جلال آل احمد: تفاوت میان نسخه‌ها

محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
1 ویرایش 5.117.191.131 (بحث) خنثی‌سازی شد: برای این برخی با منبع معتبر ارجاع دهید. (توینکل)
برچسب‌ها: خنثی‌سازی ویرایش پیشرفتهٔ همراه
تصحیح پیوند
خط ۴۳:
[[پرونده:Jalal Al-e-Ahmad & Reza Zanjani (0).jpg|بندانگشتی|جلال آل‌احمد و دوستش رضا زنجانی در دوران عضویت در [[حزب توده]]]]
[[پرونده:Jalal Al-e-Ahmad016 (0).jpg|بندانگشتی|جلال در یکی از سفرها به یکی از نقاط دوردست ایران با پوشش و ظاهر محلی مردمان آن منطقه]]
جلال آل‌احمد در ۱۱ آذر ۱۳۰۲ در خانواده‌ای [[مذهبی]] در محلهٔ سیدنصرالدین شهر تهران به‌دنیا آمد. وی پسرعموی [[سید محمود طالقانی|آیت‌الله طالقانی]] بود.<ref>[http://taleghan1.blogfa.com/post-29.aspx پای صحبت شمس آل‌احمد] (''به‌نقل از سوره'')</ref> خانوادهٔ او اصالتاً اهل [[شهرستان طالقان]] و روستای [[اورازان]] بود. دوران کودکی و نوجوانی جلال در نوعی رفاه اشرافی روحانیت گذشت.<ref>[[دو برادر]]، خاطرات محمدحسین دانایی، انتشارات اطلاعات، چ. اول و دوم، ۱۳۹۲ و ۱۳۹۳</ref> پس از اتمام دوران دبستان، پدر جلال، سیداحمد طالقانی، به او اجازهٔ درس‌خواندن در دبیرستان را نداد؛ اما او تسلیم خواست پدر نشد.
 
{{گفتاورد|[[دارالفنون]] هم‌کلاس‌های شبانه باز کرده بود که پنهان از پدر اسم نوشتم. روزها کارِ ساعت‌سازی، بعد سیم‌کشی برق، بعد چرم‌فروشی و از این قبیل و شب‌ها درس. با درآمد یک سال کار مرتب، الباقی [[دبیرستان]] را تمام کردم. بعد هم گاه‌گداری سیم‌کشی‌های متفرقه. بردست «جواد»، یکی دیگر از شوهر خواهرهام که این کاره بود. همین جوری‌ها دبیرستان تمام شد و توشیح «[[دیپلم]]ه» آمد زیر برگهٔ وجودم…|جلال آل احمد}}
در دوران نوجوانی، وی تحت‌تأثیر تربیت مذهبی در خانواده‌اش بوده‌است. تمام اطرافیان وی همچون پدر، برادر و پدربزرگش از طبقهٔ روحانیان بوده‌اند. چنان‌که گفته شده پدرش در تربیت مذهبی وی بسیار جدی بوده‌است. آل‌احمد در بیست‌سالگی به‌دلیل درخواست پدرش، راهی نجف می‌شود تا درس طلبگی بیاموزد و به‌نوعی راه پدرش را ادامه دهد. در سال‌های آخر دبیرستان بود که جلال با کلام [[کسروی]] و [[شریعت سنگلجی]] آشنا شد و همین مقدمه‌ای شد برای پیوستن وی به [[حزب توده]].<ref>بهروز خرم، جلال و آل‌احمد، چ. اول، ۱۳۸۰ ش،FOROUGH Book Koln، صص ۱۵و۱۶</ref>
پس از پایان دبیرستان، پدر او را [[نجف]] نزد برادر بزرگش سیدمحمدتقی فرستاد تا در آنجا به تحصیل در علوم دینی بپردازد، البته او خود، به قصد تحصیل در [[بیروت]] به این سفر رفت؛ اما در [[نجف]] ماندگار شد.شد؛ ولی پس از سه ماه به تهران بازگشت. به‌گفتهٔ برخی نویسندگان، وی در بازگشت از نجف در خصوص بسیاری از احکام شیعیان دستخوش دودلی و شک شده بود.<ref>شمس آل‌احمد، از چشم برادر، ص۲۱۴</ref>
 
{{گفتاورد|شخص من که نویسندهٔ این کلمات است در خانوادهٔ روحانی خود، همان وقت لامذهب اعلام شده، دیگر مهر نماز زیر پیشانی نمی‌گذاشت. در نظر خودِ من که چنین می‌کردم، بر مهرِ گلی نمازخواندن نوعی بت‌پرستی بود که اسلام هر نوعش را نهی کرده است؛کرده‌است؛ ولی در نظر پدرم آغاز لامذهبی بود و تصدیق می‌کنید که وقتی لامذهبی به این آسانی به‌چنگ آمد، به‌خاطر آزمایش هم شده، آدمیزاد به خود حق می‌دهد که تا به آخر براندش.||جلال آل احمد}}
به‌سبب کشش او به جریان روشنفکری، پدرش وی را از خانه بیرون کرد. این روگردانی دو دلیل عمده داشت: یکی پشت‌کردن به روحانیت و دیگری پیوستن به جریان توده.توده؛ ولی او هنوز گرایش مذهبی داشته‌است. هیچ قرینه‌ای موجود نیست که وی پس از پیوستن به حزب توده، از مذهب به‌طورکلی کناره‌گیری کرده باشد.<ref name=ToolAutoGenRef1>بهروز خرم، جلال و آل‌احمد، چ. اول، ۱۳۸۰ ش،FOROUGH Book Koln، ص۱۶</ref>
 
در سال ۱۳۲۲ وارد [[دانشسرای عالی]] تهران شد و در [[رشته زبان و ادبیات فارسی|رشتهٔ زبان و ادبیات فارسی]] فارغ‌التحصیل گشت. او تحصیل را در دورهٔ دکترای ادبیات فارسی نیز ادامه داد؛ اما در اواخر تحصیل از ادامهٔ آن صرف‌نظر کرد.<ref name="roshd">{{یادکرد وب|نشانی = http://daneshnameh.roshd.ir/mavara/mavara-index.php?page=جلال+آل+احمد&SSOReturnPage=Check&Rand=0 |عنوان = جلال آل‌احمد|ناشر = دانشنامه رشد|تاریخ بازدید = ۲۵آوریل۲۰۱۵|تاریخ =}}</ref><ref>جلال آل‌احمد؛ از مجموعهٔ ''یک نفر''. [[حبیبه جعفریان]]؛ [[انتشارات سروش]]؛ تهران:۱۳۸۷. چ. سوم، شابک: ۰-۶۷۴-۳۷۶-۹۶۴-۹۷۸ (چاپ قبلی یا نسخه دیگر: ۸-۹۲۰-۴۳۵-۹۶۴). [http://opac.nlai.ir/opac-prod/bibliographic/666436 صفحه در وبگاه پایگاه داده کتابخانه ملی ایران]. [http://www.adinehbook.com/gp/product/9644359200/ دیگر داده‌های کتاب‌شناختی]</ref> نخستین مجموعهٔ [[داستان]] خود به نام «[[دید و بازدید (مجموعه داستان)|دید و بازدید]]» را در همین دوران منتشر کرده بود. او که تأثیری گسترده بر [[جنبش روشنفکری ایران|جریان روشنفکری]] دوران خود داشت، به‌جز نوشتن [[داستان]] به نگارش مقالات اجتماعی، پژوهش‌های [[مردم‌شناسی]]، [[سفرنامه]]‌ها و ترجمه‌های متعددی نیز پرداخت. البته چون اطلاعات او از [[زبان فرانسه]] گسترده نبود، پیوسته در کار ترجمه از دوستانی مانند [[علی‌اصغر خبره‌زاده]]، [[پرویز داریوش]] و منوچهر هزارخانی کمک می‌گرفت.
شاید مهم‌ترین ویژگی ادبی آل‌احمد [[نثر]] او بود. نثری فشرده و موجز و درعین‌حال عصبی و پرخاشگر که نمونه‌های خوب آن را در سفرنامه‌های او مثل «[[خسی در میقات]]» یا داستان زندگی‌نامهٔ «[[سنگی بر گوری]]» می‌توان دید.
در سال ۱۳۲۶ دومین کتاب خود به نام «[[از رنجی که می‌بریم]]» را هم‌زمان با کناره‌گیری از [[حزب توده]] چاپ کرد که بیانگر داستان‌های شکست مبارزاتش در این حزب است. پس از این خروج بود که برای مدتی به‌قول خودش ناچار به سکوت شد که البته سکوتی به‌معنای نپرداختن به سیاست و بیشتر قلم‌زدن بود.
خط ۵۹:
 
پدر آل‌احمد با ازدواج او با دانشور مخالف بود و در روز عقد به [[قم]] رفت و سال‌ها به خانه آن‌ها پا نگذاشت.
با قضیهٔ [[قانون ملی‌شدن صنعت نفت|ملی‌شدن نفت]] و ظهور [[جبهه ملی ایران|جبههٔ ملی]] و [[دکتر مصدق]] بود که جلال دوباره به سیاست روی آورد. وی عضو کمیته و گردانندهٔ تبلیغات «نیروی سوم» شد که یکی از ارکان [[جبههٔ ملی]] بود. در ۹اسفند۱۳۳۱، بعد از اطلاع از محاصرهٔ منزل دکتر [[مصدق]] با عدهٔ دیگری از «[[حزب نیروی سوم|نیروی سومی‌ها]]» فوراً به آنجا رفت و در مقابل منزل [[محمد مصدق|دکتر مصدق]] به دفاع از او سخنرانی کرد، اشرار قصد جان او را کردند و او زخمی شد. در اردیبهشت۱۳۳۲ به‌دلیل اختلاف با رهبران نیروی سوم از آن‌ها هم کناره گرفت. دو کار ترجمهٔ وی، «[[بازگشت از شوروی]]» ژید و «[[دست‌های آلوده]]» سارتر، مربوط به همین سال‌هاست.
 
پس از [[کودتای ۲۸ مرداد]]، که ضربهٔ سنگینی بر پیکر [[آزادی‌خواهان]] و مبارزان با [[استبداد]] بود، آل‌احمد نیز دچار [[افسردگی]] شدیدی شد. در این سال‌ها وی کتاب خود را تحت عنوان «[[سرگذشت کندوها]]» به‌چاپ رساند.
خط ۶۷:
 
=== حزب توده ===
در ابتدای سال ۱۳۲۳ وارد حزب توده شد و تا انشعاب حزب توده، تمام مراحل تشکیلاتی به‌سمت ارتقا را پشت‌ِسرپشتِسر گذاشت. پس از انشعاب به‌همراه خلیل ملکی و افراد باقی‌مانده از انشعاب به حزب زحمتکشان دکتر مظفر بقایی پیوست. عضویت وی در حزب توده به‌مدت سه سال، از بیست تا بیست‌وسه سالگی به‌طول انجامیده استانجامیده‌است. وی در این حزب به‌سرعت سلسله مراتب ترقی را طی کرد و در سال ۱۳۲۵ مأمور راه‌اندازی «ماهنامه مردم» زیرِنظر [[احسان طبری]] شد.<ref name="ToolAutoGenRef1"/> زمانی که وارد حزب توده شد حزب توده از نداشتن افرادی که سرمایه تئوری و تجربیات مبارزات مارکسیستی داشته باشند، رنج می‌برد. هنگامی‌که جلال به عضویت کمیته تهران درآمد، به مدیریت داخلی روزنامه ارگان دانشجویان «بشر» و «ماهنامه تئوریک حزب توده» منصوب شد. وی در این زمان ۲۲ساله بوده‌است. یکی از دلایل جدایی وی از حزب توده را دفاع این حزب از شوروی دانسته‌اند. وی در کتاب خدمت و خیانت روشنفکران به این موضوع اشاره کرده‌است.<ref>بهروز خرم، جلال و آل‌احمد، چ. اول، ۱۳۸۰ش، FOROUGH Book Koln، ص۱۷</ref>
 
=== حزب زحمتکشان ===
خط ۷۹:
جلال آل‌احمد در ۱۸ شهریور ۱۳۴۸ در چهل‌وپنج‌سالگی در [[اسالم|اَسالِم]] [[استان گیلان|گیلان]] درگذشت. پس از مرگ نابهنگام آل‌احمد، پیکر وی به‌سرعت تشییع و به‌خاک سپرده شد که باعث باوری دربارهٔ [[سربه‌نیست‌کردن|سربه‌نیست‌شدن]] او توسط [[ساواک]] شد. همسر وی، [[سیمین دانشور]]، این شایعات را تکذیب کرده‌است،<ref>گلشیری، ص۱۰</ref> ولی [[شمس آل‌احمد]] قویاً معتقد است که ساواک او را به‌قتل رسانده و شرح مفصلی در این باره در کتاب ''[[از چشم برادر]]'' بیان کرده‌است.
 
[[سیمین دانشور]]، همسر جلال، در کتاب ''[[غروب جلال]]''<ref>غروب جلال، انتشارات آئینه جنوب چ. ۱۳۸۴، صص۴۲و۴۳</ref> صریحاً عنوان می‌کند که شوهرش قربانی ''نوشابه'' شد. او [[علت مرگ]] جلال را زیاده‌روی در مصرف نوشابه الکلی [[قزونیکا]] (نام [[ودکا]]یی ساخت ایران در آن زمان) ذکر می‌کند و علت پزشکی مرگ را هم [[آمبولی ریه|آمبولی]] در اثر افراط در مصرف [[مشروبات الکلی]] و [[سیگار اشنو]] نقل می‌کند و شایعات مربوط به دست‌داشتن ساواک در مرگ جلال را صریحاً رد می‌کند.<ref>[http://www.sarshar.org/archives/weblinks/post_563.html قاتل جلال آل‌احمد چه بود؟/ سیمین دانشور]</ref>
 
جلال آل‌احمد وصیت کرده بود که جسد او را در اختیار اولین [[کالبدشکافی|سالن تشریح]] دانشجویان قرار دهند؛ ولی ازآن‌جاکه وصیت وی برابر [[شرع]] نبود، پیکر او در [[مسجد فیروزآبادی]] جنب [[بیمارستان فیروزآبادی]] [[شهر ری]] به‌امانت گذاشته شد تا بعدها آرامگاهی در شأن او ایجاد شود و این کار هیچ‌گاه صورت نگرفت.