دیوید کاپرفیلد
دیوید کاپرفیلد (به انگلیسی: David Copperfield)، نام رمانی نوشتهٔ چارلز دیکنز نویسندهٔ انگلیسی و نیز نام شخصیت اصلی همین داستان است. این کتاب برای نخستین بار در سال ۱۸۵۰ میلادی منتشر شد. دیکنز آن را از سایر کتابهای خود برتر میدانست شاید از این رو که حوادث هیجانانگیز و بسیاری از عناصر داستان برگرفته از رخدادهای زندگی خود او است و میتوان گفت بیش از دیگر رمانهای او، قالب اتوبیوگرافی دارد. شخصیت اصلی این داستان، دیوید کاپرفیلد، کودک مورد علاقه خود دیکنز نیز میباشد.
![]() جلد نخستین چاپ سریالی، ۱۸۴۹ | |
نویسنده | چارلز دیکنز |
---|---|
عنوان اصلی | The Personal History, Adventures, Experience and Observation of David Copperfield the Younger of Blunderstone Rookery |
تصویرگر | Hablot Knight Browne (Phiz) |
طراح جلد | Hablot Knight Browne (Phiz) |
کشور | بریتانیا |
زبان | انگلیسی |
گونه | رمان (رمان تربیتی) |
انتشار | Serialized May 1849 – November 1850; book format 1850 |
ناشر | Bradbury & Evans |
نوع رسانه | چاپی |
تعداد صفحات | 624 (first book edition) |
پیش از | دامبی و پسر (۱۸۴۸) |
پس از | خانه متروک (۱۸۵۲–۳) |
«دیوید کاپرفیلد» به دوران پختگی و کمال هنری دیکنز تعلق دارد. حجم انتقاد صریح اجتماعی در این رمان کمتر از نوشتههای دیگر او است. در اینجا توجه نویسنده بیشتر به ماجراهای خانگی و روحانی است تا بیدادهای اجتماعی. هرچند با توجه به زندگی خود نویسنده، همچنان در این رمان به مسائل روانشناختی از دید اجتماعی آشکارا توجه شدهاست. خفتهای شخصیت «پیپ» در این رمان، فرازجوییهایش، بزرگ منشیهای به خود بستهاش و نیز ترقی و تنزلش همه نمادهای اجتماعی قابل شناختاند.
طرح کلی داستانویرایش
در داستان دیوید اول شخص است. در فصلهای نخست، دیوید را همراه مادر جوانش میبینیم، مادری معبود دیوید که آفریدهای است شیرین و نازنین، اما ضعیف و سبکمغز.
پگاتی، این موجود عجیب و غریب، که رفتارش تند و خشن ولی دلش سرشار از مهر و عطوفت است، در کنار آنان است. رشتهٔ این زندگی آمیخته به عشق و محبت با ازدواج بیوهٔ جوان با آقای مردستون مردی سنگدل، که در پس نقاب متانت مردانه پنهان شدهاست گسسته میشود؛ این مرد، به تحریک خواهرش، سرانجام باعث مرگ پیشرس همسر جوان و ساده دل خود میشود.
دیکنز تأثرات این کودک را، که نمیتواند با محیط تازه سازگار شود و در لاک خود فرومیرود، استادانه شرح دادهاست. ناپدری، کودک عاصی را به مدرسه میفرستد تا بدرفتاریهای آقای کریکل ظالم را تحمل کند. وی در مدرسه نسبت به یکی از رفیقان خود، به نام استیئر فورث حس ستایش بیحدی پیدا میکند. او جوانکی است فریبنده که بعداً باعث سرخوردگی دوستش میشود و کودک با تردلز مهربان و خوشبین، که با کشیدن اسکلت وقت میگذراند، صمیمی میشود.
ناپدری دیوید، پس از آن، او را به کارخانه مشروب سازی مردستون و گرینی در لندن برای کار کردن محکوم میسازد؛ وی در این ایام در نهایت رنج و محنت به سر میبرد و این خود بازتاب روزهایی است که دیکنز در کودکی در کارگاه کفش گذرانده بود. خوشبختانه دوستی با آقای میکابر و خانوادهاش جان تازهای به او میبخشد. آقای میکابر یکی از آفریدههای فناناپذیر دیکنز است، وی بیرون بری است با هیکل نتراشیده که حال و روز خود را به مبالغه تیرهتر از آنچه هست جلوه میدهد.
دیوید از لندن میگریزد و پیاده به دوور میرود و سرانجام، خسته و بیرمق، به خانهٔ ییلاقی عمه بتسی تراتوود میرسد، که زنی است با مزاج نامتعارف که هنگام تولد دیوید نسبت به او بیعلاقه بود، چون دلش میخواست نوزاد دختر باشد. در کنار این عمه، آقای دیک بینوا، این مرد جنون زدهٔ دوست داشتنی، به سر میبرد که خاطرهٔ اندیشهٔ آزار چارلز اول نمیگذارد حواس او جمع کارهایش باشد. دیوید دوران آموزشی خود را در کانتربری، در دفتر وکیل مدافع میس تراتوود، به نام ویکفیلد، پی میگیرد که اگنس، دختر ناز و تیزهوش او، بعدها در زندگی دیوید به شدت اثر میگذارد. سپس دوره کارآموزی را نزد آقای اسپنلو، در دارالوکاله اسپنلو و جارکینز میگذراند. دیوید استیئرفورث را بازمییابد و او را به خانوادهٔ دایهٔ خود، پگاتی، معرفی میکند. بدبختیهایی که آن جوان برای این خانوادهٔ فقیر به بار میآورد، خود رمانی در دل رمان است؛ این داستان سرشار است از حوادث غمبار و تماشایی که تا حادثهٔ غرق شدن کسانی در دریا هم پیش میرود.
دیوید که از مهر بیریای اگنس ویکفیلد نسبت به خود غافل است، دورا اسپنلو، دیوانهای پر ملاحت را به زنی میگیرد و رفته رفته شهرت و افتخار ادبی کسب میکند. زندگی عشقی دیوید و دورا شاعرانه وصف شدهاست، در عین آنکه خالی از لطایف و ظرایف نیست. دورا پس از چند سال میمیرد و دیوید، که دردش تسلی ناپذیر است، پس از اندک زمانی پی میبرد که با غافل ماندن از اگنس مرتکب چه خطایی شدهاست. پدر اگنس به چنگ فردی بی سر و پا، ناجنس و مکار به نام یورا هیپ افتادهاست، که همه کارهٔ اوست با قیافهٔ وحشتناک و دستهای چرکین که میراث او را اداره میکند و در هوای ازدواج با اگنس است. نابکاریهای این فرد پست و شوم را آقای میکابر و تردلز بر ملا میسازند. همه چیز به خوشترین وجه پایان مییابد: هیپ به جرم تقلب و تملک بلاحق اموال محکوم میشود؛ دیوید با اگنس ازدواج میکند، آقای میکابر سرانجام ترتیب قرضهای خود را میدهد و با عنوان صاحب منصب مستعمراتی شغلی پیدا میکند که با آن میتواند زندگی آبرومندانهای داشتهباشد و آقای پگاتی و امیلی کوچولو به استرالیا مهاجرت میکنند و در آنجا به خوبی و خوشی زندگی میکنند.
منابعویرایش
دیوید کاپرفیلد اثر چارلز دیکنز.
پیوند به بیرونویرایش
در ویکیانبار پروندههایی دربارهٔ دیوید کاپرفیلد موجود است. |
مجموعهای از گفتاوردهای مربوط به دیوید کاپرفیلد در ویکیگفتاورد موجود است. |