معینالدین پروانه: تفاوت میان نسخهها
محتوای حذفشده محتوای افزودهشده
جز معین الدین پروانه را به معینالدین پروانه منتقل کرد |
قاصدک بهار (بحث | مشارکتها) جز لشگر، غلط املایی - (لشکر) |
||
خط ۳:
وی در آغاز مکتبدار بود و اندکاندک با کفایت خود به مقامات عالی رسید. هنگامی که کیخسرو بن سلیمان به فرمانِ اباقاخان به جایِ پدر نشست و سلطنت روم را به او دادند و چون در دورانِ کودکی به سر میبرد دستور دادند که متولیِ امور معینالدین پروانه باشد. او به رتق و فتقِ امورِ روم پرداخت و مادرِ سلطان را در حبالهیِ نکاحِ خویش در آورد. احساس وفاداری شخصی نسبت به خاندانِ پادشاهی فراوان بوده و تنها او به علّتِ هوش و ذکاوت در میانِ آنها به سلطنت رسیدهاست. کیخسرو بن سلیمان هجده سال فرمانروایی کرد تا در ۶۸۲ق در ولایت آذربایجان به فرمانِ احمدخان به قتل رسید.
پروانه تا زمانی که کیخسرو بن سلیمان به سن بلوغ رسد و خود امورِ کشور را به دست گیرد، نیابت فرمانرواییِ مطلق داشت و حتی عزل و نصب سلاطینِ سلجوقیِ روم به مشورت و مصلحت او بود. اما هنگامی که پادشاه به حد رشد و استقلال رسید، با بیبرس (Baibars) سلطانِ وقت [[مصر]] وارد مذاکره شود
در آغاز همه چیز بر طبقِ نقشه پیش رفت و در سالِ ۶۷۵ قمری در [[البستان]] با امراء توقو و تودونبهادر که حاکمِ آنجا بوند، جنگ کرد و ایشان را کشتند و
== پروانه و فرهنگ و دانش ==
خط ۲۰:
پروانه چنان شیفتهی مولانا بودهاست که مردم برایِ رفعِ مشکلاتشان، شفاعتِ او را جانبِ پروانه میبُردهاند، هر چند که مولانا علاقهی چندانی به دیدارِ پادشاهان نشان نمیدادهاست.
روزی بعضی از یارانِ پروانه در خدمتِ مولانا از او ستایش میکردند و از خیرات و عدلِ او شواهدی میآوردند و میگفتند:
افلاکی از حضرت ولد نقل میکند که «روزی پروانه از حضرتِ مولانا التماسِ نمود که وی را پند دهد و نصیحت کند؛ زمانی متفکّر مانده بود، سرِ مبارک برداشت و گفت که امیر معینالدّین میشنوم که قرآن را یاد گرفتهای؟ گفت: آری، دیگر شنیدم که جامع الاصول را از خدمتِ شیخ صدرالدین سماع کردهای؟ گفت: آری. گفت: چون سخنِ خدا و رسول را میخوانی و کماینبغی بحث میکنی و میدانی و از آن کلمات پندپذیر نمیشوی و بر مقتضایِ هیچ آیتی و حدیثی عمل نمیکنی، از من کجا خواهی شنیدن و متابعت نمودن؟ پروانه گریان برخاست و روانه شد و بعد از آن به عمل و عدلگستری و احسان مشغول گشته، خیرات نمود تا یگانهی آفاق شد. گویند روزی مولانا حالِ چندان خوشی نداشت و پروانه سریع، این ماجرا را فهمید و حسامالدین را حاضر آورد.
|