[[پرونده:Allegory of the Cave blank.png|بندانگشتی|غار افلاطون. شرح پرونده:چپ (از بالا به پایین): خورشید، چیزهای طبیعی، سایهٔ چیزهای طبیعی، آتش، اشیاء مصنوعی، سایهٔ اشیاء مصنوعی در سطح تمثیل (قیاس).{{سخ}}راست (از بالا به پایین): ایدهٔ «خوب»؛ [[ایده]]ها؛ موضوعات ریاضی؛ نور؛ موجودات و اشیاء؛ تصویر، استعارهٔ خورشید و تمثیل خط تقسیم شده.]]
'''تمثیل غار''' یا '''غار افلاطون''' [[تمثیل (منطق)|تمثیلی]] است که توسط [[افلاطون]] در کتاب [[جمهور (افلاطون)|جمهور]] طرح شده است. او از این تمثیل برای توضیح نظریهٔ [[عالم مثل|عالم مُثُل]] خود بهره برده است. این تمثیل مزبور، به احتمال خیالی بودن یا نادرست بودن تصورات و عقاید انسانها اشاره دارد.
== شرح تمثیل ==
ابتدا یک [[غار]] را در نظر بگیرید که در آن تعدادی انسان در حالی که به دیوار غل و زنجیر شدهاند،شدهاند؛ بهطوری که رویشان همیشه رویشان به سمت دیوار روبهرو بودهمقابلشان استاست، و هیچگاههیچگاه پشت سر خود را نگاه نکردهاند. در پشت این افرادافراد، آتشی روشن استاست، و در جلوی این آتشآتش، مجسمههایی قرار دارددارند، که هنگامی که حرکت میکنندمیکنند، سایهٔ آنهاسایهٔشان بر دیوار روبهرو میافتد. در واقعواقع، این مجسمههامجسمهها، همان [[اعتقادات]] و [[عقاید]] این گروه از افراد هستندهستند؛ که سایهٔ آنها بر روی دیوار منعکس میشود.
در این میان ناگهان زنجیر از پای یکی از این زندانیان که به سوی دیوار غار نشستنشسته استاست، باز میشودمیشود، و آن شخص به عقب برمیگرددبرمیگردد؛ وپشت پشتسر خود را میبیندمیبیند، و سپس از دهانهٔ غار بیرون میرود. او تازه متوجه میشود که [[حقیقت]] چیزی جز آن است که در داخل غار قراروجود داشت. در واقع، این جهانِ خارجخارج، همان [[عالم مثل]] افلاطونی استاست؛ که شخص، هنگامی که به آن میرسدواصل میشود، متوجه میشود که حقایقِ جهان چیزی جز مشاهدات معمول او بوده است. شخصی که به عالم خارج از غار رفته و از آن آگاهی کسب کردهاستکردهاست، تصمیم میگیرد که به غار برگردد و دیگران را نیز از این حقیقت آگاه کند.کند، اما هنگامی که به سوی اشخاص داخل غار میرود تا آنهاآنها را نسبت به جهانِجهان خارج آگاه کند و بگوید که حقیقت چیزی جز این است که شما به آن دل بستهاید، با برخورد سرد زندانیان مواجه میشود، و آنان حرف او را دروغ میپندارند.
در واقع این نظریهٔ افلاطون به این مسئله اشاره دارد که خیر مطلق در جهان مثلمُثُل استهست، و اگرچنانچه کسی میخواهدبخواهد به اخلاقیات دست پیدا کندکند، بایدبایستی به عالم مثل راه پیدا کندیابد. ارسطو با نقد این نظریهٔ افلاطون میگوید: «اگر این عالم، سایهٔ عالم مثل استاست، و همه چیز عالم مثل خوبهم سراسر خیر و نیکی و خوبی است، پس بدیهای انسانها ناشی از چه چیزیناشی شده است؟»