مادر مارتیوس، ولومنیا، و همسرش، ویرجیلیاویرجیلیا، در خانه نشستهاند و دوختنی میدوزند. مادر از دلیری پسر میگوید و افتخار جنگ؛ و زن نگران شوی است که به جنگ ولسیها رفته. زنی والریا نام از آشنایان سرمیرسد و زنان را به گردش فرامیخواند. ویرجیلیا آشفته است و هراسان، و میخواهد خانه بماند تا مارتیوس یا خبری از اخبارش برسد. والریا میگوید که شنیده سپاهیان بر دروازهٔ کوریولی فرود آمدهاند و صفها آراستهاند. ولومنیا و والریا خوش و شادان از خانه میروند که گردشی بکنند. ویرجیلیا نگران و پریشان در خانه با پسر خردسالش میماند.