سفر بیگانه

قسمت چهارم فصل ششم سریال "بازی تاج و تخت"

«سِـفْر بیگانه» (انگلیسی: Book of the Stranger) قسمت چهارم از فصل ششمِ مجموعهٔ تلویزیونیِ خیال‌پردازانهٔ بازی تاج‌وتخت و قسمت ۵۴ از کلِ این سریال است.

«سِـفْر بیگانه»
قسمت بازی تاج‌وتخت
شمارهٔ قسمتفصل ۶
قسمت ۴
کارگرداندانیل سکهایم
نویسندهدیوید بنیاف
دی. بی. وایس
موسیقیرامین جوادی
فیلم‌بردارآنته هالمیک
تدوینکیتی واینلند
تاریخ پخش اصلی۱۵ مه ۲۰۱۶ (۲۰۱۶-05-۱۵)
مدت۵۹ دقیقه
بازیگر(های) مهمان
گاه‌نگاری قسمت
قبلی →
«پیمان‌شکن»
← بعدی
«در»
بازی تاج‌وتخت (فصل ۶)
فهرست قسمت‌های بازی تاج‌وتخت

فیلم‌نامه‌نویس‌های این قسمت دیوید بنیاف و دی. بی. وایس، و کارگردان آن دانیل سَـکهایم است.

عنوان این قسمت از سریال، اشاره به یکی از کتاب‌های هفت‌گانهٔ عهد عتیق دارد. در واقع «خدای هفت سیما»، ۷ وجه و نمود مختلف دارد که هر یک از آنان، معرف یکی از جنبه‌های زندگی است. یکی از این نمودها، مفهوم «بیگانه» (The Stranger) است که نمایندهٔ «مرگ و نیستی» است. همچون دنیای واقعی که در آن برخی کتاب‌های دینی از چند قسمت مختلف تشکیل شده‌اند (مثل سفر پیدایش، سفر اعداد، سفر تثنیه، و غیره)، در این داستان خیالی نیز، کتاب مقدسِ «دین هفت پروردگار»، هفت مکاشفه یا سِفر گوناگون دارد که یکی از آنها، «سِـفْر بیگانه» است و به مرگ و مُردگان می‌پردازد. در این قسمت از مجموعهٔ تلویزیونی، پس از آنکه مارجری تایرل به نزد های اسپارو می‌رود، او را با خواندن آیاتی از «سِـفْر بیگانه» تحت تأثیر قرار می‌دهد.

داستان

ویرایش

در دیوار

جان اسنو، که با مرگش از قسم نگهبانان شب آزاد شده‌است، تمایل خود را برای رفتن به جنوب بیان می‌کند، زیرا از خیانت نگهبانان شب ناامید شده و از جنگ بی پایان خسته شده‌است. سانسا استارک، برین تارث و پادریک به قلعه سیاه می‌رسند و سانسا دوباره با جان متحد می‌شود. سانسا پس از گفتن داستان‌های خود، سعی می‌کند جان را متقاعد کند تا به او کمک کند تا وینترفل را دوباره تصرف کند. با این حال، جان هنوز تمایلی به مبارزه ندارد. سانسا ناامید به جان می‌گوید که وینترفل را چه جان به او کمک کند و چه نکند، پس خواهد گرفت.

در همین حال، برین تارث با داوس سی‌ورث و ملیساندر روبرو می‌شود و به آنها اطلاع می‌دهد که استنیس براتیون را برای انتقام گرفتن از رنلی براتیون کشته‌است. او به داوس سی‌ورث و ملیساندر هشدار می‌دهد که حتی اگر در گذشته بود، او فراموش نمی‌کند و نمی‌بخشد. برین تارث همچنین توجه تورموند را به خود جلب می‌کند.

مدتی بعد نامه‌ای از رمزی بولتون به جان می‌رسد. رمزی به خود می‌بالد که ریکن را در بازداشت خود دارد و خواستار بازگشت سانسا می‌شود و تهدید می‌کند که ارتش بولتون حیوانات وحشی را آزاد می‌کند، ریکن را می‌کشد و به سانسا تجاوز می‌کند در حالی که جان را مجبور می‌کند قبل از کشتن او را تماشا کند. جان موافقت می‌کند که به سانسا کمک کند تا وینترفل را دوباره تصرف کند. وقتی تورموند به او هشدار می‌دهد که تعداد حیوانات وحشی از ارتش رمزی بیشتر است، سانسا اشاره می‌کند که جان می‌تواند از موقعیت خود به عنوان پسر ادارد استارک برای متحد کردن شمال علیه رمزی استفاده کند.

در وینترفل

اوشا را نزد رمزی بولتون می‌آورند و از او می‌پرسد که چرا به ریکن کمک می‌کرد. اوشا ادعا می‌کند که قصد خیانت به ریکن را داشته و سعی می‌کند رمزی را در حالی که به چاقوی نزدیک دست می‌برد، اغوا کند. با این حال، رمزی به او می‌گوید که می‌داند اوشا از ترفند مشابهی برای فرار از تیان گریجوی استفاده کرده و به گردن او ضربه می‌زند و او را می‌کشد.

در مقر فرمانروایی

مارجری تایرل را برای ملاقات با گنجشک اعظم می‌آورند، که به او هشدار می‌دهد که از زندگی سرشار از ثروت و گناه دوری کند، و گذشته خود را بازگو می‌کند سپس مارجری را می‌برد تا لوراس را ببیند، که خیلی تحت شکنجهٔ گنجشک‌ها بوده و حاضر است هر کاری انجام دهد تا از دست آن‌ها رها شود.

سرسی لنیستر با تامن ملاقات و دربارهٔ گنجشک اعظم با او صحبت می‌کند. تامن تمایلی به جنگ علیه او ندارد، اما سرسی می‌گوید که او خطرناک است زیرا برای تاج احترامی قائل نیست. تامن به سرسی می‌گوید که دادگاه کفاره مارجری به زودی برگزار خواهد شد. سرسی اطلاعات را به کوان و اولنا منتقل می‌کند. اولنا وحشت زده می‌شود و به ارتش خود قول می‌دهد که گنجشک‌ها را شکست دهد. کوان توسط تامن مجبور است به اسپاروها حمله نکند اما وقتی سرسی اشاره می‌کند که هیچ دستوری برای دفاع از گنجشک‌ها در مقابل ارتش اولنا وجود ندارد و اینکه او می‌تواند پسرش لنسل را پس از شکست گنجشک‌ها بازگرداند، تحت تأثیر قرار می‌گیرد.

در دره

پیتر بیلیش به رانستون در ویل می‌رسد. وقتی لرد یون رویس می‌پرسد که چگونه سانسا به جای سفر به فینگرها با رمزی ازدواج کرده‌است، لیتل فینگر ادعا می‌کند که مردان روز بولتون او را ربوده‌اند و اشاره می‌کند که رویس او را از مقصد خود مطلع کرده‌است. او رابین آرین را تشویق می‌کند تا رویس را اعدام کند، سپس بعد از اینکه وفاداری مطلق خود را متعهد شد به او فرصتی دوباره بدهد. سپس لیتل فینگر به رابین می‌گوید که سانسا، پسر عموی او، از دست بولتون‌ها فرار کرده و به قلعه بلک پناه می‌برد، اما او هنوز در امان نیست. رابین موافقت می‌کند که به رویس دستور دهد تا شوالیه‌های واله را برای محافظت از او رهبری کند.

در جزایر آهن

تیان گریجوی به پایک بر می‌گردد و دوباره با یارا متحد می‌شود. یارا تئون را به خاطر نیامدن با او پس از حمله پرهزینه‌اش به دردفورت نبخشیده‌است و تئون را متهم می‌کند که بازگشته تا از مرگ پدرشان بالون برای تصاحب تاج و تخت سوء استفاده کند. تئون اصرار دارد که این خبر را پس از رسیدن به اینجا شنیده‌است و قول می‌دهد که در عوض از ادعای یارا در جانشینی پدرش و نشستن بر روی تخت نمک حمایت کند.

در میرین

با وجود مخالفت‌های کرم خاکستری و میساندی، تیریون یک ملاقات دیپلماتیک با نمایندگان آستاپور، یونکای و ولانتیس ترتیب می‌دهد. او قراردادی را پیشنهاد می‌کند که به شهرها اجازه می‌دهد هفت سال از برده‌داری دور شوند و در عین حال خسارت‌های اربابان را جبران کند. در عوض، اربابان حمایت خود از پسران هارپی را متوقف خواهند کرد. همان‌طور که نمایندگان تصمیم می‌گیرند، تیریون با بردگان سابق میرین روبرو می‌شود که مخالف هر نوع مذاکره با اربابان هستند. کرم خاکستری و میساندی با اکراه از تیریون حمایت می‌کنند، اما در خلوت به او هشدار می‌دهند که استادانی که هر دو با آنها آشنا هستند، اگر سعی کند از آنها استفاده کند، از او استفاده خواهند کرد.

در Vaes Dothrak جورا مورمنت و داریو ناهاریس به Vaes Dothrak می‌رسند و سلاح‌های خود را پنهان می‌کنند. در این فرایند، جورا به‌طور تصادفی عفونت مربوط به مردان سنگی که در والریا به آن مبتلا شد را به داریو نشان می‌دهد. آنها در خارج از معبد دوش خالین با دنریس روبرو می‌شوند و سعی می‌کنند او را متقاعد کنند که مخفیانه از شهر خارج شود، اما دنریس می‌داند که به دلیل وجود ۱۰۰۰۰۰ دوتراکی در شهر این غیرممکن است. در عوض، او به آنها می‌گوید که نقشه متفاوتی دارد و آنها به او کمک خواهند کرد.

بعداً در همان شب، دنریس در مقابل خال‌ها در معبد می‌ایستد تا سرنوشت او را بشنود. در آنجا او مراسم بارداری خود در این معبد و عهد خال دروگو برای فتح وستروس را به یاد می‌آورد. او خال‌ها را متهم می‌کند که به دلیل عدم جاه طلبی برای رهبری دوتراکی‌ها مناسب نیستند و می‌گوید که آنها را رهبری خواهد کرد. هنگامی که خال مورو و سایر خال‌ها او را تهدید می‌کنند، او دو منقل را به کف کاه می‌اندازد و به سرعت کل معبد را به آتش می‌کشد و خال‌ها را می‌کشد. دنریس، برهنه اما نسوخته از معبد در حال سوختن بیرون می‌آید. دوتراکی‌ها با تعجب به همراه جورا و داریو به او تعظیم کردند و او را پرستش کردند.

منابع

ویرایش

پیوند به بیرون

ویرایش