لیبرالیسم: تفاوت میان نسخه‌ها

محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
جز انجام اندکی ویرایش سجاوندی
FreshmanBot (بحث | مشارکت‌ها)
جز اصلاح فاصله مجازی + اصلاح نویسه با ویرایشگر خودکار فارسی
خط ۷:
لیبرالیسم مدرن در عصر [[روشنگری]]، ریشه دارد. به صورت کلی، لیبرالیسم بر حقوق افراد و برابری فرصت تأکید دارد. شاخه‌های مختلف لیبرالیسم ممکن است سیاست‌های متفاوتی را پیشنهاد کنند، اما همه آن‌ها به صورت عمومی در مورد چند قاعده متحد هستند، از جمله گسترش [[آزادی اندیشه]] و [[آزادی بیان]]، محدود کردن قدرت دولت‌ها، نقش بسزای [[قانون]]، تبادل آزاد ایده‌ها، [[اقتصاد بازار|اقتصاد بازاری]] یا [[اقتصاد مختلط]] و یک سیستم شفاف دولتی. همچنین همه لیبرال‌ها - همین‌طور بعضی از هواداران [[ایدئولوژی]]‌های سیاسی دیگر - از چند فرم مختلف دولت که به آن [[لیبرال دموکراسی]] اطلاق می‌شود، با [[انتخابات]] آزاد و عادلانه و حقوق یکسان همه شهروندان توسط قانون، حمایت می‌کنند.
 
لیبرالیسم به صورت یک اصطلاح اندیشهٔ سیاسی، معانی زیادی داشته‌است، اما هرگز از اصل لاتین کلمه liber، به معنی آزاد، جدا نبوده استنبوده‌است. این اصطلاح دلالت دارد بر دیدگاه یا خط مشی‌های کسانی که گرایش اولیه‌شان در [[سیاست]] و [[حکومت]] کسب یا حفظ میزان معینی [[آزادی]] از قید [[نظارت]] یا هدایت [[دولت]] یا عوامل دیگری است که ممکن است برای [[اختیار|ارادهٔ]] انسانی نامطلوب به‌شمار آید. لیبرالیسم به‌طور سنتی جنبشی بوده‌است برای تأمین این نظر که مردم به‌طور کلی تابع حکومت [[خودکامه]] نیستند، بلکه در زندگی خصوصی شان مورد حمایت [[قانون]] قرار می‌گیرند و در امور عمومی بتوانند قوهٔ مجرب حکومت را از طریق یک هیئت قانونگذاری که آزادانه انتخاب شده باشند کنترل کنند. لیبرالیسم در زمینهٔ نظریهٔ ناب متمایل به پیروی از [[جان لاک]] فیلسوف انگلیسی بوده‌است که به وضعیت طبیعی و قانون طبیعت اعتقاد داشت. بر این اساس این نظر تصدیق می‌شد که هیچ‌کس نباید به [[سلامتی]]، [[زندگی]] و اموال دیگران آسیبی برساند.<ref name="f">نقل از فرهنگ علوم اجتماعی-[[باقر پرهام]] و همکاران- نشر مازیار ص ۱۰</ref>{{مدرک|}}
 
== تعریف کلی ==
خط ۵۴:
 
[[پرونده:Franklin D. Roosevelt TIME Man of the Year 1933 color photo.jpg|250px|بندانگشتی|راست|رئیس جمهور فرانکلین روزولت، مرد سال مجلهٔ تایم در سال ۱۹۳۳]]
برنامهٔ لیبرالیسم اجتماعی که در دورهٔ رئیس جمهوررئیس‌جمهور [[روزولت]] در ایالات متحده انجام یافت، گونه‌ای جدید از لیبرالیسم بود که در بین مردم محبوبیت بسیار یافت.<ref>Whitfield, p. 485. But before Franklin D. Roosevelt, no politician had won such popular approval for a program of reforms that drew so systematic a conclusion from the drastic structural changes in industry and society. Social liberalism, which dictated domestic politics from the New Deal into the 1960s, marked the limits of welfare state activity as determined and limited by the individualistic political culture of the United States.</ref> در سال ۱۹۳۳ وقتی روزولت به ریاست جمهوری رسید، [[نرخ بیکاری]] به میزان ۲۵ درصد بود.<ref>Auerbach and Kotlikoff, p. 299.</ref> وضعیت اقتصاد با توجه به شاخص [[تولید ناخالص ملی]] به نصف میزان خود در سال ۱۹۲۹ رسیده بود.<ref>Dobson, p. 264.</ref> پیروزی روزولت حاکی از خواست مردم آمریکا برای اجرایی شدن برنامه‌هایی برای کار عمومی بود. این بود روزولت توانست در سال ۱۹۳۶ نرخ بیکاری را به ده درصد برساند.<ref>Gene Smiley, Recent Unemployment Rate Estimates for the 1920s and 1930s, Journal of Economic History, Juni 1983, Vol. 43, Nr. 2, Seite 487–93.</ref> گسترش ویرانی‌ها و نابود شدن اقتصاد کشورها در [[جنگ جهانی دوم]] و جدا بودن ایالات متحده از این وضعیت باعث شد تا این کشور از آسیب‌های جدی و رکود ناشی از جنگ در امان بماند. از سال ۱۹۴۰ تا ۱۹۴۱ نرخ تولید ناخالص ملی آمریکا هفده درصد افزایش یافت و نرخ بیکاری برای اولین بار بعد از سال ۱۹۲۹ به زیر ده درصد رسید.<ref>Knoop, p. 151.</ref> تا سال ۱۹۴۹ دولت موفق شد که بیکاری را تقریباً به‌طور کامل و کارآمدی از بین ببرد.<ref>Rivlin, p. 53.</ref> بیشتر دولت‌های جنگ زده پس از جنگ هم تصمیم گرفتند با دخالت دولت‌ها در اقتصاد خویش وضعیت بحرانی خویش را سامان دهند.
 
== فلسفه ==
خط ۶۵:
 
=== کلاسیک و مدرن ===
[[توماس هابز]] تلاش داشت که هدف و توجیه قدرت دولت را بعد از جنگ داخلی انگلستان تشریح کند. وی برای این کار از ایدهٔ حقوق طبیعی استفاده کرد و با توسل به مفهوم [[قرارداد اجتماعی]] نتیجه گرفت که نظام پادشاهی نظام ایده‌آل و تنها نظام مطلوب برای جامعه است. جان لاک وقتی که نظریه هابز از قرارداد اجتماعی و حقوق طبیعی را بر می‌گرفت، بحث کرد که وقتی پادشاه یک فرد ظالم و مستبد می‌شود، خود موجب نقض قرارداد اجتماعی شده که باعث به مخاطره افتادن زندگی، آزادی و مالکیت شهروندان به عنوان حق طبیعی ایشان می‌شود. وی نتیجه می‌گیرد که مردم حق دارند که علیه فرد مستبد و ظالم قیام کرده و او را به زیر کشند. لاک با قراردادن زندگی، آزادی و مالکیت به عنوان ارزش‌های اساسی و مافوق قانون و قدرت حکومت، لیبرالیسم را بر پایهٔ نظریهٔ قرارداد اجتماعی تعریف می‌کند. در نظر اولین اندیشمندان دورهٔ روشنگری، پاسداشت حقوق اساسی زندگی –مهم‌ترین در بین آنان آزادی و مالکیت خصوصی- نیازمند شکل دهیشکل‌دهی حاکمیتی است که بتواند نظام قضایی فراگیری داشته باشد.<ref>Young, pp. 30–1.</ref> لیبرال‌ها بحث می‌کنند که انسان‌ها در ذات خود از غرایز خود پی روی کرده و به دنبال پیگیری منافع خویش هستند و تنها راه جلوگیری از این طبیعت خطرناک و رهایی از آن این است که قدرتی مشترک در بین افراد و مافوق تمام ایشان را شکل داد که قادر باشد به شیوه‌ای اجباری و با ضمانت اجرایی میان این کشمکش‌ها و برخورد منافع و غرایز مردم داوری کند.<ref>Young, p. 30.</ref> این قدرت می‌تواند در چهارچوب یک [[جامعه مدنی]] شکل گیرد که به افراد اجازه می‌دهد داوطلبانه به انعقاد قرارداد اجتماعی با قدرت حاکم دست زده، سرنوشت خود را تعیین کرده و حقوق طبیعی خویش به دولتی که خود انتخاب کرده‌اند منتقل کنند تا بتواند از زندگی، آزادی و مالکیت ایشان محافظت کند. این لیبرال‌های مقدم اغلب دربارهٔ مطلوب و مناسب‌ترین شکل حکومت با یکدیگر موافق و هم رای نیستند اما همگی در این عقیده با هم مشترک اند که آزادی یک حق طبیعی است و هر گونه محدود کردن آن نیاز به یک توجیه قوی دارد. لیبرال‌ها عموماً به دولت محدود معتقدند، گرچه بعضی از فلاسفهٔ لیبرال آشکارا کلیت دولت را مورد تقبیح قرار می‌دهند، کما این که [[توماس پین]] در این زمینه می‌نویسد: '''دولت حتی در بهترین وضعیت خویش یک شر لازم است'''.<ref>Young, p. 31.</ref>
 
به عنوان بخشی از پروژهٔ محدود کردن قدرت دولت، نظریه پردازان متعدد لیبرال همچون [[جیمز مدیسون]] و [[بارون دو مونتسکیو]] از ایدهٔ تفکیک قوا دفاع می‌کنند، نظامی که طراحی شده تا قدرت‌های حکومت را به‌طور مساوی در بخش‌های اجرایی، قانون‌گذاری و قضایی توزیع کند. دولت‌ها باید بفهمند که لیبرال‌ها از این ایده دفای می‌کنند که شهروندان حق دارند به تمام طریقه‌های ممکن، حتی خشونت و انقلاب اگر نیاز شد، علیه دولت نا مطلوب، از نظر خودشان، قیام کرده و آن را به زیر کشند.<ref>Young, p. 32.</ref> لیبرال‌های معاصر به شدت تحت تأثیر لیبرالیسم اجتماعی بوده و هنوز شدیداً از دولت محدود مبتنی بر قانون اساسی حمایت می‌کنند، در حالی که از طرف دیگر مدافع خدمات دولت و محلی برای تضمین حقوق برابر افراد هستند. لیبرال‌های مدرن ادعا می‌کنند که تضمین‌های رسمی و تشریفاتی برای حقوق افراد، وقتی که ایشان توان استفاده از آن‌ها را نداشته باشند، بی‌معنی است و بنابراین قائل به نقش بیشتر دولت در زمینهٔ ادارهٔ امور اقتصادی می‌باشند.<ref>Young, pp. 32–3.</ref>
خط ۷۱:
لیبرال‌های مقدم هم چنین زمینهٔ جدایی کلیسا از دولت و دین از سیاست را نیز فراهم آوردند. لیبرال‌ها هم چون پیشگامان خویش در دوران روشنگری معتقدند که هر گونه نظم اجتماعی و سیاسی ناشی از رفتارها و اعمال انسانی است نه ناشی از یک ارادهٔ الهی.<ref name="Gould, p. 4">Gould, p. 4.</ref> بسیاری از لیبرال‌ها آشکارا با عقاید دینی و مذهبی دشمنی می‌ورزیدند، اما بیشتر مخالفت ایشان با دخالت دین در امور سیاسی حول این بحث بود که ایمان به خودی خود می‌تواند کامیابی را برای افراد به ارمغان آورد و نیازی به حمایت یا اداره توسط دولت ندارد.<ref name="Gould, p. 4"/>
 
فرای تبیین نقشی مشخص برای دولت در یک جامعهٔ مدرن، لیبرال‌ها تأکید شدیدی بر معنا و طبیعت مهمترینمهم‌ترین اصل در فلسفهٔ لیبرال دارند: '''آزادی'''. از قرن هفدهم تا قرن نوزدهم، لیبرال‌ها از آدام اسمیت گرفته تا [[جان استورات میل]] آزادی را به معنای فقدان دخالت دولت یا هر فرد دیگری در نظر می‌گیرند و ادعا می‌کنند هر شخص باید این آزادی را داشته باشد که بتواند ظرفیت‌ها و توانایی‌های منحصربه‌فرد خویش را بدون این که مورد تعرض دیگران قرار بگیرد، پرورش و توسعه دهد.<ref name="Young, p. 33">Young, p. 33.</ref> کتاب [[درباره آزادی]] میل (۱۸۵۹)، یکی از متون کلاسیک در زمینهٔ فلسفهٔ لیبرال، مقرر می‌دارد که: تنها آزادی که شایستهٔ این نام است این است که منافع و خواست‌های خویش را به شیوهٔ دلخواه و منحصربه‌فردمان پیگیری کنیم.<ref name="Young, p. 33"/> حمایت از سرمایه داری بازار آزاد نیز همیشه با این آزادی همراه بوده‌است. [[فردریش هایک]] در کتاب خود، [[راه بردگی]] (۱۹۴۴) بحث می‌کند که اتکا به بازار آزاد از تمامیت‌خواهی دولت جلوگیری می‌کند.<ref>Wolfe, p. 74.</ref>
 
به هر رو در اوایل قرن نوزدهم مفهوم جدیدی از آزادی به عرصهٔ فکری لیبرال وارد شد. این گونهٔ جدید از آزادی با نام '''آزادی مثبت''' شناخته می‌شود که برای تمایز از آزادی که قبل از آن وجود داشت و '''آزادی منفی''' خوانده می‌شد، به وجود آمد. این آزادی اولین بار توسط فیلسوف بریتانیایی، [[توماس هیل گرین]] شرح و بسط داده شد. گرین این نظریه که انسان‌ها فقط توسط منافع خویش به انجام کارها دست می‌زنند را رد کرد و به جای آن بر پیچیدگی شرایط که در تکامل شخصیت اخلاقی ما نقش دارند، تأکید کرد.<ref name="Adams, pp. 54–5">Adams, pp. 54–5.</ref> در اولین قدم‌هایی که وی برای آیندهٔ لیبرالیسم مدرن برداشت، مطرح کرد که نهادهای سیاسی و اجتماعی باید به تقویت هویت و آزادی‌های فردی بپردازند.<ref name="Adams, pp. 54–5"/> گرین برای توضیح این آزادی و این که نشان دهد آزادی به معنای آزاد بودن در انجام هر کاری است نه اجتناب از رنجش حاصل از اعمال دیگران نوشت: