کوریولانوس: تفاوت میان نسخه‌ها

محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
خط ۱۰۷:
کوریولانوس هنگام مهمانی شبانه به خانهٔ اوفیدیوس درمی‌آید. نوکران که او را گدا می‌پندارند می‌خواهند بیرونش کنند، ولی او ایشان را می‌زند و فرمان می‌دهد که اربابشان را فراخوانند. اوفیدیوس می‌آید و کوریولانوس را نمی‌شناسد. پس کوریولانوس خود را می‌شناساند و سرگذشت بازمی‌گوید و اوفیدیوس را بر آن می‌دارد که اگر دلاوری دارد با او هم‌پیمان شود تا رم را بگیرند، والّا بکشدش که اگر نکشد حماقت کرده. سخن در اوفیدیوس می‌گیرد و کوریولانوس را در آغوش می‌کشد و هم‌پیمان می‌شوند تا لشکرِ انگیخته را فرماندهی کنند و رم را بکوبند و از بزرگانش که به خواهش توده‌ها تن داده‌اند نیز تاوان بکشند. پس می‌روند تا اوفیدیوس کوریولانوس را با بزرگان ولسی آشنا کند. نوکران می‌مانند و در این معنی رای می‌زنند که کوریولانوس جنگجوی بزرگ‌تری است یا اوفیدیوس. نوکری از اتاق بزرگان می‌رسد و می‌گوید که چگونه کوریولانوس را به بالای مجلس نشانده‌اند و چگونه همه بزرگش می‌دارند. جنگ نزدیک است.
 
''';صحنهٔ ۶'''
 
نمایندگان مردم با هم سخن می‌گویند و از کوریولانوس یاد می‌کنند و این که خبری از او نیست و روزگار به کام و آرامش برقرار است و مردم خشنودند. منینیوس می‌رسد و سخن از کوریولانوس می‌رود. نمایندگان بر این باورند که او قدرت مطلقه می‌خواست و خوب شد که شرّش کم شد. منینیوس همداستان نیست. و به هر حال همگی از کوریولانوس بی‌خبرند. یک بازپرس می‌رسد و خبر می‌آورد که یکی را گرفته‌اند که خبر آورده ولسی‌ها به سوی رم لشکر کشیده‌اند. نمایندگان باور نمی‌کنند و فرمان می‌دهند که خبرکش را تازیانه زنند. منینیوس باور می‌کند که اوفیدیوس از غیاب کوریولانوس استفاده کرده و گستاخ شده باشد. باز هم خبر می‌رسد که خبر پیشین راست است و اینک این که مارتیوس هم با ولسی‌هاست. منینیوس خیال می‌کند این خبر راست نباشد. نمایندگان به هراس آمده‌اند. کومینیوس می‌رسد و با زبانی گزنده با نمایندگان سخن می‌کند و این بدبختی را حاصل کار ایشان می‌شمارد. خبر راست است، کومینیوس تأیید می‌کند که کوریولانوس به ولسیان پیوسته و سپاهشان در راه رم است و خاکستر رم را به باد خواهد داد. بزرگان شرم می‌کنند و نمایندگان پروا. مردم می‌رسند. منینیوس سرزنششان می‌کند و بیمشان می‌دهد. ایشان می‌گویند که براستی نمی‌خواسته‌اند کوریولانوس را تبعید کنند و این را کار درستی نمی‌دانسته‌اند. بزرگان به مجلس کنکاش می‌روند. نمایندگان به مردم دل می‌دهند و ایشان را به آرامش فرامی‌خوانند. نمایندگان نیز بیمناک و اندیشناک به مجلس کنکاش می‌شتابند.
 
''';صحنهٔ ۷'''
 
اوفیدیوس با یکی از فرماندهان زیردستش از محبوبیّت کوریولانوس سخن می‌گوید. سربازان ولسی شیفتهٔ کوریولانوس شده‌اند و چنین می‌نماید که پایگاه اوفیدیوس از وی فروتر شده است. خاطر اوفیدیوس آسوده است که رم به دست کوریولانوس گشوده خواهد شد. و به زمانی می‌اندیشد که جنگ به سر آید و نوبت آن شود که دو دشمن قدیمی حسابشان را با یکدیگر صاف کنند.
 
=== پردهٔ پنجم ===
''';صحنهٔ ۱'''
 
بزرگان و نمایندگان مردم و گروهی از مردم در صحنه‌اند. منینیوس از میانجی‌گری نومید است، زیرا کوریولانوس پادرمیانی کومینیوس را نپذیرفته و می‌خواهد رم را به آتش بکشد و هیچ رمی‌ای را امان ندهد مگر چند تنی از دوستانش را از میان بزرگان. منینیوس به نمایندگان هشدار می‌دهد که باید زانو زده و تا اردوی کوریولانوس به خاکساری و نیازگاری بروند، مگر دلش را نرم کنند. نمایندگان نیز دست به دامان منینیوس شده‌اند، مگر او بتواند ویرانی را از رم برگرداند. سرانجام منینیوس می‌پذیرد تا برود و با کوریولانوس سخن کند. ولی کومینیوس یکسره نومید است و خیال نمی‌کند کاری از دست منینیوس نیز ساخته باشد؛ و بر این باور است که اگر امیدی باشد تنها به اهل خانهٔ کوریولانوس است.
 
''';صحنهٔ ۲'''
 
منینیوس به اردوی ولسیان درآمده و نگهبانان راهش را گرفته‌اند. او می‌خواهد کوریولانوس را ببیند، ولی نمی‌گذارند و گفتگو به درازا می‌کشد تا کوریولانوس و اوفیدیوس پیدا می‌شوند. منینیوس کوریولانوس را پدرانه می‌ستاید و درمی‌خواهد که دست از این جنگ بشوید و چشم از گناه رمی‌ها بپوشد. ولی کوریولانوس او را می‌راند و می‌گوید که برنخواهد گشت، هرچند اهل خانه‌اش به پادرمیانی بیایند؛ و تنها نامه‌ای به وی می‌دهد و پسش می‌راند. اوفیدیوس استواری کوریولانوس را می‌ستاید و با هم می‌روند. منینیوس شکسته و افسرده و از جان گذشته نگهبانان را دشنام می‌دهد و بازمی‌گردد.
 
''';صحنهٔ ۳'''
 
کوریولانوس به بالای مجلس نشسته و با اوفیدیوس از این می‌گویند که هیچ درخواستی از رم پذیرفته نخواهد شد، هرچند نزدیک‌ترین نزدیکان کوریولانوس به میانجی‌گری گسیل شوند. کوریولانوس می‌گوید که آن پیرمرد، منینیوس، از برترین ستایندگانش بوده، و با این همه کوریولانوس تنها همان شرایطی را به او پیشنهاد کرده که از پیش پیشنهاد شده بود و رم نپذیرفته بود. در همین حال ویرجیلیا و ولومنیا و مارتیوس جوان و والریا می‌رسند، و کوریولانوس نگران می‌شود و اراده‌اش سستی می‌گیرد. ولی بنا می‌کند که تسلیم عواطف نشود و کوتاه نیاید. ویرجیلیا درودش می‌کند و می‌بوسدش و کوریولانوس عاشقانه در آغوشش می‌گیرد. سپس برابر مادرش زانو می‌زند، ولی مادر هم برابر کوریولانوس زانو می‌زند. کوریولانوس برمی‌آشوبد. مادر به سخن می‌آید. نخست والریا را نشان می‌دهد، که کوریولانوس درود می‌کند و می‌ستاید، که او همانا خواهر [[پوبلیوس والریوس پوبلیکولا]] است. سپس پسر را نشان می‌دهد که کوریولانوس برایش دعا می‌خواند و پسرک زانو می‌زند. و پس می‌خواهد سخن بگوید، ولی کوریولانوس درمی‌خواهد که نخواهند آنچه را که پذیرفتنی نیست. ولی ولومنیا پای می‌قشارد که سخن بگوید، هرچند پذیرفته نشود، تا گناه ویرانی به گردن خاموشی ایشان نباشد. پس کوریولانوس در حضور ولسیان سخن مادر را گوش می‌سپارد. ولومنیا از آشفته‌حالی اهل خانهٔ کوریولانوس می‌گوید که با این جنگ یا خانه‌شان ویران می‌شود، یا مردشان را از دست می‌دهند. و به کوریولانوس می‌گوید که اگر این کار را به خوشی تمام نکند، مادرش را پامال کرده. ویرجیلیا نیز چنین می‌گوید، و پسرک می‌گوید که خواهد گریخت و پامال پدر نخواهد شد، تا بزرگ شود و بجنگد. کوریولانوس برمی‌خیزد که برود، ولی ولومنیا ندا می‌دهد که بماند و بیشتر بشنود. مادر از پسر می‌خواهد که آشتی میان رمی‌ها و ولسی‌ها برقرار کند و نام نیک از خود به جای بگذارد. کوریولانوس اعتنا نمی‌کند. سپس ولومنیا می‌نالد که این پسر ناسپاس روی از مادر برگردانده و زن و فرزند کوریولانوس را می‌گوید که سخن بگویند، مگر در دل سنگ کوریولانوس بگیرد. سپس همگی به نیازگاری زانو می‌زنند تا مگر کوریولانوس شرم کند. سرانجام برمی‌خیزند و روی می‌گردانند و ولومنیا کوریولانوس را نفرین می‌کند و می‌روند. ولی ناگهان کوریولانوس فرومی‌شکند و فریاد برمی‌آورد و به مادر می‌گوید که پیروزی رم را به زبانش خریده. سپس رو به اوفیدیوس می‌کند و او را گواه می‌گیرد که چنین خواهشی نپذیرفتنی نبود. کوریولانوس صلح را پذیرفته، هرچند به رم برنخواهد گشت و از جان خویش بیمناک است. اوفیدیوس فرصت یافته تا به دشمنی شخصی با کوریولانوس بیاندیشد. کوریولانوس به زنان می‌گوید که سزاست اگر پرستشگاهی به نام ایشان بسازند، زیرا هیچ کس مگر ایشان نمی‌توانست رم را از آتش خشم کوریولانوس نجات بخشد.
 
''';صحنهٔ ۴'''
 
منینیوس از بخشایش کوریولانوس نومید است و سیسینیوس را بیم می‌دهد که زنان هرگز نخواهند توانست رایش را از جنگ بگردانند. پیکی می‌رسد و به سیسینیوس هشدار می‌دهد که بگریزد و در خانه پنهان شود، چراکه مردم نمایندهٔ دیگر را که بروتوس باشد گرفته‌اند و بر آنند که اگر زنان خوش‌خبر بازنگردند بکشندش. پیک دوّم می‌رسد و خبر می‌رساند که زنان کار را از پیش برده‌اند و خوشبختی به رم روی نموده. نوای شادمانی شهر را فراگرفته. منینیوس می‌گوید که بخت سیسینیوس بلند بوده که از این ماجرا جان به در برده. سیسینیوس پیک را سپاس می‌گزارد و همگی به سوی دروازه می‌شتابند تا زنان را پیشواز و سپاس کنند.
 
''';صحنهٔ ۵'''
 
زنان از راه می‌رسند و یکی از بزرگان درودشان می‌خواند و همه را فرامی‌خواند تا بستایندشان و کوریولانوس را به خاطر مادر دلیرش که رم را نجات بخشیده به رم بازخوانند.
 
''';صحنهٔ ۶'''
 
اوفیدیوس کسی را می‌فرستد که بزرگان ولسی را بخواند تا به کار کوریولانوس رسیدگی کنند. همدستان اوفیدیوس می‌رسند و او را خشمگین می‌یابند. می‌خواهند رای مردم را چنان با خود همراه کنند که کوریولانوس به مرگ محکوم شود. صدای غلغله شادمانی مردم می‌رسد که کوریولانوس را پیشواز می‌کنند و اعتنایی به اوفیدیوس ندارند. بزرگان می‌رسند و با اوفیدیوس هم‌رایند که کوریولانوس فرصت را سوخته و پیروزی را از ولسیان دریغ کرده. کوریولانوس با مردم ولسی با افتخار وارد می‌شود و بزرگان را درود می‌کند و گزارش می‌دهد که غنایم این جنگ یک‌سوّم مخارجش را سر به سر کرده و آشتی ارزشمندی حاصل شده. اوفیدیوس نهیب می‌زند که مارتیوس خیانتکار است. کوریولانوس هم از شنیدن نام پیشینش و هم از اتّهام خیانت شگفت‌زده و خشمگین می‌شود و با اوفیدیوس سخنان درشت می‌گوید و می‌شنود و از شکست‌هایی می‌گوید که به اوفیدیوس تحمیل کرده و چه بسیار از سربازانش را در جنگ‌های پیشین از دم تیغ گذرانده. اوفیدیوس از فرصت استفاده می‌کند و خواری‌ای را یاد می‌آورد که کوریولانوس در جنگ‌های پیشین بدیشان چشانده. همدستان فریاد مرگ سر می‌دهند و مردم نیز به یاد کشتگانشان چنین می‌کنند. یکی از بزرگان می‌گوید که کوریولانوس مرد ارجمندی است و این کار را دادگاهی قانونی باید. کوریولانوس دشنام می‌دهد، اوفیدیوس پاسخ می‌دهد، همدستان اوفیدیوس فریاد مرگ سر می‌دهند و دو کس از ایشان در شلوغی کوریولانوس را دشنه می‌زنند و می‌کشند. بزرگان اوفیدیوس را سرزنش می‌کنند و برای کوریولانوس تشییعی برومند چنان که شایسته بزرگان است تدارک می‌بینند. اوفیدیوس هم متأثّر می‌شود و از بزرگی کوریولانوس می‌گوید.