جلال‌الدوله: تفاوت میان نسخه‌ها

محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
Ebrambot (بحث | مشارکت‌ها)
جز ربات: ویرایش جزئی
فارسی سازی ارقام
خط ۱:
{{الگو:جانبدارانه}}
{{الگو:تمیزکاری}}
'''سلطان حسین میرزا''' ملقب به '''جلال الدوله''' فرزند ارشد [[ظل‌السلطان|مسعود ميرزامیرزا ظل السلطان]]، از شاهزادگان [[قاجار]] و نوه [[ناصرالدین شاه]] بود.
 
او دو بار حاکم [[یزد]] شد (یک بار از طرف پدرش و یک بار مستقیماً از طرف شاه). برخی مورخان وی را به بی‌رحمی بی‌اندازه و سوء استفاده جنسی از دختران و پسران جوان متهم کرده‌اند.
== زندگی ==
او دو بار حاکم یزد شد (یک بار از طرف پدرش و یک بار مستقیماً از طرف شاه). وی در هر دو بار جنایت های هول انگیزی مرتکب شد. جالب آنکه ناصرالدین شاه (به اذعان خود درباریان، از جمله محمد حسن خان اعتمادالسلطنه) از خلاف کاری ها و جنایت های او مطلع بود ولی هیچ کاری نمی کرد و حتی او را ترفیع مقام هم می بخشید!
 
مطلب زیر مربوط به دور دوم حکومت وی در یزد است که به عنوان مشتی از خروار، نحوه عملکرد او را نشان می دهد:
«اوضاع یزد دوره دوم حکومت جلال الدوله را اکثراً به خاطر دارند. از جمله رفتارهای غیر انسانی و حیرت انگیز او یکی هم این بود که چند تن از جیره خواران ورزیده و سنگدل خود را مأمور می کرد تا در مجامع عمومی به ویژه در مجالس سوگواری، جوان های نوخاسته و بانوان و دختران زیبارو را زیر نظر بگیرند و متعاقب آن با شناسایی کامل و تشخیص محل سکونت آنان جهت اطفای غرایز شاهزاده هرگونه تدبیر لازمی را به کار بندند.
 
از این رو در بیشتر ایام سوگواری که در تکایا و محلات یزد مجالس با شکوه و پرجمعیت برقرار می شد، بسیاری از دختران و بانوان یزدی چهره خود را با محلول زردچوبه آغشته می ساختند تا مگر طراوت ظاهری رخسار آنان از دیدگاه مأموران دیوسیرت و ناشناخته جلال الدوله مخفی بماند.
 
اما گاهی اتفاق می افتاد که این راز را گماشتگان ویژه کشف می کردند و در پی آن برای به دام انداختن افراد معصوم جنایاتی مرتکب می شدند که از حد توصیف بیرون است.»
 
«[در میان نزدیکان جلاال الدوله] مردی بود به نام اکبر سیاه که در نزد شاهزاده [یعنی جلال الدوله] بسیار تقرب داشت و گفته می شد وی فرزند یکی از کنیزان ظل السلطان و برادر ناتنی جلال الدوله است. او مسئولیت قاطرخانه را به عهده داشت.
 
هر وقت شاهزاده قصد شکار می کرد از چند روز قبل، اکبر سیاه اسباب و وسایل شکار را فراهم می ساخت.
از جمله یکی از موارد ضروری این بود که نوکرهای خود را در چند دروازه موجود شهر [یزد] مستقر می ساخت و آنان قاطردارها را که سحرگاهان هیزم به وسیله قاطر جهت خبازان [نانوایان] شهر حمل می کردند توقیف می نمودند به بهانه نیاز حضرت والا به قاطر در اثنای شکار، چند رأس قاطر را تصاحب می نمودند و اگر احیاناً صاحبان قاطر پولی هم می داشتند از آنها اخذ می کردند.
 
البته امتناع از پرداختن وجه یا از تسلیم قاطر معلوم بود که چه خطرهای احتمالی می توانست دنبال داشته باشد.
… از جمله کارهای دیگر اکبر سیاه، یعنی نافذترین شخص در دستگاه جلال الدوله، این بود که با طرح دسایس و نیرنگ های شگفت انگیز، اغلب موجبات نزاع و اختلاف بین مردم را فراهم می کرد؛ سپس به مصالحه اقدام می نمود و در ازای آن از دو طرف نزاع هرچه مقدور بود پول می گرفت.
 
اما گاهی اتفاق می افتاد که این گونه اخاذی ها و فتنه انگیزی ها حوادث ناهنجاری در پی داشت، از جمله وقتی بین او و دو نفر برادر سید که به «میر» شهرت داشتند منازعه ای روی داد.
 
برادران میر پیشه شعربافی [پارچه بافی] داشتند و بنا بر رسم زمان، محصول کار خود را که پارچه های دستبافت بود، به بازار حمل می کردند و می فروختند.
روزی اکبرسیاه به الزام از آن دو طلب پول کرد و آنها از پرداختن پول امتناع نمودند. سر انجام دو برادر با خشونت مورد ضرب و شتم قرار گرفتند؛ اما هنر در این میانه آن بود که مضروب ها دلیری کردند و بر سر او تاختند و او را سخت کتک زدند. چون ماجرا به گوش شاهزاده [جلال الدوله] رسید گفت: "من زنده باشم و گستاخان نوکر مرا مضروب سازند؟"
آنگاه دستور داد برادران میر را بازداشت کردند و یک دست برادر کوچک و دو دست برادر ارشد را به جرم گستاخی به اکبر سیاه مقطوع ساختند.
 
ناگفته نماند که قطع کردن دست اشخاص سنت مطبوع شاهزاده بود. اگر اتفاق می افتاد که کسی را به بریدن دست یا بینی محکوم می کرد یا بینی یکی را سوراخ می کرد و همچون گاو مهارش می نمود، در این صورت میر غضب در جلوی محکوم و چند فراش در دنبال او روانه بازار و اماکن عمومی شدند و ناظران ملزم بودند از روی ترحم وجهی پرداخت کنند.
 
اگر از قضا کسی از پرداختن پول امتناع می کرد، دست قطع شده و آغشته به خون که پارچه سفیدی آن را پوشانده بود بر سر او فرود می آمد، یا پارچه خون آلودی که به صورت شخص مهار شده را پوشانده بود به عنوان تازیانه ابتدا به سر و صورت شخص خطاکار فرو می آمد، سپس مورد ضرب و شتم واقع می شد. در واقع، وجوه لازم برای میر غضب و فراشان و مأموران در مواقع ضروری با توسل به اینگونه جنایات تأمین می شد.
... به خاطر دارم وقتی اکبر سیاه جنایتی دردناک مرتکب شد که همه را به رقّت بر انگیخت. ماجرا از این قرار بود که در همسایگی او مقبره ای وجود داشت که در آن یک نفر قاری سالخورده هنگام شب، قرآن تلاوت می کرد.
یک شب اکبر سیاه بر قاری خشم گرفت و به بهانه سلب آسایش، او را آنچنان مضروب ساخت که بیچاره قاری مفلوک با سختی جان داد.
 
صبحگاهان زن و فرزندان آن بینوا برای تظلم [دادخواهی] به قلعه [کاخ جلال الدوله] رفتند. شاهزاده جلال الدوله عمل اکبر سیاه را موجه دانست و تحسین کرد و گفت: مأمور من از بامداد تا شام برای تأمین رفاه و آسایش عمومی [!] متحمل رنج ها و خستگی ها می گردد. طبعاً در اثنای شب به استراحت نیازمند است [و آن قاری نمی بایست با قرآن خواندن موجب به هم ریختن استراحت او می شد]. بنابراین کار خلافی مرتکب نشده است که او را م‍ؤاخذه کنم.
آنگاه دستور داد تا دادخواهان را از [کاخ] حکومتی بیرون راندند.»
 
== جستارهای وابسته ==
سطر ۴۱ ⟵ ۱۰:
== منبع ==
* مجله وحید، دوره چهاردهم، شماره هفتم، صفحه ۴۴۳
مجله وحید، دوره چهاردهم، شماره 1۱ و ۲، صفحه 79۷۹
{{خرد}}