در [[تاکوما]]ی واشینگتن زندگی کند. یک سال بعد او با جانی کلاپر باندی آشنا شد که یک آشپز بیمارستان بود. آنها ازدواج کردند و جانی رسماً تد را به فرزندی پذیرفت. لوییز و جانی صاحب چهار فرزند دیگر هم شدند. تد فاصله از ناپدریش را حفظ میکرد، هر چند جانی سعی فراوانی داشت تا با ناپسریش وقت بگذراند. باندی بعدها به دوست دخترش گفته بود که جانی پدر واقعیش نیست؛ او باهوش نبود و پول زیادی
باندی در توصیف دوران نوجوانیش میگوید که تنهایی
=== دوران دانشگاه ===
|