محمدشاه: تفاوت میان نسخه‌ها

[نسخهٔ بررسی‌نشده][نسخهٔ بررسی‌نشده]
محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۹۹:
دولت ایران منشوری صادر کرد که نشانگر خشم عمیق محمدشاه بود. در این منشور آمده بود که تلاش دولت ایران برای آزادسازی اسرای ایرانی در بند قبایل آسیای میانه پایان نیافته‌است. از سربازان تشکر کرد که در «سرما و گرما… با شوق و غیرت تاب آوردند.» به انگلیسیان تاخت که ما «عهدنامه‌هایی با آنان داشتیم که آن را محکم‌تر از صد قلعه می‌پنداشتیم… اما نقض عهد کردند. خارک را گرفتند و تهدید به حمله به فارس و کرمان کردند.» «پس برگشتیم… انگلیس دولت بزرگی است و صلاح حرب نداشتیم.» هما ناطق این منشور را نخستین مرتبه در تاریخ ایران می‌داند که دولت خود را مسئول پاسخگویی به مردم یافت.
 
در مجموع ماجرای هرات یک پیروزی قاطعانه برای بریتانیا بود. یک سال بعد لرد پالمرستون [[وزیر خارجه]] انگلیس از پذیرش نماینده ایران حسین‌خان آجودان‌باشی به عنوان یک سفیر رسمی سر باز زد اما به هر حال انگلیسی‌ها نمی‌توانستند سفارت خود در تهران را برای مدت طولانی خالی بگذارند و در سال ۱۸۴۱ میلادی روابط تهران و لندن از سر گرفته شد.<ref>{{پک|آوری|۱۳۷۳|ک=تاریخ معاصر ایران|ص=۱۰۸}}</ref> با این وجود مسئله هرات به صورت دائمی حل نشد. ایران در زمان ناصرالدین‌شاه تلاش کرد تا حاکمیت خود بر این شهر را مجدداً برقرار سازد که همین زمینه برخورد مستقیم نظامی میان ایران و انگلیس را فراهم آورد.<ref>{{پک|Calmard|1985|ک=ANGLO-PERSIAN WAR (1856-57)|ص=}}</ref>
 
=== شورش در اصفهان ===
خط ۱۷۰:
 
پس از مرگ فتحعلی‌شاه، هنوز محمدشاه در تبریز بود که شاهزادگان یکی پس از دیگری مدعی تاج‌وتخت شدند. در این میان، علی‌میرزا ظل‌السلطان نام علی‌شاه مدعی پادشاهی شد. آصف‌الدوله هنوز دل در گرو «مملکت هرات و خراسان» و حسنعلی‌میرزا داشت، اما چون انگلیسی‌ها به ظل‌السلطان روی خوش نشان دادند، او هم همکاری کرد.<ref>{{پک|ناطق|۱۳۶۸|ک=ایران در راه‌یابی فرهنگی|ص=۸۴}}</ref> او در همین رابطه نوشت «حالا که ایلچی انگلیس عریضه را دیده، بیشتر اهتمام در حصول مطلب می‌کند.» اما این نقشه سر نگرفت. ظل‌السلطان سرکوب و دستگیر شد؛ با وجود سرکوب مدعیان، انگلیسی‌ها دست از حمایت از آن‌ها برنداشتند.<ref>{{پک|ناطق|۱۳۶۸|ک=ایران در راه‌یابی فرهنگی|ص=۸۵}}</ref> چنان‌که در گزارشی آمده آن‌ها با شاهزادگان فراری «روابط بسیار فعالانه‌ای دارند» و مکاتبات و پول از طریق ماژول هنیل در بوشهر رد و بدل می‌شود. مسئله چنان علنی بود که یک نماینده انگلیسی گفت «اینان مدعی سلطنت ایران می‌باشند و هر سالی دو هزار لیره از انگلیس مقرری دارند.»<ref>{{پک|ناطق|۱۳۶۸|ک=ایران در راه‌یابی فرهنگی|ص=۸۶}}</ref> اگر چه شاهزادگان سرکوب شدند، اما حمایت انگلیسی‌ها از آصف‌الدوله ادامه یافت و حتی اسناد این موضوع به دست سفیر فرانسه افتاد: «هیئت نمایندگی انگلستان به‌طور رسمی از خانواده آصف‌الدوله حمایت می‌کرد. مکاتباتشان به دست من افتاد.» بعدها شورش سالار هم توسط پسر آصف‌الدوله با همکاری انگلیسی‌ها روی داد و محمدشاه در دخالت انگلیسی‌ها «یقین» داشت. او جاستین شیل، سفیر انگلیس را در همین موضوع ریشخند کرد: «شیل خواست با من درافتد، خود ورافتاد.»<ref>{{پک|ناطق|۱۳۶۸|ک=ایران در راه‌یابی فرهنگی|ص=۸۷}}</ref>[[پرونده:Mohammad-Hossein Khan Mogaddam Maraqei.jpg|بندانگشتی|محمدشاه میرزا حسین‌خان آجودانباشی را به عنوان سفیر ایران راهی اروپا کرد.]]مهم‌ترین اتفاق روابط ایران و بریتانیا، مربوط به جدایی هرات از ایران و ممانعت از بازپس‌گیری آن شهر توسط محمدشاه بود. در جریان اتفاقات هرات، انگلیسی‌ها جزیره خارک را اشغال کردند و تخلیه آن را منوط به امضای عهدنامه تجاری موردنظرشان دانستند. علاوه بر هرات، انگلیسی‌ها در پای آن برآمدند که ایلات جنوب کشور را نیز بر دولت محمدشاه بشورانند. ظاهراً حاجی میرزا آقاسی از این مسئله آگاهی یافته بود و به لایار، نماینده انگلیسی، اجازه سفر به جنوب ایران را نمی‌داد: «ما را جاسوس و مأموران دولت انگلیس تلقی می‌کرد.»<ref>{{پک|ناطق|۱۳۶۸|ک=ایران در راه‌یابی فرهنگی|ص=۹۱}}</ref> اما بالاخره کوتاه آمد. لایار راهی جنوب کشور شد و با محمدتقی‌خان بختیاری را واداشت که چون دولت ایران راضی به عقد معاهده تجاری نمی‌شود، رئیس ایل قراردادی جداگانه با انگلیسی‌ها ببندد. محمدتقی‌خان می‌خواست بداند که اگر با دولت ایران درافتاد، انگلیسی‌ها به یاری خواهند داد یا خیر. در خارک لایار موضوع را با مأموران کمپانی هند شرقی بریتانیا (کمپانی حاکم بر هند) مطرح کرد و جواب آمد: «مانعی ندارد.»<ref>{{پک|ناطق|۱۳۶۸|ک=ایران در راه‌یابی فرهنگی|ص=۹۱}}</ref> علاوه بر هرات و ایلات جنوب کشور، انگلیسی‌ها تلاش کردند که خرمشهر را از ایران جدا کرده و به عثمانی ملحق سازند. در مذاکرات ارزروم، لایار عنوان داشت که «ادعای عثمانی بر خرمشهر رسمی و ادعا ایران اسمی است.» او ادامه داد که من «همه اسناد مشاجره ایران و عثمانی را بررسی کردم و عثمانی باید مالک هر دو ساحل باشد.» اما روسیه به مخالفت برخاست و ایران هم زیر بار نرفت.<ref>{{پک|ناطق|۱۳۶۸|ک=ایران در راه‌یابی فرهنگی|ص=۹۲}}</ref>
در این شرایط، محمدشاه میرزا حسین‌خان آجودانباشی را به اتفاق ۶۰ همراه راهی پایتخت‌های فرنگ کرد تا زمینه‌ساز روابط سیاسی ایران و دیگر کشورهای اروپایی را فراهم سازد<ref>{{پک|Ghani|1987|ک=Iran and the West|زبان=en|ص=}}</ref> و با انگلیسی‌ها برای صلح و برقراری مجدد روابط مذاکره کند. هنوز آجودانباشی به اروپا نرسیده بود که مک‌نیل به اعتراض برآمد: «هرگاه سفیر ایران عزم شهر لندن کند قبل از آنکه مطالب مستر مک‌نیل وزیرمختار انگلیس از دولت ایران به عمل آید، سفارت او پذیرفته نخواهد شد.» نگرانی مک‌نیل از آن جهت بود که می‌دانست عزل او یکی از شرایط ایران برای برقراری مجدد رابطه سیاسی با انگلیس است. مک‌نیل شخصاً به دیدار شاه رفت، اما محمدشاه او را نپذیرفت و از میانه راه بازگشت.<ref>{{پک|ناطق|۱۳۶۸|ک=ایران در راه‌یابی فرهنگی|ص=۹۴}}</ref> دولت انگلیس آجودانباشی را به عنوان یک نماینده رسمی نپذیرفت و سفر او جنبه غیررسمی داشت. در ژوئن ۱۸۳۹، آجودانباشی براساس نامه‌ای که محمدشاه به او داده بود، با پالمرستون وزیر امورخارجه انگلیس به مکاتبه نشست. در نامه محمدشاه مواردی طرح شده بود که به این شرح است:
 
موضوع اول این بود که «اهل هرات بسیار اذیت کردند و ما حق داشتیم جنگ کنیم.» دوم آن که «مک‌نیل می‌گوید… که شما پای روس را به کابل واکردید؛ مااصلاً خبر نداشتیم. خود دوست محمدخان به پطرزبورگ عریضه نوشت.» سوم آن که «من حق خودم را از هرات می‌خواهم بگیرم، این چه دخلی به روس و انگلیس دارد.» چهارم آن که انگلیس که خواهان معاهده و کنسول‌گری است، چرا «در عهد خاقان مغفور (فتحعلی‌شاه) آنقدر اصرار نداشتند. آن زمان هم هر سال قشون به هرات می‌آمد، چرا حرفی نداشتند؟»<ref>{{پک|ناطق|۱۳۶۸|ک=ایران در راه‌یابی فرهنگی|ص=۹۴}}</ref> پنجم آن که «پاتینجر در هرات تعلیم جنگ داد و اسکندر برنس (الکساندر بورنس) مانع از این شد که ایلچی ما به هرات برود. حال آن که حضرت انگلیس‌ها مدت‌ها پیش در کابل و قندهار و هرات و بغداد و داستان محمره (خرمشهر) مشغول افساد بودند.» ششم آن که «این کارهای خلاف ضابطه را مک‌نیل درست می‌داند و حالا ما باید عذرخواهی بکنیم. چه بسا که قبول نفرمایند… حاجی میرزا آقاسی را که به فلک اگر یک قدم بردارد باید ممنون بشوند فرستادم دلجویی، قبول نشد.» هفتم آن که مک‌نیل «هر غلطی کرد ما قبول کردیم بلکه دست از هرزگی بردارد، نشد… سربازان ما را به کشتن داد و خواهش کرد: غوریان را هم واگذارید به کامران میرزا.» هشتم آن که «خلاصه درست در آنجا بگو که ما با دولت انگلیس کمال دوستی را داریم اما مک‌نیل اذیت زیاد کرد، ورنه چرا ما باید به انگلیس بپیچیم.» آخر آن که به این «رفتارهای خرده‌پاهای انگلیس… در بغداد و لاهور و کابل و قندهار و هرات اعتراض کن.» اما «می‌ترسم نیت و اراده پادشاه انگلیس هم چنین باشد و به دستورالعمل پارلمنت (پارلمان) باشد.» در آنصورت «از ترس لابدیم (مجبوریم) به حمایت روس برویم.»<ref>{{پک|ناطق|۱۳۶۸|ک=ایران در راه‌یابی فرهنگی|ص=۹۵}}</ref>{{جعبه نقل قول|عنوان=پالمرستون (با اشاره به نقشه) خطاب به آجودانباشی:|نقل‌قول=این هند است، این روسیه است، این افغانستان است و ایران اینجاست. برای اینکه انگلیس و ایران رابطه خوبی داشته باشند، مهم است که روسیه خیلی به هند نزدیک نشود.<ref>{{پک|Volodarsky|1985|ک=Persia's foreign policy|زبان=en|ص=122}}</ref>|منبع=|عرض=270px|اندازه خط=12px|شکل‌بندی عنوان=font-size:90%|تراز=چپ|تراز نقل‌قول=راست.|تراز منبع=چپ|گیومه نقل‌قول=بله}}از لندن پاسخ آمد: «هر آنچه مک‌نیل در ایران کرده‌است موافق رضا و دستورالعمل امنای دولت انگلیس است.» در نخستین ملاقات، پالمرستون به سردی رفتار کرد و حتی به آجودانبشی نکرد تعارف که بنشیند. در این ملاقات، او ادعا کرد که «وزرای دولت علیه ایران مزدوران روسیه‌اند.» منظورش حاجی میرزا آقاسی بود. سفیر پاسخ داد حاجی «تا به امروز از سرکار شاهنشاه عالم‌پناه مواجب و مرسوم و لقب قبول نکرده‌اند، تا به دولت دیگر چه رسد.» سفیر همچنین گفت که «متجاوز از ۲۰ سال است» که انگلیسی‌ها به وزیرخارجه سابق فتحعلی‌شاه مواجب می‌دهند و تا به امروز دولت ایران این معنی را بحث نکرده‌است.» طرف انگلیسی ادامه داد که افسران روسی در سپاه ایران دیده شدند. سفیر پاسخ داد «اثبات این معنی در کجا شده‌است؟» او دربارهٔ افسران روسی نیز پرسید که «کدام شخص، به چه اسم و رسم… در کدام فوج؟» در این مورد جوابی نداشتند و «نتوانستند یک فقره ایراد حسابی بگیرند.» پالمرستون نامه‌ای به دولت ایران نوشت و عنوان کرد که شکست سفارت آجودانباشی «تقصیر دولت انگلیس نیست و کیفیات نه چنان است که او می‌گوید.» او شرایطی برای صلح با ایران و برقراری روابط مجدد تعیین کرد که شامل تنبیه حاکم بوشهر، «مطلق‌العنان بودن اعضای سفارت انگلیس در ایران»، امضای قرارنامه بازرگانی، دست برداشتن از تسخیر هرات توسط ایران و پس گرفتن شکایت از مک‌نیل بود. میرزا حسین‌خان نیز شرایط ایران را اینگونه شرح داد: تخلیه خارک، پرداخت ۲۰۰ هزار تومان که تعهد کرده بودند، برکناری مک‌نیل و دست برداشتن انگلیس از حمایت از شاهزادگان فراری و نامه‌نگاری با روحانیون. دولت ایران می‌دانست که شرایط قبول نخواهد شد. وزیرخارجه ایران خطاب به آجودانباشی نوشت که بر ما «مسلم است که انگلیسی‌ها در خیال دوستی با ایران نیستند.»<ref>{{پک|ناطق|۱۳۶۸|ک=ایران در راه‌یابی فرهنگی|ص=۹۶}}</ref>
خط ۲۰۰:
 
==== سیاسی ====
روابط سیاسی ایران و فرانسه پس از تغییر سیاست ناپلئون در قبال روسیه، در سال ۱۸۰۹، قطع شد<ref>{{پک|Volodarsky|1985|ک=Persia's foreign policy|زبان=en|ص=124}}</ref> و پس از آن دولت ایران انگلیسی‌ها را جایگزین فرانسویان در ارتش کرد و عباس میرزا برای اعزام دانشجو به اروپا، لندن را انتخاب کرد. چون در زمان آقاسی و محمدشاه روابط با انگلیس تیره و مدتی بعد قطع شد، فرصت مجددی برای احیای روابط پیش آمد.<ref>{{پک|ناطق|۱۳۶۸|ک=ایران امادر ورودراه‌یابی فرانسویانفرهنگی|ص=۱۰۹}}</ref> حسین‌خان آجودانباشی قبل از سفر به لندن، به وین و پاریس رفت تا زمینه برقراری رابطه میان ایران انگلیسی‌هابا اتریش و روس‌هافرانسه را خوشفراهم نیامدسازد. در وین موفقیتی کسب نکرد و آناناندکی تلاشبعد کردندراهی تاپاریس کارشد. حضور سفیر ایران در پاریس، انگلیسی‌ها را برنگران فرانسویانساخت دشواراما روس‌ها اهمیت زیادی سازندندادند.<ref>{{پک|ناطقVolodarsky|۱۳۶۸1985|ک=ایرانPersia's درforeign راه‌یابی فرهنگیpolicy|زبان=en|ص=۱۰۹125}}</ref> ایران امید داشت فرانسویان در ایران سفارت دائمی برپا کنند، به جای انگلیسی‌ها تعلیم سپاه ایران را برعهده بگیرند، در نوسازی و آبادانی ایران یاری دهند و مهم‌تر از همه، بین ایران و انگلیس در مسئله هرات و خارک «داوری» کنند.
 
سفر هیئت نمایندگی ایرانی برای فرانسویان غیرمنتظره بود. در آن زمان فرانسه هیچ برنامه‌ای برای برقراری رابطه با ایران نداشت؛ علاوه بر آن، توانایی تأمین برخی از خواسته‌های ایران را هم دارا نبود و دربارهٔ مسائل دیگر شرایط سختگیرانه‌ای را تقاضا می‌کرد.<ref>{{پک|ناطق|۱۳۶۸|ک=ایران در راه‌یابی فرهنگی|ص=۱۱۰}}</ref> آجودانباشی نامه‌ای از جانب محمدشاه به پادشاه فرانسه، لوئی فیلیپ، به همراه داشت که استوارنامه او هم بود. سفیر به جای اینکه استوارنامه را پیشتر بفرست، آن را با خود همراه داشت. به هر روی، پس از گذشت مراحلی، به دیدار لوئی فیلیپ رفت. هیئت ایران با خود هدایای پرشماری داشت که از جمله آن، شاهنامه‌ای که «اعلیحضرت شاهنشاهی در آن درس خوانده بودند» بود که همان زمان به فرانسه ترجمه کردند. آجودانباشی سخت حکومت فرانسه و لوئی فیلیپ را پسندید و پادشاه هم با او به مهربانی رفتار کرد.<ref>{{پک|Volodarsky|1985|ک=Persia's foreign policy|زبان=en|ص=125}}</ref> «سرکار شاه هر دم به بهانه‌ای اظهار التفات می‌فرمودند. من جمه یک دفعه نان و یک دفعه بستنی شیر به دست خود تعارف کردند.»<ref>{{پک|ناطق|۱۳۶۸|ک=ایران در راه‌یابی فرهنگی|ص=۱۱۱}}</ref>{{جعبه نقل قول|عنوان=خوشامدگویی پادشاه فرانسه به سفیر ایران:|نقل‌قول=خدا شاهد من است که ما از دریافت درودهای صمیمانه [شاه] خوشحالیم و از ته قلبمان می‌خواهیم در تمام زندگیمان از دوستی شاه و احترام او در روابطمان بهره ببریم؛ می‌خواهیم که اتحاد و یگانگیمان روز به روز گسترش یابد و هیچ فرقی بین کشورهایمان نباشد.|منبع=|عرض=270px|اندازه خط=12px|شکل‌بندی عنوان=font-size:90%|تراز=چپ|تراز نقل‌قول=راست.|تراز منبع=چپ|گیومه نقل‌قول=بله}}در بحث سیاسی اما ایران و فرانسه متفق‌القول نبودند. ایران سفارت دائمی می‌خواست و فرانسه کنسول‌گری. فرانسویان بر آن بودند که از شرایط ایران آگاهی ندارند و نمی‌خواهند روابط خود با انگلیس و روسیه را برهم زنند. ایرانیان هم به دلایلی کنسولگری نمی‌خواستند، یکی آنکه این امتیاز را با سرسختی از انگلیسی‌ها دریغ داشته بودند، دوم، زمانی که نیاز «اظهار دوستی و تشدید مبانی مودت» به میان آید، کاری از کنسول ساخته نیست.<ref>{{پک|ناطق|۱۳۶۸|ک=ایران در راه‌یابی فرهنگی|ص=۱۱۱}}</ref> دولت ایران بر آن بود کهاما سفیر فردی است مختار و از «عهده شغل کنسولی به خوبی و خوشی برمی‌آید.» جان کلام آن که ایران راضی بود در صورت همیاری فرانسه، به صورت غیررسمی با آنان پیمان تجاری امضا کند. به هر صورت فرانسویان پذیرفتند. قرار شد کنت دو سرسی به عنوان سفیر راهی تهران شود.<ref>{{پک|Volodarsky|1985|ک=Persia's foreign policy|زبان=en|ص=125}}</ref>
حسین‌خان آجودانباشی قبل از سفر به لندن، به وین و پاریس رفت تا زمینه برقراری رابطه میان ایران با اتریش و فرانسه را فراهم سازد. در وین موفقیتی کسب نکرد و اندکی بعد راهی پاریس شد. حضور سفیر ایران در پاریس، انگلیسی‌ها را نگران ساخت اما روس‌ها اهمیت زیادی ندادند.<ref>{{پک|Volodarsky|1985|ک=Persia's foreign policy|زبان=en|ص=125}}</ref> ایران امید داشت فرانسویان در ایران سفارت دائمی برپا کنند، به جای انگلیسی‌ها تعلیم سپاه ایران را برعهده بگیرند، در نوسازی و آبادانی ایران یاری دهند و مهم‌تر از همه، بین ایران و انگلیس در مسئله هرات و خارک «داوری» کنند؛ به عبارت دیگر، با دولت انگلیس درافتند. سفر هیئت نمایندگی ایرانی برای فرانسویان غیرمنتظره بود. در آن زمان فرانسه هیچ برنامه‌ای برای برقراری رابطه با ایران نداشت؛ علاوه بر آن، توانایی تأمین برخی از خواسته‌های ایران را هم دارا نبود و دربارهٔ مسائل دیگر شرایط سختگیرانه‌ای را تقاضا می‌کرد.<ref>{{پک|ناطق|۱۳۶۸|ک=ایران در راه‌یابی فرهنگی|ص=۱۱۰}}</ref>
 
ایران همچنین خواستار بود که فرانسه در نوسازی کشور یاری کند. آقاسی به آجودانباشی دستور داده بود که چند کارشناس «شمع‌ریزی، کاغذسازی، شیشه‌گری، پارچه‌بافی، پنبه‌ریسی و استاد پارچه‌های منقش و ساده» از دولت فرانسه درخواست کند. اجتمالا هدف رقابت با فراورده‌های انگلیسی در بازار ایران بود.<ref>{{پک|ناطق|۱۳۶۸|ک=ایران در راه‌یابی فرهنگی|ص=۱۱۲}}</ref> سپس بحث به احیای سپاه ایران با کمک افسران فرانسوی رسید. این موضوع برای فرانسه، با توجه به روابطشان با انگلیس، پیچیده بود. هر حال قرار شد چند افسر بازنشسته را راهی ایران کنند که از سوی دولت فرانسه نباشد. اما این افسران بیشتر به رقابت با هم و ثروت‌اندوزی پرداختند و برخی‌شان با روس‌ها ساختند. در رابطه با کارشناسان هم نتیجه دلخواه دولت ایران پیش نیامد و نتیجتاً قرار شد ایران در عوض دانشجو به فرانسه اعزام کند.<ref>{{پک|ناطق|۱۳۶۸|ک=ایران در راه‌یابی فرهنگی|ص=۱۱۴}}</ref> در سال‌های آخر صدارت آقاسی و پادشاهی محمدشاه که سفیر ایران راهی فرانسه شد، مجدداً آقاسی از او خواست که از دولت فرانسه کارشناس ماهر طلب کند تا «جوانان قابل ما را تعلیم دهند.» دولت فرانسه موافقت کرد اما همان سال محمدشاه درگذشت و آقاسی برکنار شد؛ کار سر نگرفت.<ref>{{پک|ناطق|۱۳۶۸|ک=ایران در راه‌یابی فرهنگی|ص=۱۲۷}}</ref>{{جعبه نقل قول|عنوان=نامه‌ای محرمانه از تهران به کنسول‌گری فرانسه در طرابوزان:|نقل‌قول=اگر آقای سارتیژ را می‌شناسید، خوب است به او هشدار دهید که از اروپاییان مقیم ایران احتیاط کند... در ایران پلیس مخفی اروپایی شکل گرفته که تحت اداره دولت نیست.|منبع=|عرض=270px|اندازه خط=12px|شکل‌بندی عنوان=font-size:90%|تراز=چپ|تراز نقل‌قول=راست.|تراز منبع=چپ|گیومه نقل‌قول=بله}}چون خبر سفارت دوسرسی رسید، دولت ایران به تصور اینکه او در موضوع هارت و خارک گره‌گشا خواهد شد، استقبال بزرگی تدارک دید. در این زمان، شاه و وزیرش به سبب شورش علمای شیعه در اصفهان بودند و آن سفیر نیز راهی همان شهر شد<ref>{{پک|Volodarsky|1985|ک=Persia's foreign policy|زبان=en|ص=125}}</ref> و استوارنامه‌اش با امضای «دوست عزیز و کامل شما، لوئی فیلیپ» را از به محمدشاه ارائه کرد. اگر چه دولت‌مردانی ایرانی از ورود سرسی شادمان بودند و به خواسته‌هایش تن دادند،<ref>{{پک|ناطق|۱۳۶۸|ک=ایران در راه‌یابی فرهنگی|ص=۱۱۸}}</ref> اما زمان سفارت او بسیار کوتاه بود. دلیل نخست آن بود که او از زندگی در ایران خوشش نیامد،<ref>{{پک|Volodarsky|1985|ک=Persia's foreign policy|زبان=en|ص=126}}</ref> چنانکه خود نوشت «معترفم که در اینجا زندگانی انتظار لحظه بازگشت را مانستی.» دوم آنکه سفرای روس و انگلیس کار را بر او سخت کردند؛ به گونه‌ای که در اواخر سفارتش نامه‌های خود را از طریق آن دو سفارت‌خانه ارسال می‌کرد.<ref>{{پک|ناطق|۱۳۶۸|ک=ایران در راه‌یابی فرهنگی|ص=۱۲۰}}</ref> به هر حال در ۱۸۴۱ بازگشت<ref>{{پک|Volodarsky|1985|ک=Persia's foreign policy|زبان=en|ص=126}}</ref> و فرانسه جانشینی برایش تعیین نکرد. تا اینکه در جریان کنفرانس ارزروم در ۱۸۴۳، میرزا تقی‌خان (امیرکبیر) رابطه‌ای صمیمانه‌ای با کنسول فرانسه پیدا کرد؛ روابط مجددا شکل گرفت. گیزو، وزیرخارجه فرانسه، سارتیژ دبیر سفارت فرانسه در استانبول را به سفارت آن کشور در ایران مامور کرد.<ref>{{پک|ناطق|۱۳۶۸|ک=ایران در راه‌یابی فرهنگی|ص=۱۲۱}}</ref> سارتیژ در ۱۸۴۴ به تهران رسید. آقاسی ابتدا به خاطر تجربه اول، به او بی‌اعتماد بود، اما به مرور «اعتماد کامل» میان آن وزیر و آن سفیر شکل گرفت. سارتیژ از همان ابتدا جایگاه مخصوصی که سفرای روس و انگلیس داشتند را نادیده گرفت و کارش را با نامه‌ای به وزیر امورخارجه مبنی بر اینکه «فرانسه خواسته‌ای جز کمک به ایران ندارد»، آغاز کرد.<ref>{{پک|Volodarsky|1985|ک=Persia's foreign policy|زبان=en|ص=126}}</ref> سفارت سرسی تا ۱۸۴۹ طول کشید. با ورود سفیر فرانسه، حال زمان اعزام سفیر ایران به پاریس بود.
آجودانباشی نامه‌ای از جانب محمدشاه به پادشاه فرانسه، لوئی فیلیپ، به همراه داشت که استوارنامه او هم بود. سفیر به جای اینکه استوارنامه را پیشتر بفرست، آن را با خود همراه داشت. به هر روی، پس از گذشت مراحلی، به دیدار لوئی فیلیپ رفت. هیئت ایران با خود هدایای پرشماری داشت که از جمله آن، شاهنامه‌ای که «اعلیحضرت شاهنشاهی در آن درس خوانده بودند» بود که همان زمان به فرانسه ترجمه کردند. آجودانباشی سخت حکومت فرانسه و لوئی فیلیپ را پسندید و پادشاه هم با او به مهربانی رفتار کرد.<ref>{{پک|Volodarsky|1985|ک=Persia's foreign policy|زبان=en|ص=125}}</ref> «سرکار شاه هر دم به بهانه‌ای اظهار التفات می‌فرمودند. من جمه یک دفعه نان و یک دفعه بستنی شیر به دست خود تعارف کردند.»<ref>{{پک|ناطق|۱۳۶۸|ک=ایران در راه‌یابی فرهنگی|ص=۱۱۱}}</ref>{{جعبه نقل قول|عنوان=خوشامدگویی پادشاه فرانسه به سفیر ایران:|نقل‌قول=خدا شاهد من است که ما از دریافت درودهای صمیمانه [شاه] خوشحالیم و از ته قلبمان می‌خواهیم در تمام زندگیمان از دوستی شاه و احترام او در روابطمان بهره ببریم؛ می‌خواهیم که اتحاد و یگانگیمان روز به روز گسترش یابد و هیچ فرقی بین کشورهایمان نباشد.|منبع=|عرض=270px|اندازه خط=12px|شکل‌بندی عنوان=font-size:90%|تراز=چپ|تراز نقل‌قول=راست.|تراز منبع=چپ|گیومه نقل‌قول=بله}}در بحث سیاسی اما ایران و فرانسه متفق‌القول نبودند. ایران سفارت دائمی می‌خواست و فرانسه کنسول‌گری. فرانسویان بر آن بودند که از شرایط ایران آگاهی ندارند و نمی‌خواهند روابط خود با انگلیس و روسیه را برهم زنند. ایرانیان هم به دلایلی کنسولگری نمی‌خواستند، یکی آنکه این امتیاز را با سرسختی از انگلیسی‌ها دریغ داشته بودند، دوم، زمانی که نیاز «اظهار دوستی و تشدید مبانی مودت» به میان آید، کاری از کنسول ساخته نیست.<ref>{{پک|ناطق|۱۳۶۸|ک=ایران در راه‌یابی فرهنگی|ص=۱۱۱}}</ref> دولت ایران بر آن بود که سفیر فردی است مختار و از «عهده شغل کنسولی به خوبی و خوشی برمی‌آید.» جان کلام آن که ایران راضی بود در صورت همیاری فرانسه، به صورت غیررسمی با آنان پیمان تجاری امضا کند. به هر صورت فرانسویان پذیرفتند. قرار شد کنت دو سرسی به عنوان سفیر راهی تهران شود.
 
اما موضوع پیچیده بود. سفیر اعزامی باید برای ورود به اروپا از قسطنطنیه (استانبول) عبور می‌کرد و آنجا با کارشکنی‌های عثمانی و سنگ‌اندازی‌های سفارت‌های روس و انگلیسی روبرو می‌شد. ابتدا (در ۱۸۴۵) قرار شد میرزا ابوالحسن‌خان را بفرستند، اما در قسطنطنیه روس‌ها و انگلیسی‌ها از عبورش جلوگیری کردند. سارتیژ نامه نوشت و اعتراض کرد. آقاسی پاسخ داد که «اولیای دولت ایران میل دارند سفیری بزرگ به فرانسه بفرستند.» اما کنفرانس ارزروم پیش آمد و «برودت و نقار (کینه) میان ایران و عثمانی.» صدراعظم وعده داد هرگاه مذاکرات ارزروم تمام شد، سفیر هم عبور خواهد کرد.<ref>{{پک|ناطق|۱۳۶۸|ک=ایران در راه‌یابی فرهنگی|ص=۱۲۳}}</ref> در ۱۸۴۶ تصمیم گرفتند میرزا محمدعلی‌خان شیرازی را اعزام کنند. آقاسی به سفیر دستور اکید داد که «هیچ‌جا مکث و توقف نکند.» سارتیژ هم در ۱۸۴۷ به کنسول فرانسه در ارزروم فرستاد که سفیر را یاری کند. چون به آنجا رسید، روس‌ها و انگلیسی‌ها متوقفش کردند<ref>{{پک|Volodarsky|1985|ک=Persia's foreign policy|زبان=en|ص=127}}</ref> که سفارت بغداد نسبت به سفارت به پاریس در اولویت است. در همین حین سارتیژ به آن سفیر به تندی نوشت که «اگر مطیع دولت خود هستید بیش از ۱۵ روز در قسطنطنیه مکث نکنید.» محمدعلی‌خان به حاجی نوشت که سفرای روس و انگلیس تهدید می‌کنند که «ما به کار تو خواهیم آمد، فرانسه به چه کار آید؟» به هر حال سفیر هر طور که شد، از استانبول عبور کرد و راهی پاریس شد. این بار سارتیژ به دلجویی نوشت: «از صدراعظم برای شما خلعت خواستم. قرار شد در بازگشت شما را وزیر بنامند.»<ref>{{پک|ناطق|۱۳۶۸|ک=ایران در راه‌یابی فرهنگی|ص=۱۲۵}}</ref>
ایران همچچنین خواستار بود که فرانسه در نوسازی کشور یاری کند چرا که دولت ایران در پی «بازسازی و آبادانی» است و روی به «مدنیت درست و راستین» دارد تا «آسایش مردمان» را فراهم کند. آقاسی به آجودانباشی دستور داده بود که چند کارشناس «شمع‌ریزی، کاغذسازی، شیشه‌گری، پارچه‌بافی، پنبه‌ریسی و استاد پارچه‌های منقش و ساده» از دولت فرانسه درخواست کند. اجتمالا هدف رقابت با فراورده‌های انگلیسی در بازار ایران بود.<ref>{{پک|ناطق|۱۳۶۸|ک=ایران در راه‌یابی فرهنگی|ص=۱۱۲}}</ref> سپس بحث به احیای سپاه رسید که ایران برای دفاع در برابر «دشمنان» نیازمند «افسران با شرافت و درست کردار فرانسوی» بود. بدیهی بود که منظور از «دشمنان» کسی غیر از انگلیسی‌ها نمی‌توانست باشد که موضوع را برای فرانسه پیچیده می‌کرد. هر حال قرار شد چند افسر بازنشسته را راهی ایران کنند که از سوی دولت فرانسه نباشد. اما این افسران بیشتر به رقابت با هم ثروت‌اندوزی پرداختند و برخی‌شان با روس‌ها ساختند. در رابطه با کارشناسان هم نتیجه دلخواه دولت ایران پیش نیامد و نتیجتاً قرار شد ایران در عوض دانشجو به فرانسه اعزام کند.<ref>{{پک|ناطق|۱۳۶۸|ک=ایران در راه‌یابی فرهنگی|ص=۱۱۴}}</ref> در سال‌های آخر صدارت آقاسی و پادشاهی محمدشاه که سفیر ایران راهی فرانسه شد، مجدداً آقاسی از او خواست که از دولت فرانسه کارشناس ماهر طلب کند تا «جوانان قابل ما را تعلیم دهند.» دولت فرانسه موافقت کرد اما همان سال محمدشاه درگذشت و آقاسی برکنار شد؛ کار سر نگرفت.<ref>{{پک|ناطق|۱۳۶۸|ک=ایران در راه‌یابی فرهنگی|ص=۱۲۷}}</ref>
 
== سال‌های پایانی حکومت ==
خط ۲۲۱:
== خردگرایی و آزادی بیان ==
در دوره فتحعلی‌شاه اهل عرفان و تصوف مورد آزار و اذیت بودند و حتی خون آن‌ها «مباح» اعلام شده بود. در دست خط‌های به جا مانده از شاه، دیده شده که شخصاً دستور به «خفه کردن» رهبر صوفیان تبریز داده‌است.<ref>{{پک|ناطق|۱۳۶۸|ک=ایران در راه‌یابی فرهنگی|ص=۳۴}}</ref> در این وضعیت، صوفیان و درویشان برای رهایی از آزار توسط حکومت و روحانیون شیعه، به عباس میرزا پناه می‌بردند. این مسئله، شرایطی را پدیدآورد که محمد میرزا از جوانی در دامان درویشانی مانند محمدرضا همدانی، حاجی زین‌العابدین شروانی و مهم‌تر از همه، حاجی میرزا آقاسی که بعدها صدراعظم او شد، پرورش یابد.<ref>{{پک|ناطق|۱۳۶۸|ک=ایران در راه‌یابی فرهنگی|ص=۳۹}}</ref> بدین ترتیب، در روزگاری که صوفیان و درویشان «واجب‌القتل» بودند، یک درویش به عنوان شاه ایران به تخت نشست.
{{جعبه نقل قول|عنوان=کلنل استوارت، افسر انگلیسی، در رابطه با آزادی بیان در عهد محمدشاه:|نقل‌قول=آزادی بیان در ایران بی‌نظیر است و به وسیله‌ای برای تأمین ناخرسندی‌های مردم تبدیل شده‌است. طبقه فقیر هرچه دلش می‌خواهد می‌گوید، بی‌آنکه به آزارشان منجر شود و طبقه بالا هم در بند شیوه بیان خود نیست. چنان‌که شاعری طنزنامه علیه شاه سروده و در کوچه و بازار آزادانه بر سر زبان‌هاست.<ref>{{پک|ناطق|۱۳۶۸|ک=ایران در راه‌یابی فرهنگی|ص=۳۹}}</ref>|عرض=270px|اندازه خط=12px|شکل‌بندی عنوان=font-size:90%|تراز=چپ|تراز نقل‌قول=راست.|تراز منبع=چپ|گیومه نقل‌قول=بله}}محمدشاه پس از به قدرت رسیدن، صوفیان و آزاداندیشان را برکشید، آنان را به درجات بالای قدرت رساند و از روحانیون شیعه دوری جست. در پی سیاست‌های او، آزادی بیان چنان در ایران برقرار شد که حتی اروپاییان را به شگفت واداشت. در این شرایط، اهل عرفان به اندازه‌ای زیاد شدند که سفیر روس با نگرانی از وابستگی شاه و صدراعظم به صوفیان که «اخلاقشان اطمینان بخش نیست» نوشت.<ref>{{پک|ناطق|۱۳۶۸|ک=ایران در راه‌یابی فرهنگی|ص=۴۰}}</ref> بان دوبود، سیاستمدار روس هم ذکر کرد که به دلیل گسترش بی‌سابقه صوفی‌گری، نهادهای عرفی بر «اقتدار ملاها» می‌چربند. او می‌نویسد که این فرقه تبدیل به آزاداندیشان ایران شده‌اند.<ref>{{پک|ناطق|۱۳۶۸|ک=ایران در راه‌یابی فرهنگی|ص=۴۱}}</ref> در دوران فتحعلی‌شاه مسجدهای جدید ساخته می‌شد و محمدشاه آرامگاه‌های افرادی مانند عطار و شیخ محمود شبستری که به کفر شهرت داشت را بازسازی می‌کرد. در دوران فتحعلی‌شاهی روحانیون به سفارت و نیابت و تولیت می‌رفتند و در دوران محمدشاهی نوبت صوفیان بود. چنان‌که حاجی میرزا آقاسی تولیت مشهد را به عبدالله خوئی که «مردی صوفی مسلک و عارف پیشه بود» سپرد. این مسئله روحانیون شیعه را گران آمد و در رمضان ۱۲۶۴ قمری او را به قتل رساندند.<ref>{{پک|ناطق|۱۳۶۸|ک=ایران در راه‌یابی فرهنگی|ص=۴۰}}</ref> مورخان نوشته‌اند که محمدشاه با وجود یک دین رسمی مخالف بود. در همین راستا، شاه در گفتگویی با سفیر فرانسه به اروپاییان گوشزد کرد که «این پاپ‌ها هر بار توانمند شدند با شاهان درافتادند. چه بهتر که از قدرتشان کاسته شود.»<ref>{{پک|ناطق|۱۳۶۸|ک=ایران در راه‌یابی فرهنگی|ص=۴۱}}</ref>
 
با این وجود هما ناطق معتقد است که نباید چنین پنداشته شود که محمدشاه یکه‌تاز آزاداندیشی بود و آقاسی به سان رستم دستان یک تنه به جنگ فرهنگ حاکم رفت. آزاداندیشی روح زمانه آنان بود و شاه و صدراعظم با روح زمانه خود حرکت می‌کردند.<ref>{{پک|ناطق|۱۳۶۸|ک=ایران در راه‌یابی فرهنگی|ص=۴۱}}</ref> در میان دولتمردان افرادی بودند که حتی عقاید خود را تندتر از این دو ابراز می‌داشتند. چنان‌که خسرو میرزا، برادر شاه، در گفتگو با یک مأمور انگلیسی در توضیح علت «واماندگی ایران» گفت که «آئین محمدی» (اسلام) سبب این وضعیت است. او عنوان کرد که «ایران در دوران پیش از [[محمد]] دارای موقعیت برتری بود.» تفاوت ایران و فرنگ، به گفته خسرومیرزا، این بود که در آنجا «گروهی تورات می‌جویند و گروهی دیگر در کار علم‌اند. اما در ایران ما تنها متن ادبی همانا قرآن است و بس.»<ref>{{پک|ناطق|۱۳۶۸|ک=ایران در راه‌یابی فرهنگی|ص=۴۲}}</ref> یا فرهاد میرزا معتمدالدوله، دیگر برادر شاه، به بابی‌گری متهم شد زیرا در نوشته‌هایش «بیزاری از عرب و فرهنگ عرب» دیده می‌شد. علاوه بر شاهزادگان، در میان ادیبان این عصر نیز گرایش به ایران باستان و دین زرتشتی به چشم می‌خورد. یغمای جندقی، به عنوان مثال، که در زمان فتحعلی‌شاه کافر خطابش کردند و در عصر محمدشاه به وزارت کرمان گماشته شد، در نوشته‌های خود پا را از به نقد کشیدن دین اسلام فراتر گذاشت و علناً زبان به دشنام به این دین گشود. جندقی معاصرانش را به سره‌نویسی زبان فارسی تشویق می‌کرد و گروهی را گرد آورد تا فارسی را از کلمات عربی پالایش کنند. باستان‌گرایی حتی در سیاست‌های حکومت و شخص شاه نیز دیده می‌شد. او برای جلوگیری از محو زبان پهلوی که توسط زرتشتیان یزد گویش می‌شد «فرمان داد که زبان پیشین این گروه که پهلوی است و این زمان نویسنده و خواننده آن پیدا نیست، از دیوان اعلی روزی دو تومان بدهند که چند کس از ایشان این زبان را آموخته و آگاهی به دست آرند.»<ref>{{پک|ناطق|۱۳۶۸|ک=ایران در راه‌یابی فرهنگی|ص=۴۳}}</ref>
 
گرایش به خردگرایی و ضدیت با روحانیون در ادبیات این عصر به سادگی پیداست. محمدهاشم آصف رستم‌الحکما، مورخ نیمه رسمی دربار محمدشاه، در نوشته‌های خود حکومت را ترغیب می‌کرد که از اهل دین دوری جوید، زیرا خواندن آن نوشته‌ها «هیچ فایده و منفعتی ندارد.» آن‌ها نه به دنبال «خیر و صلاح» مردمان، که به دنبال «مال‌اندوزی» اند. «به آهو می‌فرمایند که بگریز که تازی تو را خواهد گرفت و به تازی می‌فرمایند که بدو آهو بگیر.» رستم‌الحکما به شاه توصیف می‌کرد که در عوض «دولت‌های نیکو سلوک فرنگ» را بشناسد زیرا بنیادشان بر «تعقل و تفکر» استوار است. جعفر بن اسحاق، در رساله‌ای خطاب به یکی از فرزندان فتحعلی‌شاه، تصریح کرد که «در این جهان نه کسی سایه خداست، نه خلیفه خدا و نه مباشر خدا. بلکه هر آفریده‌ای پاره‌ای از خداست. چه آدمی باشد و چه ماه و خورشید و ستارگان.» تفاوت آدمی این است که «به زیور عقل آراسته شده. در این جهان آدمی را اشتغالی هست. اما غرض از این اشتغال نماز و روزه و خواندن قرآن نیست. بلکه هر طایفه را کاری است و وظیفه‌ای.» جعفر بن اسحاق جامعه را به هفت طایفه تقسیم می‌کند و اهل دانش را در جایگاه والا و نخست قرار می‌داد چرا که آنان «صاحب علم‌اند و کسب علم از جمیع عبادات واجبتر.»<ref>{{پک|ناطق|۱۳۶۸|ک=ایران در راه‌یابی فرهنگی|ص=۴۳}}</ref> همین نویسنده در ادامه مالکیت و ثروت‌اندوزی را ملامت می‌کند: «تو آدمی، حق مالکیت چیزی را نداری، به جز آنچه که بخوری و به خوردن فانی گردانی… ثروت حبس نکنید و ذخیره ننمائید، ذخیره مال یعنی فاسد کردن خود و فاسد کردن مال.» هما ناطق ذکر می‌کند که شباهت غریبی میان این نوشته و گفتار [[قره العین|قره‌العینِ]] بابی در دشت بدشت که گفت «ذخیره ثروت بالاترین فساد اجتماعی است» وجود دارد. قابل ذکر است که به دوران محمدشاه، به حضور مزدکیان که عقاید مشابه‌ای داشتند و «در کسوت مسلمانان» پنهان بودند و اکنون نام خود را در «زی درویشان» جلوه داده‌اند، اشاره شده‌است و حاجی زین‌العابدین حتی با گروهی از آنان ملاقات کرده بود.<ref>{{پک|ناطق|۱۳۶۸|ک=ایران در راه‌یابی فرهنگی|ص=۴۴}}</ref>
 
[[پرونده:Hajj Mirza Aghasi.jpg|بندانگشتی|حاجی میرزا آقاسی، صدراعظم ایران، یک صوفی بود.]]جنبش‌های دیگری هم بودند که موجودیت خدا را به چالش می‌کشیدند. از جمله آنان، صوفیان «وهمیه» بودند که می‌گفتند «آن واجب‌الوجودی{{efn|واجب‌الوجود برهانی بود که توسط ابن‌سینا برای موجودیت خدا طرح شد: «باید یک واجب‌الوجودی وجود داشته باشد که نمی‌تواند وجود نداشته باشد.»|name=|group=}} که گویند وجود ندارد و ما از وهم پنداریم و از خیال‌انگاریم که او وجود دارد.» می‌گفتند «بعثت انبیا کذب و بهتان است و کتب سماوی سخنان پریشان.» با روحانیون شیعه دشمنی داشتند، چنان‌که معتقد بودند که «ملایان فتنه جوی جهت حب جاه و وسعت دستگاه خلق را به وهم انداخته‌اند. از نکیر و منکر مردم را مشوش سازند تا بدین وسیله نان خود را در دوغ اندازند.»<ref>{{پک|ناطق|۱۳۶۸|ک=ایران در راه‌یابی فرهنگی|ص=۴۵}}</ref> از فرقه‌های دیگر، یکی هوشنگیه بود که بر آن بودند که در دو عالم ظلمت و نور، بهترین آفریده گیتی همانا آدمی است. زیرا در «هر اراده‌ای نماید می‌رود و از قوه جسمیه و عقلیه بهره‌مند است. پایه هستی است» و اگر «کسی او را پرستش کند، لایق است.» پس «انا ربک الاعلی{{efn|«أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى‌» (من پروردگار برتر هستم) نقل‌قولی است که در قرآن به یکی از فراعنه مصر نسبت داده شده‌است.|name=|group=}} جز انسان که تواند گفت و در [[انا الحق]]{{efn|«انا الحق» (من حقیقت‌ام) یکی از معروف‌ترین [[شطحیات]] صوفیان است. گویند [[حسین بن منصور حلاج]] نخستین کسی بود که آن را بر زبان راند.|name=|group=}} به غیر انسان که تواند سفت. اینکه گفته‌اند یزدان رحیم و رحمان و قهار و جبار و قابض و باسط و صاحب صفات متقابله و متضاده است، همگی در وجود حضرت انسان است.»<ref>{{پک|ناطق|۱۳۶۸|ک=ایران در راه‌یابی فرهنگی|ص=۴۵}}</ref>
 
به گفته هما ناطق، در برابر این فرقه‌ها و جنبش‌ها، درویشی و صوفی مسلکی محمدشاه و آقاسی سست می‌نمود. اما این دو بودند که با سیاست «درویش پروری» خود زمینه را برای بروز این تفکرات هموار ساختند. ناطق معتقد است که بابیه تبلور همین جنبش‌هاست.<ref>{{پک|ناطق|۱۳۶۸|ک=ایران در راه‌یابی فرهنگی|ص=۴۵}}</ref> گوبینو، سفیر فرانسوی، صوفیان و درویشان را در فرنگی‌مآبی و غرب‌گرایی بسیار جلوتر از حکومت و اصلاح‌گران نزدیک به حکومت برمی‌شمارد. او می‌گوید که درویشان «نام ولتر را شنیده‌اند و او را مرد بزرگی می‌دانند. زیرا هم‌اندیشی با ولتر به منزله بیزاری از ملاها بود.» او از صوفیانی یاد می‌کند که برای انسان «سرشت خدایی» قائل بودند و پیامبر اسلام را «شیاد» می‌خواندند. او عقایدشان را ترکیبی از مسیحیت و «اسلام ایرانی» می‌داند.<ref>{{پک|ناطق|۱۳۶۸|ک=ایران در راه‌یابی فرهنگی|ص=۴۶}}</ref>
 
گزارشگر ناشناسی که در سال ۱۸۴۳ میلادی، گزارش مفصلی از وضعیت ایران به دست داده‌است، به سیاست‌های «ضدملایی» شاه و صدراعظم اشاره می‌کند. او که می‌گوید که «به رغم نادانی اهل دستار، حضور اهل دانش و پژوهش در ایران چشم‌گیر بود.» نویسنده ناشناس ادامه می‌دهد که در میان افراد با سواد رسمی به راه افتاده که در دین «بجویند و بکاوند و بیازمایند و داوری کنند. حال آنکه این روحیه با اسلام در تضاد است اما تجلی آن در ظهور فرقه‌های بیشمار و مخفی در سراسر ایران پیداست.» او در باب این فرقه‌ها می‌گوید که برخی از آن‌ها اسلام را منکرند و تنها خدا را می‌پرستند. اما برخی اسلام را قبول دارند و آن را مکاتب مذهبی آمیخته‌اند. گروهی دیگر آن را با راسیونالیسم (خردگرایی) و وحدت وجود تلفیق کرده‌اند. او «علی‌اللهی‌ها» را مهم‌ترین گروه از میان این فرقه‌ها می‌داند و اعتقاداتشان در مورد علی بن ابی‌طالب را با «زنده‌داشت عیسی مسیح» در نزد مسیحیان مقایسه می‌کند.<ref>{{پک|ناطق|۱۳۶۸|ک=ایران در راه‌یابی فرهنگی|ص=۴۷}}</ref>