درگاه:خراسان/گفتاورد منتخب
گفتاورد منتخب
ای حجت زمین خراسان به شعر زهد | جز طبع عنصریت نشاید به خادمی | |
سلام کن ز من ای باد مر خراسان را | مر اهل فضل و خرد را نه عام نادان را | |
نگه کنید که در دست این و آن چو خراس | به چند گونه بدیدید مر خراسان را | |
کنون که دیو خراسان به جمله ویران کرد | ازو چگونه ستانم زمین ویران را | |
مرا به دل ز خراسان زمین یمگان است | کسی چرا طلبد مر مرا و یمگان را | |
—ناصرخسرو |
گفتم جهان تن است و خراسان بر او سرست | گفتا سرست و امرو ورا همچو چشم سر | |
—امیر معزی |
هرجا که رفت زورق حافظ به بحر شعر | جامی سفینه تو به دنباله میرود | |
نظم تو میرود ز خراسان به شاه فارس | گر شعر او ز فارس به بنگاله میرود | |
—جامی |
بوالعجب یاری ای یار خراسانی | بندهٔ بوالعجبیهای خراسانم | |
—ابوسعید ابوالخیر |
امروز بهر حالی بغداد بخاراست | کجا میر خراسانست پیروزی آنجاست | |
ساقی، تو بده باده و مطرب تو بزن رود | تا می خورم امروز، که وقت طرب ماست | |
می هست و درم هست و بت لالهرخان هست | غم نیست وگر هست نصیب دل اعداست | |
—رودکی |
المنه لله که خورشید خراسان | از برج شرف گشت دگر باره درخشان | |
المنه لله که آراست دگر بار | دیوان خراسان به سزاوار خراسان | |
—ازرقی هروی |
میکشم در فراق سختیها | هجر یاران به گفتن آسانست | |
دل و جان تا مقیم خوارزمند | وای بر تن که در خراسانست | |
—انوری |
خوش ولایتها که در تحتِ امورِ اولیاست | مصرِ استغنا و رومِ فقر و بغدادِ رضاست | |
بخشِ ایران قسمِ عشق و قسم توران بخش عقل | در میان آمویِ حکمت هم روان و هم رواست | |
هم خراسانِ سلامت هم عراق عافیت | این یکی دارالقناعه آن یکی دارالشّفاست | |
—حکیم نزاری |
چون اصل زندگانی نوش لب تو دیدم | نام لبت نهادم سلطان آب حیوان | |
چون در عراق یک دل نگذاشتی مسلم | خورشید نیکوانی، سر برزن از خراسان | |
—رشیدالدین وطواط |
دین را حرمیست در خراسان | دشوار ترا به محشر آسان | |
از معجزهای شرع احمد | از حجتهای دین یزدان | |
همواره رهش مسیر حاجت | پیوسته درش مشیر غفران | |
—سنایی |
کنونک وقت خمارست می بباید خورد | ز دست هجر تو ناکام شربتی قاتل | |
مرا بحل کن و بگذر ازین حدیث که شد | جفای اهل خراسان میان ما حایل | |
—ظهیر فاریابی |
چون به باطل سر برآوردند قومی در عراق | شد فریضه دفعشان بر پادشاه حقگزار | |
ور برای قمع ایشان رایت منصور او | در زمستان از خراسان کرد تحویل اختیار | |
—عبدالواسع جبلی |
شه من در خراسان چون دفین شد | همه ملک خراسان را نگین شد | |
امام هشتم و نقد محمّد | رضای حق بد او در دین احمد | |
—عطار |
نه تن بودند از آل سامان مشهور | هر یک به امارت خراسان مأمور | |
اسماعیلی و احمدی و نصری | دو نوح و دو عبدالملک و دو منصور | |
—عنصری |
کجا یابی تو چون من دوستداری | چو شاهنشاه موبد شهریاری | |
به خوشی چون خراسان جایگاهی | چو مرو شایگان محکم پناهی | |
—فخرالدین اسعد گرگانی |
ای دریغا دل من کان صنم سیمین بر | دل من برد و مرا از دل او نیست خبر | |
او دلی داشت گرامی و دلی دیگر یافت | کاشکی من دلکی یافتمی نیز دگر | |
دلفروشان خراسان را بازار کجاست | تا دلی یابم ازیشان چو دل خویش مگر | |
—فرخی سیستانی |
به نرسی چنین گفت یک روز شاه | کز ایدر برو با نگین و کلاه | |
خراسان ترا دادم آباد کن | دل زیردستان به ما شاد کن | |
نگر تا نباشی به جز دادگر | میاویز چنگ اندرین رهگذر | |
—فردوسی |
خراسان نیست آن کشور که آسان | توان برداشتن دل از خراسان | |
به فردوسم مبر گو قسمت از طوس | من و حرمان طوس، افسوس افسوس | |
نمیگویم خراسان این و آن است | اگر نیک است اگر بد آشیان است | |
جوانی را در ایران صرف کردم | به پیری هند گردید آبخوردم | |
خدا داند که از هر جستجویی | به جز مشهد ندارم آرزویی | |
ندارم بر همای جنت افسوس | خوشم چون جغد با ویرانه طوس | |
—قدسی مشهدی |
ای دریغا عرصهٔ پاک خراسان کز شرف | هست ایران چهر و او خال رخ زیبای او | |
ای دریغا مرغزار توس و آن بنیان تو | بر سر گور حکیم و شاعر دانای او | |
—ملکالشعرای بهار |
بوالعلاء و بوالعباس و بوسلیک و بوالمثل | آنکه از ولوالج آمد آنکه آمد از هری | |
از حکیمان خراسان، کو شهید و رودکی | بوشکور بلخی و بوالفتح بستی هکذی | |
گو بیاید و ببینید این شریف ایام را | تا کند هرگز شما را شاعری کردن کری؟ | |
—منوچهری دامغانی |
بیرون نگری صورت انسان بینی | خلقی عجب از روم و خراسان بینی | |
فرمود که ارجعی رجوع آن باشد | بنگر به درون که به جز انسان بینی | |
—مولوی |
و اگر جمله را برشمرم از اهل خراسان دشوار باشد و من سیصد کس دیدم اندر خراسان تنها که هر یک مشربی داشتند که یکی از آن اندر همه عالم بس بُوَد؛ و این جمله از آن است که آفتاب محبت و اقبال طریقت اندر طالع خراسان است.
خراسان سینهٔ روی زمین از بهر آن آمد | که جان آمد درو، یعنی عبیدالله خان آمد | |
—هلالی جغتایی |