میداس: تفاوت میان نسخه‌ها

محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
به نسخهٔ 19763559 ویرایش BarzanHayati واگردانده شد. (تل)
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۴:
 
== زندگی‌نامه ==
روایات مختلفی از زندگی میداس وجود دارد. بنا بربنابر یکی از این روایات، میداس شاهِ [[پسینوس]] در فریگیه بود. او در کودکی توسط شاه [[گوردیاس]] و همسرش الهه [[کوبله]] به فرزندخواندگی گرفته شده بود و همچنین گاه چنین حکایت شده که کوبله، مادر- الههٔ میداس نیز بوده است. بنا بر روایاتی دیگر میداس دوران جوانیش را در برمیونِ [[مقدونیه]] گذرانده و به داشتن باغ گل سرخی در میگدونیای [[تراکیه]] معروف بوده‌است. [[هرودوت]] به سکنی‌گزیدن پادشاهان باستانی مقدون در دامنه‌های کوه برمیون اشاره کرده و می‌نویسد: «این مکان را باغ میداس پسر گوردیاس می‌نامیدند و آن جایی بود که گل‌های سرخِ خودرو می‌روئیدند و هرکدام ۶۰ گل می‌دادند و بویی فراوان داشتند».
 
به نوشتهٔ [[ایلیاد]]، میداس دارای پسری بود به نام [[لیتیرسس]]، آدم‌کشی اهریمنی، اما در برخی دیگر از روایات افسانه‌ای او را صاحب دختری به‌نام زوئه یا «زندگی» معرفی کرده‌اند.
خط ۱۱:
 
== افسانه ==
روزی [[دیونیسوس]] آنگونه که [[اووید]] در کتاب [[دگردیسی‌ها]] آورده است متوجهٔ گم‌شدن [[ساتیر]] [[سیلنوس]]، پدرخواندهٔ خود شد. ساتیر پیر شراب نوشیده، مست کرده و سرگردان شده بود تا آنکه تنی چند از دهقانان فریگیه‌ای او را یافته و او را پیش پادشاه خود میداس بردند (شکل دیگر داستان آن است که سیلنوس در باغ گل سرخ میداس از هوش رفته بود). میداس او را شناخت و برای ۱۰ روز به خوبیبه‌خوبی از او پذیرایی کرد. در روز یازدهم او سیلنوس را پیش دیونیسوس در [[لیدیه]] بازگرداند، دیونیسوس به او گفت تا برای پاداش هرچه می‌خواهد بگوید و میداس خواست تا هرآنچه را که لمس می‌کند به طلا تبدیل شود. پس درخواستش برآورده شد.
 
میداس خوشحال از قدرتی که به‌دست آورده بود اقدام به آزمودن آن کرد. او ترکه‌ای از درخت بلوط و سنگی را لمس نمود و هردو به طلا تبدیل شدند. او پس از بازگشت به کاخش با خوشحالی فراوان از مستخدمانش خواست تا میز مفصلی برایش بچینند تا جشن بگیرد. میداس که در آن لحظه مغرور از قدرتش بود پس از آنکه غذا و نوشیدنی‌اش نیز با لمس او به طلا تبدیل شدند به اشتباهش پی‌برد. در ویراست دیگری از این افسانه به قلم [[ناتانیل هاوثورن]] (۱۸۵۲) آمده است که میداس پس از آنکه دخترش نیز با تماس او به طلا تبدیل‌شد دریافت که چه اشتباهی کرده است. حال دیگر میداس از این تواناییش بیزار بود، پس به درگاه دیونیسوس دست به‌دعا برداشت و از او خواست تا او را از گرسنگی نجات بخشد. دیونیسوس لابهٔ او را شنید و به میداس گفت تا خود را در [[رود پاکتولوس]] بشوید. میداس چنین کرد و وقتی دست بر آب زد، قدرتش به رودخانه منتقل و ماسه‌های کنار رودخانه به طلا تبدیل شد.