'''لِئون پالانچیان''' سرمایهدار و از سازندگان [[جاده هراز]] میان تهران و دریای مازندران است.
لئون پالانچیان از ایرانیان [[ارمنیارمنیان ایران]] بود و به واسطه داشتن امکانات مالی و تجهیزاتی ساختمانی و دارا بودن شرکتی بزرگ در دهه ۴۰، ۵۰ و در زمان ریاست [[ابوالحسن ابتهاج]] بر [[سازمان برنامه]] ساخت [[جاده هراز]] را آغاز و بعد از مدتی به پایان برد و در انتهای جاده کاخی برای [[اشرف پهلوی]] ساخت.
پالانچیان در ضیافتی که در همین کاخ ترتیب داده شد شرکت داشت ولی بعد از پایان مراسم وقتی با هواپیمای شخصی تک نفره خود عازم منزل بود در [[دریای مازندران]] سقوط کرد و هرگز اثری از آن بدست نیامد.
سطر ۹ ⟵ ۸:
[[رده:درگذشتگان با مرگ مشکوک|پالانچیان, لئون]]
[[رده:اهالی ارمنیتبار ایران|پالانچیان, لئون]]
ارتشبد حسین فردوست رییس دفتر بازرسی دربار و دوست و یار بچگی محمد رضا در خاطرات خود می گوید:ماجرايماجرای ديگريدیگری که در رابطه با اشرف قابل ذکر است جريانجریان قتل فجيعفجیع پالانچيانپالانچیان است. من پالانچيانپالانچیان را نديدهندیده ام وليولی عکس او را مشاهده کردهام. از همه رفيقهايرفیقهای اشرف، سر بود و راجيراجی در مقابل او صفر بود. قد رشيدرشید و صورت زيباييزیبایی داشت و بسياربسیار خوش تيپتیپ و خوش هيکلهیکل بود. پالانچيانپالانچیان از خانوادههايخانوادههای بسياربسیار متمول ارامنه ايرانایران بود و نميدانم که اشرف اوليناولین بار او را در کجا ديددید که به شدت عاشقش شد.
زمانيزمانی که قائم مقام ساواک بودم، روزيروزی نصيرينصیری مرا خواست. نصيرينصیری هيچگاههیچگاه مرا نميخواست و ما در کارمان مستقل بوديمبودیم. به هرحال، بر خلاف روال معمول، روزيروزی مرا خواست و گفت: فلاني،فلانی، گرفتاريگرفتاری عجيبيعجیبی پيداپیدا کرده ام. جريانجریان را پرسيدمپرسیدم. گفت: اشرف تلفن زده و ميگويدميگوید پالانچيانپالانچیان را بايدباید دستگيردستگیر کنيد؟کنید؟ آخر چرا؟ البته نصيرينصیری از ايناین وحشت داشت که مورد اعتراض محمدرضا شاه واقع شود و لذا به من پناهنده شد. به هر رويروی اجازه محمدرضا کسب شد و پالانچيانپالانچیان توسط ساواک دستگيردستگیر و زندانيزندانی شد. علت دستگيريدستگیری پالانچيانپالانچیان چه بود؟ بررسيبررسی کردم و معلوم شد که پالانچيانپالانچیان به عشق اشرف جواب منفيمنفی داده و کار به جاييجایی رسيدهرسیده که اشرف به در خانه اش ميرود و التماس ميکند که فقط اجازه بده 10 دقيقهدقیقه وارد شوم و پهلويتپهلویت بنشينمبنشینم و پالانچيانپالانچیان با عصبانيتعصبانیت او را رد ميکند که ولم کن، چه از جانم ميخواهي؟ميخواهی؟ چرا اذيتماذیتم ميکني؟ميکنی؟ اشرف که ميبيندميبیند التماس فايدهايفایدهای ندارد به ساواک دستور دستگيريدستگیری او را ميدهد که شايدشاید بترسد و رام شود. لذا او را گرفتند و پس از يکیک ماه به دستور اشرف آزادش کردند. لابد تصور کرده بود که تنبيهتنبیه شده و ديگردیگر دستورش را اطاعت ميکند.
پس از ايناین جريان،جریان، اشرف به فرديفردی به نام مجيدمجید بختيار،بختیار، که فاميلفامیل ثرياثریا بود و با پالانچيانپالانچیان صميميتصمیمیت داشت، دستور ميدهد که من در نوشهر يکیک ميهمانيمیهمانی ميدهم و تو پالانچيانپالانچیان را به آن جا بياور،بیاور، وليولی نگو که من در ميهمانيمیهمانی هستم. پالانچيانپالانچیان دارايدارای يکیک هواپيمايهواپیمای دو موتوره شخصيشخصی بود. با ايناین هواپيماهواپیما به اتفاق مجيدبختيارمجیدبختیار به نوشهر ميرود. در ميهماني،میهمانی، اشرف خودش را نشان نميدهد و به دستور او، مجيدمجید بختياربختیار به اتفاق عدهايعدهای دختر پالانچيانپالانچیان را مست ميکنند و سپس او را به اتاق طبقه بالا ميبرد. در اتاق، ناگهان اشرف ظاهر ميشود. با ديدندیدن او مستيمستی از سر پالانچيانپالانچیان ميپرد. اشرف به پايپای پالانچيانپالانچیان ميافتد و التماس و گريهگریه ميکند که به من رحم کن، دارم از عشق تو از بينبین ميروم. وليولی پالانچيانپالانچیان او را از خود دور ميکند و باز جواب رد ميدهد. اشرف هم عصبانيعصبانی ميشود و با حالت خشم از او جدا ميشود و ميگويدميگوید: بسياربسیار خوب، ديگردیگر با تو کاريکاری ندارم! و از اتاق خارج ميگردد. او به اتاق ديگريدیگری که 2-3 نفر از دوستانش بودهاند ميرود و در آن جا به مأمورينمأمورین ساواک دستور ميدهد که هواپيمايهواپیمای پالانچيانپالانچیان را دست کاريکاری کنند.
يکيیکی دو ساعت بعد، پالانچيانپالانچیان که سر درد داشته مجيدمجید بختياربختیار را برميبرمی دارد و برايبرای هواخوريهواخوری به کنار دريادریا ميبرد و ناگهان هوس ميکند که سوار هواپيماهواپیما شود. در ايناین موقع هواپيمايهواپیمای پالانچيانپالانچیان توسط ساواک دست کاريکاری شده بود و مجيدمجید بختياربختیار هم اطلاع نداشت، وليولی تصور اشرف ايناین بود که پالانچيانپالانچیان فردا صبح به تهران پرواز خواهد کرد و در راه با کوه تصادم خواهد نمود و مرگش طبيعيطبیعی جلوه خواهد کرد. وليولی پالانچيانپالانچیان همان شب هوس پرواز رويروی دريادریا ميکندمیکند و به اتفاق مجيدمجید بختياربختیار سوار ميشوندمیشوند. هواپيماهواپیما پس از چند کيلومترکیلومتر پرواز ناگهان سقوط ميکندمیکند و هر دو کشته ميشوندمیشوند. (1)<ref>
- ارتشبد سابق، حسينحسین فردوست، موسسه اطلاعات، 1370،۱۳۷۰، ظهور و سقوط سلطنت پهلوي،پهلوی، جلد اول، (ص 234۲۳۴)