سید محمدحسین طباطبایی: تفاوت میان نسخهها
محتوای حذفشده محتوای افزودهشده
بدون خلاصۀ ویرایش |
شرح یک بیت از اشعار |
||
خط ۲۲۶:
{{ب|فریب جهان را مخور زینهار | که در پای این گل بود خارها}}
{{ب|پیاپی بکش جام و سرگرم باش | بهل گر بگیرند بیکارها}}
{{پایان شعر}}'''[دون خوان ماتوس don Juan Matus :'''
{{پایان شعر}}شعر دیگری از طباطبایی با نام «مهر خوبان» نیز به یادگار مانده است که خود او نیز علاقه زیادی به آن داشت.▼
'''The world doesn't yield to us directly, the description of the world stands in between. So, properly speaking, we are always one step removed and our experience of the world is always a recollection of the experience. We are perennially recollecting the instant that has just happened, just passed. We recollect, recollect, recollect."'''
'''(Tales of Power, Writer: Carlos Castaneda, Published in: 1974- Page28)'''
'''حال به این مطلب فکر کن ! دنیا به طور مستقیم با ما ارتباط پیدا نمیکند ، بلکه تفسیر آن بین ما و دنیا قرارگرفته است . درستتر بگویم . ما همیشه یکقدم عقب هستیم و تجربۀ دنیایی ما تجدید خاطره این تجربهها است . ما همیشه لحظهای را به خاطر میآوریم که اتفاق افتاده و گذشته است . ما به خاطر میآوریم ، به خاطر میآوریم ، به خاطر میآوریم . (افسانههای قدرت،کارلوس کاستاندا ، ترجمه مهران كندری – مسعود كاظمی ، تهران : ميترا،1382- صفحه 52)'''
'''علامه محمدحسین طباطبایی Seyed Mohammad Hossein Tabataba'i'''
'''به اندوه آینده خود را مباز – که آینده خوابی است چون پارها'''
'''علامه میگوید ما دائم تداوم ادراک خود را به یاد میآوریم ، پس چیزی که گذشته است، گذشته است مثل یک خواب و چیزی که نیامده است ماهیت آن دوباره مانند یک خواب است. یعنی از نظر ادراک به صورت مستقیم ادراک نمیکنیم بلکه باواسطۀ حس(یکقدم عقبتر) ادراک میکنیم .(Yazdanpanah Askari)]'''
▲
{{شعر}}{{ب|مهر خوبان دل و دین از همه بی پروا برد|رخ شطرنج نبرد آنچه رخ زیبا برد}}{{ب|تو مپندار که مجنون، سر خود مجنون گشت|از سمک تا به سمایش، کشش لیلا برد}}{{ب|من به سرچشمة خورشید، نه خود بردم راه|ذره ای بودم و مهر تو مرا بالا برد}}{{ب|من خسی بی سروپایم که به سیل افتادم|او که می رفت، مرا هم به دل دریا برد}}{{ب|جام صهبا ز کجا بود، مگر دست که بود|که در این بزم بگردید و دل شیدا برد}}{{ب|خم ابروی تو بود و کف مینوی تو بود|که به یک جلوه، ز من نام و نشان یک جا برد}}{{ب|خودت آموختی ام مهر و خودت سوختی ام|با برافروخته رویی که قرار از ما برد}}{{ب|همه یاران به سر راه تو بودیم ولی|خم ابروت مرا دید و ز من یغما برد}}{{ب|همه دل باخته بودیم و هراسان که غمت|همه را پشت سر انداخت؛ مرا تنها برد}}
|