تصویر دوریان گری: تفاوت میان نسخه‌ها

محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
FreshmanBot (بحث | مشارکت‌ها)
جز اصلاح فاصله مجازی + اصلاح نویسه با ویرایشگر خودکار فارسی
خط ۲۷:
}}
'''''تصویر دوریان گری''''' {{انگلیسی|The Picture of Dorian Gray}} [[رمان گوتیک]] فلسفی از [[اسکار وایلد]]، نویسندهٔ مشهور اهل [[ایرلند]] است. اسکار وایلد، با نوشتن این رمان و البته نمایشنامه [[اهمیت ارنست بودن]] بود که به شهرت جهانی رسید.{{سخ}}
تصویر دوریان گری به سبب تازگی موضوع و شاید نیز به سبب آنکه چهره خود نویسنده را منعکس می‌کند، شهرتی عظیم یافت. وایلد با این اثر تمثیلی قصد داشته استداشته‌است نشان بدهد که تغییر شکلی که از هنر بر امور واقعی پدید می‌آید تا چه حد می‌تواند نیرومند و نافذ باشد. مقاله‌های تحقیقی و انتقادی وایلد در مجموعه‌ای با عنوان نیتها در اصول زیبایی‌شناسی و هنر محض، شامل چهار مقاله است که وایلد در آنهاآن‌ها خواسته ثابت کند که مسائل بی‌شماری که حل آن به وسیله مذهب و اخلاق میسر نمی‌گردد، به وسیله هماهنگی در هنر حل می‌شود؛ و همچنانکه هر قطره‌ای در دریا به مروارید خالص [[تغییر شکل]] می‌دهد، در عالم هنر نیز هرچه وارد می‌شود به زیباترین حالت تبدیل می‌گردد.{{سخ}}
این رمان سال ۱۸۹۰ نوشته شده استشده‌است یعنی ۱۰ سال قبل از مرگ اسکار وایلد.
 
== خلاصه داستان ==
 
دوریان گری جوان خوش‌سیما و برازنده‌ای است که تنها به زیبایی و لذت پایبند است و پس ازآنکه که دوست نقاشش از او پرتره ای در کمال زیبایی و جوانی می کشد، او با دیدن آن از اندیشه گذشت زمان و نابودی جوانی و زیبایی در اندوه عمیقی فرو می‌رود، پس در همان لحظه آرزو می‌کند که چهره خودش پیوسته جوان و شاداب بماند و در عوض، گذشت زمان و پیری و پلیدی‌ها بر پرتره یپرترهٔ او منتقل شود. پس از مدتی متوجه می‌شود که آرزویش برآورده شده؛ ولی یکی از دوستان او به نام «لرد هنری» کم‌کم او را به راه‌های پلید می‌کشاند و تصویر دوریان گری در پرتره، به مرور، پیرتر، پلیدتر، و کریه تر می‌شود. دوریان گری به مرور تا جایی پلید می‌شود که اولین قتل خود را انجام می‌دهد و نقاش آن تصویر «بسیل هاوارد»، را می‌کشد.
او با گذشت زمان هرروز چهره خود را در پرتره اش فرسوده‌تر و پیرتر می‌بیند، اما راهی برای از بین بردن پلیدی‌ها پیدا نمی‌کند، ناگهان خشمگین می‌شود و چاقوی بلندی را در قلب مرد درون تصویر در پرتره فرو می‌کند.
در همان لحظه مستخدمان صدای جیغ کریهی را می‌شنوند و به سوی اتاق دوریان گری می‌شتابند. ان‌ها تصویر ارباب خویش را در [[بوم نقاشی]] می‌بینند که در کمال جوانی و زیبایی است، آنچنانکه خود او را می‌دیدند، اما بر زمین جسد مردی نقش بسته است در لباس آراسته و کاردی در قلب، باپلیدترین و کریه‌ترین چهرهٔ قابل تصور؛ که تنها از انگشترانی که به دستش بود می‌شد هویت او را فهمید...