حسین منصور حلاج: تفاوت میان نسخه‌ها

محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
برچسب‌ها: ویرایش‌های مشکوک به خرابکاری ویرایشگر دیداری
به نسخهٔ 22151923 ویرایش FreshmanBot برگردانده شد. (توینکل)
برچسب: خنثی‌سازی
خط ۲۲:
<!--پایان الگو-->
 
'''ابوالمغیث عبدالله بن احمد بن ابی طاهر''' مشهور به '''حسین بن منصور حلّاجحلاج''' (کنیه: ابوالمغیث و حلّاج به معنی پنبه زن) از معروف‌ترین عرفاً و شاعران سده سوم هـ.ق. بوده‌است. او در ۲۴۴ هجری به دنیا آمد.<ref>حلاج شهید عشق الهی، دکتر [[جواد نوربخش]]، انتشارات یلدا قلم. ISBN 964-5745-00-4</ref> به خاطر عقایدش<ref>[http://www.maktabevahy.org/Services/Document/View.aspx?OId=752 جرم و گناه حسین بن منصور حلاج]، وبگاه مکتب وحی</ref> عده‌ای از علمای اسلامی آموزه‌هایش را مصداق [[کفرگویی]] دانسته، او را تکفیر کردند. قاضی شرع بغداد به دستور [[ابوالفضل جعفر مقتدر]]، [[خلافت عباسیان|خلیفه عباسی]] حکم اعدامش را صادر کرد و در ذیقعده سال ۳۰۹ هـ.ق. به جرم «کُفرگویی و [[الحاد]]»، پس از شکنجه و تازیانه در ملاعام [[به دار آویختن|به دار آویخته شد]].<ref>[http://www.menk-iraj.com/hallaj.htm شرح حال حسین بن منصور حلاج]، سیری در عرفان و خداشناسی</ref> سپس [[سلاخی‌کردن|سلاخی‌اش کردند]] و دست و پا و [[سر بریدن|سرش را بریدند]] و پیکرش را سوزاندند و خاکسترش را به [[رود دجله]] ریختند.
 
شاعران فارسی‌زبانی هم‌چون [[عطار نیشابوری]]، [[حافظ]]، [[سنایی]]، [[مولوی]]، [[ابوسعید ابوالخیر]]، [[فخرالدین عراقی]]، [[مغربی تبریزی]]، [[محمود شبستری]]، [[قاسم انوار]]، [[نعمت‌الله ولی|شاه نعمت‌الله ولی]] و [[اقبال لاهوری]] دربارهٔ او بیت‌هایی سروده‌اند.
 
== نام‌ها ==
او بیشتر به نام پدرش، منصور حلّاج،حلاج، معروف است.<ref>http://www.encyclopaediaislamica.com/madkhal2.php?sid=6411</ref>
برای وی کنیه‌های دیگری نیز چون «ابو عماره»، «ابو محمد» و «ابو مسعود» نیز آورده‌اند.
 
اهل [[فارس (سرزمین)|فارس]] او را '''ابوعبدالله الزاهد'''، اهل [[خراسان]] '''ابوالمهر'''، اهل [[خوزستان]] '''حلّاجحلاج الاسرار'''، در [[بغداد]] '''مصطلم'''، در [[بصره]] '''مخبر'''. اهل [[هند]] '''ابوالمغیث''' و اهل [[چین]] او را '''ابوالمعین''' می‌خواندند.
 
برای شناخت و درک بیشتر حقایق حسین حلّاجحلاج می‌توانید به تذکره اولیاء نوشته [[عطار نیشابوری]] مراجعه کنید.
 
برای لقب او، «حلّاجحلاج»، سه توجیه آورده‌اند:
# پدرش پیشه حلّاجیحلاجی داشته‌است.
# نیکو سخن می‌گفته و رازها را حلّاجیحلاجی می‌کرده‌است.
# معجزه‌ای در همین زمینه از خود نشان داده‌است. از کنار یک انبار پنبه می‌گذشت، اشاره کرد و دانه از پنبه بیرون آمد.<ref name="ReferenceA">حلاج شهید عشق الهی، دکتر [[جواد نوربخش]]، انتشارات یلدا قلم. ISBN 964-5745-00-4</ref>
 
خط ۴۴:
 
=== سفر و ازدواج ===
زمانی که سهل به بصره تبعید شد، حسین نیز به همراه استاد خویش به بصره رفت. چندی بعد در ۱۸ سالگی به بغداد رفت و نزد [[عمرو بن عثمان]] مکی ۱۸ ماه همنشین شد. حلّاجحلاج در بصره با امّ‌الحسین، دختر ابویعقوب اقطع صوفی، منشی جنید، ازدواج کرد و دارای سه پسر و یک دختر شد.<ref>(خطیب‌بغدادی، ج ۸، ص ۶۸۹</ref> ازدواج او با اعتراض شدید استادش، عمرو مکی، روبه‌رو شد. این اعتراض به اختلاف و دشمنی بین استاد و پدرزنش، ابویعقوب اقطع، انجامید
عمرو بن عثمان از او رنجید و او را از خود راند. او نیز راهی بغداد شد و در حلقه درس [[جنید بغدادی]] وارد شد اما جنید او را به مدارا با استاد و خلوت‌نشینی فراخواند.<ref>خطیب بغدادی، ج ۸، ص ۶۹۰</ref>
 
=== سفر به مکه ===
۲۶ ساله بود که برای زیارت کعبه راهی مکه شد<ref>مبانی عرفان و تصوف و احوال عارفان، علی اصغر حلبی، تهران، انتشارات اساطیر، صفحهٔ ۳۰۲</ref> و یک سال مجاور بیت‌الحرام ماند. غذایش در هر روز سه لقمه نان و اندکی آب بود و جز برای قضای حاجت از آن خارج نمی‌شد. پس از مجاورت کعبه به بغداد بازگشت و دوباره به حلقه یاران جنید بغدادی پیوست اما به جهت دعوی «اناالحق» از جانب آن‌ها طرد شد و رابطه خود را با صوفیه برید.<ref>کتاب اخبارالحلاج، ص ۳۸–۳۹</ref> بعد از سفر سوم خود به حج، پدر زنش ابویعقوب و استادش عمروبن عثمان نیز از او بیزاری جستند.<ref>جستجو در تصوف ایران. عبدالحسین زرین کوب. انتشارات امیرکبیر، صفحهٔ ۱۳۶</ref> جنید نیز پس از ایجاد اختلاف و شنیدن سخنان حلّاجحلاج به او گفت: تو در اسلام رخنه‌ای و شکافی افکنده‌ای که سر جدا شده از پیکرت می‌تواند آن را مسدود کند.<ref>مصائب حلاج. لوئی ماسینیون، صفحهٔ ۳۲۰</ref>
 
=== سفر به ماوراءالنهر و چین ===
پس از ایجاد اختلاف بین حلّاجحلاج و اساتیدش او به سفرهایی به هند، خراسان، ماوراءالنهر، ترکستان، چین و… پرداخت و طرفداران و پیروانی را نیز با خود همراه کرد. طوری‌که مردم هندوستان او را «ابوالمُغیث» مردم چین و ترکستان «ابوالمعین»، مردم خراسان و فارس «ابوعبدالله زاهد» و مردم خوزستان او را «شیخ حلّاجحلاج اسرار» خطاب می‌کردند.<ref>تراژدی حلاج در متون کهن، قاسم میرآخوندی، انتشارات شفیعی، صفحهٔ ۲۳</ref> وی در این سفرها موفق به نگاشتن آثاری هم شد. حلّاجحلاج در این سیاحتها، ضمن فراخواندن بت‌پرستان به اسلام، عقاید خود را نیز انتشار داد. وی در میان ترکان ایغوری و مردمان دیگر، برضد ثنویت (زندقه) نیز تبلیغ کرد.
 
=== بازگشت به بغداد ===
خط ۵۷:
 
=== حج سوم ===
در حج سوم ــ که در حدود سال ۲۹۰ هجری انجام شد و دو سال با اعتکاف تمام در آن دیار به طول انجامیدـ در اندیشه و گفتار او تغییر اساسی پدید آمد.<ref>عطار، ۱۳۷۸ش، ص ۵۸۶</ref> پسرش، حمد، در این‌باره می‌گوید که پس از بازگشت از سومین حج به بغداد، احوال او به کلی دگرگون شد و مردم را به چیزهایی خواند که او از آن‌ها بی‌خبر است. از برخی اشعار او پیداست که با این نیت به مکه رفت تا عقاید باطل خود را به پیشگاه حق عرضه کند و به جای گوسفند خود را قربان سازد. مخالفان حلّاجحلاج گفته‌اند وی پیش از سفر حج، در هند نور ایمانش را به کفر باخت.
 
=== تبلیغ افکار ===
پس از انزوا و دوری حلّاجحلاج از اهل تصوف وی سعی کرد در میان امامیه برای خود طرفدارانی پیدا کند و با وجودی که حلّاجحلاج اهل تسنن بود، با ارسال نامه‌هایی به بزرگان [[امامیه]] چون [[ابوسهل نوبختی]] و [[ابوالحسن بابویه]] خود را نائب امام زمان معرفی می‌کرد. حلّاجحلاج پس از ادعای بابیت تصمیم گرفت ابوسهل اسماعیل بن علی نوبختی (متکلم امامی) را به مسلک خویش آورد که در نتیجه هزاران شیعه امامی که تابع او بودند را به عقاید حلولی خویش معتقد سازد. به ویژه آنکه جماعتی از درباریان خلیفه، به حلّاجحلاّج حسن نظر نشان داده و جانب او را گرفته بودند؛ ولی ابوالحسن بابویه که پیری مجرّب بود، نمی‌توانست ببیند او با مقالاتی تازه، خود را معارض [[حسین بن روح نوبختی]] وکیل امام غایب معرفی می‌کند.<ref>آثار الباقیه، ابوریحان بیرونی، صفحهٔ ۲۷۵</ref>
ابوسهل نوبختی در پاسخ به حلّاجحلاج گفت: «وکیل امام زمان باید معجزه (گواهی بر مدعا) داشته باشد. اگر راست می‌گویی، موهای مرا سیاه کن. اگر چنین کاری انجام دهی، همه ادعاهایت را می‌پذیرم». حسین بن حلّاجحلاج که می‌دید ناتوان است، با تمسخر مردم روبه‌رو شد و به قم شتافت و به مغازه [[علی بن بابویه]] (پدر [[شیخ صدوق]]) رفت و خود را نماینده [[امام زمان]] خواند. مردم قم نیز بر وی شوریدند و او را با خشونت از شهر بیرون افکندند. ابن حلّاج،حلاج، پس از آن‌که جمعی از خراسانیان ادعایش را پذیرفتند، دوباره به عراق رفت.<ref>ر. ک. سید محسن امین، اعیان الشیعه، جلد ۲، صفحهٔ ۴۸</ref><ref>صدر، سید محمد، تاریخ الغیبة الصغری، صفحهٔ ۵۳۲.</ref>
 
=== فرار و پنهان شدن ===
گسترش بدبینیها و شکست هواداران حلّاج،حلاج، بغداد را برای او ناامن کرد؛ از این‌رو، وی به تستر گریخت و در آنجا، که مرکز هواخواهان حنبلی‌اش بود، پنهان شد.<ref>رجوع کنید به خطیب بغدادی، ج ۸، ص ۶۹۰</ref>
در همین فاصله برخی از یاران حلّاج،حلاج، به سبب پافشاری بر عقاید او، دستگیر شدند و به عقاید کفرآمیز خود دربارهٔ ربوبیت حلّاجحلاج اعتراف کردند.
 
=== دستگیری ===
حلّاجحلاج دو سال متواری و مخفی بود تا آنکه ابوالحسن علی‌بن احمد راسبی که از قدیمی‌ترین دشمنان حلّاجحلاج بود، اتفاقاً مخفیگاه او را کشف کرد.<ref name="ابن‌ندیم، ص ۲۴۲؛ ذهبی، ج ۱، ص ۴۵۶">ابن‌ندیم، ص ۲۴۲؛ ذهبی، ج ۱، ص ۴۵۶</ref> حلّاجحلاج با لباس مبدل، در حالی‌که سعی در انکار هویت خود داشت، دستگیر شد و هویتش با خیانت یکی از پیروان او، به نام حماد دَبّاس، فاش گردید. دبّاس قبلاً در بغداد دستگیرشده و زیر شکنجه قول داده بود برای کشف مخفیگاه حلّاجحلاج همکاری کند.<ref name="ابن‌ندیم، ص ۲۴۲؛ ذهبی، ج ۱، ص ۴۵۶" /> راسبی پیامی برای دربار فرستاد مبنی بر اینکه حلّاجحلاج مدعی ربوبیت و قائل به حلول است؛ بنابراین، در ربیع‌الآخر ۳۰۱، حلّاجحلاج را در راه رفتن به بغداد، وارونه بر مرکب سوار کردند و لوحه‌ای به گردنش آویختند که بر آن نوشته شده بود: «این از داعیان قرمطی است».
 
=== حبس ===
دوران حبس حلّاجحلاج در سالهای ۳۰۱–۳۰۸ هجری با دست به دست شدن مکرر منصب وزارت مصادف بود. حلّاجحلاج این فرصت را غنیمت شمرد و به نشر افکار خود در میان زندانیان پرداخت. گزارشهای بسیاری از بروز کرامات و خوارق عادات او در زندان خبر می‌دهد و همین عامل برشمار مریدان حلّاجحلاج از میان زندانیان افزود. او طی این مدت نوشته‌هایی را نیز تحریر کرد و به تببین نظرات و عقاید خود پرداخت. این‌گونه به نظر می‌رسد که یکی از انگیزه‌ها برای تشکیل دادگاه دوم همین نوشته‌ها بوده‌است.
 
== مرگ ==
[[پرونده:Brooklyn Museum - The Execution of Mansur Hallaj From the Warren Hastings Album.jpg|بندانگشتی|راست|200px|بر دار کشیدن منصور حلّاجحلاج]]
رفتار شطح‌گونه و رفتار عجیب و خارق‌العاده حلّاجحلاج باعث شد که معتزلیان به حیله‌گری و شعبده محکوم کنند. سرانجام حلّاجحلاج بر اثر فتوای [[ابوبکر محمد بن داوود]] مؤسس مذهب [[ظاهریه]] مبنی بر واجب بودن قتل او و اقامه دعوای سهل بن اسماعیل بن علی نوبختی و پیگیریهای [[ابوالحسن علی بن فرات]] وزیر شیعی مقتدر عباسی در [[بغداد]]<ref>فرهنگ فرق اسلام، محمد جواد مشکور، آستان قدس رضوی، صفحهٔ ۱۶۳</ref>
دستگیر و نزد برخی از قضات و روحانیون معروف و سرشناس، بازجویی شد. پس از گفت و شنودهایی در آن مجلس، علما و قضات آن عصر، از جمله «قاضی ابوعمرو» فتوا به حلیت خونش داده و وی را مهدورالدم اعلام کردند. آن گاه، وی را به زندان افکنده و منتظر فرمان مقتدر عباسی ماندند.
مقتدر، در پاسخ شان گفت: اگر علما، فتوا به ریختن خونش دادند، وی را به جلاد بسپارید تا هزار تازیانه بر او بزند و اگر هلاک نشد، هزار تازیانه دیگر بزند و سپس او را گردن زنند.
حامد بن عباس، وی را به محمد بن عبدالصمد، رئیس شهربانی وقت سپرد تا در تاریکی شب، در کنار رود دجله و در داخل محوطه شهربانی، وی را هزار تازیانه زدند و سپس دست‌ها و پاهایش را قطع و آن‌گاه، سرش را از بدن جدا نمودند و تن بی‌جانش را در آتش سوزانیدند و خاکسترش را در دجله ریخته و سرش را پس از مدتی آویختن بر روی پل بغداد به خراسان (مرکز اصلی پیروان حلّاجحلاج) فرستادند، تا درس عبرتی برای پیروانش باشد.<ref>تجارب الامم (ابن مسکویه رازی) ترجمه علی‌نقی منزوی، ج ۵، ص ۱۳۳</ref>
 
== اتهام کفرگویی [[شطح گویی]] ==
{{شروع عربی}}احتمالاً حلّاجحلاج این عبارت را از بایزید بسطامی (متوفی ۲۶۱) گرفته‌است، چون شبیه همین تعبیر در آثار بایزید وجود دارد، اما تکرار و تأکید آن با تعابیر گوناگون در کلمات و اشعار حلّاج،حلاج، و نیز فرجام وی که سخت با این ادعا پیوند داشت، اناالحق را به حلّاجحلاج منتسب کرد.
این تعبیر در کتاب الطواسین حلّاجحلاج آمده‌است.
با ترجمه و شرح روزبهانِ بَقْلی، که بهترین شارح شطحیات حلّاجحلاج است، و نیز از دیگر کلمات حلّاج،حلاج، به‌خوبی این معنا آشکار است که وی به نوعی در این شطح، الهیات صوفیه را از منظر خود خلاصه کرده و آن عبارت‌است از تألیه انسان (انسانِ خدا شده)؛ به این معنا که انسان به مدد ریاضت، در خویش واقعیت صورت الهی را می‌یابد.
همان صورت که خداوند آن را هنگام آفرینش بر آدمی افکنده بود.
نظر به اهمیت شطح اناالحق و کلمات مشابه آن که نیازمند توجیه و تأویل است و درغیر این صورت به تکفیرِ قائل آن می‌انجامدـ همواره نقد ناقدان از تعبیر اناالحق و دفاع صوفیان از آن، در تاریخ تصوف وجود داشته‌است.
این تعبیر در عصر حلّاج،حلاج، چندان مقبول صوفیان نبود چنان‌که جنید حلّاجحلاج را از آن برحذر می‌داشت که تو «بالحق» هستی نه خودِ حق
بیشتر اصحاب جنید نیز دعوی حلّاجحلاج را اگر نه کفر، لااقل «افشاء سرّالربوبیة» می‌دانستند، حتی ابن‌خفیف، از مریدان حلّاجحلاج که وی را عالم ربانی می‌دانست، چون برخی ابیات حلّاجحلاج را صریح در کفر دانست، چاره‌ای جز تردید در انتساب آن‌ها به حلّاجحلاج ندید.
قدیم‌ترین توجیهات از اناالحق و اقوال مشابه آن، سخن ابونصر سراج است.
او «سُبحانی ما اَعظَمَ شأنی» بایزید را نقل قولی از خداوند خوانده‌است.
مانند آن‌که وقتی کسی می‌گوید «لاالهَ اِلّا اَنا فَاعْبُدونِ» می‌فهمیم که در حال خواندن قرآن است و کلمات را از زبان خدا بیان می‌کند.
اما نخستین و روشن‌ترین دفاع از شطحیات حلّاج،حلاج، از خود او به‌جا مانده‌است، که چون او را به توبه از یکی از دعاوی کفرآمیزش خواندند، گفت: آنکه گفته، خود توبه کند یعنی اگر دعوی ربوبیت از من می‌شنوید به وجه مغلوبیت صادر شده‌است.
به این معنی که وجود حلّاجحلاج هنگام شطح‌گویی در حالِ قرب بوده و در این حال مغلوبِ حق شده و حق از زبان او سخن گفته‌است.
با این جواب، در واقع معنای اناالحق از حلول و اتحاد پایین آمده و به مفاهیم و مصطلحاتی از قبیل اتصال به حق، مقام قرب، فناء فی‌اللّه و بقاءباللّه، استحاله و تبدل ذات و صفات براثر فنا بدل شده‌است.
پس از حلّاجحلاج نیز این توجیه را صوفیان، با تفاوتهایی در تعبیر و احیاناً تحذیر از تقلید و سوء برداشت، تکرار کرده‌اند و گاه بزرگان تصوف و عرفان نیز، مطابق مشرب خود و با تمثیلات گوناگون، کوشیده‌اند معنی و دفاعی روشن و پذیرفتنی از این‌گونه شطحیات عرضه کنند.
ابوحامد غزالی در مشکاةالانوار، دعوی حلّاجحلاج را کلامی عاشقانه و ناشی از سکر وصف کرده که قائلِ آن بعد از خروج از سکر می‌فهمد که در حال اتحاد با حق نبوده بلکه شبه اتحاد به وی دست داده‌است.
وی پیش از آن، در المقصد الاَسْنی، عقیده به اتحاد را رد کرده بود.
تعبیر دیگر غزالی در سبب صدور اناالحق، نقص معرفت و مشاهده است.
ابوحامد غزالی در احیاء علوم‌الدین، با اشاره به تجربه ابراهیم و قول «هذا ربیِ» وی دربارهٔ ستاره و ماه و خورشید، و در نهایت گذر از آن‌ها و وصول به معرفت حق، کسانی چون حلّاجحلاج را در مراحل آغازین سلوک می‌داند که با رؤیت کوکبی از انوار حق مغرور می‌شوند و «محل تجلی» را با «متجلی» یکی می‌پندارند.
برادرش، احمد غزالی، نیز در سوانح، این شطحیات را حاکی از مقام تلوین حلّاجحلاج دانسته‌است.
به عقیده او، این «انا» گفتن نشان آن است که حلّاجحلاج هنوز دچار اَنانیت خود و دویی با حق و تردید در مشاهده و تعبیر بوده و به تمکین و وحدت راه نداشته‌است.
سهروردی (مقتول در ۵۸۷) نیز، که اتحاد را مردود می‌شمارد، در توجیه اناالحق، به راه احمد و ابوحامد غزالی رفته‌است.
وی در رساله لغت موران داستانی رمزی آورده‌است که در آن خفاشان، یک حربا (آفتاب‌پرست) را اسیر می‌کنند و برای کشتن به زیر آفتاب می‌برند.
غافل از آن‌که خورشید، مرگ خفاش است و حیات حربا.
در پایان تمثیل سهروردی، ابیات معروفی از حلّاجحلاج با ذکر نام وی آمده‌است.
پیداست که در داستان او حربا اشاره به حلّاجحلاج است و خفاشان هم‌قاتلان او هستند.
سهروردی در پایان همین رساله، با تمثیلی دیگر، برای شطحیات بایزید و حلّاجحلاج عذری جسته‌است.
او معتقد است سالک هرچند به مرتبه‌ای برسد که نور حق را در آیینه دل مشاهده کند، اما تا هنوز خود را می‌بیند به توحید صرف نرسیده و ناقص است.
چنین آیینه‌ای اگر صیقلی شود و در برابر خورشید قرار گیرد به زبان حال «انا الشمس» می‌گوید و این نشان آن است که در آن حال هم خود را می‌بیند و هم خورشید را.
نجم‌رازی (متوفی ۶۵۴)، احیاناً با اقتباس از تمثیل شیخ‌اشراق، بر حلّاجحلاج خرده گرفته‌است که چرا به‌جای «اناالحق»، «اناالمِرآة» نگفت تا عاشقان غیور قصد آیینه شکستن نکنند؟ درمجموع لحن سهروردی دربارهٔ حلّاج،حلاج، برخلاف غزالی، عذرجویانه است.
سهروردی حلّاجحلاج را واسطه انتقال میراث حکمت ایرانیان یا همان خمیره خسروانیان می‌داند و بر آن است که این حکمت از طریق بایزید به حلّاجحلاج (به تعبیر او: «جوانمرد بیضاء»)، و از وی نیز به ابوالحسن خرقانی رسیده‌است.
بعد از اینان، نخستین متفکر شیعی که دفاع موجز و معقولی از شطح حلّاجحلاج کرده، نصیرالدین طوسی (متوفی ۶۷۲) است.
او در اوصاف الاشراف، حلّاجحلاج را در سلوکِ مسیرِ اتحاد می‌داند.
اما مراد نصیرالدین طوسی از اتحاد، اتحاد کفرآمیز نیست بلکه اتحادی است که در آن سالک از انانیت خود رهیده‌است و جز خدا نمی‌بیند.
درواقع، حلّاجحلاج از دید وی در مرتبه مادون فنا، یا همان اتحاد، بوده‌است.
او در نهایت حلّاجحلاج را فانی و منتهی می‌شمرد.
شیواترین و دقیق‌ترین تمثیلات در معنی و توجیه اناالحق از آنِ مولوی است.
او در معنای شطح بایزید و حلّاج،حلاج، به اتحاد نوری و سلب تعین اعتباری قائل است نه حلول و اتحاد، و آن را با تمثیلاتی بیان کرده‌است: حدیده مُحْماة (آهن گداخته)، استحاله خر در نمکزار، تبدیل هیزم به نور در آتش، تبدیل نان به جان، نیستیِ قطره در دریا و تبدیل سنگ به گوهر براثر تابش آفتاب.
توضیح مهم مولوی آن است که این دعوی از هرکس و در هر حال روا نیست، بلکه اگر از سالکی مجذوب، در حال استغراق و بی‌خودی «اناالحق» سر زند، می‌توان آن را با چشم‌پوشی به معنای «هوالحق» دانست.
از این‌روست که مولوی اناالحق حلّاجحلاج را علامت رحمت حق می‌داند، برخلاف اناالحق فرعون که سبب لعنت اوست.
این بیان، برخلاف اندیشه وحدت وجود ابن‌عربی است، که اساساً اشیا را با ذات حق در عینیت می‌بیند و اناالحق فرعون را هم تأویل می‌کند.
شیخ‌محمود شبستری نیز همین توجیه مولوی را، با استفاده از تعبیری قرآنی، آورده‌است.
وی با اشاره به آیه ۳۰ سوره قصص، حلّاجحلاج را به شجره طور تشبیه کرده و اناالحق او را از نوعِ ایجاد صدا در درخت وادیِ ایمن از جانب حق شمرده‌است.
تمثیل شجر طور را پیش از شبستری، عطار نیز به‌کار برده‌است و پس از او هم دیگران بسیار به آن استناد کرده‌اند.
از جمله شیخ‌بهائی (متوفی ۱۰۳۰) در مفتاح‌الفلاح به آن اشاره‌ای تأییدآمیز کرده‌است.
گذشته از این توجیهات، برخی عارفان سخن حلّاجحلاج را ناشی از مشتبه شدن امر بر او، و آن را دلیل بر خامی و ناتمامی او دانسته‌اند.
از جمله شمس تبریزی که حلّاجحلاج را بر سر دار در مقام شک، و اناالحق را دلیل محجوبیت او از جمال حق می‌داند و می‌گوید که اگر از حق خبر داشت اناالحق نمی‌گفت.
وی اساساً وصال حق را محض ادعا انگاشته و نهایت فقر و اخلاص را در «وصل به طریق» حق می‌داند نه «وصل به حق».
 
از او به جز شعار «انا الحق»، روایت‌های دیگری نیز موجود است. در تذکره الاولیاء [[عطار نیشابوری]] آمده‌است که عمر بن عثمان، حسین منصور حلّاجحلاج را دید که چیزی می‌نوشت گفت: «چه می‌نویسی» گفت که «چیزی می‌نویسم که با قرآن مقابله کنم» عمروبن عثمان او را دعا بد کرد و از پیش خود مهجور کرد پیران گفتند هرچه بر حسن آمد از آن بلاها به سبب دعاء او بود.<ref>عطار نیشابوری - تذکره الاولیاء</ref> همچنین منصور حلّاجحلاج نامه‌ای به دوست خود، شاکر بن احمد فرستاد و در آن نوشته بود «اَهدِم الکعبه» یعنی کعبه را ویران کن!<ref>لویی ماسینیون - مصائب حلاج، شهید عارف اسلام</ref>{{پایان عربی}}
 
== حلّاجحلاج از نگاه دیگران ==
پروفسور [[ادوارد براون]] دربارهٔ حلّاجحلاج می‌نویسد: "راست است، نویسندگانی که تراجم احوال اولیاء و اوتاد و پیران طریقت را نوشته‌اند؛ حسین بن منصور حلّاجحلاج را اندکی به شکل دیگری معرفی کرده‌اند، لکن شهرت او به همان اندازه میان هم وطنانش پایدار است و شاعران صوفی منش مانند فرید الدین عطار نیشابوری و حافظ و امثالهم اکثر نام وی را با ستایش ذکر می‌کنند.<ref>[http://www.farhangsara.com/ferfaniran_halaje.htm حسین منصور حلاج<!-- عنوان تصحیح شده توسط ربات -->]</ref>
 
== آثار ==
از حلّاجحلاج کتابهای فراوان نقل شده‌است از جمله:
* «[[طاسین الازل و الجوهر الاکبر]]»
* «[[طواسین]]»
خط ۱۴۴:
* «[[جسم الاصغر]]»
* «[[بستان المعرفة]]»
* [[دیوان اشعار حلاج|دیوان اشعار حلّاج]] نیز از او به زبان عربی به جای مانده که در اروپا و ایران به چاپ رسیده‌است. [[روزبهان بقلی فسایی|شیخ روزبهان]] می‌گوید شنیدم که هزار تصنیف کرد و همه را اهل حسد بسوختند.
 
== حلّاجحلاج در آثار ادب فارسی ==
در [[ادبیات فارسی]] اصطلاح «حلّاج‌وارحلاج‌وار» [[آرایه‌های ادبی|آرایه‌ای ادبی]] است و به معنای «فردی که بی‌پروا از عواقب عقیده‌اش، آنچه بدان باور داشت، کرد تا آن‌جا که سر در پای بی‌باکی باخت».<ref>[http://www.iricap.com/magentry.asp?id=3477 حلاج و مولانا]،</ref>
 
بیشتر شاعران پس از او از یک بیت تا یک فصل از دیوان خود را به او اختصاص داده‌اند. فصلی از کتاب [[تذکرة الاولیاء]] [[عطار]] به او اختصاص دارد.{{سخ}}[[عطار نیشابوری]]
خط ۱۵۴:
{{شعر}}{{ب|گفت آن یار کزو گشت سر دار بلند|جرمش این بود که اسرار هویدا می‌کرد}}{{پایان شعر}}
 
محمد [[اقبال لاهوری]] دربارهٔ بردار کشیدن حسین منصور حلّاجحلاج سروده‌است:
{{شعر}}{{ب|کم نگاهان فتنه‌ها انگیختند| بنده حق را بدار آویختند}}{{پایان شعر}}
{{شعر}}{{ب|آشکارا بر تو پنهان وجود|بازگو آخر گناه تو چه بود؟}}{{پایان شعر}}
 
[[محمود شبستری|شیخ محمود شبستری]] در کتاب خود گلشن راز در مورد "انا الحق" گفتن حلّاج در مقام اعتذار برآمده و با اشاره به داستان حضرت موسی (ع) در کوه طور که با خداوند از درون درختی تکلّم فرمود سروده: {{شعر}}{{ب|روا باشد انا الحق از درختی| چرا نبود روا از نیک بختی}}
{{پایان شعر}}[[مولوی]] نیز با انتقاد از بی عدالتی قضّات در حکم کردن به اعدام حلّاج سورده است:
{{شعر}}{{ب|تا قلم در دست غدّاری بود| لاجرم منصور بر داری بود}}
{{پایان شعر}}
 
همچنین از [[ابوسعید ابوالخیر]]:
{{شعر}}{{ب|منصور حلاج آن نهنگ دریا|کز پنبهٔ تن دانهٔ جان کرد جدا}}
{{ب|روزی که انالحق به زبان می‌آورد|منصور کجا بود خدا بود کجا}}{{پایان شعر}}
همچنین [[سنایی]]، [[مولوی]]، [[فخرالدین عراقی]]، [[مغربی تبریزی]]، [[محمود شبستری]]، [[قاسم انوار]]، [[شاه نعمت‌الله ولی]] و [[سید روح‌الله خمینی]] دربارهٔ او بیت‌هایی سروده‌اند.<ref name="ReferenceA" />
 
=== دیگر آثار ===
* «''تعزیه حلّاجحلاج''»، تعزیه‌ای تاریخی با داستانی کاملاً متفاوت و عرفانی که اصل آن در کتابخانه واتیکان قرار دارد.<ref>[http://www.bbc.co.uk/persian/arts/story/2004/03/040309_bt-nm-tazieh.shtml تعزیه حلاج]، بی‌بی‌سی فارسی</ref>
 
== پانویس ==
سطر ۱۷۶ ⟵ ۱۷۱:
== منابع ==
* [http://www.farhangsara.com/ferfaniran_halaje.htm فرهنگسرا]
* مصائب حلّاج،حلاج، نوشتهٔ [[لویی ماسینیون]]
* [[تذکرة الاولیاء]]
* حلّاج،حلاج، از اسرار سخن می‌گفت، نوشته: دکتر محمد جعفر محجوب
* جستجو در تصوف ایران از دکتر عبدالحسین زرین کوب
 
== پیوند به بیرون ==
{{ویکی‌گفتاورد|حسین منصور حلاج}}
* [http://www.hamshahrionline.ir/hamnews/1377/770206/maref.htm#maref2محاکمه منصور حلّاجحلاج به قلم دکتر زرین کوب] روزنامه همشهری، ۶ اردیبهشت ۱۳۷۷
* [[دانشنامه جهان اسلام]]، جلد ۱۳، مدخل حلّاج،حلاج، قسمت [http://www.encyclopaediaislamica.com/madkhal2.php?sid=6411 اول] و [http://www.encyclopaediaislamica.com/madkhal2.php?sid=6412 دوم]
 
{{تاریخ فلسفه و حکمت ایران}}