اصل واژه و مفهوم عقل فعال ارسطویی است. وی در کتاب دربارهدربارهٔ نفس در دفتر سوم که از عقل بحث می کند،میکند، بین دو مفهوم از عقل فرق می نهدمینهد: یکی قوه اندیشیدن و درک مفاهیم؛ و دیگری نیرو و قوه ای که مفاهیم را می سازدمیسازد. اولی به عقل منفعل و دیگری به عقل فعال معروف شد.<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان=دربارهدربارهٔ نفس|نام خانوادگی=|نام=|ناشر=|سال=|شابک=|مکان=|صفحات=224}}</ref> شارحان مسلمان، برخلاف برخی شارحان بزرگ مسیحی مانند توماس آکویناس، عقل فعال را موجودی متمایز از انسان دانسته انددانستهاند که محرک عقل بشری در فرآیندفرایند ادراک است. ابن باجه با چنین برداشتی از عقل فعال، در رساله هایرسالههای مختلف خود، سعادت واقعی انسان را اتصال به این عقل و گرفتن صور معقول از آن می داندمیداند.<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان=رسائل فلسفیة لابی بکربن باجة|نام خانوادگی=|نام=|ناشر=|سال=|شابک=|مکان=|صفحات=156}}</ref> بنابراین سعادت و کمال واقعی انسان در تفکر ابن باجه مسئله ای مربوط به نظر و تعقل است و با عمل نسبت مستقیمی ندارد. عقل انسانی که از لحاظ مراتب تعقل در سطح نازلی قرار دارد و معقول را در صورت هیولانی درک می کند،میکند، از رهگذر کوشش عقلی رشد می یابدمییابد و در نهایت ممکن است بتواند معقول را به صورت مجرد درک کند و این همان سعادت است.<ref>{{یادکرد کتاب|عنوان=اتصال العقل بالانسان|نام خانوادگی=رسائل ابن باجه الالهیه|نام=|ناشر=|سال=|شابک=|مکان=|صفحات=167}}</ref>