دکارت در کتاب مشهورِ خویش با نام [[گفتار در روش]] (و با زیرعنوانزیر عنوان: «درست به کار بردن عقل، و جستجویِ حقیقت در علوم»)<ref>{{یادکرد وب |url=http://www.literature.org/authors/descartes-rene/reason-discourse |title=Literature.org - The Online Literature Library<!-- عنوان تصحیح شده توسط ربات --> |accessdate=۱ مه ۲۰۰۷ |archiveurl=https://web.archive.org/web/20070504054914/http://www.literature.org/authors/descartes-rene/reason-discourse/ |archivedate=۴ مه ۲۰۰۷ |dead-url=yes}}</ref> توضیح میدهد که چگونه در بزرگسالی در تمامِ تعالیمِ رسمی و سنتی، اعم از دین و علم تردید کرد و به دنبال آن رفت که بنیاد محکمی برایِ آن همه آموزههایی که همه بدیهی میانگاشتند بیابد. وقتی برایِ یک فرض، بنیادِ مطمئنی نمییابیم، میتوانیم یک مرحله عقبتر رفته و در چیزهایی تردید کنیم که آن فرض بر آنها مبتنی است؛ یعنی فرضهایِ مرحلهٔ قبلِ آن. اگر این کار را ادامه دهیم به جایی میرسیم که این شک پدید میآید: «اصلاً آیا من وجود دارم؟» دکارت به همین مرحله رسید. او تلاش کرد وجود خویش را اثبات کند. جملهٔ معروفِ «میاندیشم پس هستم» همین تلاش را بیان میکند. استدلالِ دقیقِ دکارت به این ترتیب است: شک دارم که وجود دارم یا نه. اما در یک چیز شکی ندارم و آن وجودِ شک است. شک هست پس اندیشه هست. اندیشه هست پس وجودِ اندیشمندی هست. بعدها این انتقاد مطرح شد که این استدلال هنوز اثبات نمیکند که وجود از آنِ '''من''' است.
== خردگرایی اسپینوزا ==
خط ۱۶:
== خردگرایی کانت ==
در [[سدهٔ هجدهم]]، فیلسوفِ معروفِ آلمانی، [[کانت]] برایِ پدید آوردنِ یک [[همنهاد]] (ترکیبِ سازگاریبخش - [[سنتز]]) از عقلگرایی و تجربهگرایی تلاش نمود. او بخشهایی از معرفت را که در عقل ریشه داشتند از بخشهایی که ناشی از تجربیات بودند جدا نموده و ادعا کرد که سهمِ هر یک را میتوان بدقتبهدقت مشخص نمود. تأثیرِ متقابل و مکملِ این دو عنصر را نیز میتوان تشخیص داد. این [[معرفتشناسی]] منجر به آن میشود که برایِ معرفت، مرزهایی تعیین شود؛ مرزهایی که فراتر از آنها سخن گفتن بیاساس خواهد بود.