در سال ۱۹۰۱ ویتوآنتونیو آندولینی در شهر کورلئونه واقع در جزیرهٔ [[سیسیل]] بهخاطر توهین به سرکرده مافیای محلی به قتل رسید او دو پسر با نامهای پائولو و ویتو داشت که پائولو به عنوان برادر بزرگتر سوگند میخورد که انتقام قتل پدرش را از دون چیچو بگیرد اما دون چیچو به خاطر قدرت و نفوذ زیادش او را هم به قتل رساند. سرانجام همسر ویتوآنتونیو آندولینی نزد دون چیچو رفت و از او التماس کرد که به ویتو کاری نداشته باشد اما دون چیچو قبول نکرد و خواست که ویتو را بکشد که ویتو فرار کرد و مادرش در همانجا به قتل رسید ویتو سرانجام به وسیلهٔ یکی از اقوام خود از آنجا فرار میکند و برای پیدا کردن کار به [[نیویورک]] میرود او در ابتدا کودکی لال بود اما به محض ورود به نیویورک آوازی به زبان سیسلی میخواند و مشخص میشود که او میتواند حرف بزند. سرانجام او توانست در یک بقالی به عنوان شاگرد استخدام شود پسر بقال با ویتو دوست شد و این پسر کسی نبود جز همان تسیو که در قسمت قبلی به مایکل خیانت کرده بود. پانوچی فردی بود که از همهٔ کاسبان باج میگرفت و در یک روز به بقال اعلام کرد که برادر زاده اش باید به عنوان شاگرد او کار کند و ویتو اینگونه از کار اخراج شد. در ادامه او با کلمنزای دزد آشنا شد و این سه دوست (کلمنزا - تسیو - ویتو) توانستند که با دزدی و قاچاق اجناس درآمد قابل توجهی کسب کنند که اینجا تنها یک مزاحم وجود داشت و او پانوچی بود و از آنها مقدار زیادی باج خواست تا برایشان مزاحمت ایجاد نکند. تسیو و کلمنزا با این معامله موافق بودند اما ویتو قبول نمیکرد و سرانجام هم نقشهای برای قتل پانوچی گرفت و موفق شد که در روز جشن سال پانوچی را بین صداهای توپ و مواد منفجره که مردم میترکاندند با سه گلوله از پای درآورد. ویتو در اداره کردن کارها و معامله با افراد بسیار باهوشتر و ماهرانهتر از تسیو و کلمنزا بود و همین دلیل باعث شد که او به عنوان رئیس و مدیر شناخته شود او کمکم قدرت بالایی پیدا کرد و نام فامیل خود را کورلئونه گذاشت زیرا همانجا به دنیا آمده بود و حالا همه چیز مهیا بود برای انتقام ویتو از دون چیچو که دیگر مردی پیر و ناتوان بود. ویتو به سیسیل رفت و دون چیچو را با یک چاقو به قتل رساند و انتقام قتل پدر، مادر و برادر خود را از دون چیچو گرفت. او سرانجام فردی با قدرت و ثروتمند شد و به جمع [[خانوادههای تبهکار|سران خانوادهها در نیویورک]] پیوست.