محمدشاه: تفاوت میان نسخه‌ها

[نسخهٔ بررسی‌نشده][نسخهٔ بررسی‌نشده]
محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۲۲۷:
گرایش به خردگرایی و ضدیت با روحانیون در ادبیات این عصر به سادگی پیداست. محمدهاشم آصف رستم‌الحکما، مورخ نیمه رسمی دربار محمدشاه، در نوشته‌های خود حکومت را ترغیب می‌کرد که از اهل دین دوری جوید، زیرا خواندن آن نوشته‌ها «هیچ فایده و منفعتی ندارد.» آن‌ها نه به دنبال «خیر و صلاح» مردمان، که به دنبال «مال‌اندوزی» اند. «به آهو می‌فرمایند که بگریز که تازی تو را خواهد گرفت و به تازی می‌فرمایند که بدو آهو بگیر.» رستم‌الحکما به شاه توصیف می‌کرد که در عوض «دولت‌های نیکو سلوک فرنگ» را بشناسد زیرا بنیادشان بر «تعقل و تفکر» استوار است. جعفر بن اسحاق، در رساله‌ای خطاب به یکی از فرزندان فتحعلی‌شاه، تصریح کرد که «در این جهان نه کسی سایه خداست، نه خلیفه خدا و نه مباشر خدا. بلکه هر آفریده‌ای پاره‌ای از خداست. چه آدمی باشد و چه ماه و خورشید و ستارگان.» تفاوت آدمی این است که «به زیور عقل آراسته شده. در این جهان آدمی را اشتغالی هست. اما غرض از این اشتغال نماز و روزه و خواندن قرآن نیست. بلکه هر طایفه را کاری است و وظیفه‌ای.» جعفر بن اسحاق جامعه را به هفت طایفه تقسیم می‌کند و اهل دانش را در جایگاه والا و نخست قرار می‌داد چرا که آنان «صاحب علم‌اند و کسب علم از جمیع عبادات واجبتر.»<ref>{{پک|ناطق|۱۳۶۸|ک=ایران در راه‌یابی فرهنگی|ص=۴۳}}</ref> همین نویسنده در ادامه مالکیت و ثروت‌اندوزی را ملامت می‌کند: «تو آدمی، حق مالکیت چیزی را نداری، به جز آنچه که بخوری و به خوردن فانی گردانی… ثروت حبس نکنید و ذخیره ننمائید، ذخیره مال یعنی فاسد کردن خود و فاسد کردن مال.» هما ناطق ذکر می‌کند که شباهت غریبی میان این نوشته و گفتار [[قره العین|قره‌العینِ]] بابی در دشت بدشت که گفت «ذخیره ثروت بالاترین فساد اجتماعی است» وجود دارد. قابل ذکر است که به دوران محمدشاه، به حضور مزدکیان که عقاید مشابه‌ای داشتند و «در کسوت مسلمانان» پنهان بودند و اکنون نام خود را در «زی درویشان» جلوه داده‌اند، اشاره شده‌است و حاجی زین‌العابدین حتی با گروهی از آنان ملاقات کرده بود.<ref>{{پک|ناطق|۱۳۶۸|ک=ایران در راه‌یابی فرهنگی|ص=۴۴}}</ref>
 
[[پرونده:Hajj Mirza Aghasi.jpg|بندانگشتی|حاجی میرزا آقاسی، صدراعظم ایران، یک صوفی بود.]]جنبش‌های دیگری هم بودند که موجودیت خدا را به چالش می‌کشیدند. از جمله آنان، صوفیان «وهمیه» بودند که می‌گفتند «آن واجب‌الوجودی{{efn|واجب‌الوجود برهانی بود که توسط ابن‌سینا برای موجودیت خدا طرح شد: «باید یک واجب‌الوجودی وجود داشته باشد که نمی‌تواند وجود نداشته باشد.»|name=|group=}} که گویند وجود ندارد و ما از وهم پنداریم و از خیال‌انگاریم که او وجود دارد.» می‌گفتند «بعثت انبیا کذب و بهتان است و کتب سماوی سخنان پریشان.» با روحانیون شیعه دشمنی داشتند، چنان‌که معتقد بودند که «ملایان فتنه جوی جهت حب جاه و وسعت دستگاه خلق را به وهم انداخته‌اند. از نکیر و منکر مردم را مشوش سازند تا بدین وسیله نان خود را در دوغ اندازند.»<ref>{{پک|ناطق|۱۳۶۸|ک=ایران در راه‌یابی فرهنگی|ص=۴۵}}</ref> از فرقه‌های دیگر، یکی هوشنگیه بود که بر آن بودند که در دو عالم ظلمت و نور، بهترین آفریده گیتی همانا آدمی است. زیرا در «هر اراده‌ای نماید می‌رود و از قوه جسمیه و عقلیه بهره‌مند است. پایه هستی است» و اگر «کسی او را پرستش کند، لایق است.» پس «انا ربک الاعلی{{efn|«أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى‌» (من پروردگار برتر هستم) نقل‌قولی است که در قرآن به یکی از فراعنه مصر نسبت داده شده‌است.|name=|group=}} جز انسان که تواند گفت و در اناالحق[[انا الحق]]{{efn|«انا الحق» (من حقیقت‌ام) یکی از معروف‌ترین [[شطحیات]] صوفیان است. گویند [[حسین بن منصور حلاج]] نخستین کسی بود که آن را بر زبان راند.|name=|group=}} به غیر انسان که تواند سفت. اینکه گفته‌اند یزدان رحیم و رحمان و قهار و جبار و قابض و باسط و صاحب صفات متقابله و متضاده است، همگی در وجود حضرت انسان است.»<ref>{{پک|ناطق|۱۳۶۸|ک=ایران در راه‌یابی فرهنگی|ص=۴۵}}</ref>
 
به گفته هما ناطق، در برابر این فرقه‌ها و جنبش‌ها، درویشی و صوفی مسلکی محمدشاه و آقاسی سست می‌نمود. اما این دو بودند که با سیاست «درویش پروری» خود زمینه را برای بروز این تفکرات هموار ساختند. ناطق معتقد است که بابیه تبلور همین جنبش‌هاست.<ref>{{پک|ناطق|۱۳۶۸|ک=ایران در راه‌یابی فرهنگی|ص=۴۵}}</ref> گوبینو، سفیر فرانسوی، صوفیان و درویشان را در فرنگی‌مآبی و غرب‌گرایی بسیار جلوتر از حکومت و اصلاح‌گران نزدیک به حکومت برمی‌شمارد. او می‌گوید که درویشان «نام ولتر را شنیده‌اند و او را مرد بزرگی می‌دانند. زیرا هم‌اندیشی با ولتر به منزله بیزاری از ملاها بود.» او از صوفیانی یاد می‌کند که برای انسان «سرشت خدایی» قائل بودند و پیامبر اسلام را «شیاد» می‌خواندند. او عقایدشان را ترکیبی از مسیحیت و «اسلام ایرانی» می‌داند.<ref>{{پک|ناطق|۱۳۶۸|ک=ایران در راه‌یابی فرهنگی|ص=۴۶}}</ref>
خط ۳۱۸:
 
== جستارهای وابسته ==
*[[نبردهای ایران و انگلستان]]
* [[محمدقاسم غازی مازندرانی]]
 
== یادداشت ==
{{notelist|2}}
 
== پانویس ==