گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد

غزلی از حافظ

غزلی با مطلع «گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد»، غزل شمارهٔ ۱۶۸ از دیوانِ حافظ در تصحیحِ محمد قزوینی و قاسم غنی است.

گداخت جان که شود
زبانفارسی
شاعرحافظ[۱]
شمار ابیات۹
بحرمجتث مُثَمَّن مَخبون محذوف
مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن
متن

گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد
بسوختیم درین آرزوی خام و نشد
بلابه گفت شبی میر مجلس تو شوم
شدم برغبت خویشش کمین غلام و نشد
پیام داد که خواهم نشست با رندان
بشد برندی و دردی کشیم نام و نشد
رواست در بر اگر می‌طپد کبوتر دل
که دید در ره خود تاب و پیچ دام و نشد
بدان هوس که بمستی ببوسم آن لب لعل
چه خون که در دلم افتاد همچو جام و نشد
بکوی عشق منه بی‌دلیل راه قدم
که من بخویش نمودم صد اهتمام و نشد
فغان که در طلب گنج نامهٔ مقصود
شدم خراب جهانی ز غم تمام و نشد
دریغ و درد که در جستجوی گنج حضور
بسی شدم بگدائی برِ کرام و نشد
هزار حیله برانگیخت حافظ از سر فکر
در آن هوس که شود آن نگار رام و نشد




۲



۴



۶



۸


نسخهٔ مبنا: تصحیحِ محمّد قزوینی و قاسم غنی

مفهوم و درون‌مایه ویرایش

وزن ویرایش

در اجراها ویرایش

قوامی در برنامهٔ شمارهٔ ۴۵ از مجموعهٔ گل‌های تازه این غزل را به همراه غزل دردم از یار است و درمان نیز هم، در دستگاهِ سه‌گاه اجرا کرده‌است.[۲]

ترجمه‌ها ویرایش

در دیگر آثار هنری ویرایش

پانویس ویرایش

منابع ویرایش

  • دادجو، درّه (۱۳۹۷). «خوشخوانی‌های دیوان حافظ». در بهاءالدین خرمشاهی. دانشنامهٔ حافظ و حافظ‌پژوهی. ج. ۲. تهران: نخستان پارسی. شابک ۹۷۸-۶۰۰-۹۹۷۶۴-۴-۷.
  • حافظ شیرازی، شمس‌الدین محمد بن بهاءالدین محمد. قزوینی، محمد؛ غنی، قاسم، ویراستاران. دیوان حافظ. تهران: سینا.