اکبر کبیر: تفاوت میان نسخه‌ها

محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
جز ویرایش 2.185.198.146 (بحث) به آخرین تغییری که 5.221.149.71 انجام داده بود واگردانده شد
خط ۴۹:
اكبر شاه‌ وارث‌ دولتى‌ شد كه‌ مخالفان‌ بسيار همچون‌ راجه‌هاي‌ هندو داشت‌ كه‌ غالباً برضد تيموريان‌ كار مى‌كردند، و نيز امراي‌ لشكر تيموري‌ يا بزرگانى‌ كه‌ به‌ سبب‌ مرگ‌ ناگهانى‌ همايون‌ و جوانى‌ اكبر، مى‌كوشيدند او را از حكومت‌ دور كنند و خود قدرتى‌ بيابند. بيرم‌ خان‌ كه‌ رشتة كارها را در دست‌ داشت‌، به‌ سركوب‌ ايشان‌ پرداخت‌ و از جمله‌ مخالفان‌ برجسته‌، نخست‌ شاه‌ ابوالمعالى‌ را كه‌ از امراي‌ همايون‌ بود، دستگير كرد، ولى‌ اكبر راضى‌ به‌ قتل‌ او نشد (نك: نظام‌الدين‌، 2/127؛ ابوالفضل‌، اكبرنامه‌، 2/15-16). اقدام‌ بعدي‌ تعقيب‌ سكندر افغان‌ بود كه‌ از لشكريان‌ پيشتاز اكبر شكست‌ خورده‌، و به‌ كوهستان‌ پناه‌ برده‌ بود (نظام‌الدين‌، همانجا؛ ابوالفضل‌، همان‌، 2/20). در همين‌ سال‌ (963ق‌) ميرزا سليمان‌ كه‌ از زمان‌ همايون‌ حكومت‌ بدخشان‌ داشت‌، با استفاده‌ از آشفتگى‌ اوضاع‌ درصدد برآمد تا كابل‌ را تصرف‌ كند. ولى‌ بر اثر تدبير و مقاومت‌ منعم‌خان‌ كه‌ از سوي‌ اكبر حكومت‌ آن‌ ديار داشت‌، كاري‌ از پيش‌ نبرد (بيات‌، 206-209؛ ابوالفضل‌، همان‌، 2/22-26). 
 
اما بزرگ‌ترين‌ خطري‌ كه‌ حكومت‌ جوان‌ اكبر را تهديد مى‌كرد، شورش‌ هيمو - از سپهسالاران‌ بر جستة هندو - بود كه‌ با تجهيزات‌ و لشكري‌ فراوان‌ در صدد برآمد تا در غياب‌ اكبر كه‌ درگير سركوب‌ سكندر افغان‌ بود، دهلى‌ را تصرف‌ كند. هيمو از پتنه‌ به‌ راه‌ افتاد و ا¸گره‌ را گرفت‌ و به‌ سوي‌ دهلى‌ پيش‌ رفت‌ و آنجا را تسخير كرد و تردي‌ بيك‌ حاكم‌ آنجا گريخت‌ (نظام‌الدين‌، 2/129-130؛ ابوالفضل‌، همان‌، 2/26- 30؛ طباطبا، 1/167). خبر سقوط دهلى‌ در سرهند به‌ اكبر رسيد و بيرم‌ خان‌ نيز به‌ شتاب‌ و بدون‌ اجازة اكبر، تردي‌ بيك‌ را گرفت‌ و به‌ قتل‌ رساند (بيات‌، 212؛ نظام‌الدين‌، 2/130-131). اين‌ واقعه‌ سبب‌ شد تا اكبر به‌ تن‌ خويش‌ رهسپار آنجا شود و به‌ تمام‌ امراي‌ اطراف‌ نيز فرمان‌ داد كه‌ با سپاه‌ به‌ دهلى‌ آيند (تتوي‌، 569). در دوم‌ محرم‌ 964 در نزديكى‌ پانى‌ پت‌ جنگى‌ ميان‌ هيمو و اكبر روي‌ داد كه‌ به‌ شكست‌ و قتل‌ هيمو انجاميد (ابوالفضل‌، همان‌، 2/43؛ تتوي‌، 573 - 575). در همان‌ سال‌ اكبرخود به‌ ماجراي‌ سكندر افغان‌ خاتمه‌ داد و وي‌ پسر خود عبدالرحمان‌ را به‌ گروگان‌ نزد اكبر فرستاده‌، به‌ بنگاله‌ رفت‌ (نظام‌الدين‌، 2/133-134). از اين‌ پس‌ پايه‌هاي‌ دولت‌ اكبر به‌ كوشش‌ خود او و تدابير بيرم‌ خان‌ مستحكم‌ گرديد و اگرچه‌ هنوز ناآراميها و مخالفتهايى‌ برضد اكبر در نواحى‌ مختلف‌ وجود داشت‌، اما وي‌ نه‌ تنها اين‌ شورشها را سركوب‌ كرد، بلكه‌ به‌ توسعة قلمرو خويش‌ پرداخت‌. اكبر در 966ق‌ گواليار، جونپور و بنارس‌ را فتح‌ كرد (همو 2/140-141؛ بدائونى‌، 2/31؛ تتوي‌، 589). 
 
اما مهم‌ترين‌ واقعه‌ در 967ق‌، براي‌ خاتمه‌ بخشيدن‌ به‌ نفوذ و قدرت‌ بيرم‌خان‌ اتفاق‌ افتاد. بيرم‌خان‌ طى‌ اين‌ سالها قدرت‌ روزافزونى‌ به‌ دست‌ آورده‌، و به‌ همين‌ سبب‌ در ميان‌ درباريان‌ مخالفان‌ بسياري‌ پيدا كرده‌ بود؛ به‌ ويژه‌، برخى‌ اقدامات‌ بيرم‌خان‌ مبنى‌ بر تفويض‌ مناصب‌ مهم‌ به‌ اطرافيان‌ خود و رفتار خودسرانه‌اش‌ موجب‌ هراس‌ امرا و بزرگان‌ دربار شد و گروهى‌ به‌ سعايت‌ از او برخاستند (ابوالفضل‌، اكبرنامه‌، 2/96؛ تتوي‌، 585). سرانجام‌ پس‌ از يك‌ سلسله‌ حوادث‌، بيرم‌ خان‌ به‌ ناچار راهى‌ حج‌ شد (نظام‌الدين‌، 2/148-149؛ ابوالفضل‌، همان‌، 2/113- 118)، اما در 968ق‌ پيش‌ از ترك‌ هند در احمدآباد گجرات‌ توسط مردي‌ افغانى‌ به‌ نام‌ مبارك‌خان‌ به‌ قتل‌ رسيد (نظام‌الدين‌، 2/150؛ حسينى‌، 35). 
 
به‌ دنبال‌ آن‌ در همان‌ سال‌ ولايت‌ مالوه‌ كه‌ در دست‌ باز بهادر پسر شجاع‌خان‌ بود و نيز در 969ق‌ قلعة ميرتهه‌ فتح‌ شد (نظام‌الدين‌، 2/151-153؛ تتوي‌، 611). سپس‌ در 971ق‌ گدهه‌ به‌ تصرف‌ اكبر درآمد و گنجهاي‌ بسياري‌ كه‌ به‌ راجه‌هاي‌ آن‌ ناحيه‌ تعلق‌ داشت‌، به‌ دست‌ لشكريان‌ اكبر افتاد (ابوالفضل‌، همان‌، 2/208- 215). اكبر طى‌ سالهاي‌ 973 و 974ق‌ برخى‌ از شورشها را خاموش‌ كرد (حسينى‌، 36). در 975ق‌ قلعة چيتور كه‌ از مراكز مهم‌ شورش‌ ضد تيموري‌ بود، پس‌ از تلفات‌ سنگينى‌ از دو طرف‌ گشوده‌ شد (همانجا؛ ابوالفضل‌، همان‌، 2/322-323؛ نظام‌الدين‌، 2/214- 218؛ بدائونى‌، 2/102-104). فتح‌ اين‌ قلعه‌ براي‌ اكبر چندان‌ اهميت‌ داشت‌ كه‌ بى‌درنگ‌ به‌ شكرانة آن‌ و نذري‌ كه‌ كرده‌ بود، پاي‌ پياده‌ به‌ زيارت‌ روضة خواجه‌ معين‌الدين‌ چشتى‌ به‌ اجمير رفت‌ (نظام‌الدين‌، 2/220). در همين‌ زمان‌ اكبر براي‌ ايجاد نزديكى‌ با راجه‌هاي‌ هند كه‌ از زمين‌داران‌ بزرگ‌ بودند، با دختر جمال‌خان‌، عموزادة حسن‌خان‌ ميواتى‌ ازدواج‌ كرد (ابوالفضل‌، همان‌، 2/48). 
 
تسخير قلعة رنتهنبور در 976ق‌ و قلعة كالنجر در 977ق‌ (نظام‌الدين‌، 2/225-226؛ بدائونى‌، 2/119-120) و فتح‌ صلح‌آميز گجرات‌ در 980ق‌ از مهم‌ترين‌ فتوحات‌ اكبر در اين‌ سالهاست‌. گجرات‌ از نظر موقعيت‌ جغرافيايى‌ و بازرگانى‌ و به‌ سبب‌ حضور پرتغاليها در بنادر آن‌، منطقه‌اي‌ با اهميت‌ تلقى‌ مى‌شد (نظام‌الدين‌، 2/239). در همين‌ سال‌ قلعة مستحكم‌ سورت‌ نيز كه‌ خداوند خان‌ وزير گجراتى‌ آن‌ را در برابر حملة پرتغاليان‌ بنا كرده‌ بود، به‌ تصرف‌ نيروهاي‌ اكبر درآمد (همو، 2/249؛ بدائونى‌، 2/143-146). سپس‌ بنگال‌ و بهار و پس‌ از آن‌ قلعة حاجى‌پور و شهر پتنه‌ گشوده‌ شد و با فتح‌ پتنه‌ دولت‌ سلاطين‌ بنگال‌ به‌ پايان‌ رسيد (نظام‌الدين‌، 2/282، 284، 292-293؛ ابوالفضل‌، همان‌، 3/103؛ غلامحسين‌ سليم‌، 168). تصرف‌ قلعه‌هاي‌ كوكنده‌ و رهتاس‌ در 984ق‌ (بدائونى‌، 2/230؛ حسينى‌، 37)، كشمير در 994ق‌ (ابوالفضل‌، همان‌، 3/496؛ حسينى‌، 38) و تهته‌، اديسه‌، جونه‌ گدهه‌ و سومنات‌ در 1000ق‌ (همانجا)، تسليم‌ شهر قندهار در 1003ق‌ توسط رستم‌ ميرزا و مظفر حسين‌ ميرزا صفوي‌ به‌ اكبر (ابوالفضل‌، همان‌، 3/668 -669؛ طباطبا، 1/202) و سرانجام‌ تسخير قلعة احمدنگردكن‌ در 1009ق‌ (حسينى‌، 39)، از آخرين‌ فتوحات‌ مهم‌ او به‌ شمار مى‌رود. 
 
اكبر در سالهاي‌ پايانى‌ حكومتش‌ دچار مخالفتهاي‌ آشكار و سركشيهاي‌پسربزرگ‌ خود شاهزاده‌سليم‌شد (نك: ابوالفضل‌، اكبرنامه‌، 3/819 - 825). يكى‌ از اقدامات‌ خودسرانه‌ و اشتباهات‌ بزرگ‌ سليم‌، دادن‌ فرمان‌ قتل‌ ابوالفضل‌ علامى‌ (ه م‌) به‌ نرسنگ‌ ديو، راجة بنديله‌ بود. همچنين‌ مرگ‌ شاهزاده‌ سلطان‌ مراد در 1007ق‌ و شاهزاده‌ دانيال‌ در 1013ق‌ اكبر را بيش‌ از پيش‌ اندوهگين‌ كرد، تا اينكه‌ در 1014ق‌ به‌ دنبال‌ يك‌ بيماري‌، در 65 سالگى‌ در شهر اكبرآباد ديده‌ از جهان‌ فروبست‌. او را در باغ‌ سكندره‌ كه‌ بعدها به‌ بهشت‌آباد موسوم‌ گشت‌، دفن‌ كردند و به‌ فرمان‌ جهانگير شاه‌ (حك 1014-1037ق‌) باغ‌ و عمارتى‌ زيبا در اطراف‌ مقبرة وي‌ ساختند كه‌ بناي‌ آن‌ در حدود 20 سال‌ به‌ طول‌ انجاميد (كنبو، 1/13-14). 
 
اكبر حدود نيم‌ قرن‌ (51 سال‌ و 2 ماه‌ قمري‌) فرمان‌ راند و توانست‌ تا حد بسياري‌ به‌ هدف‌ خود كه‌ ايجاد دولتى‌ يكپارچه‌ در هند بود، دست‌ يابد. كفايت‌، توانايى‌ و نبوغ‌ وي‌ در ادارة امور كه‌ با صفات‌ برجسته‌اي‌ چون‌ آزادمنشى‌، انديشه‌ورزي‌ و انسان‌ گرايى‌ درهم‌ آميخته‌ بود، سبب‌ شد تا وي‌ ديدگاهى‌ اتخاذ كند كه‌ براساس‌ آن‌ تمامى‌ مردم‌ با گرايشهاي‌ مختلف‌ مذهبى‌ و جايگاه‌ طبقاتى‌ خود، حق‌ حيات‌ داشته‌ باشند. ترويج‌ انديشة فرّايزدي‌ كه‌ در ايران‌ باستان‌ نيز ريشه‌اي‌ عميق‌ داشت‌، از سوي‌ انديشمندي‌ چون‌ ابوالفضل‌ علامى‌ (نك: آيين‌...، 1/3؛ قرشى‌، براي‌ كمك‌ به‌ اين‌ ديدگاه‌ بود تا وحدت‌ تمامى‌ اقوام‌ و مذاهب‌ متنوع‌ هند را در اطراف‌ فرمانرواي‌ تيموري‌ ميسر سازد. در نتيجة همين‌ وحدت‌ و تمركز قدرت‌، دورةاكبر بهترين‌ و مهم‌ترين‌ دوران‌ تاريخ‌ هند محسوب‌ مى‌شود. 
 
تشكيلات‌ اداري‌: امپراتوري‌ وسيعى‌ كه‌ اكبر به‌ وجود آورده‌ بود، نياز به‌ ساختاري‌ منظم‌ و دقيق‌ در تمام‌ بخشهاي‌ اداري‌ و اجتماعى‌ داشت‌. اكبر به‌ خوبى‌ اهميت‌ اين‌ موضوع‌ را دريافته‌، و تغييرات‌ بزرگى‌ در اجزاء نظام‌اداري‌ و اجتماعى‌ جامعه‌ به‌ وجود آورده‌ بود. در اين‌ دوره‌ مناصب‌ مهمى‌ به‌ وجود آمد كه‌ هر كدام‌ مسئوليت‌ و جايگاه‌ ويژه‌اي‌ داشت‌. در رأس‌ اين‌ مناصب‌ «وكيل‌» بود كه‌ وظيفة عمدة او مشورت‌ در نصب‌ و عزل‌ امرا به‌ شمار مى‌رفت‌. وكيل‌ بايست‌ داراي‌ صفات‌ برجستة اخلاقى‌ و نيز شناخت‌ عميق‌ و همه‌ جانبه‌ نسبت‌ به‌ امور جاري‌ و اميران‌ دستگاه‌ باشد (ابوالفضل‌، همان‌، 1/4). از ميان‌ وكلاي‌ برجستة اين‌ دوره‌ مى‌توان‌ از بيرم‌خان‌ و منعم‌خان‌ نام‌ برد. پس‌ از وكيل‌، «وزير» قرار داشت‌ كه‌ امور اداري‌ زير نظر او بود و مهم‌ترين‌ وظيفه‌اش‌ نگهداري‌ دفاتر مهم‌ مالى‌ و محاسبات‌ مالياتى‌ كشور بود. گاه‌ وزارت‌ را جزئى‌ از وكالت‌ نيز مى‌شمردند و در مواقعى‌ كه‌ امكان‌ انتخاب‌ وكيل‌ وجود نداشت‌، فردي‌ را به‌ عنوان‌ مشرف‌ ديوان‌ تعيين‌ مى‌كردند كه‌ مقام‌ وي‌ از وزير والاتر و از وكيل‌ فروتر بود (همان‌، 1/4- 5). 
 
نكتة قابل‌ توجه‌ در شيوة ملك‌داري‌ اكبر اين‌ بود كه‌ هرگاه‌ در مواقع‌ بحرانى‌ احساس‌ مى‌كرد صاحب‌ منصبى‌ نمى‌تواند به‌ تنهايى‌ از عهدة اجراي‌ وظايف‌ خود برآيد، ديگري‌ را در اين‌ مقام‌ با وي‌ شريك‌ مى‌ساخت‌ (بدائونى‌، 2/315-316؛ قرشى‌ .(179 منصب‌ مهم‌ ديگر، «ميربخشى‌» بود. ميربخش‌ وظايف‌ مربوط به‌ امور لشكري‌ را برعهده‌ داشت‌. شايد بتوان‌ از او به‌ عنوان‌ رياست‌ اداري‌ سازمان‌ نظامى‌ نام‌ برد كه‌ در هنگام‌ لشكركشيها مسئوليت‌ حمل‌ و نقل‌ وسايل‌ برعهدة وي‌ بود، اما مى‌توانست‌ در هنگام‌ نياز به‌ عنوان‌ فرمانده‌ نظامى‌ نيز در جنگها خدمت‌ كند. وظيفة پرداخت‌ حقوق‌ لشكر نيز برعهدة او بود كه‌ در اصل‌ از وظايف‌ ديوان‌ به‌ شمار مى‌رفت‌ (نك: 2 EI). ميربخش‌ در دربار نيز وظيفه‌اي‌ برعهده‌ داشت‌ و مى‌بايست‌ منصب‌ دارانى‌ را كه‌ براي‌ دريافت‌ مأموريت‌ يا امور ديگر به‌ حضور امپراتور مى‌رسيدند، معرفى‌ كند. «ميرسامان‌» هم‌ از صاحب‌ منصبانى‌ بود كه‌ امور مربوط به‌ خالصه‌ها و بيوتات‌ را اداره‌ مى‌كرد. «صدر الصدور» نيز در حقيقت‌ سخنگوي‌ علما در دربار محسوب‌ مى‌شد و به‌ امور قضايى‌ - دينى‌ نيز رسيدگى‌ مى‌كرد (قرشى‌ 176 ، 173 ؛ 2 EI). ميزان‌ مواجب‌ و مستمري‌ دانشمندان‌ و علما نيز توسط صدرالصدور به‌ امپراتور پيشنهاد مى‌شد (قرشى‌، همانجا). 
 
امور قضايى‌ دستگاه‌ اكبرشاه‌ منطبق‌ با قوانين‌ عرفى‌ (مونسريت‌، 211 )، و خود برگرفته‌ از قوانين‌ اسلام‌ بود و به‌ 3 دسته‌ تقسيم‌ مى‌شد: سياست‌، مظالم‌ و قضا. بخش‌ نخست‌ با خطاهاي‌ سياسى‌ و امور لشكري‌ و بخش‌ دوم‌ با شورشها و رفتار كاركنان‌ دولت‌ با مردم‌، و سومين‌ بخش‌ با جرائم‌ متداول‌ و شكايات‌ مردم‌ ارتباط داشت‌. قاضى‌ بزرگ‌ امپراتوري‌ موسوم‌ به‌ قاضى‌ القضات‌ بر اين‌ امور نظارت‌ داشت‌ و پس‌ از او «ميرعدل‌» مجري‌ عدالت‌ به‌ شمار مى‌رفت‌ (ابوالفضل‌، همان‌، 1/5، 197؛ قرشى‌، .(172-173 
 
اكبرشاه‌ به‌ درستكاري‌ صاحب‌ منصبان‌ و اجراي‌ عدالت‌ بسيار اهميت‌ مى‌داد. طبق‌ دستور وي‌ تمام‌ دعاوي‌ قضايى‌ مهم‌ در حضور او مطرح‌ مى‌شد. وي‌ در عين‌ سختگيري‌، از عطوفت‌ و گذشت‌ لازم‌ نيز برخوردار بود (نك: مونسريت‌، 212 -211 )، ولى‌ در برابر بى‌عدالتى‌ واكنش‌ بسيارشديد و سريع‌ ازخود نشان‌مى‌داد (نك: نظام‌الدين‌، 2/158؛ تتوي‌، 618). 
 
ادارة امور امپراتوري‌ تحت‌نظر حكومت‌ مركزي‌ قرار داشت‌. تمام‌ قلمرو اكبر نخست‌ به‌ 12 «صوبه‌»، و پس‌ از فتوحات‌ ديگر به‌ 15 صوبه‌ تقسيم‌ شد. ابوالفضل‌ علامى‌ فهرست‌ دقيقى‌ از اين‌ 15 صوبه‌ به‌ همراه‌ «سركارها» (ناحيه‌ يا بخش‌)، محلات‌ و شمار مردمى‌ كه‌ در آنها زندگى‌ مى‌كردند، تهيه‌ كرده‌ است‌ ( آيين‌، 2/48-194). با توجه‌ به‌ استفادة ابوالفضل‌ علامى‌ از دفاتر موجود در دربار، اين‌ آمار نشان‌ دهندة اطلاعات‌ دقيقى‌ است‌ كه‌ سازمان‌ اداري‌ اكبر در بارة تقسيمات‌ كشوري‌ داشته‌ است‌. اكبر در نظام‌ مالياتى‌ كشاورزي‌ نيز به‌ اصلاحات‌ مهمى‌ دست‌ زد. به‌ سبب‌ اهميت‌ اين‌ نوع‌ مالياتها كه‌ با زندگى‌ كشاورزان‌ سروكار داشت‌، اكبرشاه‌ قوانين‌ مربوط به‌ آن‌ را 3 بار تغيير داد و در آخرين‌ مرحله‌ قانون‌ 10 سالة مالياتى‌ تنظيم‌ شد (همان‌، 2/2). براساس‌ اين‌ قانون‌ كشاورزان‌ بايد يك‌ سوم‌ محصول‌ خالص‌ خود را به‌ دولت‌ مى‌پرداختند، اما اجراي‌ آن‌ جز در 6 ايالت‌ مركزي‌ در نقاط ديگر ميسر نشد (نك: 2 EI). از محاسبة ماليات‌ براي‌ هر كشاورز تا دريافت‌ و ارسال‌ آن‌ به‌ پايتخت‌، مراحل‌ دقيقى‌ با نظارت‌ كامل‌ طى‌ مى‌شد تا به‌ اين‌ وسيله‌ از هرگونه‌ سوء استفاده‌ يا اجحاف‌ به‌ مردم‌ توسط عاملان‌ مالياتى‌ جلوگيري‌ شود (نك: ابوالفضل‌، همان‌، 1/198-200). اكبر در سازمان‌ نظامى‌ نيز تغييراتى‌ به‌ وجود آورد. مناصبى‌ از «ده‌ باشى‌» تا «ده‌ هزاري‌» تعيين‌ شد؛ و از منصب‌ «پنج‌ هزاري‌» به‌ بالا به‌ شاهزادگان‌ و بزرگان‌ اختصاص‌ يافت‌، چنانكه‌ منصب‌ ده‌ هزاري‌ به‌ شاهزاده‌ سليم‌ و هشت‌ هزاري‌ به‌ شاهزاده‌ شاه‌ مراد پسر دوم‌ اكبر داده‌ شد. براي‌ هر يك‌ از اين‌ منصبها نيز به‌ فراخور آن‌، تجهيزات‌ جنگى‌ و مقرري‌ ماهيانه‌ تعيين‌ شده‌ بود (همان‌، 1/124-131، 160). 
 
روابط خارجى‌: فعاليت‌ دولتهاي‌ اروپايى‌ در اكتشافات‌ دريايى‌ سدة 16م‌ موجب‌ شد تا اكبر در موقعيت‌ خاص‌ و بحرانى‌ در برابر قدرتهاي‌ اروپايى‌ مسلط بر درياها قرار گيرد. در اين‌ هنگام‌ 3 قدرت‌ بزرگ‌: صفويه‌ در ايران‌، ازبكها در آسياي‌ ميانه‌، و عثمانيها در آسياي‌ صغير و سرزمينهاي‌ عربى‌ در اطراف‌ قلمرو اكبر حضور داشتند. نيروي‌ دريايى‌ پرتغاليها در اقيانوس‌هند نيز به‌گونه‌اي‌ غيرمستقيم‌، اماخطرناك‌ و جدي‌ او را تهديد مى‌كرد. 
 
دورة زمامداري‌ اكبر بر هند مقارن‌ با حكومت‌ محمد خدابنده‌ (سل 985-996) و پسرش‌ شاه‌ عباس‌ اول‌ (سل 996- 1038ق‌) در ايران‌ بود. ياري‌ شاه‌ طهماسب‌ اول‌ به‌ همايون‌ در 962ق‌ براي‌ بازپس‌ گرفتن‌ پادشاهى‌ خود، ارتباط دوستانه‌ و نزديكى‌ ميان‌ اين‌ دو دربار به‌ وجود آورده‌ بود، اما اين‌ روابط انتظاراتى‌ را نيز از سوي‌ ايران‌ درپى‌ داشت‌ كه‌ اكبر نمى‌توانست‌ بدانها پاسخ‌ دهد. هجوم‌ بى‌امان‌ و پيوستة عبدالله‌خان‌ ازبك‌ به‌ خراسان‌، در حالى‌ كه‌ پادشاهان‌ صفوي‌ در مرزهاي‌ غربى‌ خود با عثمانيها درگير بودند، موجب‌ شد تا به‌ خصوص‌ شاه‌ عباس‌ متوقع‌ باشد كه‌ اكبر از حملات‌ ازبكها به‌ مرزهاي‌ ايران‌ جلوگيري‌ كند. اگرچه‌ اكبر خواهان‌ حفظ رابطة دوستانة خود با صفويان‌ بود، ولى‌ لزومى‌ نمى‌ديد تا عبدالله‌خان‌ ازبك‌ را برضد خود تحريك‌ كند، به‌ خصوص‌ كه‌ دولت‌ هند و ازبكان‌ ضمن‌ اشتراك‌ در مذهب‌، داراي‌ مرزهاي‌ مشترك‌ نيز بودند و بدخشان‌ كه‌ جزو قلمرو بابريان‌ بود، همواره‌ به‌ عنوان‌ نقطه‌اي‌ حساس‌ و در معرض‌ تاخت‌ و تاز ازبكها، نگرانى‌ اكبر را برمى‌انگيخت‌. بر تمام‌ اين‌ ملاحظات‌، سياست‌ صلح‌جويانه‌ و مسالمت‌آميز تؤم‌ با قدرت‌ اكبر سايه‌ انداخته‌ بود كه‌ همواره‌ خواهان‌ فضاي‌ آرام‌ در منطقه‌ بود. به‌ همين‌ سبب‌ اكبر در برابر تصرف‌ قندهار در 966ق‌ توسط شاه‌ طهماسب‌ سكوت‌ كرد و تنها واكنش‌ وي‌ قطع‌ موقت‌ ارتباطش‌ با ايران‌ بود (نك: فلسفى‌، 1/216). 
 
در 1003ق‌ اكبر در پاسخ‌ نامة شاه‌ عباس‌ كه‌ توسط يادگار سلطان‌ فرستاده‌ شده‌ بود، دو تن‌ از بزرگان‌ دربار خود، ضياءالملك‌ كاشى‌ و ابونصر خوافى‌ را به‌ همراه‌ يادگار سلطان‌ با نامه‌اي‌ دوستانه‌ به‌ ايران‌ فرستاد (ابوالفضل‌، اكبرنامه‌، 3/656؛ نوايى‌، 3/301، 341؛ فلسفى‌، 1/221). اكبر كه‌ اخبار شدت‌ عمل‌ صفويان‌ را با مخالفان‌ مذهبى‌ خود در ايران‌ شنيده‌ بود، در آن‌ نامه‌، ضمن‌ برخى‌ نصايح‌، شاه‌ عباس‌ را به‌ عطوفت‌ و مدارا نسبت‌ به‌ مردم‌ توصيه‌ كرد (ابوالفضل‌، همان‌، 3/656 - 661؛ فلسفى‌، 3/49، 50). پس‌ از آن‌ هم‌ چندبار در فاصلة سالهاي‌ 1007 و 1014ق‌ سفيرانى‌ ميان‌ دو كشور مبادله‌ شد و روابط دوستانه‌ دوام‌ يافت‌ (نك: نوايى‌، 3/302-303). 
 
رابطة ميان‌ دو دربار بابريان‌ و ازبكها در آسياي‌ ميانه‌ نيز بر همين‌ منوال‌ بود. اكبر همواره‌ مى‌كوشيد در نزاع‌ صفويان‌ و ازبكان‌ بى‌طرف‌ بماند، يا از برخورد آنها جلوگيري‌ كند. در 980ق‌ فرستادة عبدالله‌خان‌ ازبك‌ از بخارا به‌ خدمت‌ اكبر رسيد و مراتب‌ دوستى‌خان‌ ازبك‌ را به‌ او رسانيد و اين‌ مراتب‌ در 987ق‌ نيز تأييد شد (بدائونى‌، 2/270؛ حسينى‌، 36). اكبر نيز در 994ق‌ متقابلاً نامه‌اي‌ دوستانه‌ به‌ بخارا فرستاد (ابوالفضل‌، همان‌، 3/496-497)، اما براساس‌ سياستهاي‌ خود به‌ درخواست‌ عبدالله‌خان‌ مبنى‌ بر حمله‌ به‌ ايران‌ وقعى‌ ننهاد. اكبر در نامة ديگر خود در 1004ق‌ به‌ عبدالله‌خان‌ يادآوري‌ كرد كه‌ براي‌ حفظ دوستى‌ با وي‌، حاضر نشده‌ به‌ درخواست‌ شاه‌ عباس‌ براي‌ كمك‌ به‌ او برضد عبدالله‌خان‌ پاسخ‌ مثبت‌ دهد. وي‌ در اين‌ نامه‌ زيركانه‌ از دادن‌ حكومت‌ قندهار به‌ خدمتگزاران‌ بابري‌ ياد مى‌كند تا مبادا عبدالله‌خان‌ آن‌ را جزو خاك‌ ايران‌ دانسته‌، به‌ آنجا حمله‌ كند (نك: همان‌، 3/705). 
 
مشكل‌ ديگر اكبر نيروي‌ دريايى‌ پرتغاليها بود كه‌ پس‌ از تصرف‌ مالاكا در جنوب‌ هند توسط آلبوكرك‌ در نيمة اول‌ قرن‌ 16م‌، در اقيانوس‌ هند مستقر شده‌ بود (نهرو، 1/432). البته‌ اين‌ مشكل‌ تنها قلمرو اكبر را در بر نمى‌گرفت‌، بلكه‌ عثمانيها و صفويه‌ نيز حضور نيروهاي‌ بيگانة پرتغالى‌ را بر نمى‌تافتند. در نيمة اول‌ قرن‌ 16م‌ تنها نيرويى‌ كه‌ مى‌توانست‌ در برابر اين‌ قدرت‌ طلبيها بايستد، دولت‌ عثمانى‌ بود كه‌ بارها از سوي‌ حكمرانان‌ محلى‌ سواحل‌ اقيانوس‌ هند به‌ ياري‌ خوانده‌ شد، ولى‌ نمى‌توانست‌ به‌ تمام‌ آنها پاسخ‌ دهد. در سالهاي‌ نخست‌ قرن‌ 17م‌ نيروهاي‌ پرتغالى‌ و سپس‌ هلندي‌ و انگليسى‌ نه‌ تنها تجارت‌ و حمل‌ و نقل‌ كالاهايى‌ را كه‌ از شرق‌ به‌ غرب‌ منتقل‌ مى‌شد در انحصار خود درآورده‌ بودند (قرشى‌، 126 -122 )، بلكه‌ با ايجاد مزاحمت‌ بر سر راه‌ كشتيهاي‌ محلى‌ و گرفتن‌ حق‌ عبور از آنها و حتى‌ از خود اكبر، موجب‌ آزار آنان‌ مى‌شدند (چاكرابارتى‌، .(6 
 
اكبر اگرچه‌ توانسته‌ بود دولتى‌ بزرگ‌ و يكپارچه‌ در شبه‌ قاره‌ پديد آورد، اما فاقد نيروي‌ دريايى‌ ورزيده‌ بود و نمى‌توانست‌ در دريا با اروپاييان‌ مقابله‌ كند. گسترش‌ و رونق‌ تجارت‌ براي‌ بازرگانان‌ هندي‌ كه‌ با حضور پرتغاليها در اقيانوس‌ هند و ديو1 به‌ مشكل‌ برخورد كرده‌ بود، از انگيزه‌هاي‌ مهم‌ اكبر براي‌ فتح‌ گجرات‌ بود. به‌ دنبال‌ پيروزي‌ اكبر در اينجا، پرتغاليها از پايگاه‌ خود در گوا¸ روي‌ به‌ گجرات‌ نهادند، ولى‌ نتوانستند آنجا را تسخير كنند. بنابراين‌ ميان‌ اكبر و پرتغاليها پيمانى‌ بسته‌ شد كه‌ براساس‌ آن‌ پرتغاليها موظف‌ شدند امنيت‌ كشتيهاي‌ بازرگانى‌ و زائران‌ هندي‌ را تأمين‌ كنند (همو، .(6-7 اكبر كه‌ همواره‌ در انديشة بيرون‌ راندن‌ پرتغاليها از آبهاي‌ هند بود (نك: ابوالفضل‌، اكبرنامه‌، 3/496- 501: نامه‌ به‌ عبدالله‌ ازبك‌)، در 988ق‌/1580م‌ حمله‌اي‌ برضد آنها تدارك‌ ديد. اين‌ اقدام‌ به‌ اين‌ سبب‌ بود كه‌ به‌ هنگام‌ سفر گلبدن‌ بيگم‌ عمة اكبر به‌ حج‌، پرتغاليها روستايى‌ به‌ نام‌ بوستار را به‌ عنوان‌ وديعه‌ از اكبرگرفتند، اما وقتى‌ گلبدن‌ بيگم‌ از حج‌ بازگشت‌، آنها نه‌ تنها آن‌ روستا را پس‌ ندادند، بلكه‌ يك‌ كشتى‌ امپراتوري‌ را نيز تصرف‌ كردند. بدين‌ ترتيب‌ اكبر دستور داد دَمَن‌ را كه‌ پايگاه‌ پرتغاليها بود، تصرف‌ كنند؛ اما به‌ سبب‌ محافظت‌ شديد دريايى‌ و زمينى‌ از اين‌ شهر توسط پرتغاليها، نيروهاي‌ اكبر توفيق‌ نيافتند و با وساطت‌ كشيشان‌ ژزوئيت‌ كه‌ از سوي‌ پرتغاليها فرستاده‌ شدند، درگيري‌ خاتمه‌ پيدا كرد. اگرچه‌ اكبر يك‌ بارديگر به‌ ضرورت‌ نيروي‌ دريايى‌ پى‌ برد، اما اقدامى‌ در اين‌ جهت‌ نكرد (قرشى‌، .(129 
 
در تمام‌ اين‌ مدت‌ هيأتهايى‌ از سوي‌ اكبر و پرتغاليها براي‌ حل‌ مشكلات‌ تجاري‌ در رفت‌ و آمد بودند (چاكرابارتى‌، 7 )؛ اما هيأتهاي‌ مسيحى‌ بجز اهداف‌ تجاري‌، مقاصد مذهبى‌ نيز داشتند. آنان‌ كه‌ در سالهاي‌ 988 و 999ق‌/1580 و 1591م‌ به‌ دربار اكبر آمدند، اميدوار بودند كه‌ اكبر را به‌ آيين‌ مسيحيت‌ درآورند؛ اكبر نيز سياستمدارانه‌ با روحية كنجكاوي‌ كه‌ داشت‌، از آنان‌ براي‌ مطالعه‌ و شناخت‌ هرچه‌ بيشتر مسيحيت‌ استفاده‌ مى‌كرد (نك: هيگ‌، 141-142 139, .(124, در اين‌ ميان‌ آوازة تجارت‌ پرسود شرق‌ سبب‌ شد تا در 992ق‌/1584م‌ هيأتى‌ بازرگانى‌ به‌ رهبري‌ فيچ‌2 انگليسى‌ كه‌ نامه‌اي‌ از ملكه‌ اليزابت‌ مبنى‌ بر تقاضاي‌ امتيازات‌ بازرگانى‌ از اكبرشاه‌ با خود داشت‌، به‌ دربار اكبر رسيدند. فعاليت‌ گستردة پرتغاليها در درباراكبر براي‌ جلوگيري‌ از استحكام‌ روابط او با انگليسيها مى‌تواند اين‌ نظر را تقويت‌ كند كه‌ اكبر تصميم‌ داشت‌ تا از نيروهاي‌ انگليسى‌ براي‌ تجارت‌ و شكست‌ پرتغاليها در دريا استفاده‌ كند (چاكرابارتى‌، 7 .(3-4, 
 
فرهنگ‌ و دانش‌: اين‌ دوره‌ از تاريخ‌ هند، دورة اوج‌ شكوفايى‌ علوم‌ مختلف‌ و به‌ ويژه‌ هنر و ادبيات‌ بود. چنين‌ آورده‌اند كه‌ اكبر خود سواد خواندن‌ و نوشتن‌ نداشت‌ و به‌ همين‌ سبب‌ كتابهاي‌ مورد علاقه‌اش‌ را برايش‌ مى‌خواندند (فرشته‌، 1/270؛ هيگ‌، .(75-76 با اينهمه‌، وي‌ جايگاه‌ ويژه‌ و نقش‌ بزرگى‌ در ترويج‌ علوم‌ و هنر در زمان‌ خود داشته‌ است‌. اكبر علاقة فراوانى‌ به‌ مثنوي‌ مولوي‌، گلستان‌ سعدي‌، كيمياي‌ سعادت‌ غزالى‌ و كتابهايى‌ از اين‌ نوع‌ داشت‌ (رحيم‌، .(102-104 هوش‌ سرشار، روحية كنجكاو و علاقة فراوان‌ وي‌ به‌ كسب‌ دانش‌، بحث‌ و نقد در بارة مسائل‌ مختلف‌ كه‌ با تسامح‌ مذهبى‌ او درهم‌ آميخته‌ بود، سبب‌ شد تا شمار بسياري‌ از دانشمندان‌ و هنرمندان‌ مختلف‌ با عقايد و مذاهب‌ گوناگون‌ از سرزمينهاي‌ مجاور به‌ خصوص‌ از ايران‌ به‌ هند مهاجرت‌ كنند. از ميان‌ مهاجران‌ ايرانى‌ مى‌توان‌ از غزالى‌ مشهدي‌ ياد كرد كه‌ پس‌ از ورود به‌ دربار اكبر عنوان‌ ملك‌ الشعرا يافت‌ (بختاور خان‌، 2/631).
 
علاقة اكبر به‌ مباحثه‌ و تبادل‌ نظر سبب‌ شد تا در 983ق‌ «عبادت‌ خانه‌»اي‌ ساختند كه‌ در هر شب‌ جمعه‌ محل‌ تجمع‌ و مباحثة علما، سادات‌ و مشايخ‌ بود (بدائونى‌، 2/200-202). در دورة اكبر كتابهاي‌ بسياري‌ در زمينه‌هاي‌ مختلف‌ تأليف‌ و ترجمه‌ شد. ترجمه‌ها از زبانهاي‌ مختلف‌ چون‌ سنسكريت‌، عربى‌، تركى‌ و لاتين‌ به‌ فارسى‌ بود. در اين‌ دوره‌ كتابهاي‌ تاريخى‌ ارزشمندي‌ تأليف‌ شد كه‌ از علاقة اكبر به‌ تاريخ‌ نويسى‌ حكايت‌ دارد. اكبر نه‌ تنها به‌ تاريخ‌ علاقة فراوان‌ داشت‌، بلكه‌ به‌ روش‌ درست‌ تاريخ‌نويسى‌ و حفظ آثار تاريخى‌ نيز واقف‌ بود؛ چنانكه‌ به‌ سفارش‌ وي‌ عمه‌اش‌ گلبدن‌ بيگم‌ خاطرات‌ خود را از بابرو همايون‌ به‌ رشتة تحرير درآورد (نك: ص‌ 3). 
 
تأليف‌ تواريخى‌ چون‌ تذكرة همايون‌ و اكبر (نك: بيات‌، 1-2)، اكبرنامه‌ اثر با ارزش‌ ابوالفضل‌ علامى‌ و تاريخ‌ الفى‌ كه‌ حاصل‌ زحمات‌ گروهى‌ از مورخان‌ اين‌ دوره‌ است‌، مؤيد اين‌ علاقه‌ است‌. اكبر همچنين‌ فرمان‌ داد معجم‌ البلدان‌ اثر جغرافيايى‌ ارزشمند ياقوت‌ حموي‌ را از عربى‌ به‌ فارسى‌ ترجمه‌ كنند و گروهى‌ از مترجمان‌ بدين‌ كار پرداختند (رحيم‌، .(115 كتاب‌ ديگري‌ كه‌ وي‌ بسيار به‌ آن‌ علاقه‌ داشت‌ و دستور ترجمة آن‌ را داد، حياة الحيوان‌ بود كه‌ به‌ گفتة بدائونى‌ (2/204) در 983ق‌ توسط شيخ‌ مبارك‌ پدر ابوالفضل‌ علامى‌ ترجمه‌ شد. از ميان‌ كتابهايى‌ كه‌ از سنسكريت‌ به‌ فارسى‌ ترجمه‌ شد، مى‌توان‌ از اتهربن‌ يا اتهروودا نام‌ برد كه‌ چهارمين‌ كتاب‌ از مجموعة كتابهاي‌ مشهور هندوان‌ است‌ (نك: رحيم‌، 114 -108 ؛ رنكينگ‌، 424 .(II/216, در 983ق‌، اكبر فرمان‌ داد كه‌ اين‌ كتاب‌ را ترجمه‌ كنند و چون‌ متن‌ كتاب‌ دشوار بود، شيخ‌ بهاون‌، از برهمنان‌ مسلمان‌ شدة ملازم‌ اكبر، مأمور شد تا متن‌ آن‌ را شرح‌ و تفسير كند و بدائونى‌ آن‌ را ترجمه‌ نمايد؛ با اين‌ حال‌ به‌ سبب‌ دشواري‌ متن‌، بدائونى‌ خود را كنار كشيد و پس‌ از او شيخ‌ فيضى‌ و حاجى‌ ابراهيم‌ سرهندي‌ ترجمه‌ را ادامه‌ دادند (نك: بدائونى‌، 2/212). همچنين‌ كتاب‌ بهاگوت‌ گيتا را در همين‌ دوره‌ گويا ابوالفيض‌ فيضى‌ ترجمه‌ كرد (راشدي‌، 3/1198). مهابهارات‌ هم‌ در 991ق‌ توسط گروهى‌ از مترجمان‌ با عنوان‌ رزم‌ نامه‌ به‌ فارسى‌ برگردانده‌ شد (همو، 3/1197- 1198). راماين‌ نيز از ديگر كتابهاي‌ مشهور مذهبى‌ هندوان‌ توسط بدائونى‌ در مدت‌ 4 سال‌ ترجمه‌ شد (نك: بدائونى‌، 2/366؛ رحيم‌، .(110 اكبر همچنين‌ در 986ق‌ فرمان‌ ترجمة كتاب‌ مقدس‌ را به‌ ابوالفضل‌ علامى‌ داد (بدائونى‌، 2/260؛ رحيم‌ .(116 در 1003ق‌ اكبر از فيضى‌ خواست‌ تا 5 مثنوي‌ در برابر خمسة نظامى‌ بسرايد. اين‌ مثنويها: مركز ادوار، سليمان‌ و بلقيس‌، نل‌ دمن‌، هفت‌ كشور و اكبرنامه‌ نام‌ داشتند كه‌ از آن‌ ميان‌ نل‌ دمن‌ كه‌ در 4 هزار بيت‌ بود، بسيار مورد توجه‌ اكبر قرارگرفت‌ (ابوالفضل‌، اكبرنامه‌، 3/661؛ قرشى‌، 234 -233 ؛ راشدي‌، 3/1191- 1193). 
 
== ادبیات و هنر ==
اکبر شاه اهل [[تساهل]] بود و طی فرمانروایی طولانی و با اقتدار خود، سهم عمده‌ای در ایجاد آرامش در [[شبه قاره هند]] و شکوفایی امپراتوری گورکانیان به عهده داشت. اکبر سعی در به توافق رساندن ادیان و مذاهب مختلف رایج در هند کرد. او همچنین دین جدیدی به نام [[دین الهی]] ابداع کرد که آمیزه‌ای از ادیان [[هندویسم]]، [[اسلام]]، [[سیک]]، [[مسیحیت]]، [[کارواکا]] و حتی [[زرتشتی]] به شمار می‌رفت. دوران فرمانروایی او و فرزندانش، تنها حکومت اسلامی ثبت شده در تاریخ است که بدون فشار خارجی اتباع غیر مسلمان حقوقی برابر با مسلمانان داشتند.<ref>[[از چیزهای دیگر]]، [[عبدالحسین زرین‌کوب]]، صفحه ۱۲۰</ref>
 
اکبر شاه تحت تأثیر شیخ مبارک و فرزندش [[ابوالفضل علامی]] قرار گرفت و بنیان این دین یا فرقه جدید را بنیان گذاشت. دین الهی نفس پرستی، شهوت، اختلاس، نیرنگ، افترا، ستم، ارعاب و غرور را نهی می‌کرد. کشتن حیوانات را عملی قبیح می‌شمرد و آزادگی، بردباری، پرهیز واجتناب از دلبستگی شدید به مادیات، تقوا، ایثار، دوراندیشی، نجابت و ملاطفت را از اصول کار خود قرار داده بود. این فرقه نوزده عضو داشت که یکی از آنها هندو بود. دین الهی روشی تلفیقی از آیین‌های موجود زمان بود. در حقیقت این روش به نص آسمانی اعتقاد نداشت و بیشتر یک سرگرمی روحی- فکری به شمار می‌رفت. در طی گذشت زمان نیز از یادها رفت و حتی خود اکبر نیز آن را فراموش کرد.<ref>[http://taghrib.ir/persian/?pgid=7&scid=3&dcid=32546om تاریخ مذاهب اسلامی در هند]</ref> این دین در واقع بیشتر همانند یک عقیده شخصی عمل کرد و کمی پس از درگذشت اکبر و همسرش به کلی محو شد.
 
== درگذشت ==
اکبر شاه در یکی از روزهای [[۱۷ اکتبر|۱۷]] یا [[۲۷ اکتبر]] سال [[۱۶۰۵ (میلادی)|۱۶۰۵]] میلادی در پایتختش آگرا درگذشت.<ref name="آفتاب">اکبر پادشاه سلسله مغول بر تخت سلطنت هند</ref> مقبره او در نزدیکی پایتختش [[اگرا]] در محلی بنام [[سیکاندرا]] (Sikandra) واقع است این بنا با ماسه سنگ قرمز ساخته شده و با مرمر جواهر نشان شده است.