شاهنامه: تفاوت میان نسخه‌ها

محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
ImanFakhri (بحث | مشارکت‌ها)
با فرض حسن‌نیت؛ این مقدار از پیوند کلمات لازم و مرسوم نیست!
برچسب: خنثی‌سازی
خط ۱۵۶:
==== بخش پهلوانی ====
[[پرونده:Rustam Kills the Turanian Hero Alkus with his Lance.jpg|بندانگشتی|[[رستم]] با نیزه‌اش [[الکوس|اَلکوس]] (قهرمانی تورانی) را می‌کشد.]]
از [[سام پسر نریمان]] پسری پدید آمد که به نشان موهای سپیدش او را [[زال]] نامیدند، اما سام او را نپذیرفت و او را در [[البرز|کوه البرز]] نهاد و [[سیمرغ]] او را یافت و پروراند. پس از چندی سام در خوابی پهلوانی را دید که از وجود زال در البرز کوه مژده می‌داد و این خواب دو بار تکرار شد؛ بنابراین سام به البرز رفت و سیمرغ،[[سیمرغ]]، زال را به او داد. زال از جانب سام پادشاه [[سیستان]] شد و شیفتهٔ [[رودابه دختر مهراب|رودابه]] دختر [[مهراب]] کابلی شد، اما چون مهراب از نژاد ضحاک بود، زال به زناشویی با دخترش تن نمی‌داد تا این که موبدان به زال و منوچهر مژده دادند که از رودابه پهلوانی زاده خواهدشد؛ بنابراین زال، رودابه را به زنی گرفت و از این پیوند [[رستم]] زاده‌شد. زایش رستم با رنج بسیاری همراه بود و سیمرغ دستور می‌دهد که پهلوی رودابه را شکافته و رستم را از شکم او بیرون بیاورند. رستم دو برادر به نام‌های [[شغاد پسر زال|شغاد]] و [[زواره پسر زال|زواره]] داشت. از رستم پنج فرزند به نام‌های [[فرامرز پسر رستم|فرامرز]]، [[سهراب پسر رستم|سهراب]]، جهانگیر، [[بانوگشسب‌نامه|بانو گشسپ]] و زر بانو پدید آمد. سهراب به دست پدر کشته‌شد، اما از او فرزندی به نام برزو و از برزو فرزندی به نام شهریار به جای ماند. جهانگیر نیز مانند رستم جنگی با ایرانیان و پدر خود رستم و برادر خود فرامرز کرد که در پایان شناخته شد و از مرگ گریخت، اما در پایان دیوی او را از کوه پرتاب کرد و کشت.<ref>{{پک|صفا|۱۳۶۳|ک=حماسه‌سرایی در ایران|ص=۵۵۴–۵۵۵}}</ref>
 
پس از منوچهر، فرزندش [[نوذر پسر منوچهر|نوذر]] بر تخت نشست و چون از راه پدر سرپیچی کرد، لشکریانش بر او شوریدند، اما سام دوباره او را به راه آورد. [[پشنگ]] (پادشاه وقت توران) دو فرزند خود [[افراسیاب پسر پشنگ|افراسیاب]] و [[اغریرث (پسر پشنگ)|اغریرث]] را با بزرگان توران زمین و سپاهی بزرگ به نبرد با نوذر فرستاد. افراسیاب پس از سه جنگ نوذر را اسیر کرد و کشت و زال به جنگ [[افراسیاب]] رفت و [[زو (شاهنامه)|زو]] را پادشاه کرد.<ref>{{پک|صفا|۱۳۶۳|ک=حماسه‌سرایی در ایران|ص=۴۷۸}}</ref> زو به یاری پهلوانان ایران با افراسیاب جنگ‌های بسیاری کرد و چون خشکسالی و کمبود جهانیان را آزرده کرده‌بود، زو و افراسیاب به آشتی تن دادند و [[آمودریا]] مرز ایران و توران شد. سرانجام، زو پس از پنج سال پادشاهی در هشتاد و شش سالگی درگذشت.<ref>{{پک|صفا|۱۳۶۳|ک=حماسه‌سرایی در ایران|ص=۴۸۰}}</ref>
 
پس از زو، [[گرشاسپ پسر زو|گرشاسپ]] بر تخت نشست و نه سال پادشاهی کرد و در بازپسین سال پادشاهی او، افراسیاب به فرمان پشنگ به ایران روی آورد و گرشاسپ درگذشت و روزگار آزار و ستیز ایرانیان به دستِ تورانیان فرارسید تا زال، رستم را به جستجوی [[کی‌قباد]] به البرزکوه فرستاد.<ref>{{پک|صفا|۱۳۶۳|ک=حماسه‌سرایی در ایران|ص=۴۸۲}}</ref> کی‌قباد که از نژاد فریدون بود، پادشاهی ایران را پذیرفت و دودمان [[کیانیان]] را بنیاد گذاشت. او به درخواست پهلوانان ایران به نبرد با افراسیاب شتافت و با او جنگی سخت کرد که در این جنگ رستم پهلوانی‌ها کرد و افراسیاب که تاب ایستادگی نداشت، از پشنگ درخواست کرد که با ایرانیان آشتی کند و [[آمودریا]] مرز ایران و توران باشد. سپس کی‌قباد [[استخر (شهر)|استخر]] را به پایتختی برگزید و شهرها و آبادی‌ها ساخت و صد سال فرمانروایی کرد.<ref>{{پک|صفا|۱۳۶۳|ک=حماسه‌سرایی در ایران|ص=۴۹۵–۴۹۶}}</ref> پس از کی‌قباد، پسرش [[کاووس پسر کی‌قباد|کی‌کاووس]] بر تخت نشست. او نخست آهنگ چیرگی بر [[استان مازندران|مازندران]] کرد و پندهای زال را نپذیرفت و با گروهی از سواران و دلیران ایران به مازندران تاخت. ارژنگ (پادشاه مازندران) از [[دیو سپید]] کمک خواست و او به جادو، کی‌کاووس و لشکریانش را کور کرد و به بند افکند. یکی از سپاهیان کاووس که از جادو دور مانده‌بود، به زال خبر رساند و او رستم را به مازندران فرستاد. رستم، دیو سپید را کشت و جگر او را بر چشم ایرانیان مالید و همه را بینا کرد. سپس کاووس به ایران بازگشت و پس از مدتی شاه [[قوم بربر|بربر]]، [[مصر]] و [[هاماوران]] را شکست داد و [[سودابه]] (شاهزادهٔ هاماوران) را به زنی گرفت. اما شاه هاماوران با چاره اندیشیدن، کاووس و سپاهیانش را به بند افکند و وقتی این خبر فراگیر شد، ترکان و اعراب به ایران دست افکندند. سپس افراسیاب به ایران تاخت و اعراب را از ایران بیرون راند و خودش پادشاه ایران شد. پس از آن رستم به هاماوران رفت و کاووس را نجات داد و کاووس با سودابه و پهلوانان به ایران بازگشت و افراسیاب را از ایران بیرون راند. از کاووس دو پسر به نام‌های [[سیاوش پسر کاووس|سیاوش]] و [[فریبرز پسر کاووس|فریبرز]] به جای ماند.<ref>{{پک|صفا|۱۳۶۳|ک=حماسه‌سرایی در ایران|ص=۵۰۰–۵۰۱}}</ref> سودابه (همسر کی‌کاووس) به سیاوش دل باخت، اما سیاوش به خواستهٔ او تن نداد و سودابه او را نزد پدرش بدنام کرد و دغل‌بازخواند و سیاوش برای نشان دادن بی‌گناهی خود، از آتش گذشت. او پس از چندی با سپاهی بزرگ به جنگ با افراسیاب رفت و افراسیاب که توان ایستایی در برابر او را نداشت، درخواست آشتی کرد و سیاوش پذیرفت. اما کی‌کاووس تندخو به آشتی تن نداد و سیاوش را در نامه‌ای سرزنش کرد. سیاوش از کاووس دلگیر شد و نزد افراسیاب به توران رفت. افراسیاب و [[پیران پسر ویسه|پیران ویسه]] او را گرامی شمردند و پیران دختر خود جریره و افراسیاب دختر خود [[فریگیس]] را به سیاوش دادند. پس از مدتی، [[گرسیوز پسر پشنگ|گرسیوز]] که به سیاوش رشک می‌برد، افراسیاب را به کشتن سیاوش برانگیخت و افراسیاب نیز سیاوش را کشت. پس از رسیدن خبر کشته شدن سیاوش به ایران، آشوب بزرگی برخاست و رستم، سودابه را برای خونخواهی سیاوش کشت و به توران تاخت و آن را ویران کرد. از سیاوش دو پسر به نام‌های [[کیخسرو پسر سیاوش|کیخسرو]] از فریگیس و [[فرود پسر سیاوش|فرود]] از جریره به جای ماند.<ref>{{پک|صفا|۱۳۶۳|ک=حماسه‌سرایی در ایران|ص=۵۱۱}}</ref>