مالکوم ایکس: تفاوت میان نسخهها
محتوای حذفشده محتوای افزودهشده
جز ربات ردهٔ همسنگ (۳۰) +مرتب+تمیز (۱۴.۹ core): + رده:تاریخ آفریقایی-آمریکایی در نیویورک+رده:نویسندگان اهل بوستون+[[رده:نویسند... |
جز ←جایگزینی با [[وپ:اشتباه|اشتباهیاب]]: سؤ⟸سوء، کردمد⟸کردند |
||
خط ۴۱:
«دقیقاً به یاد ندارم که چگونه و از چه زمانی آنها به فکر افتادند که مادرم را دیوانه معرفی کنند، اما خوب به یاد دارم وقتی که آنها شنیدند مادرم از قبول یک تعارف، مقداری گوشت خوک و شاید هم یک خوک درسته، از دهقانی که در همسایگی ما بود خودداری کردهاست، او را به خاطر طرد این صدقهٔ بزرگ در حضور ما دیوانه خطاب کردند. عقیدهٔ او به عنوان یک ادونتیست و توضیحات او که ما هرگز گوشت نمیخوریم، برای آنها اهمیت نداشت».<ref>زندگینامهٔ مالکوم ایکس، صفحهٔ ۱۶۶، الکس هیلی، ترجمهٔ غلامحسین کشاورز، انتشارات امیرکبیر، چاپ دوم ۱۳۷۹، تهران</ref>
لوییز که در معرض این سختیها، بسیار رنجور و شکننده شده بود، در حدود سالهای ۱۹۳۶ و ۱۹۳۷ با مردی آشنا شدکه با حضورش او را خوشحال و آرام میکرد. اما این مرد از ترس قبول مسئولیت خانوادهٔ نُه نفرهٔ لیتل، بعد از یک سال، لوییز را ترک کرد و هرگز از او خبری نشد. این امر سقوط روحی لوییز را سرعت بخشید. این دلایل کافی بود تا سازمان رفاه اجتماعی برای تجزیهٔ خانوادهٔ لیتل دست به کار شود. مسئولیت مالکوم و دیگر خواهران و برادرانش به خانوادههای دیگر سپرده شد؛ و سرانجام دستور دادگاه در مورد لوییز صادر شد و او را به بیمارستان روانی ایالتی در کالامازو منتقل
سرپرستی مالکوم به خانوادهٔ گوهانا داده شد. او در این ایام به دلیل رفتار ناشایست از مدرسه اخراج شد و دادگاه حکم به فرستادن او به مدرسهٔ تهذیب اخلاق داد. این مدرسه زیر نظر خانم سورلین اداره میشد. او و شوهرش اعتقاد زیادی به هوش مالکوم داشتند و از او بهطور گسترده حمایت میکردند. اما بعدها او این حمایت آنها را نیز نوعی از تبعیض و نابرابری نژادی قلمداد کرد.
خط ۵۴:
" «مالکوم تو باید خط زندگیات را مشخص کنی هیچ وقت به آن فکر کردهای؟» حقیقت آن بود که تا آن روز هرگز به این مسئله نیندیشیده بودم؛ ولی بدون تأمل پاسخ دادم: «آره، به این موضوع فکر کردهام و دلم میخواهد که حقوق بخوانم.» آن روز در لانسینک قاضی یا پزشک سیاه نبود تا الگویی برای آرزوی من باشد. اما میدانستم که یک قاضی، دیگر ناچار به شستن ظرف نیست.
خطوطی از تعجب بر چهرهاش نقش بست. در حالیکه روی صندلیاش لم داده و دستها را در پشت سرهم قفل کرده بود، با تبسم گفت: «مالکوم، ما باید واقعبین باشیم،
این گفتگو افکار مالکوم را دستخوش آشفتگی کرد و حس خشم را در وجودش بیدار ساخت. به دلیل تغییر رفتار وی، خانم سورلین او را از مدرسه اخراج کرد و سرپرستی وی به خانوادهٔ لیونز سپرده شد. او به خواهرش الا نامه فرستاد و ابراز علاقه کرد که میخواهد در بوستون زندگی کند. الا مقدمات حضور او را فراهم کرد. به این ترتیب رهسپار بوستون شد.
|