مورد غیرعادی دکتر جکیل و آقای هاید: تفاوت میان نسخه‌ها

محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
افزودن برچسب {{ref improve}} به مقاله (T)
FreshmanBot (بحث | مشارکت‌ها)
جز /* داستان <ref>{{یادکرد کتاب|نشانی=https://www.worldcat.org/oclc/913485696|عنوان=Duktur Jikīl va Mistir Hāyd|نام خانوادگی=1850-1894,|نام=Stevenson, Robert Louis با استفاده از AWB
خط ۳۸:
'''باعث لوث شدن تمام یا بخشی از داستان شود'''
 
وکیل آترسن همراه دوستش انفیلد در حال قدم زدن در خیابان هنگام عبور از کنار خانه‌ای به یاد خاطره‌ای عجیب می‌افتد: شبی هنگامی که در حال پیاده روی بوده مردی کریه المنظر را می‌بیند که به سرعت به کودکی تنه زده و به شکلی مشمئز کنندهمشمئزکننده از روی او رد می‌شود. رهگذران از رفتار مرد به خشم می‌آیند ولی او می‌گوید که فرد محترمی است و حاضر است برای اشتباهش غرامت پرداخت کند. سپس مرد که خود را ادوارد هاید معرفی کرده آن‌ها را به در خانه‌ای که اکنون آترسن و انفیلد در کنار آن هستند می‌آورد و دست چکی با امضای دکتر هنری جکیل که از دوستان آترسن است در وجه حامل به ایشان می‌دهد. آترسن بی درنگبی‌درنگ به خاطر می‌آورد که جکیل چندی پیش به یاری خود او وصیت نامه‌ایوصیت‌نامه‌ای تنظیم کرده بوده مبنی بر این که در صورت فوتش یا ناپدید شدنش تمامی اموالش به آقای هاید به ارث برسد.
 
حادثه‌‌ی کودک باعث می‌شود آترسن لازم ببیند تا به دوستش جکیل هشدار دهد که فردی مانند هاید ممکن است در صورت آگاهی یافتن از وصیت جکیل، در به چنگ آوردن اموال او ناشکیبا شود و جکیل را، خود بکشد. آترسن برای هشدار دادن به منزل جکیل می‌رود ولی در آن‌جا درمی‌یابد که مسئله از ان‌چه که در ابتدا به نظر می‌آمده استمی‌آمده‌است پیچیده‌تر است: نه تنها جکیل اعتنایی به هشدار آترسن نمی‌کند و می‌گوید بنابر دلایلی به هاید علاقه دارد، بلکه تمامی خدمه‌یخدمهٔ خانه نیز مامورمأمور شده‌اند تا در صورتی که آقای هاید به خانه‌یخانهٔ جکیل بیاید و اوامری داشته باشد، دستورات او را اجرا کنند.
 
به مرور زمان جکیل گوشه‌گیر می‌شود و کم‌تر و کم‌تر در انظار دیده می‌شود. خصوصاخصوصاً هر بار که آترسن برای سر زدن نزد او می‌آید خدمتکاران می‌گویند که دکتر نمی‌تواند کسی را بپذیرد.
 
چندی بعد قتلی مخوف در یکی از خیابان‌ها به وقوع می‌پیوندد. یکی از نمایندگان مجلس که نام و نشانی آترسن را در جیب پالتویش داشته در خیابان با ضربه‌‌ی عصایی به سرش از پای درآمده استدرآمده‌است. مستخدمه‌ای که از پنجره‌یپنجرهٔ یکی از ساختمان‌ها شاهد ماجرا بوده به پلیس اطلاع می‌دهد که دیده نماینده با فردی مشاجره کرده و سپس آن مرد چنان با عصا بر سر مقتول زده که عصا شکسته و نماینده جان داده است. آترسن که به سبب این که نشانی‌اش در جیب مقتول بوده نزد پلیس برای بازجویی فراخونده می‌شود، در می‌یابد که آلت قتاله عصایی است که او زمانی به جکیل هدیه داده بوده. پلیس از روی نشانه‌ها در می‌یابد که آقای هاید قاتل بوده و او را تحت تعقیب قرار می‌دهد و برای سرش جایزه می‌گذارد.
 
آترسن که حدس می‌زند دوستش در دردسر شومی گرفتار شده تلاش می‌کند تا از ماجرا سر درآورد ولی باز هم درخواست‌های ملاقاتش با جکیل به در بسته می‌خورد. آترسن به آشنایان مشترک خود با جکیل از جمله دکتر لانین که همیشه جکیل را به دلیل ادعاهای «غیرعلمی»اش دست می‌انداخته مراجعه می‌کند. ولی در کمال شگفتی لانین را در وضعی بهت زده می‌بیند. لانین به آترسن می‌گوید که چنان چیزی را با چشمانش مشاهده کرده که تردید دارد که بتواند از این پس زندگی کند و نیز از او می‌خواهد دیگر درباره‌یدربارهٔ جکیل از او سوالی نپرسد چرا که او جکیل را از همین الان مرده می‌داند. کم‌تر از دو هفته‌یهفتهٔ بعد لانین قالب تهی می‌کند و از دنیا می‌رود.
 
آترسن که درنگ بیش‌تر را صلاح نمی‌داند دوباره به منزل جکیل می‌رود. خدمتکاران خانه از جمله سرپیشخدمت که پول نام دارد بسیار مشوش هستند و چند روز است که اربابشان از اتاق کارش بیرون نیامده. پول به آترسن می‌گوید که حدس می‌زدند که ارباب توسط هاید به قتل رسیده باشد و فردی که در اتاق کار است نه جکیل بلکه قاتل او هاید است. آترسن به یاری پول در اتاق کار جکیل را می‌شکند و با جسد هاید که با خوردن زهر خودکشی کرده روبرو می‌شود. روی میز نامه‌ای نوشته‌ینوشتهٔ دکتر لانین قرار دارد. کنار نامه دستخطی از جکیل است که اشاره می‌کند این همان نامه‌ای است که لانین مرتب جکیل را تهدید می‌کرده که آن را به آترسن نشان خواهد داد. در نامه لانین شرح می‌دهد که نامه‌ای از طرف جکیل دریافت کرده که حاوی دستورالعمل‌هایی ریز بوده که از اون میخواسته چیزهایی را از یکی از کشوهای دفتر او بردارد و آن را به مردی که ساعتی از شب مراجعه می‌کند بسپارد. لانین این کارها را انجام داده و در نهایت آقای هاید به او مراجعه کرده و وسایل را تحویل گرفته. هاید از لانین پرسیده که آیا مایل است چیزی که «علم او حتا تصورش را نمی‌تواند بکند» ببیند. لانین که کنجکاو شده بوده پاسخ مثبت می‌دهد. در برابر چشمان لانین، هاید معجونی با در آمیختن مواد داخل کشو می‌سازد و آن را سر می‌کشد و به هنری جکیل تبدیل می‌شود! این همان چیزی بوده که لانین را تا حد مرگ ترسانده و باعث مردنش شده بوده.
 
آترسن به منزلش باز می‌گردد و پاکتی را که جکیل در واپسین دیدارشان به او داده و از خواسته بود که تنها بعد از مرگش آن را باز کند، می‌گشاید. صفحه‌یصفحهٔ نخست وصیتی جدید است که برخلاف قبلی اموال جکیل را در صورت مرگش برای آترسن به ارث می‌گذارد. و بقیه اوراق اعتراف نامه اینامه‌ای است که شرح آن‌چه بر جکیل گذشته را می‌گوید:
 
جکیل تعریف می‌کند که در خانواده‌ای متمول و آبرومند به دنیا آمده و از جوانی در اندیشه کسب علم و فرهنگ بوده. ولی در این بین از همان سال‌ها گرایش‌های تاریکی از جمله شهوترانی‌های پنهان او را به خود مشغول می‌کرده است. جکیل که در اوقاتی که مشغول تحصیل و امور خیریه است سخت تحت تاثیرتأثیر عذاب وجدان اقدامات گناه آلودش قرار دارد، تفکر بسیاری درباره زمینه‌های خیر و شر با خود می‌کند. او در می‌یابد که خیر و شر فراتر از دو گرایش، بلکه به صورت دو شخصیت متمایز در کالبد هر انسانی حضور دارند. همین مسئله باعث می‌شود فکری به سر جکیل بزند مبنی بر این که شخصیت شرور خود را از هویت شناخته شده‌اش جدا کند تا در کالبد او مرتکب گناه شود ولی در کسوت جکیل مردی درستکار بماند و این چنین شخصیت خود را تطهیر کند. جکیل ترکیبات لازم برای ساخت معجونی که چنین تغییری را در او ایجاد کند تهیه می‌کند و با خوردن آن شاهد تغییر شکل دردناکش به فردی کوتاه قامت، کریه و شرور می‌شود که خودش او را آقای هاید نام می‌دهد. جکیل شروع به زندگی در دو قالب موازی می‌کند. در زمان‌هایی پنهانی به هاید تغییر شکل می‌دهد و به خانه‌ای که در محله‌یمحلهٔ سوهوی لندن تهیه کرده می‌رود و در آن‌جا به کارهای گناه آلودش می‌رسد. از طرفی با دادن دستوراتی به خدمتکارانش مبنی بر این که آقای هاید دوست او است و باید فرمان بردار او باشند راه هر گونه شک را می‌بندد. به مرور دو چیز ترس جکیل را بر می‌انگیزد یکی این که مانند معتادی مرتب گرایش دارد که به هاید تبدیل شود و حس می‌کند بیش از این که هاید در خدمت جکیل باشد روال دارد به سمت معکوس شدن پیش می‌رود؛ دوم این که به تدریج میزان قبلی دارو برای تغییر شکل کفایت نمی‌کند و او مجبور است دوز آن را بالا ببرد.
 
جکیل مدتی مقاومت می‌کند و داروها را تجدید نمی‌کند. ارتباطش را با شخصیت هاید به کلی قطع می‌کند ولی در برابر وسوسه‌یوسوسهٔ نفروختن خانه‌یخانهٔ مخفی در محله‌یمحلهٔ سوهو تسلیم می‌شود. این خودداری دیری نمی‌پاید و جکیل دوباره با نوشیدن معجون به هاید تبدیل می‌شود. در همین حال است که با عابری در خیابان که همان نماینده مقتول بوده درگیر می‌شود و او را می‌کشد. پس از آن چون برای هاید جایزه تعیین شده بوده با این چهره در انظار آفتابی نمی‌شود ولی چون تغییر شکل به جکیل برایش سخت‌تر و سخت‌تر شده ناچار خانه نشین می‌شود. در یکی از نوبت‌ها که به اشتباه دیر برای رفتن به خانه به خودش می‌جنبد به هاید تبدیل می‌شود. او که می‌داند اگر با این ظاهر به خیابان برود دستگیر شده و دار زده می‌شود. یادداشتی برای لانین مفرستد تا معجون را برایش بیاورد و در برابر چشمان بهت زده‌یزدهٔ او تغییر شکل می‌دهد.
 
اعتراف جکیل در حالی تمام می‌شود که دیگر دارویی برای تغییر شکل برایش نمانده و از تهیه‌یتهیهٔ مجدد آن عاجز است. او می‌گوید که حس می‌کند که چیزی از «جکیل بودنش» باقی نخواهد ماند. لذا تصمیم می‌گیرد که حال که آخرین ذرات اراده در وجودش است با نوشیدن زهر به زندگی شرارت بار خودش و همزادش هاید پایان دهد.
 
[[پرونده:Jekyll-mansfield.jpg|بندانگشتی|چپ|180px|ریچارد منسفیلد در نقش دوگانه دکتر جکیل و آقای هاید (۱۸۹۵)]]