محمدشاه: تفاوت میان نسخه‌ها

[نسخهٔ بررسی‌نشده][نسخهٔ بررسی‌نشده]
محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
بدون خلاصۀ ویرایش
ویرایش به‌وسیلهٔ ابرابزار:
خط ۲۶:
'''محمدشاه قاجار''' (۱۴ دی ۱۱۸۶ [[تبریز]] – ۱۴ شهریور ۱۲۲۷ [[تجریش]]) از سال ۱۲۱۳ تا سال ۱۲۲۷ [[گاه‌شماری هجری خورشیدی|خورشیدی]] به عنوان [[پادشاه]] [[ایران]] حکومت کرد. او نوهٔ [[فتحعلی‌شاه]]، فرزند [[عباس‌میرزا]] و سومین شاه از [[قاجاریان|دودمان قاجار]] بود. محمدشاه تا پیش از رسیدن به تاج و تخت، محمد میرزا نامیده می‌شد و معروف به [[ولیعهد]] ثانی بود.
 
[[دوران کودکی]] و ولیعهدی محمد میرزا در [[تبریز]] سپری شد. او در کودکی مادرش را از دست داد و عباس‌میرزا او را به [[حاجی میرزا آقاسی]] سپرد که تأثیر زیادی بر شخصیت او گذاشت و در گرایش‌های [[تصوف|صوفی‌مآبانه‌صوفی‌مآبانه]]<nowiki/>اش تاثیرتأثیر گذار بود. محمد میرزا پیش از انتخاب به ولایتعهدی در جنگ‌های ایران و روسیه به فرماندهی پدرش شرکت داشت و همچنین در تلاش‌های عباس میرزا جهت برقراری امنیت در خراسان نیز حاضر بود و به فرمان او هرات را محاصره کرد. پس از مرگ عباس‌میرزا شورایی تشکیل شد و در آن محمد میرزا به عنوان ولیعهد ایران انتخاب گردید. او که در این زمان در [[خراسان]] بود به [[تهران]] فراخوانده شد و به همراه [[قائم‌مقام فراهانی]] به سمت [[پایتخت]] به راه افتاد. در تهران، مناصب عباس میرزا، شامل نایب‌السلطنگی و حکمرانی [[آذربایجان]] و خراسان به پسرش رسید. پس از آن، راهی آذربایجان شد؛ اما مدت زیادی از ورود محمد میرزا و قائم‌مقام فراهانی به [[تبریز]] نگذشته بود که فتحعلی‌شاه درگذشت. محمدشاه سپس برای در اختیار گرفتن تاج‌وتخت خود به کمک قوای [[روسیه]] و [[انگلیس]] به سمت تهران به راه افتاد. مرگ فتحعلی‌شاه منجر به شورش تعدادی از پسران او مانند [[علی میرزا ظل‌السلطان|ظل‌السلطان]] و [[حسین‌علی میرزا فرمانفرما|حسینعلی‌میرزا فرمانفرما]] شد، اما شاه جدید به تدبیر قائم‌مقام فراهانی، [[وزیر اعظم|صدراعظم]] جدید ایران، شورشیان را سرکوب و اوضاع ایران را آرام کرد.
 
دیری نپایید که رابطه محمدشاه و قائم‌مقام تیره شد و پادشاه دستور به برکناری، زندانی کردن و سرانجام [[اعدام]] صدراعظم خود داد. او سپس حاجی میرزا آقاسی را به عنوان صدراعظم جدید انتخاب کرد. چندی بعد، محمدشاه با نیت برقراری مجدد حاکمیت ایران بر [[هرات]] به سمت این شهر لشکرکشی کرد. این تصمیم با مخالفت انگلستان روبرو شد؛ اما شاه به به اخطارهای آنان توجهی نکرد که این مسئله منجر به قطع موقتی [[روابط ایران و بریتانیا|روابط ایران و انگلیس]] گردید. شهر توسط سپاه ایران محاصره شد. اما با تهدیدات انگلیسی‌ها مبنی بر حمله به فارس و کرمان و اشغال [[جزیره خارک]] توسط آن‌ها، محاصره پایان پذیرفت. پس از بازگشت به تهران، شورشی توسط [[روحانی (اسلام)|علمای شیعه]] در [[اصفهان]] به راه افتاد و شاه شخصاً برای سرکوب شورش راهی این شهر گردید. همزمان با حضور محمدشاه در هرات، والی بغداد به خرمشهر حمله و شهر را غارت کرد که این مسئله و در کنار مواردی دیگر، ایران و [[عثمانی]] را تا آستانه جنگ پیش برد. اما پادرمیانی انگلیس و روسیه از افزایش تنش‌ها و بروز جنگ جلوگیری کرد و در عوض منجر به امضای [[عهدنامه ارزروم]] گردید، هرچند این عهدنامه باعث حل اختلافات مرزی میان دو کشور نشد. در دوران محمدشاه، تحت فشار انگلستان، تجارت برده در خلیج فارس ممنوع اعلام شد. شاه در ابتدا به دلیل مجاز بودن خرید و فروش برده در اسلام و اینکه نمی‌تواند قانونی علیه شرع اسلامی وضع کند، با ممنوعیت تجارت انسان مخالفت کرد، اما سرانجام تصمیم به غیرقانونی اعلام کردن آن گرفت. از دیگر اتفاقات مهم دوران او، ظهور باب بود که شاه و صدراعظمش حاضر نشدند با فتوای روحانیون شیعه مبنی بر قتل او، موافقت کنند. روابط ایران و فرانسه نیز در همین عصر از سر گرفته شد.
خط ۱۲۰:
توپ‌ها، صرف نظر از اینکه «هشتاد عراده» بودند یا «چندتا»، باعث ایجاد وحشت شدند. چون سپاه به دروازه اصفهان رسید، شفتی دستور داد که دروازه را ببندند. گویا «لوطیان مسلح و آن پیشوای مذهبی به خیال ایستادگی» در برابر شاه و حاجی آقاسی بودند و شاید انتظار داشتند محمدشاه نیز مانند فتحعلی‌شاه که خود به استقبالشان می‌رفت، رفتار کند. اما چنین نشد؛ شاه دستور داد که دروازه شهر را به توپ ببندند. نوشته‌اند که این مسئله باعث شد که مجتهد را «ترس بردارد.» او فرمان داد که دروازه شمالی را باز کنند، درحالی که لوطی‌ها از دروازه جنوبی از شهر گریختند.<ref>{{پک|ناطق|۱۳۶۸|ک=ایران در راه‌یابی فرهنگی|ص=۵۷}}</ref> به هر صورت محمدشاه پس از ورود به شهر لوطیان را سرکوب کرد اما جرئت نکرد شفتی که به «گوشه‌ای خزیده بود» را اعدام کند. اما دستور داد که پسر او را به همراه پسر امام جمعه به [[استرآباد]] تبعید کنند. تعدادی از روحانیون را زندانی کرد و «دیگران تبدیل شدند به کارمندانی ناچیز که تا مدت‌ها دیگر دم نزدند.» امین‌الدوله نیز توبه کرد و با وساطت مک‌نیل، شاه او را به عتبات تبعید کرد. [[حاج غلامحسین (لوطی)|حاج غلامحسین]]، رهبر لوطی‌ها، تحت شکنجه کشته شد. ۲۷۰ نفر از شورشیان پس از ورود شاه به اصفهان کشته شدند و ۴۰۰ نفر را زندانی کردند. تعدادی را نیز به آذربایجان تبعید نمودند. فلاندن دربارهٔ شکنجه و اعدام شورشی‌ها، می‌نویسد «برخی را چشم درمی‌آوردند و قسمی را ناخ و دندان می‌کشید، بعضی را تا نیمه تن در خاک کرده بقسمی که سرشان در زمین فرومی‌رفت و پاهایشان را معلق می‌داشتند.»{{جعبه نقل قول|عنوان=توصیف دوسرسی از شکنجه رهبر لوطی‌ها:|نقل‌قول=قطعه‌های نازک چوب زیر ناخن‌هایش خرد کرده، سپس تمام دندان‌های او را کشیده و روی سرش کوبیدند.|منبع=|عرض=270px|اندازه خط=12px|شکل‌بندی عنوان=font-size:90%|تراز=چپ|تراز نقل‌قول=راست.|تراز منبع=چپ|گیومه نقل‌قول=بله}}محمدشاه دستور داد تا دیوانخانه‌ای برپا شود تا مردم آنچه از اعمال لوطیان دیدند بازگویند. نوشته‌اند که زنان با «هیجانی باورنکردنی» پرده از کامجوئی‌ها و تجاوزها «و جنایت‌های وحشتناک» برداشتند. فلاندن می‌نویسد که «من با چشم خود بسیاری از زنان را دیدم که در اثر حس انتقام با چشم اشک‌بار باز تقاضا داشتند به آن‌ها اجازه داده شود که دست و سر این جنایت کاران را که آن‌ها را بی عصمت کرده بودند، ببرند.» پس از آن نوبت به زمین‌ها و املاکی رسید که توسط مجتهدان و لوطیان غصب شده بود. شاه و آقاسی همه زمین‌ها را پس گرفتند و آن‌ها را جز [[اراضی خالصه|املاک خالصه]] کردند.<ref>{{پک|ناطق|۱۳۶۸|ک=ایران در راه‌یابی فرهنگی|ص=۵۸}}</ref>
 
شدت عمل محمدشاه احتمالاً از آن جهت بود که با این روش زمینه روی دادن مجدد شورش‌های مشابه در آینده از بین برود.<ref>{{پک|نصیری|رحمانیان|رضوی|۱۳۹۴|ک=آشوب اصفهان|ص=۱۱۴}}</ref> دربارهٔ فضای امنیتی که در زمان حضور او در اصفهان حاکم بود، میرزاحسین‌خان می‌نویسد «معبرهای شهر جمیعا چاتمه سرباز مستحفظ، از خان‌ها تفنگ می‌خواستند و از اعیان و ملاها مقصر، از ساکنین بلده و دهات سیورسات (آذوقه موردنیاز سپاه)، از مالکین و عمال شهر و بلوکات هشتاد هزار تومان بقایای لاوصول (وصول نشده) سنوات. ملاها بدنام، اکابر و ارکان متهم، اعیان و اشراف مخوف (در ترس)، الواط خونخوار، مفسدین مخفی، کسبه و زارعین مستاصل، سلطان زمان در غضب…»<ref>{{پک|نصیری|رحمانیان|رضوی|۱۳۹۴|ک=آشوب اصفهان|ص=۱۱۳}}</ref>
 
بعدها و در زمان مرگ شفتی در ۱۸۴۴ میلادی، حکومت هیچ اعتنایی نشان نداد و برای او مجلس سوگ هم بر پا نکرد. چنان‌که حتی کنسول فرانسه نیز در گزارش به وزیر خارجه دولت متبوع خود به این مسئله اشاره کرده‌است: «مفتخرم به اطلاع آن جناب برسانم که مجتهد اصفهان در ۲۲ آوریل درگذشت و مرگ این مقام عالی‌رتبه مذهبی برای شاه کاملاً علی‌السویه (بی‌اهمیت) بود.»<ref>{{پک|ناطق|۱۳۶۸|ک=ایران در راه‌یابی فرهنگی|ص=۵۸}}</ref> در این سفر، شاه [[منوچهرخان معتمدالدوله]] که او را همراهی می‌کرد را به عنوان حاکم جدید اصفهان، [[لرستان]] و [[خوزستان]] انتخاب کرد و به این ترتیب منوچهرخان مناطقی را تحت حاکمیت خود گرفت که نفوذ رقیب او یعنی آقاسی در آن‌ها چندان چشمگیر نبود. منوچهرخان همچنین در اصفهان با [[سید علی‌محمد شیرازی]] معروف به باب به نیکی رفتار کرد.<ref>{{پک|Calmard|2004|ک=MOḤAMMAD SHAH QĀJĀR}}</ref>
خط ۱۷۰:
پادشاهی محمدشاه با شورش شاهزادگان آغاز شد که در آن انگلیسی‌ها از علی‌میرزا ظل‌السلطان حمایت کردند. اما او به سرعت سرکوب شد. با وجود ناکامی مدعیان، انگلیسی‌ها دست از حمایت از آن‌ها برنداشتند.<ref>{{پک|ناطق|۱۳۶۸|ک=ایران در راه‌یابی فرهنگی|ص=۸۵}}</ref> چنان‌که در گزارشی آمده آن‌ها با شاهزادگان فراری از طریق ماژول هنیل مکاتبات و پول رد و بدل می‌کنند. مسئله چنان علنی بود که یک نماینده انگلیسی گفت «اینان مدعی سلطنت ایران می‌باشند و هر سالی دو هزار لیره از انگلیس مقرری دارند.»<ref>{{پک|ناطق|۱۳۶۸|ک=ایران در راه‌یابی فرهنگی|ص=۸۶}}</ref> اگر چه شاهزادگان سرکوب شدند، اما حمایت انگلیسی‌ها از آصف‌الدوله ادامه یافت و حتی اسناد این موضوع به دست سفیر فرانسه افتاد: «هیئت نمایندگی انگلستان به‌طور رسمی از خانواده آصف‌الدوله حمایت می‌کرد. مکاتباتشان به دست من افتاد.» بعدها [[شورش سالار]] هم توسط پسر آصف‌الدوله با همکاری انگلیسی‌ها روی داد و محمدشاه در دخالت انگلیسی‌ها «یقین» داشت. او جاستین شیل، سفیر انگلیس را در همین موضوع ریشخند کرد: «شیل خواست با من درافتد، خود ورافتاد.»<ref>{{پک|ناطق|۱۳۶۸|ک=ایران در راه‌یابی فرهنگی|ص=۸۷}}</ref>
 
مهم‌ترین اتفاق روابط ایران و بریتانیا، مربوط به جدایی هرات از ایران و ممانعت از بازپس‌گیری آن شهر توسط محمدشاه بود. چون انگلیسی‌ها خارک را اشغال کردند، تخلیه آن را منوط به امضای عهدنامه تجاری دانستند. آن‌ها ضمناضمناً در پی آن برآمدند که ایلات جنوب کشور را نیز بر دولت محمدشاه بشورانند. ظاهراً حاجی میرزا آقاسی از این مسئله آگاهی یافته بود و به لایار، نماینده انگلیسی، اجازه سفر به جنوب ایران را نمی‌داد.<ref>{{پک|ناطق|۱۳۶۸|ک=ایران در راه‌یابی فرهنگی|ص=۹۱}}</ref> اما بالاخره کوتاه آمد. لایار راهی جنوب کشور شد و محمدتقی‌خان بختیاری را واداشت که چون دولت ایران راضی به عقد معاهده تجاری نمی‌شود، قراردادی جداگانه با انگلیسی‌ها ببندد. در پاسخ به درخواست حمایت نظامی محمدتقی‌خان در صورت واکنش شاه، کمپانی هند شرقی بریتانیا (کمپانی حاکم بر هند) پاسخ داد: «مانعی ندارد.»<ref>{{پک|ناطق|۱۳۶۸|ک=ایران در راه‌یابی فرهنگی|ص=۹۱}}</ref> انگلیسی‌ها همچنین در مذاکرات ارزروم از عثمانی حمایت کردند، چنانکهچنان‌که لایار عنوان داشت که «ادعای عثمانی بر خرمشهر رسمی و ادعای ایران اسمی است.» او ادامه داد که «عثمانی باید مالک هر دو ساحل باشد.» اما روسیه به مخالفت برخاست و ایران هم زیر بار نرفت.<ref>{{پک|ناطق|۱۳۶۸|ک=ایران در راه‌یابی فرهنگی|ص=۹۲}}</ref>{{جعبه نقل قول|عنوان=پالمرستون (با اشاره به نقشه) خطاب به آجودانباشی:|نقل‌قول=این هند است، این روسیه است، این افغانستان است و ایران اینجاست. برای اینکه انگلیس و ایران رابطه خوبی داشته باشند، مهم است که روسیه خیلی به هند نزدیک نشود.<ref>{{پک|Volodarsky|1985|ک=Persia's foreign policy|زبان=en|ص=122}}</ref>|منبع=|عرض=270px|اندازه خط=12px|شکل‌بندی عنوان=font-size:90%|تراز=چپ|تراز نقل‌قول=راست.|تراز منبع=چپ|گیومه نقل‌قول=بله}}در این شرایط، محمدشاه میرزا حسین‌خان آجودانباشی را راهی پایتخت‌های فرنگ کرد تا زمینه‌ساز روابط سیاسی ایران و دیگر کشورهای اروپایی را فراهم سازد<ref>{{پک|Ghani|1987|ک=Iran and the West|زبان=en|ص=}}</ref> و با انگلیسی‌ها برای صلح مذاکره کند. هنوز آجودانباشی به اروپا نرسیده بود که مک‌نیل به اعتراض برآمد؛ او می‌دانست عزلش یکی از شرایط ایران برای برقراری مجدد رابطه سیاسی با انگلیس خواهد بود. وی شخصاً به دیدار شاه رفت، اما محمدشاه او را نپذیرفت.<ref>{{پک|ناطق|۱۳۶۸|ک=ایران در راه‌یابی فرهنگی|ص=۹۴}}</ref> با این حال، دولت انگلیس حاضر نشد سفیر ایران را به عنوان یک نماینده رسمی بپذیرد و سفر او جنبه غیررسمی داشت. در ژوئن ۱۸۳۹، آجودانباشی براساس نامه‌ای که محمدشاه به او داده بود، با پالمرستون وزیر امورخارجه انگلیس به مکاتبه نشست. در نامه محمدشاه مواردی طرح شده بود که به این شرح است:
 
موضوع اول این بود که «اهل هرات بسیار اذیت کردند و ما حق داشتیم جنگ کنیم.» دوم آن که «مک‌نیل می‌گوید… که شما پای روس را به کابل واکردید؛ حال آنکه مااصلاً خبر نداشتیم.» سوم آن که «من حق خودم را از هرات می‌خواهم بگیرم، این چه دخلی به روس و انگلیس دارد.» چهارم آن که «در عهد خاقان مغفور (فتحعلی‌شاه) هم هر سال قشون به هرات می‌آمد، چرا حرفی نداشتند؟»<ref>{{پک|ناطق|۱۳۶۸|ک=ایران در راه‌یابی فرهنگی|ص=۹۴}}</ref> پنجم آن که «پاتینجر در هرات تعلیم جنگ داد و اسکندر برنس (الکساندر بورنس) مانع از این شد که ایلچی ما به هرات برود. حال آن که حضرات انگلیس‌ها مدت‌ها پیش در [[کابل]] و [[قندهار]] و [[هرات]] و [[بغداد]] و داستان محمره (خرمشهر) مشغول افساد بودند.» ششم آن که «این کارهای خلاف ضابطه را مک‌نیل درست می‌داند و حالا ما باید عذرخواهی بکنیم. چه بسا که قبول نفرمایند… حاجی میرزا آقاسی را که به فلک اگر یک قدم بردارد باید ممنون بشوند فرستادم دلجویی، قبول نشد.» هفتم آن که مک‌نیل «هر غلطی کرد ما قبول کردیم بلکه دست از هرزگی بردارد، نشد… سربازان ما را به کشتن داد و خواهش کرد: غوریان را هم واگذارید به کامران میرزا.» هشتم آن که «ما با دولت انگلیس کمال دوستی را داریم اما مک‌نیل اذیت زیاد کرد، ورنه چرا ما باید به انگلیس بپیچیم.» آخر آن که به این «رفتارهای خرده‌پاهای انگلیس… در بغداد و [[لاهور]] و کابل و قندهار و هرات اعتراض کن.» اما «می‌ترسم نیت و اراده پادشاه انگلیس هم چنین باشد و به دستورالعمل پارلمنت (پارلمان) باشد.»<ref>{{پک|ناطق|۱۳۶۸|ک=ایران در راه‌یابی فرهنگی|ص=۹۵}}</ref>
خط ۲۰۴:
سفر هیئت نمایندگی ایرانی برای فرانسویان غیرمنتظره بود. در آن زمان فرانسه هیچ برنامه‌ای برای برقراری رابطه با ایران نداشت؛ علاوه بر آن، توانایی تأمین برخی از خواسته‌های ایران را هم دارا نبود و دربارهٔ مسائل دیگر شرایط سختگیرانه‌ای را تقاضا می‌کرد.<ref>{{پک|ناطق|۱۳۶۸|ک=ایران در راه‌یابی فرهنگی|ص=۱۱۰}}</ref> آجودانباشی نامه‌ای از جانب محمدشاه به پادشاه فرانسه، [[لوئی فیلیپ]]، به همراه داشت که استوارنامه او هم بود. پس از گذشت مراحلی، سفیر به دیدار لوئی فیلیپ رفت. هیئت ایران با خود هدایای پرشماری داشت که از جمله آن، شاهنامه‌ای که «اعلیحضرت شاهنشاهی در آن درس خوانده بودند» بود که همان زمان به فرانسه ترجمه کردند. آجودانباشی سخت حکومت فرانسه و لوئی فیلیپ را پسندید و پادشاه هم با او به مهربانی رفتار کرد.<ref>{{پک|Volodarsky|1985|ک=Persia's foreign policy|زبان=en|ص=125}}</ref> «سرکار شاه هر دم به بهانه‌ای اظهار التفات می‌فرمودند. من جمه یک دفعه نان و یک دفعه بستنی شیر به دست خود تعارف کردند.»<ref>{{پک|ناطق|۱۳۶۸|ک=ایران در راه‌یابی فرهنگی|ص=۱۱۱}}</ref>{{جعبه نقل قول|عنوان=خوشامدگویی پادشاه فرانسه به سفیر ایران:|نقل‌قول=خدا شاهد من است که ما از دریافت درودهای صمیمانه [شاه] خوشحالیم و از ته قلبمان می‌خواهیم در تمام زندگیمان از دوستی شاه و احترام او در روابطمان بهره ببریم؛ می‌خواهیم که اتحاد و یگانگیمان روز به روز گسترش یابد و هیچ فرقی بین کشورهایمان نباشد.|منبع=|عرض=270px|اندازه خط=12px|شکل‌بندی عنوان=font-size:90%|تراز=چپ|تراز نقل‌قول=راست.|تراز منبع=چپ|گیومه نقل‌قول=بله}}در بحث سیاسی اما ایران و فرانسه متفق‌القول نبودند. ایران سفارت دائمی می‌خواست و فرانسه کنسولگری. فرانسویان بر آن بودند نمی‌خواهند روابط خود با انگلیس و روسیه را برهم زنند. ایرانیان هم به دلایلی کنسولگری نمی‌خواستند، یکی آنکه این امتیاز را با سرسختی از انگلیسی‌ها دریغ داشته بودند، دوم، زمانی که نیاز «اظهار دوستی و تشدید مبانی مودت» به میان آید، کاری از کنسول ساخته نیست.<ref>{{پک|ناطق|۱۳۶۸|ک=ایران در راه‌یابی فرهنگی|ص=۱۱۱}}</ref> اما سفیر فردی است مختار و از «عهده شغل کنسولی برمی‌آید.» جان کلام آن که ایران راضی بود در صورت همیاری فرانسه، به صورت غیررسمی با آنان پیمان تجاری امضا کند. به هر صورت فرانسویان پذیرفتند. قرار شد کنت دو سرسی به عنوان سفیر راهی تهران شود.<ref>{{پک|Volodarsky|1985|ک=Persia's foreign policy|زبان=en|ص=125}}</ref>
 
ایران همچنین خواستار بود که فرانسه در نوسازی کشور یاری کند. آقاسی به آجودانباشی دستور داده بود که چند کارشناس «شمع‌ریزی، کاغذسازی، شیشه‌گری، پارچه‌بافی، پنبه‌ریسی و استاد پارچه‌های منقش و ساده» از دولت فرانسه درخواست کند. اجتمالا هدف رقابت با فراورده‌های انگلیسی در بازار ایران بود.<ref>{{پک|ناطق|۱۳۶۸|ک=ایران در راه‌یابی فرهنگی|ص=۱۱۲}}</ref> سپس بحث به احیای سپاه ایران با کمک افسران فرانسوی رسید. این موضوع برای فرانسه، با توجه به روابطشان با انگلیس، پیچیده بود. هر حال قرار شد چند افسر بازنشسته را راهی ایران کنند که از سوی دولت فرانسه نباشد. اما این افسران بیشتر به رقابت با هم و ثروت‌اندوزی پرداختند و برخی‌شان با روس‌ها ساختند. در رابطه با کارشناسان هم نتیجه دلخواه دولت ایران پیش نیامد و نتیجتاً قرار شد ایران در عوض دانشجو به فرانسه اعزام کند.<ref>{{پک|ناطق|۱۳۶۸|ک=ایران در راه‌یابی فرهنگی|ص=۱۱۴}}</ref> در سال‌های آخر صدارت آقاسی و پادشاهی محمدشاه که سفیر ایران راهی فرانسه شد، مجدداً آقاسی از او خواست که از دولت فرانسه کارشناس ماهر طلب کند تا «جوانان قابل ما را تعلیم دهند.» دولت فرانسه موافقت کرد اما همان سال محمدشاه درگذشت و آقاسی برکنار شد؛ کار سر نگرفت.<ref>{{پک|ناطق|۱۳۶۸|ک=ایران در راه‌یابی فرهنگی|ص=۱۲۷}}</ref>{{جعبه نقل قول|عنوان=نامه‌ای محرمانه از تهران به کنسول‌گری فرانسه در طرابوزان:|نقل‌قول=اگر آقای سارتیژ را می‌شناسید، خوب است به او هشدار دهید که از اروپاییان مقیم ایران احتیاط کند...کند… در ایران پلیس مخفی اروپایی شکل گرفته که تحت اداره دولت نیست.|منبع=|عرض=270px|اندازه خط=12px|شکل‌بندی عنوان=font-size:90%|تراز=چپ|تراز نقل‌قول=راست.|تراز منبع=چپ|گیومه نقل‌قول=بله}}چون خبر سفارت دوسرسی رسید، دولت ایران به تصور اینکه او در موضوع هارت و خارک گره‌گشا خواهد شد، استقبال بزرگی تدارک دید. در این زمان، شاه و وزیرش به سبب شورش علمای شیعه در اصفهان بودند و آن سفیر نیز راهی همان شهر شد<ref>{{پک|Volodarsky|1985|ک=Persia's foreign policy|زبان=en|ص=125}}</ref> و استوارنامه‌اش با امضای «دوست عزیز و کامل شما، لوئی فیلیپ» را به محمدشاه ارائه کرد. اگر چه دولت‌مردانی ایرانی از ورود سرسی شادمان بودند و به خواسته‌هایش تن دادند،<ref>{{پک|ناطق|۱۳۶۸|ک=ایران در راه‌یابی فرهنگی|ص=۱۱۸}}</ref> اما زمان سفارت او بسیار کوتاه بود. دلیل نخست آن بود که او از زندگی در ایران خوشش نیامد،<ref>{{پک|Volodarsky|1985|ک=Persia's foreign policy|زبان=en|ص=126}}</ref> چنانکهچنان‌که خود نوشت «معترفم که در اینجا زندگانی انتظار لحظه بازگشت را مانستی.» دوم آنکه سفرای روس و انگلیس کار را بر او سخت کردند؛ به گونه‌ای که در اواخر سفارتش نامه‌های خود را از طریق آن دو سفارت‌خانه ارسال می‌کرد.<ref>{{پک|ناطق|۱۳۶۸|ک=ایران در راه‌یابی فرهنگی|ص=۱۲۰}}</ref> به هر حال در ۱۸۴۱ بازگشت<ref>{{پک|Volodarsky|1985|ک=Persia's foreign policy|زبان=en|ص=126}}</ref> و فرانسه جانشینی برایش تعیین نکرد. تا اینکه در جریان کنفرانس ارزروم در ۱۸۴۳، میرزا تقی‌خان (امیرکبیر) رابطه‌ای صمیمانه‌ای با کنسول فرانسه پیدا کرد؛ روابط مجددامجدداً شکل گرفت. گیزو، وزیرخارجه فرانسه، سارتیژ دبیر سفارت فرانسه در استانبول را به سفارت آن کشور در ایران مامورمأمور کرد.<ref>{{پک|ناطق|۱۳۶۸|ک=ایران در راه‌یابی فرهنگی|ص=۱۲۱}}</ref> سارتیژ در ۱۸۴۴ به تهران رسید. آقاسی ابتدا به خاطر تجربه اول، به او بی‌اعتماد بود، اما به مرور «اعتماد کامل» میان آن وزیر و آن سفیر شکل گرفت. سارتیژ از همان ابتدا جایگاه مخصوصی که سفرای روس و انگلیس داشتند را نادیده گرفت و کارش را با نامه‌ای به وزیر امورخارجه مبنی بر اینکه «فرانسه خواسته‌ای جز کمک به ایران ندارد»، آغاز کرد.<ref>{{پک|Volodarsky|1985|ک=Persia's foreign policy|زبان=en|ص=126}}</ref> سفارت سرسی تا ۱۸۴۹ طول کشید. با ورود سفیر فرانسه، حال زمان اعزام سفیر ایران به پاریس بود.
 
اما موضوع پیچیده بود. سفیر اعزامی باید برای ورود به اروپا از قسطنطنیه ([[استانبول]]) عبور می‌کرد و آنجا با کارشکنی‌های عثمانی و سنگ‌اندازی‌های سفارت‌های روس و انگلیسی روبرو می‌شد. ابتدا (در ۱۸۴۵) قرار شد میرزا ابوالحسن‌خان را بفرستند، اما در قسطنطنیه روس‌ها و انگلیسی‌ها از عبورش جلوگیری کردند. سارتیژ نامه نوشت و اعتراض کرد. آقاسی پاسخ داد که «اولیای دولت ایران میل دارند سفیری بزرگ به فرانسه بفرستند.» اما کنفرانس ارزروم پیش آمد و «برودت و نقار (کینه) میان ایران و عثمانی.» صدراعظم وعده داد هرگاه مذاکرات ارزروم تمام شد، سفیر هم عبور خواهد کرد.<ref>{{پک|ناطق|۱۳۶۸|ک=ایران در راه‌یابی فرهنگی|ص=۱۲۳}}</ref> در ۱۸۴۶ تصمیم گرفتند میرزا محمدعلی‌خان شیرازی را اعزام کنند. آقاسی به سفیر دستور اکید داد که «هیچ‌جا مکث و توقف نکند.» سارتیژ هم در ۱۸۴۷ به کنسول فرانسه در ارزروم نامه فرستاد که سفیر را یاری کند. چون به آنجا رسید، روس‌ها و انگلیسی‌ها متوقفش کردند<ref>{{پک|Volodarsky|1985|ک=Persia's foreign policy|زبان=en|ص=127}}</ref> که سفارت بغداد نسبت به سفارت به پاریس در اولویت است. در همین حین سارتیژ به آن سفیر به تندی نوشت که «اگر مطیع دولت خود هستید بیش از ۱۵ روز در قسطنطنیه مکث نکنید.» محمدعلی‌خان به حاجی نوشت که سفرای روس و انگلیس تهدید می‌کنند که «ما به کار تو خواهیم آمد، فرانسه به چه کار آید؟» به هر حال سفیر هر طور که شد، از استانبول عبور کرد و راهی پاریس شد. این بار سارتیژ به دلجویی نوشت: «از صدراعظم برای شما خلعت خواستم. قرار شد در بازگشت شما را وزیر بنامند.»<ref>{{پک|ناطق|۱۳۶۸|ک=ایران در راه‌یابی فرهنگی|ص=۱۲۵}}</ref>
خط ۲۱۱:
حال جسمانی شاه که از [[نقرس]] رنج می‌برد در سال‌های پایانی حکومتش رفته‌رفته وخیم تر شد. این وضعیت جایگاه آقاسی را متزلزل ساخت و نگران از آینده خود، صدراعظم در پی آن برآمد تا [[الله‌قلی‌خان ایلخانی]]، ناپسری خود — که نوه [[فتحعلی‌شاه قاجار|فتحعلی‌شاه]] و پسر عزت النسا، همسر آقاسی بود — را به عنوان ولیعهد جدید معرفی کند. اگرچه هدف نهایی آقاسی این بود که فردی نزدیک به خود را در صورت مرگ شاه بر تخت سلطنت بنشاند، اما هدف کوتاه مدت او گمراه کردن رقبای درباری‌اش بود. [[محمدقلی‌خان ایشیک آقاسی|محمدقلی‌خان]] و پدرش [[الله‌یارخان آصف‌الدوله|آصف‌الدوله]] که در خراسان بودند، به این امید که الله‌قلی‌خان پس از به قدرت رسیدن سایر سران [[ایل قاجار]]، از جمله منوچهرخان معتمدالدوله، را سرکوب خواهد کرد، از ادعای او حمایت کردند. خواسته نهایی آن‌ها این بود که پس از آن به بهانه سرکوب شورش الله‌قلی‌خان، به او حمله کنند و مدعی، و همین‌طور پشتیبانش یعنی آقاسی، را از بین ببرند و دست نشانده خودشان [[بهمن میرزا]] را به تخت سلطنت بنشانند.<ref>{{پک|Amanat|1985|ک=ALLĀH-QOLĪ KHAN ĪLḴĀNĪ}}</ref>
 
[[پرونده:The Young Nasir Al-Din Shah Qajar.jpg|بندانگشتی|ناصرالدین‌میرزا پس از مرگ پدرش، با نام ناصرالدین‌شاه، پادشاه ایران شد.]]منابع قاجاری می‌گویند که به دلیل تحریکات شریران و تملق چاپلوسان، الله‌قلی‌خان سر از بندگی پیچید و علناً اعلام کرد که «به عنوان نواده [[حسینقلی‌خان جهانسوز]]، من وارث بر حق پادشاهی‌ام.» دشمنان آقاسی گزارش‌های پرآب‌و‌تابیپرآب‌وتابی در این باره به دست شاه رساندند اما به دلیل ارتباط الله‌قلی‌خان و آقاسی، محمدشاه واکنش ملایمی نشان داد و صدراعظم او را قانع کرد که به بیرون کردن مدعی از پایتخت قناعت کند. آقاسی همچنین محمدشاه را راضی کرد تا الله‌قلی‌خان را به حکومت [[بروجرد]] منصوب کند. اندکی بعد، در سال ۱۲۶۱ قمری، بیماری شاه رو به وخامت گذاشت و تردیدها دربارهٔ زنده ماندن محمدشاه آقاسی را از مهم‌ترین پشتیبانش محروم ساخت. او به‌طور شتابزده‌ای برای مقابله با مخالفانش الله‌قلی‌خان را به تهران فراخواند. الله‌قلی‌خان ۵۰۰ تفنگچی برای خود دست و پا کرد و منتظر رسیدن خبر درگذشت شاه، در عمارت تازه‌ساز بهارستان ساکن شد. بهبود حال موقتی شاه تا حدودی خیال آقاسی را راحت کرد. صدراعظم موفق شد با مهارت تمام از الله‌قلی‌خان دفاع کرده و «مجرمان اصلی» را مقصر حضور او در تهران نشان دهد. او محمدشاه را قانع کرد که دست به یک پاکسازی سیاسی بزند و مخالفان خود را به تبعید بفرستد و همچنین حکومت بروجرد را برای الله‌قلی‌خان بازستاند. الله‌قلی‌خان جهت اثبات وفاداری خود به پادشاه، محمدقلی‌خان و آصف‌الدوله را متهم کرد که نقشه برکناری محمدشاه از قدرت را در سر داشتند. آن دو از خراسان فراخوانده شده و به عتبات تبعید شدند که این حکم باعث بروز شورشی در سال ۱۸۴۷ میلادی در خراسان شد. [[محمدحسن‌خان سالار]] که پسر آصف الدوله بود این شورش را رهبری می‌کرد اما در نهایت [[امیرکبیر]] او را به سال ۱۸۵۰ میلادی سرکوب کرد.<ref>{{پک|Amanat|1985|ک=ALLĀH-QOLĪ KHAN ĪLḴĀNĪ}}</ref>
 
وضعیت برای الله‌قلی‌خان ایلخانی و البته آقاسی زمانی پیچیده شد که [[محمودخان صبا]] از بروجرد به‌طور مخفیانه خبر آورد که الله‌قلی‌خان درحال برنامه‌ریزی است تا با یاری رهبران قبایل، به تهران شبیخون بزند و شاه را به قتل برساند. جدا از اینکه آیا در این خبر حقیقتی وجود داشت یا نه، چاره‌ای جز پیشنهاد تبعید الله‌قلی‌خان به عتبات برای آقاسی باقی نماند. این مسئله برای صدراعظم یک آبروریزی به حساب می‌آمد و البته او یک مدعی سودمند را نیز از دست داد.<ref>{{پک|Amanat|1985|ک=ALLĀH-QOLĪ KHAN ĪLḴĀNĪ}}</ref>
خط ۲۲۱:
== خردگرایی و آزادی بیان ==
در دوره فتحعلی‌شاه اهل عرفان و تصوف مورد آزار و اذیت بودند و حتی خون آن‌ها «مباح» اعلام شده بود. در دست خط‌های به جا مانده از شاه، دیده شده که شخصاً دستور به «خفه کردن» رهبر صوفیان تبریز داده‌است.<ref>{{پک|ناطق|۱۳۶۸|ک=ایران در راه‌یابی فرهنگی|ص=۳۴}}</ref> در این وضعیت، صوفیان و درویشان برای رهایی از آزار توسط حکومت و روحانیون شیعه، به عباس میرزا پناه می‌بردند. این مسئله، شرایطی را پدیدآورد که محمد میرزا از جوانی در دامان درویشانی مانند محمدرضا همدانی، حاجی زین‌العابدین شروانی و مهم‌تر از همه، حاجی میرزا آقاسی که بعدها صدراعظم او شد، پرورش یابد.<ref>{{پک|ناطق|۱۳۶۸|ک=ایران در راه‌یابی فرهنگی|ص=۳۹}}</ref> بدین ترتیب، در روزگاری که صوفیان و درویشان «واجب‌القتل» بودند، یک درویش به عنوان شاه ایران به تخت نشست.
{{جعبه نقل قول|عنوان=کلنل استوارت، افسر انگلیسی، در رابطه با آزادی بیان در عهد محمدشاه:|نقل‌قول=آزادی بیان در ایران بی‌نظیر است و به وسیله‌ای برای تأمین ناخرسندی‌های مردم تبدیل شده‌است. طبقه فقیر هرچه دلش می‌خواهد می‌گوید، بی‌آنکه به آزارشان منجر شود و طبقه بالا هم در بند شیوه بیان خود نیست. چنان‌که شاعری طنزنامه علیه شاه سروده و در کوچه و بازار آزادانه بر سر زبان‌هاست.<ref>{{پک|ناطق|۱۳۶۸|ک=ایران در راه‌یابی فرهنگی|ص=۳۹}}</ref>|عرض=270px|اندازه خط=12px|شکل‌بندی عنوان=font-size:90%|تراز=چپ|تراز نقل‌قول=راست.|تراز منبع=چپ|گیومه نقل‌قول=بله}}محمدشاه پس از به قدرت رسیدن، صوفیان و آزاداندیشان را برکشید، آنان را به درجات بالای قدرت رساند و از روحانیون شیعه دوری جست. در پی سیاست‌های او، [[آزادی بیان]] چنان در ایران برقرار شد که حتی اروپاییان را به شگفت واداشت. در این شرایط، اهل عرفان به اندازه‌ای زیاد شدند که سفیر روس با نگرانی از وابستگی شاه و صدراعظم به صوفیان که «اخلاقشان اطمینان بخش نیست» نوشت. بان دوبود، سیاستمدار روس هم ذکر کرد که به دلیل گسترش بی‌سابقه صوفی‌گری، نهادهای عرفی بر «اقتدار ملاها» می‌چربند. او می‌نویسد که این فرقه تبدیل به آزاداندیشان ایران شده‌اند. در دوران فتحعلی‌شاه مسجدهای جدید ساخته می‌شد و محمدشاه آرامگاه‌های افرادی مانند [[عطار نیشابوری|عطار]] و [[شیخ محمود شبستری]] که به کفر شهرت داشت را بازسازی می‌کرد. در دوران فتحعلی‌شاهی روحانیون به سفارت و نیابت و تولیت می‌رفتند و در دوران محمدشاهی نوبت صوفیان بود. چنان‌که حاجی میرزا آقاسی [[تولیت]] [[مشهد]] را به [[عبدالله خوئی]] که «مردی صوفی مسلک و عارف پیشه بود» سپرد. این مسئله روحانیون شیعه را گران آمد و در رمضان ۱۲۶۴ قمری او را به قتل رساندند.<ref>{{پک|ناطق|۱۳۶۸|ک=ایران در راه‌یابی فرهنگی|ص=۴۰}}</ref> مورخان نوشته‌اند که محمدشاه با وجود یک دین رسمی مخالف بود. در همین راستا، شاه در گفتگویی با سفیر فرانسه به اروپاییان گوشزد کرد که «این [[پاپ|پاپ‌ها]]‌ها هر بار توانمند شدند با شاهان درافتادند. چه بهتر که از قدرتشان کاسته شود.»<ref>{{پک|ناطق|۱۳۶۸|ک=ایران در راه‌یابی فرهنگی|ص=۴۱}}</ref>
 
با این وجود [[هما ناطق]] معتقد است که نباید چنین پنداشته شود که محمدشاه یکه‌تاز آزاداندیشی بود و آقاسی به سان [[رستم|رستم دستان]] یک تنه به جنگ فرهنگ حاکم رفت. آزاداندیشی روح زمانه آنان بود و شاه و صدراعظم با روح زمانه خود حرکت می‌کردند. در میان دولتمردان افرادی بودند که حتی عقاید خود را تندتر از این دو ابراز می‌داشتند. چنان‌که خسرو میرزا، برادر شاه، در گفتگو با یک مأمور انگلیسی در توضیح علت «واماندگی ایران» گفت که «آئین محمدی» (اسلام) سبب این وضعیت است. او عنوان کرد که «ایران در دوران پیش از [[محمد]] دارای موقعیت برتری بود.» تفاوت ایران و فرنگ، به گفته خسرومیرزا، این بود که در آنجا «گروهی [[تورات]] می‌جویند و گروهی دیگر در کار علم‌اند. اما در ایران ما تنها متن ادبی همانا [[قرآن]] است و بس.»<ref>{{پک|ناطق|۱۳۶۸|ک=ایران در راه‌یابی فرهنگی|ص=۴۲}}</ref> یا [[فرهاد میرزا معتمدالدوله]]، دیگر برادر شاه، به بابی‌گری متهم شد زیرا در نوشته‌هایش «بیزاری از عرب و فرهنگ عرب» دیده می‌شد. علاوه بر شاهزادگان، در میان ادیبان این عصر نیز گرایش به [[تاریخ ایران باستان|ایران باستان]] و [[دین زرتشتی]] به چشم می‌خورد. [[یغمای جندقی]]، به عنوان مثال، که در زمان فتحعلی‌شاه کافر خطابش کردند و در عصر محمدشاه به وزارت کرمان گماشته شد، در نوشته‌های خود پا را از به نقد کشیدن دین اسلام فراتر گذاشت و علناً زبان به دشنام به این دین گشود. جندقی معاصرانش را به سره‌نویسی زبان فارسی تشویق می‌کرد و گروهی را گرد آورد تا فارسی را از کلمات عربی پالایش کنند. [[باستان‌گرایی در ایران|باستان‌گرایی]] حتی در سیاست‌های حکومت و شخص شاه نیز دیده می‌شد. او برای جلوگیری از محو زبان پهلوی که توسط زرتشتیان [[یزد]] گویش می‌شد «فرمان داد که زبان پیشین این گروه که پهلوی است و این زمان نویسنده و خواننده آن پیدا نیست، از دیوان اعلی روزی دو تومان بدهند که چند کس از ایشان این زبان را آموخته و آگاهی به دست آرند.»<ref>{{پک|ناطق|۱۳۶۸|ک=ایران در راه‌یابی فرهنگی|ص=۴۳}}</ref>
 
گرایش به خردگرایی و ضدیت با روحانیون در ادبیات این عصر به سادگی پیداست. محمدهاشم آصف رستم‌الحکما، مورخ نیمه‌رسمی دربار محمدشاه، در نوشته‌های خود حکومت را ترغیب می‌کرد که از اهل دین دوری جوید، زیرا خواندن آن نوشته‌ها «هیچ فایده و منفعتی ندارد.» آن‌ها نه به دنبال «خیر و صلاح» مردمان، که به دنبال «مال‌اندوزی» اند. «به [[آهو]] می‌فرمایند که بگریز که تازی تو را خواهد گرفت و به تازی می‌فرمایند که بدو آهو بگیر.» رستم‌الحکما به شاه توصیف می‌کرد که در عوض «دولت‌های نیکو سلوک فرنگ» را بشناسد زیرا بنیادشان بر «تعقل و تفکر» استوار است. جعفر بن اسحاق تصریح کرد که «در این جهان نه کسی سایه خداست، نه خلیفه خدا و نه مباشر خدا...خدا… در این جهان آدمی را اشتغالی هست. اما غرض از این اشتغال نماز و روزه و خواندن قرآن نیست. بلکه هر طایفه را کاری است و وظیفه‌ای.» او جامعه را به هفت طایفه تقسیم می‌کند و اهل دانش را در جایگاه والا و نخست قرار می‌داد چرا که آنان «صاحب علم‌اند.» همین نویسنده در ادامه مالکیت و ثروت‌اندوزی را ملامت می‌کند: «تو آدمی، حق مالکیت چیزی را نداری، به جز آنچه که بخوری و به خوردن فانی گردانی… ثروت حبس نکنید و ذخیره ننمائید، ذخیره مال یعنی فاسد کردن خود و فاسد کردن مال.» هما ناطق ذکر می‌کند که شباهت غریبی میان این نوشته و گفتار [[قره العین|قره‌العینِ]] بابی در دشت بدشت که گفت «ذخیره ثروت بالاترین فساد اجتماعی است» وجود دارد. قابل ذکر است که به دوران محمدشاه، به حضور [[آیین مزدک|مزدکیان]] که عقاید مشابه‌ای داشتند و «در کسوت مسلمانان» پنهان بودند و اکنون نام خود را در «زی درویشان» جلوه داده‌اند، اشاره شده‌است و حاجی زین‌العابدین حتی با گروهی از آنان ملاقات کرده بود.<ref>{{پک|ناطق|۱۳۶۸|ک=ایران در راه‌یابی فرهنگی|ص=۴۴}}</ref>
 
[[پرونده:Hajj Mirza Aghasi.jpg|بندانگشتی|حاجی میرزا آقاسی، صدراعظم ایران، یک صوفی بود.]]جنبش‌های دیگری هم بودند که موجودیت خدا را به چالش می‌کشیدند. از جمله آنان، صوفیان «وهمیه» بودند که می‌گفتند «آن [[واجب‌الوجود (ابن سینا)|واجب‌الوجودی]]{{efn|واجب‌الوجود برهانی بود که توسط ابن‌سینا برای موجودیت خدا طرح شد: «باید یک واجب‌الوجودی وجود داشته باشد که نمی‌تواند وجود نداشته باشد.»|name=|group=}} که گویند وجود ندارد و ما از وهم پنداریم و از خیال‌انگاریم که او وجود دارد.» می‌گفتند «بعثت انبیا کذب و بهتان است و کتب سماوی سخنان پریشان.» با روحانیون شیعه دشمنی داشتند، چنان‌که معتقد بودند که «ملایان فتنه‌جوی جهت حب جاه و وسعت دستگاه خلق را به وهم انداخته‌اند. از [[نکیر و منکر]] مردم را مشوش سازند تا بدین وسیله نان خود را در دوغ اندازند.» از فرقه‌های دیگر، یکی [[هوشنگیه]] بود که بر آن بودند که در دو عالم ظلمت و نور، بهترین آفریده گیتی همانا آدمی است. زیرا در «هر اراده‌ای نماید می‌رود و از قوه جسمیه و عقلیه بهره‌مند است. پایه هستی است» و اگر «کسی او را پرستش کند، لایق است.» پس «انا ربک الاعلی{{efn|«أَنَا رَبُّكُمُرَبُّکُمُ الْأَعْلى‌الْأَعْلی» (من پروردگار برتر هستم) نقل‌قولی است که در قرآن به یکی از فراعنه مصر نسبت داده شده‌است.|name=|group=}} جز انسان که تواند گفت و در [[انا الحق]]{{efn|«انا الحق» (من حقیقت‌ام) یکی از معروف‌ترین [[شطحیات]] صوفیان است. گویند [[حسین بن منصور حلاج]] نخستین کسی بود که آن را بر زبان راند.|name=|group=}} به غیر انسان که تواند سفت. اینکه گفته‌اند یزدان رحیم و رحمان و قهار و جبار و قابض و باسط و صاحب صفات متقابله و متضاده است، همگی در وجود حضرت انسان است.»<ref>{{پک|ناطق|۱۳۶۸|ک=ایران در راه‌یابی فرهنگی|ص=۴۵}}</ref>
 
به گفته هما ناطق، در برابر این فرقه‌ها و جنبش‌ها، درویشی و صوفی مسلکی محمدشاه و آقاسی سست می‌نمود. اما این دو بودند که با سیاست «درویش پروری» خود زمینه را برای بروز این تفکرات هموار ساختند. ناطق معتقد است که بابیه تبلور همین جنبش‌هاست. گوبینو، سفیر فرانسوی، صوفیان و درویشان را در فرنگی‌مآبی و غرب‌گرایی بسیار جلوتر از حکومت و اصلاح‌گران نزدیک به حکومت برمی‌شمارد. او می‌گوید که درویشان «نام [[ولتر]] را شنیده‌اند و او را مرد بزرگی می‌دانند. زیرا هم‌اندیشی با ولتر به منزله بیزاری از ملاها بود.» او از صوفیانی یاد می‌کند که برای انسان «سرشت خدایی» قائل بودند و پیامبر اسلام را «شیاد» می‌خواندند. او عقایدشان را ترکیبی از مسیحیت و «اسلام ایرانی» می‌داند.<ref>{{پک|ناطق|۱۳۶۸|ک=ایران در راه‌یابی فرهنگی|ص=۴۶}}</ref>
خط ۲۶۴:
در مجموع ۳ گروه از [[مبلغ مذهبی|مبلغان مسیحی]] در عصر محمدشاه وارد ایران شدند؛ [[لازاری‌ها|لازاریست‌های فرانسوی]] که [[کلیسای کاتولیک|کاتولیک]] بودند و دو هیئت [[پروتستانتیسم|پروتستان]] که یکی انگلیسی و دیگری [[ایالات متحده آمریکا|آمریکایی]] بود. به سبب رابطه شکرآب ایران و انگلیس در این دوره، هیئت انگلیسی موفقیتی کسب نکرد و اندکی بعد ایران را ترک کرد. اول آمریکایی‌ها وارد ایران شدند. دولت ایران آنان را به گرمی پذیرفت. در ۱۸ ژانویه ۱۸۳۶، نخستین مدرسه خود را تأسیس کردند که تنها ۱۷ دانش‌آموز داشت. دو سال بعد اولین مدرسه دخترانه هم تأسیس شد که در ابتدا تنها ۴ دانش‌آموز داشت. در ۱۸۳۹، محمدشاه شخصاً نامه‌ای نوشت و از اینکه «با دقت تمام مشغول تربیت و تعلیم جوانان و نشر علوم می‌باشید» تشکر کرد. اندکی بعد از آنان خواستند که به کودکان مسلمان هم آموزش دهند، اما آمریکایی‌ها طفره رفتند چون از روحانیون می‌ترسیدند؛ با این حال محمدشاه فرمانی صادر کرد و موضوع حل شد.<ref>{{پک|ناطق|۱۳۶۸|ک=ایران در راه‌یابی فرهنگی|ص=۱۸۶}}</ref> ورود لازاریست‌ها به ایران در ۱۸۳۸ اتفاق افتاد. اما یک سال پیش از آن، یک جوان فرانسوی کاتولیک به نام [[اوژن بوره]] وارد ایران شد.<ref>{{پک|Armajani|1991|ک=Christian Missions in Persia|زبان=en}}</ref> برخلاف آمریکاییان، این اوژن بوره سر ستیز با دین [[اسلام]] که به قول او «ضدطبیعت و جامعه» بود، داشت و می‌خواست با «حربه علوم به جنگش» برود. اولین مدرسه او در ۱۸۳۹ در تبریز به راه افتاد. او در ابتدا تنها ۱۴ دانش‌آموز داشت که هم مسلمان هم مسیحی بودند.<ref>{{پک|سلطانیان|۱۳۹۰|ک=کارنامه فرهنگی میسیونرهای لازاریست|ص=۶۸}}</ref>
 
رقابت میان دو گروه زمانی آغاز شد که بوره از [[ارومیه]] بازدید کرد. او از «راهنمایی‌های غلط» آمریکایی‌ها بیمناک شد و پروتستان‌ها او را «مردی متعصب» یافتند. لایار انگلیسی یک‌بار شنید که بوره مشغول بدگویی از هم‌وطنانش است و این موضوع باعث برخوردی میان آن دو شد. بوره در پی آن برآمد که [[کلیسا|کلیساهای]]های اصفهان را از چنگ پروتستان‌ها در بیاورد و خواست خود را با دولت ایران طرح کرد. محمدشاه و آقاسی که خواستار افزایش حضور فرانسه در ایران بودند، به سرعت پذیرفتند.<ref>{{پک|سلطانیان|۱۳۹۰|ک=کارنامه فرهنگی میسیونرهای لازاریست|ص=۶۷}}</ref> در واکنش به این موضوع، پروتستان‌ها آشوبی در اصفهان به راه انداختند و خواستار اخراج لازاریست‌ها شدند. خبر که به تهران رسید، محمدشاه در حمایت از بوره ۲۰ نفر را به [[نو جلفا|جلفا]] فرستاد تا اوضاع را آرام کند.<ref>{{پک|ناطق|۱۳۶۸|ک=ایران در راه‌یابی فرهنگی|ص=۱۹۳}}</ref> روسیه و انگلیس<ref>{{پک|سلطانیان|۱۳۹۰|ک=کارنامه فرهنگی میسیونرهای لازاریست|ص=۶۷}}</ref> به حمایت از پروتستان‌ها برآمدند. از شاه خواستند که به برای آشوب‌ها، لازاریست‌ها را مقصر بداند. محمدشاه فرمان منع تبلیغ داد تا اوضاع را آرام کند.<ref>{{پک|سلطانیان|۱۳۹۰|ک=کارنامه فرهنگی میسیونرهای لازاریست|ص=۷۷}}</ref> چون تعداد کاتولیک‌ها کمتر بود، این موضوع به سود آمریکایی‌ها بود. اما آمریکایی‌ها قانع نبودند. از کلنل شیل (کاردار سفارت انگلیس) و سپس کنت مدم (سفیر روس که پروتستان هم بود) خواستند که برای اخراج لازاریست‌ها ایران را تحت فشار قرار دهند. آقاسی ابتدا «شرافتمندانه به مدت ۴۰ روز» مقاومت کرد، اما زمانی که کنت مدم پذیرفت تضمین کتبی بدهد که خود به اعتراض فرانسه رسیدگی کند، پذیرفت. گزارشی از تهران ذکر می‌کند که این «توطئه‌ای برای سرنگونی آقاسی بود.» لازاریست‌ها خواستند حمایت روحانیون را جلب کنند. [[شیخ‌الاسلام]] ارومیه نوشت که اینان «تنها به عبادت خدایتعالی اشتغال دارند» و «تهمت‌ها (تبلیغ در میان مسلمانان) نارواست.»<ref>{{پک|سلطانیان|۱۳۹۰|ک=کارنامه فرهنگی میسیونرهای لازاریست|ص=۷۷}}</ref> سودی نبخشید، دارایی‌های کاتولیک‌ها را غارت کردند و کشیشانشان گریختند. تنها شخصی به نام کلورل خود را به تهران رساند. آقاسی او را پنهان کرد تا سارتیژ، سفیر جدید فرانسه، به ایران برسد. دارینیس و داوید، دو پادری کاتولیک، کلیساهایشان را به پروتستان‌ها فروختند و سپس در مرزهای ایران مخفی شدند.<ref>{{پک|ناطق|۱۳۶۸|ک=ایران در راه‌یابی فرهنگی|ص=۱۹۸}}</ref>
 
سارتیژ، سفیر فرانسه، در ۱۸۴۴ وارد ایران شد. از همان ابتدا فرمان آزادی تبلیغ و بازگشت لازاریست‌ها را از شاه طلب می‌کرد. کلورل به دیدار سفیر رفت. چون مشخص شد از ایران نرفته، روس‌ها اعتراض کردند اما آقاسی به صراحت تأیید کرد که خود او مانع رفتنش شده بود. از شیخ‌الاسلام ارومیه مجدد نامه گرفتند و او گفت لازاریست‌ها «مردان خدایند و بی‌تقصیر.» در همان حال، خبر رسید که کنت مدم ایران را ترک خواهد کرد و سفیر جدیدی خواهد آمد. آقاسی به سارتیژ وعده داد «بگذارید سفیر برود، درست خواهم کرد.» اما کنسول جدید انگلیس به حمایت علنی از آمریکایی‌ها برآمد. آقاسی که نمی‌توانست میان فرانسه و انگلیس طرف یکی را بگیرد، به سارتیژ توصیه کرد خود «حقشان را از روس‌ها بگیرند.» به هر صورت در دسامبر ۱۸۴۴ محمدشاه فرمان جدیدی مبنی بر آزادی تبلیغ صادر کرد. کنسول روس و انگلیسی به شاه ۸ روز وقت دادند فرمان خود را پس بگیرد، اما نتیجه‌ای نگرفتند. سارتیژ هنوز راضی نبود و فرمان دیگری می‌خواست؛ او دولت ایران را در برابر روسیه ناتوان خواند که این موضوع آقاسی را رنجاند و صدراعظم نامه مفصلی در پاسخ به او نوشت.<ref>{{پک|ناطق|۱۳۶۸|ک=ایران در راه‌یابی فرهنگی|ص=۲۰۲}}</ref> بعدها در سال ۱۸۴۸ که همزمان با مرگ محمدشاه هم بود، روس‌ها علیه کاتولیک‌ها بلوایی راه انداختند اما امیرکبیر به حمایت از فرانسویان برآمد.<ref>{{پک|سلطانیان|۱۳۹۰|ک=کارنامه فرهنگی میسیونرهای لازاریست|ص=۷۸}}</ref>
خط ۳۱۸:
 
== جستارهای وابسته ==
* [[نبردهای ایران و انگلستان]]
 
== یادداشت ==
خط ۳۳۹:
* {{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی = شاهدی | نام = مظفر | عنوان = نگاهی به املاک خالصه از غزنویان تا قاجار | ژورنال = روزنامه دنیای اقتصاد | شماره = ۲۹۴۴ | سال = ۱۳۹۲ | پیوند =https://donya-e-eqtesad.com/بخش-تاریخ-اقتصاد-31/729483-نگاهی-به-املاک-خالصه-از-غزنویان-تا-قاجار}}
* {{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی = حسنی | نام = سیدرحمان | عنوان = جایگاه شیلات شمال در مناسبات ایران و روسیه | ژورنال = تاریخ اسلام و ایران | سال = ۱۳۹۲ | پیوند =https://donya-e-eqtesad.com/بخش-اقتصاد-36/3435778-امتیاز-شیلات-در-عهد-محمدشاه-قاجار}}
* {{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی = سلطانیان | نام = ابوطالب | عنوان = بررسی کارنامهٔ فرهنگی میسیونرهای لازاریست فرانسه در ایران (از اوایل دورهٔ قاجار تا جنگ جهانی اول) | ژورنال = مجلهٔ پژوهش‌های علوم تاریخی | دوره = ۳ | شماره = ۲ | سال = ۱۳۹۰ | صفحه = ۶۳-۸۴۶۳–۸۴ | پیوند = https://www.sid.ir/FileServer/JF/4006913900404}}
{{چپ‌چین}}
* {{یادکرد کتاب|نام خانوادگی=Calmard|نام=Jean|عنوان=MOḤAMMAD SHAH QĀJĀR|ناشر=[[Encyclopædia Iranica]]|سال=2004|پیوند=http://www.iranicaonline.org/articles/mohammad-shah}}
خط ۳۵۱:
* {{یادکرد کتاب|نام خانوادگی=Hambly|نام=Gavin R. G.|عنوان=The Cambridge History of Iran|ناشر=[[انتشارات دانشگاه کمبریج|Cambridge University Press]]|شهر=|سال=1991|authorlink=|chapter=IRAN DURING THE REIGNS OF FATH 'Alī SHāH AND MUHAMMAD SHāH|صفحه=174–144|پیوند=https://www.cambridge.org/core/books/cambridge-history-of-iran/iran-during-the-reigns-of-fath-ali-shah-and-muhammad-shah/D833FECBF9A1FE1978E7F11BBFF69F8B}}
* {{cite book|ref= CITEREFYahya1991 | last= Armajani | first = Yahya| title = CHRISTIANITY viii. Christian Missions in Persia | publisher = Encyclopædia Iranica | year = 1991|pages=|url=http://www.iranicaonline.org/articles/christianity-viii}}
* {{cite book|ref= CITEREFHambly1999 | last= Hambly| first = Gavin R. G.| title = FARMĀNFARMĀ, ḤOSAYN-ʿALĪ MĪRZĀ | publisher = Encyclopædia Iranica | year = 1999|pages=|url=http://www.iranicaonline.org/articles/farmanfarma-hosayn-ali-mirza}}
* {{cite book|ref= CITEREFGhani1987 | last= Ghani| first = Cyrus| title = Iran and the West | publisher = Routledge | year = 1987|isbn=|location=|pages=}}
* {{cite book|ref= CITEREFVolodarsky1985 | last= Volodarsky| first = Mikhail| title = Persia's foreign policy between the two Herat crises, 1831–56 | publisher =Middle Eastern Studies | year =1985|pages=111–151}}