== طرح کلی ==
داستان دختری به نام [[اسکارلت اوهارا|اسکارلت]] است، که در تمام داستان به دنبال [[عشق]]ی میگردد که همواره در کنارش بوده ولی او قادر به درکش نبودهاست.<ref name=":0">{{یادکرد کتاب|عنوان=بر باد رفته}}</ref> او سه بار ازدواج میکند، شوهر اول او در [[جنگ داخلی آمریکا]] میمیردمیمیرد و شوهر دومش بعد از مدتی فوت میکندمیکند و در آخر با(( «رت بالتر))». تجارت به راه میاندازد ولی همواره دل در گرو اشلی ویلکز دارد. در انتهای داستان که همه موانع ازدواج آنها کنار میرود، مییابد که عشق حقیقی اش، [[رت باتلر]] همسر فعلی اوست. تمام این اتفاقات در خلال جنگ داخلی آمریکا می افتدمیافتد.
== خلاصه داستان ==
هشدار: امکان لوث شدن!
بهار سال ۱۸۶۱ است و اسکارلت اوهارا دختر ناز پرورده و زیبای جنوبی در مزرعه بزرگ تارا در جورجیا زندگی میکند. او خواستگاران زیادی دارد اما عاشق اشلی ویلکز که از نجیبزادگان جنوبی میباشد است.
هشدار: امکان لوث شدن!
اسکارلت با شنیدن خبر نامزدی اشلی با دختر ساده و نحیفی به نام ملانی همیلتون به شدت شوکه میشود و روز بعد به مزرعه ویلکز میرود تا از عشقش به اشلی بگوید. اشلی در جواب عشق اسکارلت، اعتراف میکند که او نیز آرزوی ازدواج با اسکارلت را داشته اما آنها به دو دنیای متفاوت تعلق دارند در حالی که روحیه ملانی شباهت زیادی به اشلی دارد.
ماجراجوی پر حاشیه و بی پروایی که رت باتلر نام دارد شاهد این صحنه است و به اسکارلت میگوید که مانند یک خانم رفتار نکردهاست.
جنگ داخلی آغاز میشود و بعد از مدتی چارلز همیلتون (برادر ترسو و کسل کننده ملانی) از اسکارلت خواستگاری میکند. اسکارلت به امید انتقام و شکستن قلب اشلی این درخواست را قبول کرده و با چارلز ازدواج میکند.
بعد از مدتی چارلز به ارتش میپیوندد و در جنگ به دلیل ابتلا به سرخک از دنیا میرود در حالی که اسکارلت از او باردار شدهاست. اسکارلت که بعد از به دنیا آوردن پسرش روحیه بدی پیدا میکند و از همه چیز ناراضی است به آتلانتا سفر میکند تا در کنار ملانی و خاله اش زندگی کند.
شهر شلوغ با خلق و خوی اسکارلت سازگار است و ملاقاتهای او و رت باتلر آغاز میشود. رت صراحت لحن زیادی دارد و گاهی با صحبتهای تمسخرآمیزش باعث رنجش اسکارلت میشود اما در عین حال او را تشویق میکند تا محدودیتهای سنتی بیوه زنهای جنوبی را بشکند و خود را آزاد کند.
با ادامه جنگ و فرا رسیدن قحطی و کمبود غذا، اسکارلت و ملانی نگران اشلی هستند که در نهایت در جنگ اسیر میشود.
بهار سال 1861 است و اسکارلت اوهارا دختر ناز پرورده و زیبای جنوبی در مزرعه بزرگ تارا در جورجیا زندگی می کند. او خواستگاران زیادی دارد اما عاشق اشلی ویلکز که از نجیب زادگان جنوبی می باشد است.
بعد از حمله ارتش یانکیها به آتلانتا، اسکارلت که بسیار ناامید شده تصمیم میگیرد به تارا برگردد اما به خاطر قولی که به اشلی داده کنار ملانی میماند تا فرزندش به دنیا بیاید.
اسکارلت با شنیدن خبر نامزدی اشلی با دختر ساده و نحیفی به نام ملانی همیلتون به شدت شوکه می شود و روز بعد به مزرعه ویلکز می رود تا از عشقش به اشلی بگوید. اشلی در جواب عشق اسکارلت، اعتراف می کند که او نیز آرزوی ازدواج با اسکارلت را داشته اما آن ها به دو دنیای متفاوت تعلق دارند در حالی که روحیه ملانی شباهت زیادی به اشلی دارد.
شبی که یانکیها آتلانتا را به اشغال خود درآورده و آن را به آتش میکشند ملانی پسرش بو را به دنیا میآورد. رت به اسکارلت و ملانی کمک میکند تا از دست یانکیها فرار کنند اما بعد از خارج شدن از آتلانتا، آنها را رها کرده و به ارتش کنفدراسیون میپیوندد.
ماجراجوی پر حاشیه و بی پروایی که رت باتلر نام دارد شاهد این صحنه است و به اسکارلت می گوید که مانند یک خانم رفتار نکرده است.
اسکارلت و ملانی مسیر جنگلی طولانی و خطرناک را با گاری طی کرده و خودشان را به تارا میرسانند.
جنگ داخلی آغاز می شود و بعد از مدتی چارلز همیلتون (برادر ترسو و کسل کننده ملانی) از اسکارلت خواستگاری می کند. اسکارلت به امید انتقام و شکستن قلب اشلی این درخواست را قبول کرده و با چارلز ازدواج می کند.
اسکارلت بعد از ورود به خانه پدری اش متوجه میشود مادرش از دنیا رفته و پدرش حافظه اش را از دست دادهاست، ارتش یانکیها نیز مزارع آنها را غارت کردهاند.
بعد از مدتی چارلز به ارتش می پیوندد و در جنگ به دلیل ابتلا به سرخک از دنیا می رود در حالی که اسکارلت از او باردار شده است. اسکارلت که بعد از به دنیا آوردن پسرش روحیه بدی پیدا می کند و از همه چیز ناراضی است به آتلانتا سفر می کند تا در کنار ملانی و خاله اش زندگی کند.
اسکارلت که از این وضعیت بسیار عصبانی شده همانجا به خودش قول میدهد دیگر هرگز گرسنه نماند و به بازسازی تارا میپردازد. رابطه ملانی و اسکارلت پس از کشتن یک سارق یانکی که قصد حمله به ملانی را دارد نزدیک تر میشود.
شهر شلوغ با خلق و خوی اسکارلت سازگار است و ملاقات های او و رت باتلر آغاز می شود. رت صراحت لحن زیادی دارد و گاهی با صحبت های تمسخرآمیزش باعث رنجش اسکارلت می شود اما در عین حال او را تشویق می کند تا محدودیت های سنتی بیوه زن های جنوبی را بشکند و خود را آزاد کند.
جنگ به پایان میرسد و سربازان در بند از جمله اشلی به خانههای خود بر میگردند …
با ادامه جنگ و فرا رسیدن قحطی و کمبود غذا، اسکارلت و ملانی نگران اشلی هستند که در نهایت در جنگ اسیر می شود.
پس از مدتی خبر وحشتناک افزایش مالیات مزرعه، اسکارلت را شوکه میکند. در واقع جوناس ویلکرسون کارگر سابق تارا که حالا برای خودش اسم و رسمی به پا کرده بود میخواهد با این ترفند خانواده اسکارلت را از مزارع خود بیرون کرده و تارا را به چنگ بیاورد.
بعد از حمله ارتش یانکی ها به آتلانتا، اسکارلت که بسیار نا امید شده تصمیم می گیرد به تارا برگردد اما به خاطر قولی که به اشلی داده کنار ملانی می ماند تا فرزندش به دنیا بیاید.
اسکارلت که از این مسئله بسیار ناراحت است به آتلانتا میرود تا شاید رت باتلر را اغوا کرده و سیصد دلار از او بگیرد اما رت که با احتکار مواد غذایی در طول جنگ ثروت زیادی برای خودش دست و پا کرده به دلیل کلاهبرداری در زندان به سر میبرد و نمیتواند به اسکارلت کمک کند.
شبی که یانکی ها آتلانتا را به اشغال خود در آورده و آن را به آتش می کشند ملانی پسرش بو را به دنیا می آورد. رت به اسکارلت و ملانی کمک می کند تا از دست یانکی ها فرار کنند اما بعد از خارج شدن از آتلانتا، آن ها را رها کرده و به ارتش کنفدراسیون می پیوندد.
در این حین اسکارلت با فرانک کندی، نامزد خواهرش که صاحب یک فروشگاه است روبرو شده و از آن جا که مصمم است تارا را نجات دهد به خواهرش خیانت و با فرانک ازدواج میکند تا مالیات تارا را بپردازد.
اسکارلت و ملانی مسیر جنگلی طولانی و خطرناک را با گاری طی کرده و خودشان را به تارا می رسانند.
بعد از مدت کوتاهی رت از زندان آزاد میشود، او اسکارلت را به خاطر ازدواج با فرانک سرزنش میکند اما مقدار زیادی پول به اسکارلت قرض میدهد تا کارگاه چوب بری اش را راه اندازی کند.
اسکارلت بعد از ورود به خانه پدری اش متوجه می شود مادرش از دنیا رفته و پدرش حافظه اش را از دست داده است، ارتش یانکی ها نیز مزارع آن ها را غارت کرده اند.
اسکارلت فعالیتهای تجاری خود را آغاز میکند و در این زمینه موفق میشود اما به عنوان یک خانم نجیبزاده وجهه اش نزد مردم زیر سؤال میرود.
اسکارلت که از این وضعیت بسیار عصبانی شده همان جا به خودش قول می دهد دیگر هرگز گرسنه نماند و به بازسازی تارا می پردازد. رابطه ملانی و اسکارلت پس از کشتن یک سارق یانکی که قصد حمله به ملانی را دارد نزدیک تر می شود.
مدتی بعد پدر اسکارلت از دنیا میرود و او اشلی و ملانی را تشویق میکند به آتلانتا بروند و در تجارت چوب سرمایهگذاری کنند. در این زمان اسکارلت فرزند دومش را به دنیا میآورد.
در دوران اختلاف بین سیاه پوستان و سفید پوستان و زمانی که امنیت مردم و به خصوص زنان در معرض خطر است، اسکارلت مورد حمله یک سیاهپوست قرار میگیرد و همسرش در حین انتقام کشته میشود.
جنگ به پایان می رسد و سربازان در بند از جمله اشلی به خانه های خود بر می گردند …
زمان کمی بعد از مرگ فرانک، رت از اسکارلت خواستگاری میکند و اسکارلت درخواستش را میپذیرد. آنها بعد از یک ماه عسل طولانی و مجلل به آتلانتا بر میگردند. اسکارلت یک عمارت با شکوه در آن جا میسازد و با یانکیهای ثروتمند معاشرت میکند.
پس از مدتی خبر وحشتناک افزایش مالیات مزرعه، اسکارلت را شوکه می کند. در واقع جوناس ویلکرسون کارگر سابق تارا که حالا برای خودش اسم و رسمی به پا کرده بود می خواهد با این ترفند خانواده اسکارلت را از مزارع خود بیرون کرده و تارا را به چنگ بیاورد.
پس از مدتی فرزند سوم اسکارلت به نام بونی به دنیا میآید، رت عاشق دخترش است و به خاطر آینده او سعی میکند زندگی خود را تغییر داده و نظر مثبت مردم را جلب کند.
اسکارلت که از این مسئله بسیار ناراحت است به آتلانتا می رود تا شاید رت باتلر را اغوا کرده و سیصد دلار از او بگیرد اما رت که با احتکار مواد غذایی در طول جنگ ثروت زیادی برای خودش دست و پا کرده به دلیل کلاه برداری در زندان به سر می برد و نمی تواند به اسکارلت کمک کند.
ازدواج رت و اسکارلت به مرور به سردی و تلخی میگراید. از سوی دیگر عشق سوزان اسکارلت به اشلی به رابطه دوستانه ای بین آنها تبدیل شده اما خواهر حسود اشلی شایع رابطه آنها را پخش میکند که در کمال تعجب اسکارلت، ملانی این شایعه را نمیپذیرد و از اسکارلت دفاع میکند.
در این حین اسکارلت با فرانک کندی، نامزد خواهرش که صاحب یک فروشگاه است روبرو شده و از آن جا که مصمم است تارا را نجات دهد به خواهرش خیانت و با فرانک ازدواج می کند تا مالیات تارا را بپردازد.
دختر زیبای اسکارلت عمر کوتاهی دارد و در یک حادثه اسب سواری از دنیا میرود، رت با مرگ دخترش ضربه بدی میخورد و تقریباً هوش و حواسش را از دست میدهد، رابطه زناشویی آنها نیز نسبت به قبل بسیار سردتر میشود.
بعد از مدت کوتاهی رت از زندان آزاد می شود، او اسکارلت را به خاطر ازدواج با فرانک سرزنش می کند اما مقدار زیادی پول به اسکارلت قرض می دهد تا کارگاه چوب بری اش را راه اندازی کند.
مدتی بعد ملانی به دلیل سقط جنین به سختی بیمار میشود. اسکارلت که از این مسئله بسیار ناراحت شده به ملاقات او میرود و قول میدهد از اشلی و بو مراقبت کند. در این زمان همچنین متوجه میشود چقدر ملانی را دوست داشته و عشق اشلی همیشه برایش نوعی توهم بودهاست.
اسکارلت فعالیت های تجاری خود را آغاز می کند و در این زمینه موفق می شود اما به عنوان یک خانم نجیب زاده وجهه اش نزد مردم زیر سوال می رود.
اسکارلت که سرانجام به عشق و احساسش به رت پی برده بعد از مرگ ملانی با شتاب به دیدار رت میرود تا از عشقش به او بگوید اما رت میگوید که دیگر احساسی نسبت به اسکارلت ندارد و او را ترک میکند.
مدتی بعد پدر اسکارلت از دنیا می رود و او اشلی و ملانی را تشویق می کند به آتلانتا بروند و در تجارت چوب سرمایه گذاری کنند. در این زمان اسکارلت فرزند دومش را به دنیا می آورد.
اسکارلت غمگین و تنها تصمیم میگیرد به تارا و آغوش پرستار کودکی اش مامی برگردد تا قدرت از دست رفته اش را به دست آورده و راهی برای برگرداندن رت پیدا کند.
در دوران اختلاف بین سیاه پوستان و سفید پوستان و زمانی که امنیت مردم و به خصوص زنان در معرض خطر است، اسکارلت مورد حمله یک سیاه پوست قرار می گیرد و همسرش در حین انتقام کشته می شود.
زمان کمی بعد از مرگ فرانک، رت از اسکارلت خواستگاری می کند و اسکارلت درخواستش را می پذیرد. آن ها بعد از یک ماه عسل طولانی و مجلل به آتلانتا بر می گردند. اسکارلت یک عمارت با شکوه در آن جا می سازد و با یانکی های ثروتمند معاشرت می کند.
پس از مدتی فرزند سوم اسکارلت به نام بونی به دنیا می آید، رت عاشق دخترش است و به خاطر آینده او سعی می کند زندگی خود را تغییر داده و نظر مثبت مردم را جلب کند.
ازدواج رت و اسکارلت به مرور به سردی و تلخی می گراید. از سوی دیگر عشق سوزان اسکارلت به اشلی به رابطه دوستانه ای بین آن ها تبدیل شده اما خواهر حسود اشلی شایع رابطه آن ها را پخش می کند که در کمال تعجب اسکارلت، ملانی این شایعه را نمی پذیرد و از اسکارلت دفاع می کند.
دختر زیبای اسکارلت عمر کوتاهی دارد و در یک حادثه اسب سواری از دنیا می رود، رت با مرگ دخترش ضربه بدی می خورد و تقریبا هوش و حواسش را از دست می دهد، رابطه زناشویی آن ها نیز نسبت به قبل بسیار سردتر می شود.
مدتی بعد ملانی به دلیل سقط جنین به سختی بیمار می شود. اسکارلت که از این مسئله بسیار ناراحت شده به ملاقات او می رود و قول می دهد از اشلی و بو مراقبت کند. در این زمان همچنین متوجه می شود چقدر ملانی را دوست داشته و عشق اشلی همیشه برایش نوعی توهم بوده است.
اسکارلت که سرانجام به عشق و احساسش به رت پی برده بعد از مرگ ملانی با شتاب به دیدار رت می رود تا از عشقش به او بگوید اما رت می گوید که دیگر احساسی نسبت به اسکارلت ندارد و او را ترک می کند.
اسکارلت غمگین و تنها تصمیم می گیرد به تارا و آغوش پرستار کودکی اش مامی برگردد تا قدرت از دست رفته اش را به دست آورده و راهی برای برگرداندن رت پیدا کند.
== شخصیتهای داستان ==
اسکارلت اوهارا
دختری زیبا رو که سال هاسالها قبل از شروع جنگ هایجنگهای داخلی در مزارع تارا در جورجیا بزرگ شده استشدهاست. او خودخواه، زیرک و مغرور است و اراده قوی پدرش را به ارث برده اما آرزو دارد که مادر اصیل و نجیب زادهنجیبزاده خود را نیز راضی نگه دارد. اسکارلت با شروع سختی هاسختیها مشکلات خانواده و دوستانش را به دوش می کشدمیکشد. او همزمان به یک نجیب زادهنجیبزاده جنوبی و یک مرد فرصت طلب علاقه دارد و در این میان بین متعهد ماندن به سنت هایسنتهای جنوبی و بقا در عصر مدرن سردرگم می شودمیشود.
رت باتلر
شوهر سوم اسکارلت، مردی ماجراجو و فرصت طلب و در عین حال جسور که در طول جنگ به احتکار مواد غذایی روی می آوردمیآورد و بعد از جنگ به عنوان مردی ثروتمند در آتلانتا زندگی می کندمیکند. مردم نظر مثبتی به او ندارند اما او خودش را به عنوان پدری دوست داشتنی و گاهی شوهر دلسوز به اثبات می رساندمیرساند. او عاشق اسکارلت است اما غرورش مانع نشان دادن عشقش می شودمیشود. باتلر فردی صریح، شوخ طبعشوخطبع و تحقیر کننده محدودیت هایمحدودیتهای اجتماعی است و از ریاکاری متنفر است. او را می توانمیتوان نماد جامعه بعد از جنگ، جهانی واقع بین و سریع که افراد قوی در آن رشد کرده و ضعیف هاضعیفها از بین می روندمیروند دانست.
اشلی ویلکز
وارث خوش تیپ، جوانمرد و شرافتمند مزارع نزدیک تارا که همواره اسکارلت را مسحور خود می کندمیکند. او بعد از جنگ روحیه غمگین و نا امیدیناامیدی دارد و از ازدواج نکردن با اسکارلت احساس پشیمانی می کندمیکند. اشلی فردی متعهد به شرف و سنت هایسنتهای جنوبی است و نمی تواندنمیتواند با جنوب بعد از جنگ سازگار شود. می توانمیتوان او را نماد ارزش هایارزشهای سنتی جامعه دانست.
ملانی همیلتون ویلکز
همسر ضعیف اما خوش قلب اشلی که مورد نفرت و حسادت اسکارلت قرار دارد اما پس از این که در طول جنگ داخلی دچار رنج هایرنجهای مشترک می شوندمیشوند پیوندی عمیق بین آن هاآنها ایجاد شده و در نهایت اسکارلت متوجه می شودمیشود که عشق و حمایت ملانی همیشه منبع قدرت او بوده استبودهاست. ملانی نیز مانند اشلی مظهر ارزش هایارزشهای قدیم جنوبی است اما در مقابل رویا پردازی هایرویاپردازیهای پوچ اشلی، با قدرت درونی آرام اما قوی با دنیا روبرو می شودمیشود.
جرالد اوهارا
او پدر اسکالت است ،است، جرالو مردی است بسیار قوی،پولدارقوی، پولدار و متمول که شخصیت او در اسکارلت نیز بسیار متجلی شده است شدهاست. در واقع اسکارلت همان نسخه ینسخهٔ رشد یافته ییافتهٔ پدر خود به لحاظ قدرت اجتماعی و همچنین نگرش هاینگرشهای روحی است. از سویی دیگر نیز اسکارلت،عشقاسکارلت، عشق پدرش به جنوب و تارا را در دل خود نیز زنده می کندمیکند و این جرارلد اوهارا است که سرمایه یسرمایهٔ عظیم روحی اسکارلت را فراهم می کند میکند.
الن اوهارا
مادر اسکارلت است. او از نوادگان خوانواده یخوانوادهٔ اشرافی روبیلارد است . این زن بسیار رک ،رک، مهربان و در عین حال قوی و محکم است . الن زیبایی خیره ای کننده ای نیز دارد و یه همین منظور جرارلد را محو خودش می کندمیکند و ابن میل به زیبایی در او باعث می شودمیشود که اسکارلت نیز به این میل و این رویکرد در زندگی تمایل پیدا کند .
مامی
مامی پرستار دوران کودکی اسکارلت است . مامی بسیار پیر است و در خانواده یخانوادهٔ اوهارا بیش از چند کودک را نگهداری کرده است کردهاست. وی حتی مراقبت از مادر اسکارلت را نیز در دوران کودکی اش به عهده داشته است داشتهاست. او نماد اخلاق محوری و وفاداری است و همین امر او را در خانواده یخانوادهٔ اوهارا ماندگار کردهکردهاست. است.او حتی یکی از کسانی بود که پس از مرگ در کنار اسکارلت ماند و به او وفادار بود .
فرانک کندی
فرانک کندی ،کندی، دومین شوهر اسکارلت است. او یکی از مهربان ترینمهربانترین اشخاصی است که در طول داستان در مسیر راه اسکارلت قرار می گیردمیگیرد. او به اسکارلت کمک می کندمیکند تا روی پای خودش بایستد و با اندک سرمایه ای که در اختیار او می گذارد ،میگذارد، بستر مناسبی برای رشد او فراهم می کندمیکند. اما از سویی دیگر شما این نکته را نیز در اسکارلت و احساس او نسبت به این شخصیت می بینیدمیبینید که اسکارلت او را به چشم یک ابزار نگاه می کند ،میکند، چرا که با فریب او باعث می شودمیشود که وی از نامزدش جدا شده و به ازدواج او در آید. نقش او در رمان بر باد رفته یک انسان فریب خورده یخوردهٔ هوس است که تنها در بازه ای زمان به اسکارلت کمک می کندمیکند تا مبانی پرداخت مالیات تارا را فراهم می کند میکند.
چارلز همیلتون
چارلز همیلتون برادر ملانی است و نخستین همسر اسکارلت محسوب می شود میشود. اسکارلت به این شخصیت هیچ احساسی نداشته و تنها به این دلیل که از اشلی انتقام بگیرد ،بگیرد، با او وارد یک رابطه یرابطهٔ احساسی می شود میشود. چارلز نیز یکی دیگر از فریب خوردگانی است که اسکارلت از آن هاآنها استفاده می کند میکند. در واقع می توانمیتوان این دید را ارائه کرد که مارگارت میچل از شخصیت چارلز ،چارلز، بعنوان یک شخصیت مکمل استفاده می کندمیکند تا سیر زندگی اسکارلت را نشان دهد .
مرگ چارلز در همان ابتدای زندگی ، باعث میشود که اسکارلت بیوه شود. این امر در زندگی اسکارلت بسیار تاثیر می گدارد ، چرا که اسکارلت به زودی در می یابد که انتظارات جامعه ی اطرافش از بیوه بودن چیست و این باعث تغییر دیدگاه های او ، حتی پوشش او در بازه ای از زمان می شود. از سوی دیگر باید گفت که بسیاری از معتقدین به این امر اشاره می کنند که این اتفاق ، یعنی بیوه شدن اسکارلت در این بخش از زندگی او ، مقدمه ی شخصیتی قوی و مستحکم را برای او فراهم می کند .
مرگ چارلز در همان ابتدای زندگی، باعث میشود که اسکارلت بیوه شود. این امر در زندگی اسکارلت بسیار تأثیر می گدارد، چرا که اسکارلت به زودی در مییابد که انتظارات جامعهٔ اطرافش از بیوه بودن چیست و این باعث تغییر دیدگاههای او، حتی پوشش او در بازه ای از زمان میشود. از سوی دیگر باید گفت که بسیاری از معتقدین به این امر اشاره میکنند که این اتفاق، یعنی بیوه شدن اسکارلت در این بخش از زندگی او، مقدمهٔ شخصیتی قوی و مستحکم را برای او فراهم میکند.
عمه همیلتون
عمه همیلتونهمیلتون، ، عمه یعمهٔ چارلز و ملانی است . اسکارلت در دوره یدورهٔ اقامتش در آتلانتا در منزل او زندگی می کند میکند.
بانی بلو باتلر
فرزند سوم و آخرین فرزند اسکارلت است. او دختر رت باتلر است و به مانند مادرش رنج هایرنجهای بسیار تحمل می کندمیکند و قدرتمند می شودمیشود. او رت را به شدت مورد احترام قرار می دهدمیدهد و در نهایت نیز این احترام را نصیب اسکارلت می کند میکند.
سوئلن اوهارا
خواهر کوچک اسکارلت می باشدمیباشد. او شخصی بسیار مغرور و خودخواه است . او با ویل بنیتن ازدواج می کندمیکند. اما باید به این نکته توجه داشت که او نامزد و معشوقه یمعشوقهٔ فرانک بوده استبودهاست که با حقه ی اسکارلتحقهٔ ،اسکارلت، فرانک او را طلاق می دهدمیدهد و به درخواست عشقی اش جواب منفی می دهد میدهد.
کارن اوهارا
کوچکترین خواهر اسکارلت است . او دختری با طبع بسیار مهربان و مردم دوست است و پس از جنگ تبدیل به یک انسان مذهبی می شود میشود.
بیگ سام
خدمتکار عظیم الجثه یالجثهٔ مزارع تارا است. او اسکارلت را از حمله یحملهٔ شانتی تون نجات میدهدمیدهد و اسکارلت به او بسیار مدیون است .
پورک
نخستین برده یبردهٔ جرالد اوهارا است . پورک برده ایبردهای بسیار وفادار است و فداکاری هایفداکاریهای بسیاری را نسبت به خانواده ای اوهارا از خود نشان داده است دادهاست.
پریسی
برده ایبردهای است بسیار احمق و ساده لوح . او مسئولیت نگهداری بچه یبچهٔ ملانی را به عهده دارد. او تاثیرتأثیر بسیاری نیز بر روی اسکارلت و روحیه یروحیهٔ خود باوری او داشته است داشتهاست.
همپتون همیلتون
فرزند بزرگ اسکارلت از شوهرش چارلز همیلتون است. او روحیه یروحیهٔ مبارزه جویانه یجویانهٔ پدرش را در نگهداری و پاسداشت سنت هاسنتها بسیار اعمال کرده است کردهاست.
الا کندی
فرزند دوم اسکارلت است. الا دختری بسیار بدترکیب و زشت است و از فرانک برای اسکارلت به یادگار مانده است ماندهاست.<ref>{{https://mohamadrezateimouri.com/gone-with-the-wind/}}</ref><ref name=":0"/>
<ref>{{https://mohamadrezateimouri.com/gone-with-the-wind/}}</ref>
<ref name=":0"/>
== نقد ادبی داستان ==
رمان بر باد رفته را می توانمیتوان به جد یکی از گران مایه ترینمایهترین آثار ادبی آمریکا هم به لحاظ فرم و هم به لحاظ معنا و محتوا دانست . اگر نگاهی دقیق به تاریخ نوشتار این رمان داشته باشیم و همچنین مروری بر افکار ماگارت میچلمیچل، ، نویسنده ینویسندهٔ رمان بر باد رفته ،رفته، را مایه یمایهٔ کار خویش قرار دهیم ،دهیم، به نکات جالب توجهی دست می یابیممییابیم که می تواندمیتواند برای ما مشعله هایمشعلههای فهم این رمان را بیش از پیش در اختیار ما قرار دهد .
نخستین شیوه ای که در بیان نقد این داستان در پیش می گیریم ،میگیریم، این است که نگاهی به شخصیت و درون مایه یمایهٔ آثار مارگارت میچل می اندازیممیاندازیم و سپس از او می خواهیممیخواهیم که خود به وضوح لایه هایلایههای رمان بر باد رفته را برای ما تفکیک کند و پیام هایپیامهای خویش را بر ما آشکار کند. این امر ،امر، یکی از رایجرایجترین ترین گونه هایگونههای نقد ادبی است . در واقع ما می توانیممیتوانیم خودمان را در یک مصاحبه با شخصیت اصلی نویسنده قرار بدهیم و از او بخواهیم که بار دیگر خود را به فضای داستان ببرد و بر اساس روایت مستندی به ما از جای جای داستان و معانی پشت آن اطلاعاتی در اختیار قرار دهد .
منظره ای که ما از مارگارت میچل ،میچل، آن هم در قالب یک گفتگوی مستند از او در اختیار داریم ،داریم، سخنان او پس از انتشار کتاب ” بر باد رفته ” است. پس از انتشار این کتاب یادداشتی از او به یادگار می ماندمیماند که نشان از درجه یدرجهٔ والای تفکر هایتفکرهای وی نسبت به نگارش رمان بر باد رفته است رفتهاست. او می گوید میگوید: ” اگر قرار باشد برای این رمان مضمونی انتخاب کنیم، من بقا را ترجیح می دهممیدهم. چه چیزی باعث می شودمیشود یک فرد بتواند در مقابل این فجایع دوام بیاورد و همچنان شجاع، قوی و توانا باقی بماند ؟بماند؟ در هر تغییر و تحول بزرگی می توانیممیتوانیم چنین چیزی را مشاهده کنیم. عده ای دوام می آورندمیآورند و عده ای دیگر از بین می روند میروند.
آن هاییآنهایی که در این نبردها سربلند بیرون می آیندمیآیند در مقایسه با بقیه چه ویژگی هاییویژگیهایی دارند؟ از نظر من بازمانده ها مهمبازماندهها ترمهمتر از همه یک ویژگی دارند: قوه ابتکار. من دربارهدربارهٔ مردمی می نویسممینویسم که ابتکار دارند . ” . این یادداشت از او می تواند ، جرقهمیتواند، یجرقهٔ شناخت تفکرات میچل را بعنوان یک نویسنده ینویسندهٔ فعال و صاحب اندیشه در ما ایجاد کند . نخستین مقوله و مفهومی که می توانمیتوان از سخنان میچل برداشت کرد این است که او به ” مفهوم بقا ” اشاره دارد. بقا یک مفهوم کاملاکاملاً انسانی است. بقا پروسه ای را در ذهن ایجاد می کندمیکند که کاملاکاملاً روایت انسانی ای از زندگی ارائه میدهدمیدهد. از نگاه علم فلسفه و همچنین از نگاه منتقدین ادبی ،ادبی، ” بقا ” عاملی است که در پی انتخاب هایانتخابهای انسانی صورت می گیردمیگیرد. شاید برای شما هم سوالسؤال پیش آمده باشد که بقا واژه ای است که ما برای همگان به کار می بریممیبریم و شاید برای حیوان نیز بتوان از آن استفاده کرد ،کرد، اما حقیقت امر این است که یک انتخاب واژگان غلط برای یک نجات و یک برجا ماندن در هستی است .
بقا چیزی است که تنها متعلق به انسان است. چرا که بقا انتخاب را در دل خود به همراه دارد و این اراده یارادهٔ انسان است که برای او شرایطی را رقم می زندمیزند که در طی آن به یک بقا برسد و یا اینکه در سیل فنا از میان برود . این اتفاق در دیگر اجزای هستی وجود ندارد. برای دیگر اجزای هستی تنها می توانمیتوان یک حال تصور کرد و آن مفهوم ” نجات ” است ،است، نجات از چیزی که هیچ تاثیریتأثیری در آن ندارند. به هر طریق باید ریشه یریشهٔ این قضیه را بطوربهطور فلسفی دنبال کرد ،کرد، اما شما همین پیش فرض را در ذهن خود نگه دارید که بقا یک مفهوم کاملاکاملاً انسانی است و اراده یارادهٔ انسان را شامل می شود میشود.
میچل نیز به این اشاره می کندمیکند که رمان او رمان بقا است. در واقع باید دو سوالسؤال در این جااینجا مطرح کرد ،کرد، نخست آنکه بقای این رمان در باب چه شخصیتی ذکر می شود ؟میشود؟ و این بقا در پی چه اتفاقاتی و در پی فرار از کدام فنایی صورت می گیرد؟ میگیرد؟ رمان بر باد رفته بر گرد یک شخصیت اصلی به نام اسکارلت اوهارا می گرددمیگردد. او شخصیتی است که در طول داستان بر باد رفته تحولی را از خود نشان می دهدمیدهد که تنها و تنها برای زنده ماندن است. زنده ماندنی که به دنبال ارزش هاست. حال نوبت آن است که نگاهی به شخصیت اسکارلت داشته باشیم. شخصیتی که دقیقادقیقاً مفهوم بقا را برای ما معنا می کند میکند. اسکارلت فردی است که در داستان دچار شخصیت هایشخصیتهای گوناگون است اما این شخصیت به هر طریق ،طریق، یک اصل و یک نماد را در زندگی خود برقرار می داردمیدارد و آن سرسختی برای رسیدن به موفقیت است .
رمان بر باد رفته نشان از اسکارلتی دارد که در زندگی خویش از تمامی ابزارهای مورد نیاز استفاده می کندمیکند تا که به آنچه که در دل دارد برسد. او دقیقادقیقاً مفهوم بقا را برای ما معنا می کندمیکند. مفهومی که بیش از هر چیز برای میچل مهم است و در دل داستان خود به آن بسیار می پردازد میپردازد. اما دیگر واژه ای که او در یادداشت بعد از انتشار کتاب منتشر می کندمیکند ذکر این نکته است که او از مفهوم ” بازمانده ها”هاً استفاده می کند میکند. بازمانده هابازماندهها در این داستان رت و اسکارلت هستند. کسانی که فراز و نشیب هانشیبها را دیدند ،دیدند، همه چیز را به جان خریدند تا اینکه سر از درون اجتماع مرده یمردهٔ خویش بیرون بیاورند . اسکارلت و رت دقیقادقیقاً یک بازمانده اند ،اند، چرا که آنها خیلی خوب به مهارت مبارزه کردن آشنایی یافته اندیافتهاند. از نگاه میچل برای بقا باید مبارزه کرد. مبارزه ای که درگیری اهداف و جان آدمی است .
اسکارلت و رت کسانی هستند که خود را با هر شرایطی وفق داده انددادهاند و شاید بهترین واژه بجای وفق دادن ،دادن، این است که مبارزه می کنندمیکنند. و این ترجمان تمام مفاهیمی است که مارگارت میچل در نوشته ینوشتهٔ پس از انتشار کتابش قصد به بیان آن را دارد. اما سوالیسؤالی که باید به آن پاسخ داد این است که شرایطی که آن هاآنها خود را با آن وفق می دهند ،میدهند، چه شرایطی ست؟ در رمان بر باد رفته جامعه ای به تصویر کشیده می شودمیشود که جامعه سنت جنوب ،جنوب، همیشه درگیر جنگ است. این جنگ برای اهالی جنوب یک مفهوم فاجعه گون است و برای آن هاآنها بدبختی به همراه آورده استآوردهاست. این نکته نیز بدیهی است. طبیعی است که در هر جامعه یجامعهٔ جنگ زده ایزدهای افراد با مفهوم فقر و فلاکت روبرو هستند و دچار بدبختی می شوند میشوند.
اما این میان چه کسی و یا چه کسانی به مفهوم بقا می رسندمیرسند و بازمانده می شوند؟میشوند؟ چه کسانی می توانندمیتوانند با استفاده از این شرایط ،شرایط، سر خود را از این فلاکت بیرون آورده و در میان جنگ خود را دچار خوشبختی و رفاه کنند . این جاست که ما باز هم به بخش دیگری از یادداشت میچل می رسیممیرسیم که می گویدمیگوید ” من برای بازماندهبازماندهها ها می نویسم ،مینویسم، بازماندگانی که ابتکار دارند. ” . این ابتکار دقیقادقیقاً جایی خودش را نشان می دهدمیدهد که رت با استفاده از شرایط جنگ کاری می کندمیکند که پولدار شود و سرمایه دارسرمایهدار شود. این قضیه حتی برای اسکارلت نیز صدق می کند میکند. او با تاسیستأسیس یک کارگاه چوب در شرایطی که همه در حال درگیری و جنگ هستند ،هستند، به ثروت میرسدمیرسد و خود و جامعه یجامعهٔ خود را از شرایط اسفباری ک به آن دچار هستند ،هستند، رهایی میدهدمیدهد و به بقا می رسد میرسد.
ملانی و اشلی دیگر کسانی هستند که خود را برای وفق دادن با شرایط جنگ آماده می کنندمیکنند اما با شکست روبرو می شوند میشوند. آن هاآنها نشان دهنده یدهندهٔ زندگی سنتی جنوب هستند ،هستند، زندگی ای که در آن ابتکاری وجود ندارد. بعد از این که جنگ به پایان می رسد ،میرسد، اشلی بیشتر پول خود را صرف می کندمیکند و به یاد روزهای گذشته یگذشتهٔ خویش خیال بافی می کندمیکند و زندگی اش را صرف هیچ و پوچ می کندمیکند. او در نهایت حتی به یک کشاورز فقیر تبدیل می شودمیشود. اما این در حالی است که حتی بعد از اینکه اسکارلت به او یک شغل هم می دهد ،میدهد، او در آن شغل نیز ناموفق می شودمیشود و مجبور به ترک می شود میشود.
اشلی دقیقادقیقاً می داندمیداند که چه چیزی در جهان او در حال رخ دادن است در نهایت همان اتفاقی رخ خواهد داد که هنگام نابودی یک تمدن رخ می دهدمیدهد. افرادی که عقل دارند و شجاع هستند زنده می مانندمیمانند و بقیه، نابود خواهند شد و اشلی نیز می داندمیداند که جز دسته یدستهٔ دوم است. اما هنگامی که به ملانی می رسیم ،میرسیم، اوضاع کمی رو براه تر است. همانطورهمانطور که در تحلیل شخصیت ملانی نیز خدمتتان عرض کردیم ،کردیم، او شخصیتی متعادل است و آرامش بهتری را در کنار آمدن با واقعیت دارد .
او در هر بحرانی سعی می کندمیکند خودش را باقی نگه دارد و در این راه نیز از حمایت هایحمایتهای به ظاهر سرپرستانه یسرپرستانهٔ اسکارلت بهره می گیردمیگیرد. او در ادامه حتی آنچنان قوی می شودمیشود و آنچنان استحکامی از خود نشان می دهدمیدهد که خود شخصیت اسکارلت را نیز تحت تاثیرتأثیر قرار میدهدمیدهد. اما تنها نکته ای که نمی گذاردنمیگذارد او به آنچه که باید به آن برسد ،برسد، یعنی بقا ،بقا، دست پیدا کند ،کند، گذشته نگری اوست. او بر خلاف رت و اسکارلت ،اسکارلت، همیشه نگاهی به گذشته دارد و این نگاه به گذشته کلیت زندگی او را تشکیل می دهد میدهد.
اما بگذارید کمی از فضای یادداشت میچل فاصله بگیریم و به دل رمان سفر کنیم ،کنیم، جایی که بسیاری از گره هایگرههای کور در آن باز می شودمیشود و دغدغه هایدغدغههای بسیاری را می توانیممیتوانیم از دل آن بیاموزیم . یکی از دغدغه هایدغدغههای ذهنی نویسنده ینویسندهٔ این کتاب ،کتاب، که به طوربهطور اختصاصی در این کتاب به آن پی میمیبریم، بریم ، مقوله یمقولهٔ عشق است. میچل ،میچل، خود یک زن است. زنی که طبعاطبعاً با دنیای ادبیات سر و کار دارد و بسیار عاشقانه نیز می نویسدمینویسد. از این رو می توانیممیتوانیم بگوییم که عشق ،عشق، نه تنها یک دغدغه یدغدغهٔ ادبی برای میچل است ،است، بلکه یک دغدغه یدغدغهٔ انسانی نیز برای او فراهم ساخته استساختهاست و این باعث شده استشدهاست که ما تجلی افکار میچل را در این رمان مشاهده کنیم. در باب عشق و تجلی افکار عاشقانه یعاشقانهٔ او باید چنین گفت که : ” عشق در رمان بر باد رفته ،رفته، حاوی آموزه هاآموزهها و درس هایدرسهای بسیاری است .
هر کدام از شخصیت هایشخصیتهای داستان به گونه ای با مفهوم عشق در گیر هستند و هر کدام نیز به نوعی با آن سر و کار دارند . اسکارلت ،اسکارلت، یکی از آن شخصیت هاست که تا پایان رمان نیز علی رغمعلیرغم تمام موفقیت هاموفقیتها اما به عشق و معنای واقعی آن پی نمی بردنمیبرد. او عاشق اشلی است اما او در این انتخاب و در این عشق ،عشق، دچار یک سوسوءبرداشت برداشت می شودمیشود و این امر باعث می شودمیشود که شکست عشقی خود را تجربه کند. و او هنگامی که اشلی با ملانی ازدواج می کندمیکند به قصد انتقام از اشلی با چارلز وارد یک رابطه یرابطهٔ عاطفی می شود میشود. میچل به صراحت در این کتاب اشاره می کندمیکند که حرکت اسکارلت یک حرکت انتقامی است و عشقی در کار نبوده است نبودهاست.
این همان درک نا صحیح و نا درست از عشق را در شخصیت اسکارلت نشان میدهدمیدهد. شخصیتی که علی رغمعلیرغم شیفتگی بسیار بالا ،بالا، عشق را تجربه نمینمیکند. کند.هر چند که عشق اسکارلت به اشلی یک محرکه یمحرکهٔ داستانی است اما مهم ترینمهمترین و دردناک تریندردناکترین نتیجه علاقه اسکارلت به اشلی این است که باعث می شودمیشود او به عشق و حمایتی که رت باتلر در طول سال هاسالها نثارش می کند،میکند، پی نبرد. همین عشق باعث می شودمیشود که متوجه میزان شباهت خودش با رت نشود . او هم چنین متنفر است از این که رت می تواندمیتواند به تک تک افکار و اعمال او پی ببرد و در برابر او نمی تواندنمیتواند هیچ نقشه و حربه ای به کار ببرد .
شاید این بخش از داستان که اسکارلت متوجه عشق رت به خودش نمی شودنمیشود و در عوض علاقه کورکورانه خود به اشلی را پی می گیردمیگیرد باعث خستگی مخاطب شود. در نهایت، اسکارلت متوجه می شودمیشود که تنها عاشق یک نسخه خیالی از اشلی بوده استبودهاست. او عاشق رت می شود،میشود، ولی دیگر دیر شده استشدهاست. چرا که رت نیز دیگر علاقه ای به او ندارد و اینجاست که ما باز هم با مفهوم گمگشته و بر باد رفته از عشق روبرو می شویم میشویم.
پس می توانمیتوان این نتیجه را حاصل کرد که نگاه میچل به عنوان نویسنده به مفهوم عشق ،عشق، نگاهی است سرشار از پیچیدگی هاپیچیدگیها که با روحیات انسان هاانسانها گره خورده استخوردهاست. میچل به عنوان یک نویسنده ینویسندهٔ قهار به این نکته اشاره می کندمیکند که انسان هایانسانهای بازمانده نیز با تمام مهارت و ابتکاری که در این مسیر به خرج دادهدادهاند، اند ، می توانندمیتوانند از عشق بی نصیب باشند . عشق مفهومی بسیار مستقل در رمان بر باد رفته استرفتهاست و آن را نمی تواننمیتوان با هیچ حوزه یحوزهٔ دیگری از تفکر سنجید. از این روست که باید بگوییم ،بگوییم، نهایت هوشیاری نویسنده ینویسندهٔ رمان بر باد رفته ،رفته، در نگاه ویژه ای به عشق و درک صحیح از آن در زندگی رقم می خورد میخورد.
دیگر مفهومی که از دل این داستان می توانمیتوان بیرون کشید ،کشید، روایت جامعه و فرهنگ هایفرهنگهای اجتماعی است. اگر به دقت به ساختار جامعه یجامعهٔ اجتماعی جنوب نگاه کنیم ،کنیم، در می یابیممییابیم که ساختار جامعه یجامعهٔ جنوب به شدت دچار تبعیض هایتبعیضهای جنسیتی است. در این جامعه، به زنان یاد می دهندمیدهند که به فکر ازدواج با مردان پول دارپولدار باشند، چند بچه به دنیا بیاورند و کارهای خانه را انجام دهند. اسکارلت اما همان موقع متفاوت فکر می کندمیکند. او می خواهدمیخواهد کاری بیش از اغواء مردان و خانم بودن انجام دهد. ذات واقعی او بی رحم و خودخواه است و هیچ شباهتی با خانم هایخانمهای اطراف خود ندارد .
این احساس اوست که در آینده ای نه چندان دور ،دور، مرکز ثقل تمام تغییرات او می شودمیشود. اسکارلت ،اسکارلت، وقتی وارد دنیای تجارت می شودمیشود به لطف همین حسابگری هاحسابگریها موفق می شودمیشود رقبا را از پیش رو بردارد. در بستری گسترده تر،گستردهتر، او باهوش است، به سرعت می تواندمیتواند به فرصت مورد نظر خود دست پیدا کند و به دنبال آرزوهایش برود، صرف نظر از این که چه بهایی باید بپردازد. جنگ عاملی است که باعث می شودمیشود اسکارلت جایگاه خود به عنوان یک دختر زیبا و موقر جنوبی را کنار بگذارد و به یک تاجرموفق تبدیل شود. پیش از جنگ، منبع درآمد اصلی مردم جنوب کشاورزی بود. مردان و زنان هرکدام وظیفه معینی داشتند .
مردان کارهای کشاورزی را انجام می دادندمیدادند و زنان هم به کارهای خانه و تامینتأمین خورد و خوراک بردهبردهها ها می پرداختندمیپرداختند. اما این روایت ،روایت، پس از جنگ دچار تغییر می شودمیشود. نگاه جالبی که میچل به جنگ داشته است ،داشتهاست، ذکر این نکته است که جنگ هاجنگها هر چند ویرانی هاویرانیها را به همراه دارند اما باید به این نکته نیز اشاره کرد که این ویرانی هاویرانیها گاه موجب از هم فرو پاشیفروپاشی بسیاری از تفکرات غلط در انسان هاانسانها باشد. تفکرات غلطی که بنیاد فکری هر جامعه را تشکیل می دهندمیدهند و موجبات خشونت هاخشونتها و تبعیض هایتبعیضهای انسانی و فرهنگی و خصوصاخصوصاً جنسیتی می شوندمیشوند. از نگاه میچل ، جنگمیچل، هاجنگها همیشه بد نیستند ،نیستند، بلکه می توانندمیتوانند مبانی تحول را نیز فراهم کنند. ما در دوره یدورهٔ پس از جنگ می بینیممیبینیم که اسکارلت به تدریج همچون یک مرد عمل می کندمیکند و حرف می زندمیزند. او مسئولیت تارا را به عهده می گیرد،میگیرد، به اشلی و خانواده اش کمک می کندمیکند و حتی او را به استخدام خود در می آورددرمیآورد. هم چنین عدم تمایل اسکارلت به بچه دار شدن در آن زمان امری بسیار غیرمعمول بود. این مسالهمسئله نشان دهنده میزان جسارت اسکارلت در کنار زدن قواعد سنتی است. و این هااینها همه چیزهایی است که جامعه یجامعهٔ سنتی اجازه یاجازهٔ میدان دادن به آنها را نمیداده استنمیدادهاست و این تنها خوش یمنیخوشیمنی جنگ بوده استبودهاست که چنین تغییراتی در بستر یک اجتماع رخ می دهد میدهد.
رمان بر باد رفته را به حقیقت نمی تواننمیتوان در هیچ مقاله ای خلاصه کرد و نمی تواننمیتوان هیچ پایانی بر روند تحلیلی آن بنا کرد ،کرد، بلکه تنها می توانمیتوان گفت و به قدر وسع از این رمان صحبت کرد . مطمئنامطمئناً شما نیز پس از خواندن این رمان ،رمان، به نکاتی دست خواهید یافت که به شدت کارساز هستند و حتی می توانندمیتوانند در این تحلیل مکمل کار ما باشند. در واقع رمان بر باد رفته ،رفته، تنها زندگی یک انسان نیست زندگی یک تاریخ است و این تاریخ است که همیشه برای ما درسهای فراوانی به همراه دارد. پس به هنگام خوانش این رمان ،رمان، سعی کنید نگاهتان را و زاویه یزاویهٔ دیدتان را کمی از اسکارلت بگیرید و به محیط و جامعه یجامعهٔ او نیز توجهی ویژه داشته باشید. مطمئن باشید که این رمان به شما یک قدرت تحلیل ادبی بسیار بلند مرتبه عطا می کندمیکند و یک درسنامه یدرسنامهٔ معرفت آموزی در دنیای مدرت را برای شما به ارمغان خواهد داشت .<ref>{{https://mohamadrezateimouri.com/gone-with-the-wind/}}</ref>
<ref>{{https://mohamadrezateimouri.com/gone-with-the-wind/}}</ref>
== برخی عبارات مشهور کتاب ==
فردا… بهتر است راجع به این موضوع فردا فکر کنم! فردا همیشه برای فکر کردن بهتر است.
”پاپا چطور میمیتوانست توانستدربارهٔ درباره ی قلعه یقلعهٔ سامتر و یانکی هایانکیها صحبت کند در حالی که می دانستمیدانست قلب او شکسته است؟شکستهاست؟ مثل هر جوان دیگری اسکارلت تعجب می کردمیکرد که مردم چگونه می توانندمیتوانند این همه به دردهای او بی اعتنا باشند و دنیا چطور می تواندمیتواند به گردش خود ادامه دهد، در حالی که قلب او رنجیده و مجروح است .
خیلی بیش از آنچه بتواند تصورش را بکند عوض شده بود. آن پوسته یپوستهٔ سخت و ضخیمی که از چندی پیش به دور قلبش می پیچیدمیپیچید و حصاری ایجاد می کردمیکرد اکنون سخت ترسختتر شده و رو به ضخامت می رفت میرفت.
چقدر ناگوار است که زنی یک مرتبه در زندگی با بدترین حادثه یحادثهٔ عمرش روبه رو شود. می دانی عیبش کجاست؟ برای اینکه اگر با یک چنین پیش آمدی برخورد کرد آنوقت روحیه اش عوض می شودمیشود و دیگر برای هیچ چیز ارزشی قائل نیست – خیلی تاسف دارد که زنی به آن مرحله برسد .
اسکارلت از من بشنو و در زندگی همیشه از یک چیزی بترس، همانطورهمانطور که به چیزی یا به کسی در زندگی عشق داری. برای اینها زندگی جز پول و غلام و تفریح چیز دیگری نبود. حالا که هیچکدامهیچکدام از آن هاآنها نیست، نسلی شده اندشدهاند که رو به فنا و نیستی می روند میروند.
زندگی تعهدی نسبت به ما ندارد که آن چهآنچه را که انتظار داریم به ما بدهد.
ما آن چهآنچه را که به دست می آوریممیآوریم می گیریم و شکر می کنیممیکنیم که بدتر از آن نشده استنشدهاست.
قلبم را برایت بریدم تا اگر خواستی آن را بپوشی.
اگر عذرخواهی را به تاخیرتأخیر بیندازی سخت ترسختتر خواهد شد و در نهایت غیر ممکن میغیرممکن شودمیشود.
کاش می توانستممیتوانستم به کاری که انجام می دهیمیدهی یا جایی که می رویمیروی اهمیت دهم اما نمینمیتوانم! توانم!فقط می دانممیدانم که دوستت دارم، این از بد شانسی توست!<ref>{{https://mohamadrezateimouri.com/gone-with-the-wind/}}</ref>
<ref>{{https://mohamadrezateimouri.com/gone-with-the-wind/}}</ref>
== حواشی و انتقادها ==
در پی اعتراضات اخیر آمریکا و جنبش ضد تبعیض نژادی بسیاری از شبکههای جهانی تصمیم گرفتند فیلم برباد رفته را از شبکهٔ پخش خود پاک کنند. در این مدت یادداشتهای بسیاری در شبکههای اجتماعی در مذمت چنین کتابها و فیلمهایی پخش میشد که در آن عملاً نژادپرستی به عنوان یک عنصر اصلی مطرح بود.
بر باد رفته، شرح یکی از مهمترین جنگهای داخلی دنیاست که از خلال یک داستان عاشقانه روایت میشود. در این جنگ که بین شمال و جنوب آمریکا دربارهٔ بردهداری رخ داد، نسبتاً برای همیشه بردهداری -دستکم به معنای کلاسیکش- از بین رفت.
در پی اعتراضات اخیر آمریکا و جنبش ضد تبعیض نژادی بسیاری از شبکههای جهانی تصمیم گرفتند فیلم برباد رفته را از شبکهی پخش خود پاک کنند. در این مدت یادداشتهای بسیاری در شبکههای اجتماعی در مذمت چنین کتابها و فیلمهایی پخش میشد که در آن عملاً نژادپرستی به عنوان یک عنصر اصلی مطرح بود.
یکی از چیزهایی که در مورد این اثر محل مناقشه است، زاویهٔ دید و روایت است. نویسنده فضا و شخصیتهای اصلیاش را از بین مردمان جنوب (طرفداران بردهداری) انتخاب میکند؛ مهمانیهای باشکوه ناهار، مراسم رقص و گردهماییها و آدمهای سیاهپوست که ازخدمت به سفیدها و شرافتمندی اربابهایشان راضی هستند.
بر باد رفته، شرح یکی از مهمترین جنگهای داخلی دنیاست که از خلال یک داستان عاشقانه روایت میشود. در این جنگ که بین شمال و جنوب آمریکا دربارهی بردهداری رخ داد، نسبتاً برای همیشه بردهداری -دستکم به معنای کلاسیکش- از بین رفت.
یکی از چیزهایی که در مورد این اثر محل مناقشه است، زاویهی دید و روایت است. نویسنده فضا و شخصیتهای اصلیاش را از بین مردمان جنوب (طرفداران بردهداری) انتخاب میکند؛ مهمانیهای باشکوه ناهار، مراسم رقص و گردهماییها و آدمهای سیاهپوست که ازخدمت به سفیدها و شرافتمندی اربابهایشان راضی هستند.
معترضان با دستآویز قرار دادن چنین چیزهایی به مذمت این اثر میپردازند. اما اگر نیک بنگریم نباید به ظرافت و هوشمندی نویسنده برای انتخاب موقعیتها و مکان و شخصیتها آفرین گفت؟ مارگارت میچل داستانش را با یکی از میهمانیهای مجلل شروع میکند. (مهمانیهایی که به زودی به تاریخ خواهند پیوست و حضوری نوستالژیک پیدا خواهند کرد) در این مهمانی پچپچههایی از یک جنگ قریبالوقوع با شمالیهای مخالف بردهداری مطرح میشود. مردها مینوشند، رجز میخوانند، به حرف تنها فرد هوشیار و روشنفکر جمع که آنها را از جنگیدن بر حذر میدارد توجهی نمیکنند و یکی یکی اعلام داوطلبی میکنند؛ حساب شمالیها را کف دستشان خواهیم گذاشت، دلیری و شجاعتمان را یکبار دیگر ثابت خواهیم کرد و الیآخر.
جنگ خونین در میگیرددرمیگیرد. مزارع از بین میروند. خانوادهها از هم میپاشند. توحش و نکبت همه جا را فرا میگیرد و مارگرت میچل از زبان اشلی ویلکز مینویسد: «برای چه میجنگی؟ تردیدی نیست که این جنگ برای شرافت یا افتخار نیست. جنگ کاری است کثیف! و من از هر چه ناپاک است بدم میآید. من سرباز نیستم و سرباز هم به بار نیامدهام. دلم نمیخواهد در دهانهیدهانهٔ توپ شهرت و افتخار کسب کنم. بلی محبوبم، من اینجا هستم. در میدان جنگ و آدمکشی، فردی که خداوند از روز اول او را یک روستایی زحمتکش آفرید… من به رأیالعین میبینممیبینم که ما را فریب دادهاند، به ما خیانت کردهاند، همان جنوبیهای خودپرست، همانهایی که خیالبافی و گزافگوئی میکردند که یک تن جنوبی به آسانی خواهد توانست ده نفر شمالی را نابود کند، ادعای اینکه سلطان پنبه خواهد توانست بر جهان فرمانروایی کند. به ما خیانت کردند، همانهایی که کلمات و عباراتی نظیر «سلطان پنبه، ابقای بردگی، حقوق ایالتی و یانکیهای ملعون» را در دهان جنوبیها گذاشتند و آتش نفرت و خودپسندی را دامن زدند… برای چه میجنگی! به یاد حقوق ایالتی و پنبه و غلامان و شمالیها میافتم که ما در آنها حس نفرت را به حد اعلای خود پرورش دادیم.» (جلد اول- ت،حسنت، حسن شهباز-۳۶۰)
آنچه خواندیم از زبان همان شخصیت روشنفکر کتاب است که مجبور شده استشدهاست تن به جنگ بدهد. یکی از شخصیتهای نسبتاً اصلی در داستان، که عملاً کسی حرف او را نمیفهمد. شخصیتهای اصلی کتاب اسکارلت اوهارا و رت باتلر که هر کدام به عنوان نمادی برای تیپسازی شخصیتهای مغرور و جاهطلب در ادبیات جهان شناخته شدهاند. سعی میکنند از این جنگ ویرانگر بیشترین بهره را ببرند، داستان حول محور روابط این دو نفر و انتخابهایشان میگذرد و دنیایی خودخواهانه، کثیف و سنگدل را به ما نشان میدهد. اما آنها نیز در نهایت دلشکسته، سرخورده و تنها باقی میمانند. یکی از ظرافتهای نویسنده این است که به جای اینکه داستانش را از نگاه بالا به پایین و قضاوتگرانه روایت کند، آن را از زاویهیزاویهٔ دید شخصیتهایی بررسی میکند که شیوهیشیوهٔ زیست و افق دیدشان مورد نکوهش است. چنین ترفندی باعث میشود که خواننده سیر تحول و دگرگونی وقایع و وشخصیتها را از نزدیک ببیند و در حالی که با آنها سرگرم میشود، همدلی میکند و لذت میبرد، در انتها بتواند بر زشتی عملشان صحه بگذارد. گویی که قسمتی از وجود خودش را در برابر آینه میبیند و از خود میپرسد من اگر در چنین شرایطی بودم چه گونه عمل میکردم؟
یکی از شخصیتهای کتاب که این روزها مورد توجه است. لهلهیلهلهٔ اسکارلت اوهارا است. زنی سیاهپوست، پایبند به اصول و قواعدش که تا آخرین لحظات همراه با شخصیت اصلی میماند. گاهی او را نکوهش میکند و گاهی برایش دل میسوزاند. در واقع در سیر داستانی این شخصیت دیگر از یک بردهیبردهٔ سیاه که به کار اجباری محکوم است تبدیل میشود به یک مادر. در نقدهایی که بر این اثر نوشتهاند از این وجه داستان به شدت انتقاد کردهاند که چرا یک برده اینگونه نشان داده میشود که حتی پس از آزادی نیز همچنان در خدمت بماند؟ چنین نقدی این سیر تحول شخصیتی را نادیده میگیرد و از طرفی این جنبه از زندگی در هم پیچیده و عاطفی که ارباب و برده با هم داشتهاند را نیز مورد بیاعتنایی قرار میدهد.
سخن پایانی اینکه فکر میکنم کاری که نویسنده انجام میدهد این نیست که در خدمت چیزی باشد. در خدمت یک ایدئولوژی، در خدمت یک شیوهیشیوهٔ نگریستن به جهان یا هرگونه انقلاب و تعهد اخلاقی. او تنها و تنها در خدمت حقیقت است. اگر حقیقت زشت است، قبیح است، ظالمانه است و به اندازهیاندازهٔ کافی در آن خبری از آفتاب و سایهیسایهٔ مهتاب در برگهای بلوط نیست مقصر نویسنده نیست. نویسنده، به عنوان یک هنرمند حساس تحقیر، زشتی و بینزاکتی انسان را به او نشان میدهد. حتی اگر چنین کتابهایی حذف شوند، باز هم خیابانهای کثیف، حومههای شهر، جنگها، اعتیادها، انقلابهای جنسی، نژادپرستی و بسیار چیزهای دیگری که مورد مذمت اخلاقی قرار میگیرند وجود خواهند داشت و باز هم نویسندگانی از دید قهرمانهایی که چنین تجربهیتجربهٔ زیستی داشتهاند از آنها خواهند نوشت.
در پی اعتراضات اخیر آمریکا و جنبش ضد تبعیض نژادی بسیاری از شبکههای جهانی تصمیم گرفتند فیلم برباد رفته را از شبکهٔ پخش خود پاک کنند. در این مدت یادداشتهای بسیاری در شبکههای اجتماعی در مذمت چنین کتابها و فیلمهایی پخش میشد که در آن عملاً نژادپرستی به عنوان یک عنصر اصلی مطرح بود.
بر باد رفته، شرح یکی از مهمترین جنگهای داخلی دنیاست که از خلال یک داستان عاشقانه روایت میشود. در این جنگ که بین شمال و جنوب آمریکا دربارهٔ بردهداری رخ داد، نسبتاً برای همیشه بردهداری -دستکم به معنای کلاسیکش- از بین رفت.
در پی اعتراضات اخیر آمریکا و جنبش ضد تبعیض نژادی بسیاری از شبکههای جهانی تصمیم گرفتند فیلم برباد رفته را از شبکهی پخش خود پاک کنند. در این مدت یادداشتهای بسیاری در شبکههای اجتماعی در مذمت چنین کتابها و فیلمهایی پخش میشد که در آن عملاً نژادپرستی به عنوان یک عنصر اصلی مطرح بود.
یکی از چیزهایی که در مورد این اثر محل مناقشه است، زاویهٔ دید و روایت است. نویسنده فضا و شخصیتهای اصلیاش را از بین مردمان جنوب (طرفداران بردهداری) انتخاب میکند؛ مهمانیهای باشکوه ناهار، مراسم رقص و گردهماییها و آدمهای سیاهپوست که ازخدمت به سفیدها و شرافتمندی اربابهایشان راضی هستند.
بر باد رفته، شرح یکی از مهمترین جنگهای داخلی دنیاست که از خلال یک داستان عاشقانه روایت میشود. در این جنگ که بین شمال و جنوب آمریکا دربارهی بردهداری رخ داد، نسبتاً برای همیشه بردهداری -دستکم به معنای کلاسیکش- از بین رفت.
یکی از چیزهایی که در مورد این اثر محل مناقشه است، زاویهی دید و روایت است. نویسنده فضا و شخصیتهای اصلیاش را از بین مردمان جنوب (طرفداران بردهداری) انتخاب میکند؛ مهمانیهای باشکوه ناهار، مراسم رقص و گردهماییها و آدمهای سیاهپوست که ازخدمت به سفیدها و شرافتمندی اربابهایشان راضی هستند.
معترضان با دستآویز قرار دادن چنین چیزهایی به مذمت این اثر میپردازند. اما اگر نیک بنگریم نباید به ظرافت و هوشمندی نویسنده برای انتخاب موقعیتها و مکان و شخصیتها آفرین گفت؟ مارگارت میچل داستانش را با یکی از میهمانیهای مجلل شروع میکند. (مهمانیهایی که به زودی به تاریخ خواهند پیوست و حضوری نوستالژیک پیدا خواهند کرد) در این مهمانی پچپچههایی از یک جنگ قریبالوقوع با شمالیهای مخالف بردهداری مطرح میشود. مردها مینوشند، رجز میخوانند، به حرف تنها فرد هوشیار و روشنفکر جمع که آنها را از جنگیدن بر حذر میدارد توجهی نمیکنند و یکی یکی اعلام داوطلبی میکنند؛ حساب شمالیها را کف دستشان خواهیم گذاشت، دلیری و شجاعتمان را یکبار دیگر ثابت خواهیم کرد و الیآخر.
جنگ خونین در میگیرددرمیگیرد. مزارع از بین میروند. خانوادهها از هم میپاشند. توحش و نکبت همه جا را فرا میگیرد و مارگرت میچل از زبان اشلی ویلکز مینویسد: «برای چه میجنگی؟ تردیدی نیست که این جنگ برای شرافت یا افتخار نیست. جنگ کاری است کثیف! و من از هر چه ناپاک است بدم میآید. من سرباز نیستم و سرباز هم به بار نیامدهام. دلم نمیخواهد در دهانهیدهانهٔ توپ شهرت و افتخار کسب کنم. بلی محبوبم، من اینجا هستم. در میدان جنگ و آدمکشی، فردی که خداوند از روز اول او را یک روستایی زحمتکش آفرید… من به رأیالعین میبینممیبینم که ما را فریب دادهاند، به ما خیانت کردهاند، همان جنوبیهای خودپرست، همانهایی که خیالبافی و گزافگوئی میکردند که یک تن جنوبی به آسانی خواهد توانست ده نفر شمالی را نابود کند، ادعای اینکه سلطان پنبه خواهد توانست بر جهان فرمانروایی کند. به ما خیانت کردند، همانهایی که کلمات و عباراتی نظیر «سلطان پنبه، ابقای بردگی، حقوق ایالتی و یانکیهای ملعون» را در دهان جنوبیها گذاشتند و آتش نفرت و خودپسندی را دامن زدند… برای چه میجنگی! به یاد حقوق ایالتی و پنبه و غلامان و شمالیها میافتم که ما در آنها حس نفرت را به حد اعلای خود پرورش دادیم.» (جلد اول- ت،حسنت، حسن شهباز-۳۶۰)
آنچه خواندیم از زبان همان شخصیت روشنفکر کتاب است که مجبور شده استشدهاست تن به جنگ بدهد. یکی از شخصیتهای نسبتاً اصلی در داستان، که عملاً کسی حرف او را نمیفهمد. شخصیتهای اصلی کتاب اسکارلت اوهارا و رت باتلر که هر کدام به عنوان نمادی برای تیپسازی شخصیتهای مغرور و جاهطلب در ادبیات جهان شناخته شدهاند. سعی میکنند از این جنگ ویرانگر بیشترین بهره را ببرند، داستان حول محور روابط این دو نفر و انتخابهایشان میگذرد و دنیایی خودخواهانه، کثیف و سنگدل را به ما نشان میدهد. اما آنها نیز در نهایت دلشکسته، سرخورده و تنها باقی میمانند. یکی از ظرافتهای نویسنده این است که به جای اینکه داستانش را از نگاه بالا به پایین و قضاوتگرانه روایت کند، آن را از زاویهیزاویهٔ دید شخصیتهایی بررسی میکند که شیوهیشیوهٔ زیست و افق دیدشان مورد نکوهش است. چنین ترفندی باعث میشود که خواننده سیر تحول و دگرگونی وقایع و وشخصیتها را از نزدیک ببیند و در حالی که با آنها سرگرم میشود، همدلی میکند و لذت میبرد، در انتها بتواند بر زشتی عملشان صحه بگذارد. گویی که قسمتی از وجود خودش را در برابر آینه میبیند و از خود میپرسد من اگر در چنین شرایطی بودم چه گونه عمل میکردم؟
یکی از شخصیتهای کتاب که این روزها مورد توجه است. لهلهیلهلهٔ اسکارلت اوهارا است. زنی سیاهپوست، پایبند به اصول و قواعدش که تا آخرین لحظات همراه با شخصیت اصلی میماند. گاهی او را نکوهش میکند و گاهی برایش دل میسوزاند. در واقع در سیر داستانی این شخصیت دیگر از یک بردهیبردهٔ سیاه که به کار اجباری محکوم است تبدیل میشود به یک مادر. در نقدهایی که بر این اثر نوشتهاند از این وجه داستان به شدت انتقاد کردهاند که چرا یک برده اینگونه نشان داده میشود که حتی پس از آزادی نیز همچنان در خدمت بماند؟ چنین نقدی این سیر تحول شخصیتی را نادیده میگیرد و از طرفی این جنبه از زندگی در هم پیچیده و عاطفی که ارباب و برده با هم داشتهاند را نیز مورد بیاعتنایی قرار میدهد.
در حقیقت اما به نظر میرسد کاری که نویسنده انجام میدهد این نیست که در خدمت چیزی باشد. در خدمت یک ایدئولوژی، در خدمت یک شیوهی نگریستن به جهان یا هرگونه انقلاب و تعهد اخلاقی. او تنها و تنها در خدمت حقیقت است. اگر حقیقت زشت است، قبیح است، ظالمانه است و به اندازهی کافی در آن خبری از آفتاب و سایهی مهتاب در برگهای بلوط نیست مقصر نویسنده نیست. نویسنده، به عنوان یک هنرمند حساس تحقیر، زشتی و بینزاکتی انسان را به او نشان میدهد. حتی اگر چنین کتابهایی حذف شوند، باز هم خیابانهای کثیف، حومههای شهر، جنگها، اعتیادها، انقلابهای جنسی، نژادپرستی و بسیار چیزهای دیگری که مورد مذمت اخلاقی قرار میگیرند وجود خواهند داشت و باز هم نویسندگانی از دید قهرمانهایی که چنین تجربهی زیستی داشتهاند از آنها خواهند نوشت.<ref>{{https://mohamadrezateimouri.com/gone-with-the-wind/}}</ref>
در حقیقت اما به نظر میرسد کاری که نویسنده انجام میدهد این نیست که در خدمت چیزی باشد. در خدمت یک ایدئولوژی، در خدمت یک شیوهٔ نگریستن به جهان یا هرگونه انقلاب و تعهد اخلاقی. او تنها و تنها در خدمت حقیقت است. اگر حقیقت زشت است، قبیح است، ظالمانه است و به اندازهٔ کافی در آن خبری از آفتاب و سایهٔ مهتاب در برگهای بلوط نیست مقصر نویسنده نیست. نویسنده، به عنوان یک هنرمند حساس تحقیر، زشتی و بینزاکتی انسان را به او نشان میدهد. حتی اگر چنین کتابهایی حذف شوند، باز هم خیابانهای کثیف، حومههای شهر، جنگها، اعتیادها، انقلابهای جنسی، نژادپرستی و بسیار چیزهای دیگری که مورد مذمت اخلاقی قرار میگیرند وجود خواهند داشت و باز هم نویسندگانی از دید قهرمانهایی که چنین تجربهٔ زیستی داشتهاند از آنها خواهند نوشت.<ref>{{https://mohamadrezateimouri.com/gone-with-the-wind/}}</ref>
== اقتباس سینمایی ==
در سال ۱۹۳۹ از رمان بربادرفته [[بربادرفته (فیلم ۱۹۳۹)|فیلمی با همین نام]] به کارگردانی [[ویکتور فلمینگ]] اقتباس شدهاست.
از رمان بر باد رفته ، فیلمی نیز با همین نام ( ''[[بر باد رفته (فیلم)|بر باد رفته]]'' ) اقتباس شده است. این فیلم توسط [[ویکتور فلمینگ]] در سال ۱۹۳۹ ساخته شده است.
== جستارهای وابسته ==
== پانویس ==
{{پانویس|۲}}
== منابع ==
|