فلسفه قرون وسطی: تفاوت میان نسخه‌ها

محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
InternetArchiveBot (بحث | مشارکت‌ها)
نجات ۱ منبع و علامت‌زدن ۰ به‌عنوان مرده.) #IABot (v2.0
جز جایگزینی با اشتباه‌یاب: امپراطوری⟸امپراتوری، ایده‌آلیسم⟸ایدئالیسم، تشکلیل⟸تشکیل، گذشتکان⟸گذشتگان
خط ۳:
قرون وسطی، نام دوره‌ای است که برای تقسیم‌بندی [[تاریخ]] و [[تاریخ فلسفه]] استفاده می‌شود. معمولاً [[قرون وسطی]] را از پایان [[امپراتوری روم]] در قرن پنجم میلادی تا سقوط [[قسطنطنیه]] و پایان [[امپراتوری روم شرقی]] (یا [[بیزانس]]) در ۱۴۵۳در نظر می‌گیرند.
 
در دوران قرون وسطی در جامعه فئودالی، اروپا صحنه نبرد فکریِ اندیشه‌های فلسفی، [[نومینالیسم]] و [[واقع‌گرایی فلسفی|رئالیسم]] است که در واقع اشکالی از ماتریالیسم و ایده‌آلیسمایدئالیسم هستند. قرون وسطی عصری است که طی آن هویت غرب به معنی آنچه امروز می‌شناسیم شکل گرفت.
 
اصطلاح قرون وسطی در [[زبان فارسی]] ترجمه اصطلاحهای اروپایی آن است. مورخان این دوره تاریخی را به عنوان عصری که بین دوره یونانی - رومی، که دوره قدیم خوانده شده‌است، و دوره جدید و معاصر قرار دارد، معرفی می‌کنند.
خط ۲۹:
 
== تاریخ فلسفه در قرون وسطی ==
اگر بخواهیم به نحو مختصر و اجمالی تاریخ فلسفه را در قرون وسطی در نظر بگیریم باید کلاً به یاد داشته باشیم که در مراحل مختلف آن دوره، فلسفه، صور و گرایش‌های مختلف و متفاوتی داشته‌است، بنحوی که اغلب متخصصان بزرگ موفق شده‌اند بر همین اساس، صرفنظر از موارد استثنایی، برای هر مرحله‌ای، اوصاف و ممیزات جداگانهٔ دقیقی را بربشمارند و افکار فائق یا در هر صورت افکاری که به سبب تفابل و تعارض با یکدیگر در مرحلهٔ خاصی عملاً بیشتر در فراز و نشیب وضع و موقعیت خاص خود، سیاست و نظر واحدی نسبت به سنتهای فلسفی عهد باستان نمی‌توانست داشته باشد و مسیحیت مثل هر دین دیگر، حتی اگر بتوان در آن تعدادی مفاهیم فلسفی تشخیص داد، باز به هر طریق یک دین است نه یک فلسفه. بعد از قرون اولیه میلادی و افکار و آثار آباء و مدافعان مسیحی که البته خود، روش‌ها و سلیقه‌های متفاوتی نیز داشته‌اند و بعد از رسمیت پیدا کردن مسیحیت در کل امپراطوریامپراتوری روم بزرگترین متفکر- که در ضمن به علل زیادی برای کلیسای رسمی مسیحیان مقبولترین آن‌ها نیز می‌باشد- اگوستینوس است. او بدون اینکه با صراحت اشاره‌ای به وجوه تفارق فلسفه و کلام کرده باشد در بیشتر آثار خود، از سنتهای افلاطونی و نوافلاطونی نه الزاماً برای اثبات حقانیت ایمان و اعتقاد خود بلکه برای بیان و توصیف آن استفاده کرده‌است، با اینکه نهایتاً ایمان را نتیجهٔ عنایت و فضل خاص خداوند دانسته است نه ره‌آورد عقل و ارادهٔ انسان که به هر طریق نه فقط ناقص بلکه مطرود و [[رانده شده]] نیز می‌باشد.
 
== سنتهای عرفانی باستانی ==
خط ۳۵:
 
== اطلاعات دائرةالمعارف نویسی ==
سنتهای جمع‌آوری اطلاعات دائرةالمعارف نویس، با اشخاص چون کاسیدورس و ایزیدورس شروع شده‌است و بالاخره در اواخر قرن هشتم میلادی نوعی تجدید حیات فرهنگی به وجود آمده که چون توسط شارلمانی انجام گرفته براساس تلفظ لاتینی اسم او با عنوان کارولنژین مشخص و مشهور شده‌است. با احداث و تشکلیلتشکیل حوزه‌ها و مدارس در کل امپراطوریامپراتوری مقدس شارلمانی و با تدبیر و مدیریت استادی چون الکوین، در کنار تعلیمات دینی توجه خاصی نیز به رشته‌هایی چون [[صرف و نحو]] و جدل و خطابه و همچنین به حساب و هندسه و هیئت و موسیقی پیدا شده‌است. در [[قرن نهم میلادی]]، ژان [[اسکات اریژن]] علاوه بر ترجمه و تفسیرهای متعدد موفق شده‌است در زمینه فلسفهٔ عرفانی به تألیفات بدیع و تازه‌ای دست یابد که واقعاً در خور دقت و تعمق است. قرن دهم میلادی به سبب یورش و هجوم اقوام وایکینگ از مناطق شمالی- که به [[دزدان دریایی]] شهرت داشتند- و همچنین حمله‌های پی در پی مردم هنگری از قسمت‌های شرقی و سارازن‌ها از قسمت‌های جنوبی اروپا و در نتیجه به علت ناامنی و فقر و فقدان نیروهای دفاعی و امنیتی. مراکز علمی و حوزه‌ها عملاً از رونق افتاده و از این دوره به زحمت بتوان از چند اثر نام برد که آن‌ها هم بیشتر جنبهٔ استنساخ و رونویسی دارد. در نیمهٔ دوم قرن یازدهم میلادی می‌توان با شخصیت و آثار متکلم بزرگی چون آنسلم آشنا شد که اسم او را قبلاً نیز یادآوردی کردیم و مسیحیان او را قدیس نیز می‌نامند. موضع‌گیری‌های اشخاصی چون روسلیوس در مقابل آنسلم و بعداً آبلار در مقابل گیوم دو شامپو که همان نزاع بر سر کلیات است فقط نوعی مناظره و مباحثه ساده نیست بلکه کل تضادهای اجتماعی و عقیدتی این دوره را نمایان می‌سازد و بیشتر بر همین اساس است که وضع واقعی فرهنگ را در آن دوره می‌توان فهمید.
 
== شناسایی فرهنگها و فلسفه‌های غیر مسیحی ==
خط ۴۷:
 
== خطوط فلسفی و فرهنگی غربیان در قرن سیزدهم ==
ترسیم خطوط فلسفی و فرهنگی غربیان در قرن سیزدهم چقدر هم که موجز و مختصر باشد باز بدون توجه به فعالیت‌های فکری و علمی ای که در حوزهٔ آکسفورد می‌شده نه فقط ناقص بلکه اصلاً نادرست و حتی نامفهوم خواهد بود. با اینکه آنچه در حوزهٔ آکسفورد می‌گذشته، شباهتی به تعلیمات دانشگاه پاریس و احتمالاً به حوزه‌های دیگر نداشته‌است، ولی باز نمی‌توان به هیچوجه آن را در حاشیه فعالیت‌های اصلی قرن سیزدهم قرار اداد. متکلمان و دانشمندان آکسفورد، اکثراً فرانسیسکن بوده‌اند ولی این سبب تمایز کار آن‌ها از استادان دانشگاه پاریس نیست؛ زیرا گرایش فرانسیسکن در دانشگاه پاریس هم وجود داشته‌است، ولی کلاً گویی آن‌ها در تخصص و تحقیقات خود، سلیقه و مشرب کاملاً متفاوت از همکاران خود در پاریس داشته‌اند و بالأخص، نحوهٔ استفادهٔ آن‌ها از آثار گذشتکان،گذشتگان، اعم از یونانی چون ارسطو یا اسلامی چون ابن‌رشد کاملاً متفاوت بوده‌است. در دانشگاه پاریس نه فقط به منطق ارسطو به عنوان یک علم آلی و وسیلهٔ اصلی برای وصول به حقایق از طریق استدلالات ذهنی توجه می‌شده‌است، بلکه این منطق عین عقل و آنچه در قالب صوری آن قابل بیان بوده عین حقیقت و عین واقع دانسته می‌شده‌است. نتیجهٔ این عمل، نوعی لفاظی ماهرانه ولی بی‌محتوایی بوده که البته به هیچوجه مورد پسند استادان حوزهٔ آکسفورد نمی‌توانسته است قرار بگیرد. در حوزهٔ آکسفورد اهمیت طبیعات و مابعدالطبیعه و حتی کتاب اخلاق ارسطو کمتر از کتاب منطق او دانسته نمی‌شده و بیشتر، نظر به شناخت جزئیات از طریق مشاهده و تجربه بوده‌است. بدون اینکه بخواهیم بنحو ساده لوحانه روح حاکم بر فکر استادان این حوزه را از نوع اصالت تجربه به معنای بعدی کلمه و با فقط نوعی فلسفهٔ تحصلی در نطفه بدانیم و عملاً جنبه‌های بسیار اصیل و قابل تأمل گرایش‌های اشراقی و عرفانی آن‌ها را نادیده بگیریم ولی به هر طریق نمی‌توان منکر شد که در این حوزه، مطالعات آزاد و بدون قید و شرط تجربی و همچنین کوشش ذهنی برای دستیابی به حقایقی که در چارچوب منطق ارسطو نمی‌گنجیده انجام می‌گرفته‌است. از چهره‌های معروف این حوزه می‌توان از گروس تست (متوفی به سال ۱۲۵۳)R.Grosseteste و شاگرد معروف و درخشان او- همانطوری‌که قبلاً هم اشاره کردیم- راجربیکن (احتمالاً متولد ۱۲۱۰- متوفی به سال ۱۳۰۰) Roger Bacon نام برد.
 
== متفکران آخر قرن سیزدهم و اوایل قرن چهاردهم ==