حسين فريحسینفری و رضا كلكکلک انداز مرتكبمرتکب قتل مي شوندمیشوند و با شهادت فخريفخری شريكشریک شان مسلم را به زندان مي اندازندمیاندازند. آن دو حاضر نمي شوندنمیشوند سهم قمارخانهقمارخانهٔ ي مشتركشانمشترکشان را به شمسي،شمسی، همسر مسلم، كهکه با پدر و مادر مسلم زندگي ميزندگی كند،میکند، بپردازند. مسلم با ارسال نامه ايای به دوست قديميقدیمی اش كريم آبادانيکریم آبادانی او را به كمكکمک مي طلبدمیطلبد. كريمکریم با حسين فريحسینفری و رضا كلكکلک انداز درمي افتددرمیافتد و از فخريفخری ميمیخواهد خواهد كهکه شهادت دروغش را پس بگيردبگیرد. حسينحسین و رضا فخريفخری را تهديدتهدید مي كنندمیکنند و كريمکریم را زخمي ميزخمی كنندمیکنند. شمسيشمسی از كريمکریم پرستاريپرستاری و به او علاقمند مي شودمیشود و نفرت پدر و مادر مسلم را برمي انگيزدبرمیانگیزد. شمسيشمسی برايبرای آنكهآنکه شوهرش در حبس بماند از حسينحسین ميمیخواهد خواهدکه كه فخريفخری را از بينبین ببرد. رضا با شكايتشکایت كريمکریم به حبس مي افتدمیافتد و حسينحسین شمسيشمسی را گروگان مي گيردمیگیرد. با شهادت فخريفخری مسلم آزاد مي شود،میشود، و پدر و مادرش او را نسبت به همسرش بدبينبدبین مي كنند؛میکنند؛ اما فخريفخری مسلم را از سوءتفاهم درمي آورد،درمیآورد، و مسلم به كمكکمک كريمکریم مي شتابدمیشتابد و همسرش را نجات مي دهندمیدهند. كريمکریم و فخريفخری به آبادان برميبرمی گردند و مسلم و شمسيشمسی زندگيزندگی جديديجدیدی را آغاز ميآغاز كنندمیکنند.