فلسفه علم: تفاوت میان نسخه‌ها

محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
خنثی‌سازی ویرایش 28392353 از Abdistdnt (بحث): در دانشنامه!!؟
برچسب: خنثی‌سازی
جز جایگزینی با اشتباه‌یاب: بطور⟸به‌طور، زیرگرایش‌های⟸زیر گرایش‌های، حکایتگری⟸حکایت گری
خط ۱:
{{علوم}}
'''فلسفهٔ علم'''، گرایشی از [[فلسفه]] است که به تغییر در مفاهیم و مسائل (مانند روش‌شناسی، ارزش گزاره‌ها و کارایی آن‌ها و گونه‌های پیکره‌بندی‌ها…ی) علوم گوناگون می‌پردازد. در واقع، فلسفهٔ [[علم]]، علم «مطالعه علوم» است. فلسفهٔ علم، از لحاظ علمِ مورد بررسی، به زیرگرایش‌هایزیر گرایش‌های گوناگونی، از جمله: [[فلسفه ریاضیات]]، [[فلسفه فیزیک]]، [[فلسفه علوم رایانه|فلسفه علوم کامپیوتر]]،<ref>[https://plato.stanford.edu/entries/computer-science/ The Philosophy of Computer Science]</ref> فلسفهٔ [[فلسفه زیست شناسی|زیست‌شناسی]]، [[فلسفه مکانیک کوانتم|مکانیک کوانتومی]]، [[فلسفه نسبیت|نسبیت]] و… تقسیم می‌گردد. فلسفهٔ علم ارتباط تنگاتنگی با دیگر مباحث [[فلسفه تحلیلی|فلسفهٔ تحلیلی]] مانند [[فلسفه ذهن|فلسفهٔ ذهن]]، [[فلسفه زبان|فلسفهٔ زبان]]، [[فلسفه منطق|فلسفهٔ منطق]]، [[فلسفه مهندسی|فلسفهٔ مهندسی]]… دارد.
 
== پیدایش فلسفه علم ==
خط ۸:
 
== موضوع و گستره فلسفه علم ==
«اساساً فلسفهٔ علوم، دربردارندهٔ همه مباحثی می‌شود که از عوارض ذاتی موضوع یعنی «علم و علوم» بحث می‌کند. فلسفهٔ علم در جانمایه اولیه یک علم هنجاری نیست و اگر بخواهد لیاقت و کفایت خود را در توصیف علم نشان دهد، به هیچ رو نمی‌تواند بحث از هستی‌شناسی علم را به علمی دیگر بسپارد. چرا که بخش مهمی از مسایل بنیادین علم (چه به مثابه علم مفرد و چه علم شاخه‌ای) هستی‌شناسی علم است. گو اینکه حیث حکایتگریحکایت گری و نیز تعاملات مفاهیم و ساختار آن و نیز روش‌شناسی علوم حتماً به‌طور انضمامی به مبحث هستی‌شناسی مربوط و موکول می‌شود. اگر چه مثلاً مباحث دامنه‌داری در مورد تعاملات عصب‌شناختی و فعالیت سلول‌های مغز و ساختار قوای ظاهری‌شناختی یا تجرد نفس و افاضه و مانند آن را نمی‌توان بخشی از فلسفهٔ علم دانست. امّا در هر حال و به ناچار برخی از همین مباحث نیز باید به‌طور مشترک حل و فصل شوند. بررسی وجههٔ اجتماعی علوم (علم به مثابه یک پدیده اجتماعی) نیز دربردارندهٔ مباحث عریض و طویل جامعه‌شناختی نیست و اما چون علم، خودش یک پدیدهٔ اجتماعی است، باید توصیف علمی آن در فلسفهٔ علم صورت پذیرد. [[جامعه‌شناس]] هم وقتی به انواع پدیده‌های اجتماعی می‌پردازد، بیشک به این علم، به مثابهٔ نهاد و پدیدهٔ اجتماعی می‌نگرد و به آن می‌پردازد، اما نگرانی‌های فیلسوف علم را ندارد. فلسفه علم، دربردارندهٔ هر گونه بحث در مورد مسایل بنیادین علم و علوم می‌شود. کافی است کوشش ما در راستای تبیین روشمند علم باشد (مثلاً دانستن، شناخت و افزار شناخت، یقین، گمان‌های در حکم یقین، صدق، انسجام، موجّهیت، ارزیابی گونه‌های معرفت و تعیین ملاک صحت و خطای معرفت، بررسی علم به معنای شاخه علمی، روش‌ها و منطق اکتشاف و گردآوری و داوری و تبیین و اوضاع و ادوار و اطوار معرفت، تحلیل تاریخ علم، بررسی نظرّیه‌های گوناگون در همین حوزه‌ها و هر نهادهٔ علمی موجّهی که در مورد علوم بشری چیزی برای عرضه دارد) همچنین آن دسته مطالعات حوزه‌بندی شدهٔ فلسفه علم؛ مانند معرفت شناسیِ علوم طبیعی یا ریاضیات، منطق، مباحث درجهٔ دومی معرفت دینی و… همه از جنس فلسفهٔ علم است؛ بنابراین احتمالاً تعبیر «فلسفهٔ معرفت‌شناسی» بی‌معنا است. چرا که هر آنچه در فلسفه معرفت‌شناسی، فراچنگ بحث کنندگان آن می‌آید، باید در معرفت‌شناسی مورد وارسی قرار گیرد. به خلاف «معرفت‌شناسی فلسفه» که کوششی برای تبیین چگونگی برساخته شدن فهم‌های هستی‌شناختی ما است»
 
== نام‌هایِ ماندگار در فلسفهٔ علم ==
خط ۶۲:
در ادامه اشکالاتِ استقراء و استقرا گرایی را بررسی خواهیم نمود، اما در این‌جا اشاره به این نکته مفید است که با وجودِ همهٔ اشکالات، اگر استقراء نباشد احتمالاً یکی از قوی‌ترین راه‌هایِ به دست آوردنِ گزاره‌هایِ کلی از دست می‌رود، و چنانچه این گزاره‌ها نباشند احتمالاً مصادیقِ زیادی از استدلال‌هایِ استنتاجی نیز از بین می‌روند (زیرا در استنتاج مقدمات کلی هستند).
 
۳-'''[[ربودن]]''' ([[:en:abduction|Abductive reasoning]]): «ربودن» در واقع نوعی حدس زدن است. این نوع از استدلال در تقسیم‌بندیِ ارسطو وجود ندارد، اما در فلسفهٔ علمِ جدید بسیار اهمیت دارد. نامِ دیگرِ این استدلال [[استنتاج بهترین تبیین|استنتاجِ بهترین تبیین]] است. [[تبیین|تبیینِ]] (explanation) یک پدیده عبارت است از بیانِ علل و عواملِ رخ دادنِ آن پدیده به‌طوری‌که رخ دادنِ آن توجیه گردد. از دیدِ بسیاری از فلاسفه یکی از اهدافِ اساسی و محوریِ علم بطورِبه‌طورِ کلی تبیینِ پدیده‌ها ست. ربودن یا استنتاجِ بهترینِ تبیین عبارت است از رسیدن به یک (بهترین) فرضیه از یک مجموعه از مشاهدات. این استدلال به این ترتیب است:
 
مشاهدهٔ O برقرار است.
خط ۸۳:
# استقراء یک شیوهٔ استدلالِ موجه و معقول است.
 
بیکن به دانشمندانِ آینده توصیه نمود (در زمانِ بیکن در واقع هنوز دانشمندی به معنایِ مدرن وجود نداشت، و به‌همین‌دلیل شاید بتوان بیکن را پیامبرِ علم نامید) که هرچه می‌توانند داده جمع‌آوری کنند، و جداولی طراحی کنند که این داده‌ها بطورِبه‌طورِ منظم در آن‌ها قرار داده شده‌اند. بدین‌ترتیب قانونِ علمی خودبه‌خود از دلِ داده‌ها بیرون خواهد آمد. در واقع می‌توان نظمِ حاکم بر داده‌ها را کشف نمود و سپس آن را در یک استدلالِ استقرایی تعمیم داد.
 
هدفِ علم از نظرِ بیکن دو چیز بود: علمِ مطلق و قدرتِ مطلق. دو آرزویِ بزرگی که علم برایِ بشر برآورده خواهد نمود.
خط ۱۰۰:
۲- آیا استقراء روشی موجه و معقول است؟ یکی از بزرگ‌ترین فلاسفه‌ای که نادرستیِ این باور را نشان داد و به گفتهٔ [[برتراند راسل|راسل]] تا مدتی موجبِ بی‌اعتبار شدنِ علم گردید دیوید [[هیوم|هیومِ]] انگلیسی بود.
 
هیوم از فیلسوفانِ [[تجربه‌گرایی|تجربه‌گرا]] و شاید مهم‌ترینِ ایشان بود. او در کتابِ ''رساله در بابِ طبیعتِ بشری'' تجربه‌هایِ حسیِ اولیه را نخستین منشأ هرگونه دانشی دربارهٔ جهان می‌داند و وجود هر دانشی که بطورِبه‌طورِ پیشینی و خارج از تجربه در ذهن باشد را انکار می‌کند. او با [[جان لاک]] هم‌عقیده‌است که ذهن در آغاز لوحِ سفیدی است. هیوم این مسئله را مفصلاً تحلیل می‌کند که تصورات، احساسات و باورهایِ مختلفِ انسان چگونه از حسیاتِ اولیه آغاز گشته و طیِ فرایندهایِ روانی کلیت یافته یا تعمیم می‌یابند. او به ویژه با تحلیلِ دو مفهومِ مهمِ علیت و استقراء تاریخِ فلسفه را تحتِ تأثیرِ خویش قرار داد.
 
هیوم بر این باور بود که استقراء یک فرایندِ صرفاً روانی است. نه منطقاً و نه بطورِبه‌طورِ تجربی نمی‌توان استقراء را موجه جلوه داد:
 
بطورِبه‌طورِ منطقی: این که تاکنون هر روز خورشید طلوع کرده‌است منطقاً هیچ ارتباطی به این امر ندارد که فردا هم طلوع کند. همان‌طور که یک جوجه ممکن است فکر کند که زنِ مزرعه‌دار هر روز به او غذا می‌دهد، اما بعد از چند سال یک روز زنِ مزرعه‌دار مثلِ هر روز سر برسد با این تفاوت که این بار سرِ جوجه را ببرد. استقراء صرفاً یک فرایندِ روانیِ ناموجه‌است.
 
بطورِبه‌طورِ تجربی: شاید ادعا شود که می‌توان استقراء را با تجربه موجه نمود. می‌توانیم بگوییم که دانشمندانِ علومِ طبیعی از استقراء استفاده نموده و می‌نمایند و این کار بسیار برایِ علم مفید بوده‌است، پس استقراء مفید و موجه‌است. اما اگر یک بارِ دیگر این استدلال را تحلیل کنیم می‌بینیم که دچارِ دور است زیرا در خودِ آن از استقراء استفاده شده‌است.
 
پس دیدیم که استقرا گرایی مشکلاتی دارد. البته واضح است که همواره می‌توان برایِ پاسخ به انتقادها تلاش نمود و نمونه‌هایِ پیشرفته‌تری برایِ نظریه یافت که مشکلاتِ سابق را نداشته باشد. پس از هیوم استقرا گرایی نابود نشد، بلکه نمونه‌هایِ پیشرفته‌تری از آن (بویژه در قرنِ بیستم بتوسطِ پوزیتیویست‌ها) پدید آمدند.
خط ۱۳۶:
همان‌طور که می‌بینید دانشمندان با وضعیتِ پیچیده‌ای روبرو بودند. کدام قسمت از نظریه‌هایِ بالا باید ابطال می‌شدند؟ تبدیلاتِ گالیله؟ معادلاتِ ماکسول؟ نظریهٔ نورشناسی؟ هر سه نظریهٔ مذکور غول‌هایِ علمِ فیزیک بودند و ابطالِ هر کدام از آن‌ها هزینهٔ سنگینی دربرداشت. [[پوانکاره]] و [[لورنتس]]، و به دنبالِ ایشان [[اینشتین]] تصمیم به ابطالِ تبدیلاتِ گالیله، یعنی یکی از هسته‌هایِ اصلیِ مکانیکِ نیوتنی گرفتند، که در نتیجهٔ آن نظریهٔ نسبیت پدید آمد (امروزه عوام این نظریه را منحصراً به نامِ اینشتین می‌شناسند، اما دو فیزیک‌دانِ نامبرده نیز سهمِ اساسی در آن داشتند).
 
از این‌ها گذشته این زنجیرهٔ گزاره‌هایِ به‌هم‌پیوسته‌ای که از مجموع‌شان نتایجِ مشاهدتی بیرون می‌آید تا کجا ادامه دارد؟ آیا این‌طور نیست که در واقع تمامِ بدنهٔ یک نظریه زنجیره‌هایِ به‌هم‌پیوسته‌است و تأیید یا ابطالِ هیچ قسمتِ آن بطورِبه‌طورِ مجزا امکان‌پذیر نیست؟ در واقع دوئم و کواین به همین امر معتقد بودند. به این طرزِ فکر «[[کل‌گرایی|کل‌گراییِ]] تأییدی» ([[:w:en:Confirmational holism|confirmational holism]]) گفته می‌شود. تفکرِ کواین از این منظر افراطی‌تر است زیرا حتی قوانینِ منطق را نیز بخشی از محتوایِ ابطال‌پذیرِ نظریه‌ها می‌داند.
 
۲-تاریخِ علم