[[ویولت بودلر]]، [[کلاوس بودلر]] و [[سانی بودلر]] بعد از مرگ [[عمه جوزفین]] به [[قیمومیت]] رییسرئیس یک کارگاه چوب بری به نام لاکی اسملز میروند و به شکل بسیار بدی کار میکنند که کلاوس بسیار رفتار عجیبی از خود بروز میدهد و این معنی را میدهد که توسط دکتر چشم پزشک [[هیپنوتیزم]] شدهاست تا آنهاآنها از پیش رییسرئیس کارگاه اخراج شده و به قیومیت منشی دکتر در بیایند و منشی دکتر هم [[کنت الاف]] است اما ویولت با تدبیر خود جان خواهر و برادرش را نجات داده، هویت منشی و سرکارگر را آشکار میسازد ولی در لحظه آخر [[کنت الاف]] فرار میکند. رییسرئیس کارگاه نیز دیگر راضی نیست آنهاآنها در کارگاه بمانند و آنهاآنها را به [[مدرسه شبانه روزی]] پروفراک میفرستد.