گرجی‌های ایران: تفاوت میان نسخه‌ها

محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
←‏لید: فارسی بنویسیم!
خط ۱۳۹:
در سال ۱۱۱۰ ق / ۱۶۹۸ م عده‌ای از افراد قبیلهٔ [[بلوچ]] به سرکردگی [[میرخسروشاه]] به [[کرمان]] هجوم آوردند و بعد از غارت کرمان، [[یزد]] و [[بندرعباس]] را مورد تهدید قرار دادند. شاه سلطان حسین جهت سرکوب شورشیان از [[گیورگی یازدهم]] (گرگین خان گرجی) خواست تا آن‌ها را دفع نماید. گیورگی که پادشاه مخلوع گرجستان (قسمت شرقی کشور گرجستان امروزی) بود در این هنگام در پایتخت صفویه به سر می‌برد. او بعد از اصرار فراوان این امر را پذیرفته ملقب به شاهنواز خان گردید و حکومت کرمان را یافت. برادرزادهٔ گیورگی [[کیخسرو خان گرجی|کیخسرو]] نیز داروغهٔ اصفهان شد و همچنین برادر او [[لوان بیک گرجی|لوان]] سمت دیوان بیگی اصفهان را یافت.<ref>نصیری، دستور شهر یاران، ۲۷۱–۲۷۷.</ref><ref>لکهارت، انقراض سلسلهٔ صفویه و ایّام استیلای افاغنه در ایران، ۵۱–۵۲.</ref><ref>سیوری، ایران عصر صفوی، ۲۴۰–۲۴۳.</ref>
 
گیورگی بعد از انتصاب به حکومت کرمان دست به تهیهٔ مقدمات لازم برای دفع شورشیان زد و ابتدا برادرش لوان را با جمعی از قوای گرجی پیشاپیش به کرمان فرستاد. لوان و سوارانش بیست روزه به کرمان رسیدند و در محاربه‌ایجنگی علی‌رغم کمی تعداد نیروهای، شورشیان را شکست داد. گیورگی نیز به دنبال او وارد کرمان شد و بلوچ‌ها را تارومار ساخت.<ref>نصیری، دستور شهر یاران، ۲۷۷.</ref><ref name=ToolAutoGenRef4>لکهارت، انقراض سلسلهٔ صفویه و ایّام استیلای افاغنه در ایران، ۵۳.</ref>
 
گیورگی از سال دفع شورش بلوچ‌ها تا سال ۱۱۱۶ ق / ۱۷۰۴ م در کرمان ماند و این بار عدم وجودنبود سردارانی لایق در ایران عصر سلطان حسین و پیش آمدن شورش در [[قندهار]]، باعث انتصاب وی به حکومت قندهار گردیدشد.
 
سلطان حسین در سال ۱۱۱۰ ق / ۱۶۹۸ م [[عبدالله خان گرجی]] را به حکومت قندهار منصوب نمود. او که بسیار حریص بود از [[غلزایی‌ها]] که طایفه‌ای [[مردم افغان|افغانی]] بودند اخاذی می‌کرد. استمداد افاغنه از دربار صفوی جهت رفع تظلمات وی نتیجه نداد و آن‌ها به دربار [[مغولان]] [[هند]] متمسک شدند. اوضاع بدین منوال بود تا اینکه در اواخر سال ۱۱۱۶ ق / ۱۷۰۳ م عده‌ای از افاغنه به سرکردگی [[میرسمندر]] به قندهار حمله کردند و آنجا را غارت نمودند. این اخبار به اصفهان رسید. وزراء و امرای شاه در حضور وی به مشورت در خصوص رفع این معضل پرداختند. شاه و امرا که خاطرهٔ تلاش‌ها و موفقیت‌های گیورگی در سرکوب شورشیان بلوچ را در ذهن داشتند تصمیم گرفتند وی را بدین کار برگزینند<ref name=ToolAutoGenRef1>لکهارت، انقراض سلسلهٔ صفویه و ایّام استیلای افاغنه در ایران، ۹۶–۹۷.</ref> و برای انتخاب خود هم دلایلی داشتند. اول آن که سپاه گرجستان همراه گیورگی به قندهار می‌رود و گرجستان خالی از آشوب می‌شود، دوم آن که گیورگی سعی در ظاهر ساختن خدماتی جهت خوش آمد شاه خواهد کرد زیرا او توسط شاه خلع شده‌است، سوم آن که گیورگی سرداری است با عرضه و توانایی انجام این کار را دارد.<ref>کروسینسکی، سفرنامهٔ کروسینسکی، ۳۱.</ref> گیورگی از ابتدا از قبول این مأموریت خودداری می‌کرد اما بعد از این که مقرر شد واختانگ (واختانگ ششم) برادرزاده اش به سمت حکومت گرجستان منصوب گردد بدین کار راضی شد.<ref>کروسینسکی، سفرنامهٔ کروسینسکی، ۹۷.</ref>
 
گیورگی با سپاهی قریب به ۸٬۰۰۰ تن که آن را گرجیان تشکیل می‌دادند به همراه اندکی قزلباش، عازم قندهار شد و قلعه‌های قندهار، زمین داور، بست، شال، مستنگ، فوشنج و قله‌های بلوچ وگرشک را تا سر حد فراه و اسفزار تسخیر و حدود آن را آرام نمود.<ref name="گلستانه، مجمل التواریخ، ۴">گلستانه، مجمل التواریخ، ۴.</ref> او ضمن داشتن حکومت قندهار کار ولایت بیگلربیگی کرمان را توسط نایب خود اداره می‌کرد.<ref>برن، نظام ایالات در دورهٔ صفویه، ۱۳۷.</ref> [[واختانگ ششم]] نیز به نیابت از وی پادشاهی گرجستان را داشت. گیورگی بعد از دفع فتنهٔ افاغنه، [[میرویس خان هوتک]] کلانتر موروثی قندهار را که مردی ثروتمند، باکفایت و کاردان بود، فردی خطرناک تشخیص داد و او را تحت‌الحفظ به دربار صفوی روانه ساخت و ضمن نام‌هاینامه‌هایی به وزراء و امرای دربار نوشت که بهتر است جهت آرامش قندهار این آشوب طلب از خاک [[افغانستان]] دور باشد.<ref>سایکس، تاریخ ایران، ۳۱۴–۳۱۵.</ref>
 
همین که [[میرویس خان هوتک|میرویس]] به پایتخت صفویان وارد شد به وسیلهٔ فردی به نام [[محمود آقای خواجه‌سرا]]<ref name="گلستانه، مجمل التواریخ، ۴"/> با ارکان دولت که شدیداً با هم نفاق و نقار داشتند، رابطه برقرار نمود و با دادن رشوه‌های گزاف به اعتماد السلطنه و دیوان بیگی اصفهان، نه تنها خود را بی گناه و گیورگی را خطاکار معرفی نمود بلکه توانست نزد شاه بار یافته و محبوبیت پیدا کند.<ref>کروسینسکی، سفرنامهٔ کروسینسکی، ۳۳.</ref>
خط ۱۵۷:
میرویس فرستادگان سلطان حسین را زندانی نمود و دربار صفوی تصمیم گرفت تا کیخسرو برادر زادهٔ گیورگی را که داروغهٔ اصفهان بود با ۱۲٬۰۰۰ قزلباش و گرجی‌هایی که به ظاهر اسلام آورده بودند، روانهٔ دفع میرویس نماید. اما اختلاف میان کیخسرو و سپاهیان قزلباش تحت امر وی و اقدام مقامات خزانه داری و همچنین دیگر دیوانیان دربار صفوی که با عدم پرداخت هزینهٔ لشکرکشی موقعیت وی را تضعیف کردند، باعث شد تا او نیز به موفقیت دست نیابد.<ref>لکهارت، انقراض سلسلهٔ صفویه و ایّام استیلای افاغنه در ایران، ۱۰۲–۱۰۳.</ref>
 
کیخسرو سوی قندهار پیش رفت و با شکست دادن قوای افاغنه آن‌ها را در محاصره قرار داد. افغان‌ها حاضر به تسلیم شدند مشروط بر این که عفو عمومی دربارهٔ آنان صادر گردد. اما کیخسرو که می‌خواست انتقام عمویش و سپاه گرجیان را بگیرد، اصرار در تسلیم بلاشرط افاغنه داشت. افاغنه در ناامیدی تنها راه چاره را در مقاومت و مبارزه تا پای مرگ دیده وارد محاربهجنگ شدند و توانستند سپاه کیخسرو را شکست دهند و کیخسرو نیز مانند عمویش به قتل رسید. عدهٔ کثیری از سپاهیان وی نیز کشته شدند.<ref>سایکس، تاریخ ایران، ۳۱۷.</ref>
 
میرویس بعد از این پیروزی خود را مستقل از دربار صفوی می‌دانست و دربار هم جهت دفع وی تعلل نشان داد. میرویس در سال ۱۱۲۷ ق / ۱۷۱۵ م درگذشت و برادر وی عبدالعزیز جانشین او شد. عبدالعزیز سیاست مسالمت‌آمیز در قبال دربار صفوی در پیش گرفت و به خاطر همین موضوع توسط پسر ارشد میرویس به قتل رسید.
خط ۱۶۷:
سپاه ایران شکست یافت و عقب‌نشینی نمود. محمد حسین پس از ذکر محامد و توصیف رشادت و دلاوری رستم خان و سربازان گرجی وی، موضوع را چنین بیان می‌کند: «اگر امرای دیگر نامردی نمی‌کردند و با رستم خان قللر آقاسی اتفاق می‌کردند افغان از میان برداشته می‌شد».
 
خبر مصیبت بار جنگ و شکست گلون‌آباد به دربار رسید و عامهٔ مردم را به اضطراب انداخت. شاه مصمم بهماندنبه ماندن در اصفهان و جلب کمک از اطراف شد. او پیک‌هایی نزد واختانگ ششم پادشاه گرجستان فرستاد. واختانگ که قسم خورده بود به خاطر شاه ایران شمشیر نکشد به او کمکی نکرد.<ref>لکهارت، انقراض سلسلهٔ صفویه و ایّام استیلای افاغنه در ایران، ۱۳۶ و ۱۵۱–۱۶۸.</ref>
 
افاغنه اصفهان را محاصره کردند، این محاصره شش ماه طول کشید، در این مدت قحط و غلای شدیدی در شهر حکم فرما شد و شاه به ناچار از شهر خارج شد. در فرح آباد با [[محمود افغان]] ملاقات نمود و تاج شاهی را با دست خود بر سر محمود گذاشت و امپراطوری صفوی را به دست خود ساقط نمود.<ref>هوشنگ مهدوی، تاریخ روابط خارجی ایران، ۱۳۶.</ref>