درگاه:اهواز/گفتارنیک
«که باشد که پیوند سام سوار/نخواهد ز اهواز تا قندهار» — فردوسی
«ایا بر جان ما ماهر چو بر شطرنج اهوازی/چو ما را شاه مات آید ترا سپری شود بازی.»
«یکی شارستان کرد نوشاد نام/به اهواز گشتند زو شادکام»
— فردوسی
«برین گونه سرگشته آن هفت مرد/باهواز رفتند تازان چو گرد»
— فردوسی
«همه گنجهای سلیح نبرد/به پارس و اهواز و در باز کرد»
— فردوسی
«چو صد مرد بیرون شد از رومیان/ز ایران و اهواز وز هر میان»
— فردوسی
«به بیچارگی دست ازان بازداشت/همی گوش و دل سوی اهواز داشت»
— فردوسی
«ای بلبل خوش نوا سرودی/آهنگ حجاز گیر و اهواز»
— عطار
«که من از بدر اهوازی هم امروز/بدست آوردهام نثری دلفروز»
— عطار
«مگر آن کاروان میشد باهواز/بهمراهی ایشان گشت دمساز»
— عطار
«فتح مکران و در پیش کرمان/ری و قزوین و ساوه و اهواز»
«روی سفر نبینم و از دانش/گه در حجاز و گاه در اهوازم» — مسعود سعد سلمان
«ز بهر کسب یکی گوهر آرد از عمان/ز بهر سود یکی شکر آرد از اهواز»
— قاآنی
«علم زد بر فراز بام اهواز/خروشان قلزمی جوشان و دروا»
«بانی کلک فریدون به قطار از شیراز/بار زد قافله شکر اهواز به من»
— شهریار
«ز گرگان تا رى و اهواز و بغداد/بگسترده بساط رامش و داد»
«به چشم آورده تیر افگن ز ابخاز/به زلف آورده جراره ز اهواز»
«شهدگفتار توزهرکژدم اهواز را/در حلاوت قند مصر و شکر خوزی کند»
— قاآنی
«لبش اهواز نیست لیک در او/شکر و قند بار بار بود»
— قاآنی
«گرفتم آنکه نیارند شکر از اهواز/به یک تبسم او خار و خس شود شکر»
— قاآنی